عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

تهران را نگاه می کنند !

بسمه تعالی 


اگر در تاریخ نه چندان بلند انقلاب های منطقه -که آمریکایی ها دوست دارند آن را بهار عربی بنامند- دقیق شویم، می توان دید که راهبرد آمریکا برای اثرگذاری بر مناسبات ایران و خاورمیانه انقلابی، 3 فاز متفاوت را پشت سر گذاشته است. اینکه در زمانی چنین کوتاه (حدود 10 ماه) آمریکا چندین بار استراتژی خود درباره «نحوه حضور ایران در محیط انقلابی خاورمیانه»را تغییر داده نشان دهنده آن است که آمریکایی ها قادر به فهم دقیق نسبت ایران و این تحولات نیستند و هر بار هم که تصمیم می گیرند درک خود از مسئله را دقیق تر کنند، از دامن یک اشتباه به دامن اشتباهی دیگر می افتند. این نوشته تلاش می کند روند اشتباهات محاسباتی آمریکا برای تاثیر بر مناسبات ایران و انقلاب های منطقه را با حداکثر اجمال تحلیل کند و نهایتا نتیجه بگیرد که تحلیل تروریست پیری مانند مئیر داگان که دیروز گفته ایران در «مسئله سازترین و اثرگذارترین» دوران تاریخ خود به سر می برد، به چه دلیل و به چه معنایی درست است.
پس از آغاز انقلاب های منطقه و کاهش شدت سرگیجه اولیه ای که به کاخ سفید دست داد، نخستین راهبردی که برای اثرگذاری بر نسبت میان ایران و تحولات منطقه در پیش گرفته شد، تبدیل کردن فرصت به تهدید از طریق سرایت دادن ناآرامی ها به ایران بود. آنچه آمریکایی ها را وادار کرد که روی این مسئله به طور ویژه وقت بگذارند این بود که حس می کردند فرصتی در اختیار دارند تا در کالبد بی جان فتنه سبز در ایران دوباره روحی بدمند و ناآرامی هایی را که در سال 88 قادر به تبدیل آن به یک پروژه براندازی نشده بودند، دوباره احیا کنند.
در این فاز، دو پروژه اجرا شد؛ نخست، در 25 بهمن 1389 آمریکایی ها به واسطه سرویس های اروپایی که در واقع مرتبطان مستقیم موسوی و کروبی محسوب می شدند به آنها پیغام دادند که هر طور شده باید یک درگیری جدید در تهران راه بیندازند و این دو هم که مامور بودند و معذور؛ لذا ماجرای ناکام ولی عبرت آموز 25 بهمن شکل گرفت که در وقت خود به تحلیل آن پرداخته ایم.
پروژه دوم، کشاندن ناآرامی ها به سوریه و تلاش برای رادیکال کردن آن از طریق مسلح سازی مخالفان با هدف حذف سوریه از محور مقاومت بود که تحلیل اصلی خفته در پس آن باز هم ایران را نشانه می گرفت. استراتژیست های آمریکایی و اسراییلی در آن ایام معتقد بودند تنها کشوری که سقوط دولت در آن می تواند به آغاز آشوب ها در ایران منجر شود سوریه است و لذا محاسبه راهبردی آمریکا این بود که با تضعیف یا حذف اسد یک حلقه موثر از زنجیره مقاومت را حذف می کند.
اشتباه محاسبه اصلی که باعث شد راهبرد آمریکا در فاز اول شکست بخورد این بود طراحان واشینگتن این نکته را در نظر نگرفته بودند که فتنه گران در تهران برخلاف آنها که تلاش می کردند ماهیت اسلامی این تحولات را انکار کنند، این انقلاب ها را کاملا اسلامگرایانه می دانند و بنابراین نه فقط حاضر نیستند از آن الگو بگیرند بلکه خواهان توقف هر چه سریع تر آن هستند!
فاز دوم، بلافاصله پس از شکست پروژه 25 بهمن آغاز شد. در این فاز هدف اصلی آمریکا این بود که ایران را در مقابل تحولات منطقه به انفعال بکشاند و آن را از نقش آفرینی موثر در این تحولات باز بدارد. در اینجا 3 پروژه مهم اجرا شد. اولا، آمریکایی ها با مشارکت سعودی فتیله بحران در سوریه را بالا کشیدند تا ایران در حمایت از مطالبات انقلابی مردم منطقه به زعم آنها دچار پارادوکس شود و دیگر نتواند به آسانی از «جنبش های مردمی در خاورمیانه» حمایت کند. ثانیا، برخی محافل خاص در داخل ایران به یکباره و بی آنکه حتی یک استدلال به درد بخور در اختیار داشته باشند این نغمه را ساز کردند که کل تحولات منطقه پروژه آمریکاست و بنابراین نه فقط ایران نباید در این آتش بدمد بلکه باید برای ایجاد ثبات در منطقه به حاکمان فعلی کمک کند. این خط مشکوک که آشکارا دست های مرتبط با محافل بیرونی را می شد در پس آن دید، البته خیلی دوام نیاورد ولی توانست در مقطعی انرژی نظام را صرف بحث بی حاصلی بکند که نتیجه آن از ابتدا روشن بود. اما پروژه سوم از همه خطرناک تر بود. درست در وضعیتی که ایران اسلامی می بایست همه ظرفیت و توان و نیروی خود را صرف جهت دهی به انقلاب های منطقه کند همان تیمی که ابتدا گفته بود تحولات منطقه کار آمریکاست، بحرانی دیگر درون دولت بوجود آورد و زمانی بیش از 10 روز تمام توان سیاسی کشور را صرف بازی کرد که باز هم برنده و بازنده آن از همان ابتدا روشن بود. در پایان فاز دوم بود که برخی از تحلیلگران در داخل به این فکر افتادند که پروژه ای از پیش برنامه ریزی شده برای جلوگیری از متمرکز شدن انرژی نظام بر تحولات منطقه وجود دارد که باید در مقابل آن سخت هشیار بود.
فاز سوم که دارای نوعی هم پوشانی زمانی با فاز دوم است، در همین ایام طراحی شد و تا امروز ادامه دارد. آمریکایی ها در این فاز تمام نیروی خود را به میدان آورده اند تا از تبدیل شدن ایران به یک الگو در خاورمیانه پسا انقلابی جلوگیری کنند. در واقع تحلیل آمریکایی ها اکنون این است که منطقه در نوعی وضعیت گذار تاریخی قرار گرفته که اگر این فرایند آنگونه که مدنظر آمریکاست مدیریت نشود، نه فقط خاورمیانه برای همیشه از دست غرب خارج خواهد شد بلکه ممکن است آتشی که در اینجا برافروخته شده تا عمق نهانخانه های امن کشورهای غربی هم نفوذ کند بی آنکه بتوان راه چاره ای برای آن یافت. مسئله اصلی برای آمریکا در این فاز این است: اکنون که منطقه در آستانه یک انتخاب تاریخی قرار گرفته و با انهدام مدل های قبلی به دنبال مدلی جدید می گردد، چه باید کرد که ایران تبدیل به الگوی کشورهای منطقه نشود؟ کابوس آمریکایی ها این است که مدل ایران بسط پیدا کند و صدای امام خمینی که نتانیاهو چند ماه قبل هراسان گفت از بیخ گوشش رد می شود، هر روز بلندتر شود. بدون تردید، و بر مبنای مجموعه ای استدلال های بسیار مهم که اینجا جای بحث از آنها نیست اکنون برای آمریکا هیچ هدفی مهم تر از این نیست که از تبدیل بهار عربی به بستری برای بسط الگوی ایران جلوگیری کند.
راهبردهای زیر دقیقا با این هدف تدوین شده و در حال اجراست.
در گام اول آمریکایی ها در تلاشند تا ترکیه را تبدیل به یک الگوی جایگزین در عرض ایران بکنند. آنگونه که از رفتار ترک ها پیداست خود آنها هم چندان به این موضوع بی میل نیستند و گویی در معامله ای پنهان با آمریکا پذیرفته اند که با افکندن خود به میانه معرکه انقلاب های منطقه، به رقابت با مدل انقلاب اسلامی ایران برخیزند. مدل ترکیه دو مشکل اساسی دارد. اول اینکه این مدل فاقد هرگونه ظرفیت و توان ایدئولوژیک است در حالی که تحولات منطقه ماهیتی عمیقا ایدئولوژیک دارد که قبل از هر چیز با لائیسیته از آن نوعی که در ترکیه جریان دارد، درگیر است. دوم، ترکیه همواره یک متحد کامل برای غرب بوده و به همین دلیل هرگز برای ارتباط گیری با آن دسته از گروه های انقلابی در منطقه که سرگرم مبارزه سازمان یافته با غرب بوده اند تلاش نکرده است. بنابراین، ترکیه هر گز نمی تواند یک مدل باشد بلکه نهایتا تنها یک بازیگر است که بازی آن هم از تناقض های درونی علاج ناپذیری رنج می برد.
گام دوم آمریکا برای جلوگیری از تبدیل شدن ایران به مدلی برای آینده منطقه شکست خورده نشان دادن مدل جمهوری اسلامی بوده است. این شاید اصلی ترین راهبردی است که اکنون آمریکایی ها در قبال تمام تحولات منطقه در پیش گرفته اند. اکنون همه سعی آمریکا این است که به مردم منطقه بگوید مدل ایران ارزش تقلید ندارد. بهترین و موثرترین کمک به آمریکا در این مسیر آن است که کسانی در داخل ایران خود پیشگام بحرانی و سیاه جلوه دادن فضا، بی دستاورد نشان دادن تلاش های نظام در مسیر خدمت به مردم و هزینه زا قلمداد کردن راهبردهای سیاست خارجی کشور شوند. ابعاد خیانت آن دسته از خواص که در این مقطع حساس وظیفه خود را نفهمیده و بی توجه به حساسیت بی نظیر آنچه در منطقه می گذرد، صرفا در پی آتش افروزی در داخل و تزریق مستمر بحران به فضای سیاسی و رسانه ای کشور هستند این بار قابل مقایسه با گذشته نیست. آنچه رهبر معظم انقلاب اسلامی در سال 88 بصیرت نامید زمانی به معنای مرزبندی صریح با دشمن بود، زمانی دیگر معنای در نیامیختن مرز دوست و دشمن به خود گرفت و اکنون به معنای آن است که مددکار دشمن شکست خورده و رو به اضمحلال نشویم. کالای انقلاب اسلامی و تجربه عظیم جمهوری اسلامی گرانبهاتر از آن است که بشود آن را پیش پای این فساد و آن ناکارآمدی قربانی کرد، بویژه حالا که مردم کف خیابان های خاورمیانه ایستاده اند و به تهران نگاه می کنند.
مهدی محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد