عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

زر و زنگار

 بسمه تعالی 


جریان اصیل سیاسی را چگونه می توان از جریان قلابی، بدلی و انحرافی بازشناخت؟ گاه این دو با هم مو نمی زنند همچنان که زرناب و فلز بدلی زرنما. هر دو درخشانند بلکه فلز بدلی درخشان تر است! دارنده طلای ناب از سنگ محک نمی گریزد اما آن که بدلیجات می فروشد، میانه ای با محک ندارد. زرناب هرگز زنگار نمی بندد و اگر هم غباری بر آن بنشیند، با کنار زدن آن غبار، تابناک تر می شود. اما فلز قلابی زرنما چرا، زنگار می گیرد و به مرور از تابندگی باز می ماند و از سکه می افتد. جریان های سیاسی- فکری انحرافی نیز در برابر جریان اسلام ناب و اصولگرایی مکتب علوی این گونه اند. آنها شاید در بادی امر کاملا شبیه یکدیگر باشند و نتوان بازشناخت. شاید روزی به اقتضای زمانه، علی علیه السلام و عثمان و طلحه و زبیر و اشعث و ابوموسی و ابن کوّاء (خوارج بعدی) در یک اردوگاه دیده شوند. و شاید حتی آنجا که صحابی سردمدار اردوگاه جمل رویاروی امیرمؤمنان(ع) می ایستند، یا مسلمانان پیشانی پینه بسته در اردوگاه نهروان صف در برابر امام می آرایند، تشخیص خط اصیل از خط انحرافی دشوار به نظر آید اما ملاک هایی در میان است که حقانیت حق و بطلان جبهه باطل را عیان می کند و از آن جمله، جاذبه ها و دافعه های آنان است.
هر چه جاذبه و دافعه های جبهه علوی صریح و شفاف و متقن و استوار است، جاذبه و دافعه جریان های انحرافی گوناگون (ناکثین و قاسطین و مارقین) به غایت معوج، متناقض، مبهم و بی ثبات است. و دقیقا به دلیل این تقابل است که از یک سو با وجود انبوه تهمت ها، گرد اتهامی بر دامان امیرمؤمنان(ع) نمی ماند و از سوی دیگر، انواع زدوبندهای طنزآلود و خلاف ادعا را در اردوگاه های مقابل می توان دید. به عنوان مثال کسانی نظیر طلحه و زبیر ابتدا علیه بی عدالتی و اشرافیگری و فساد کسانی چون ولید بن عقبه و مروان بن حکم و سایر امویان منافق که در دستگاه خلافت رخنه کرده اند، شورش می کنند و با وجود مخالفت امام، خلیفه را از پای درمی آورند. سپس سراغ علی(ع) می روند تا همان اشرافیگری و امتیازطلبی مذموم و باطل را برای آنان به عنوان «حق» به رسمیت بشناسد! ملاک امام روشن است. شراکتی با کسی به هم نزده است. پس به جناب طلحه و زبیر و به ولید و دیگران- و هر کس که با شرط و شروط ناحق دست بیعت پیش می آورد- و نیز به دوستان خوش نیتی که دعوت می کنند فعلا با اینها مدارا کند تا دستگاه حکومتش برقرار شود می فرماید «آیا از من می خواهد پیروزی را با ستم بر مردمی که امید به من بسته اند، به دست آورم. هرگز چنین نخواهم کرد».
اما آیا در آن صف نیز تکلیف حاضران روشن است؟ نه طلحه و زبیر به خاطر می آورند که به خاطر همین ولید و مروان، علیه عثمان شورش کرده و او را از پا درآورده اند و نه ولید و مروان و جناب عایشه، خون خلیفه را از آن دو مطالبه می کنند! ناگهان چشم باز می کنی و می بینی هم اردوگاه شده اند مقابل علی، به خونخواهی کسی که امام با همه انتقادها، مخالف تعرض به خانه وی بود. (... یا ناگهان چشم باز می کنی و می بینی آن چپ دوآتشه سابق و این راست کذایی دست در دست هم گذاشته اند در مسابقه زراندوزی و تجمل. یا فلان مدعیان اصلاح طلبی با بهمان مدعیان اصولگرایی دست ائتلاف داده اند برای هم افزایی توانایی ها و چنگ انداختن به طعمه قدرت! یک روز می شنوی فلانی و فلانی به عنوان اصولگرای منتقد دولت خبر از ائتلاف با «اصلاح طلبان معتدل» می دهند که در بحبوحه آشوب و فتنه، جز در خدمت محاربین نبودند و چند صباح بعد دست بر قضا، دستیار چشم اسفندیار دولت را می یابی که خاک اصولگرایان را- علی الاطلاق و نه با استثناء- به توبره می کشد و ذره ای خوش گمانی درباره کلیت این جبهه به خرج نمی دهد اما همان جا- در گفت وگو با روزنامه شرق- درز می دهد که طیف متبوع وی اولا برای دوسوم مجلس آتی نقشه ریخته اند و ثانیا «ممکن است افرادی از گروه های اصلاح طلب در لیست ما قرار بگیرند»).
چشم برهم می گذاری و دوباره باز می کنی. آقای معاویه نامه پنهانی فرستاده به دو عالی جناب که «شما برای خلافت از علی سزاوارترید، روی من هم حساب کنید»! و به خاطر می آوری کلام امام حسن(ع) خطاب به عمروعاص را که «چند نفر درباره پدری تو اختلاف کردند و سرانجام پست ترین آنها که درباره او «ان شانئک هوالابتر» نازل شد، به عنوان پدر تو معرفی شد. تو همان کسی هستی که آتشی برای عثمان افروختی و خود گریختی. و گفتی من عبداله هستم پسر عاص بن وائل که چون زخمی پیدا کنم، آن قدر می خراشم که به خون افتد». معاویه و عمروعاصی که کینه طلحه و زبیر را از بدر و احد و خندق و فتح مکه بر جان دارند و اصل اسلامشان تقلبی است، چگونه این دو صحابه را سزاوارتر از علی به خلافت «مسلمین» یافته اند؟!
اسلام جملی، اسلام اموی و جمع میان اسلام عدالتخواه و اسلام اشرافی و تبعیض آلود! «السنخیه عله الانضمام» سنخیت، دو جنس ظاهرا متفاوت را به هم پیوند می دهد وگرنه صحابی رسول خدا(ص) و دارندگان سوابق نیکو را با فاسقان متجاهر و غارتگر و بی نماز و بدمست چه کار؟ همین طلحه و زبیر اصرار کردند که ولید به خاطر شرابخواری باید حد بخورد اما جز علی علیه السلام کسی جرئت نکرد تازیانه را با تن ولید آشنا کند. اما همان قدر که دافعه انحرافی پیدا کنی، جذب دیگران می شوی یا برعکس. از اینجا به بعد ظاهر و باطن نقیض هم می شود. دلت با زبانت یکی نمی شود. مجبوری مبهم و دوپهلو سخن بگویی اما حاضر نمی شوی از موضع اتهام دور شوی. می شنوی هشدار پیامبر و علی علیهما السلام را که «از فراست مؤمن بپرهیزید که او به نور خداوندی می نگرد» و «از ظن مؤمنان بپرهیزید که خداوند حق را بر زبان آنان جاری ساخته است» اما گویا گیر کرده ای و آن گیر نمی گذارد از موضع ابهام و اتهام فاصله بگیری. اگر هنوز دلت با حق گره خورده باشد، خطا را جبران می کنی و برمی گردی اما اگر دلت گیر غیرحق باشد- از طمع و وسوسه بگیرید تا خشم و بغض و تعصب باطل و حسد و لجاجت و...- تن می دهی به صحنه آرایی «دشمن آشکار»ی که به تعبیر قرآنی تو را برهنه می کند تا عار و عور تو را برملا سازد. شل گرفتن برخی اصول و تقیدات همان و برهنگی حیثیتی و غارت اعتبار و آبرو همان.
همین!؟ نه، درباره تناقض های اسلام بدلی و انحرافی می توان نه کتاب که دایره المعارف نوشت، دایره المعارف اسلام قلابی. پیشانی پینه بسته های صفین و نهروان را ببین که هر چه در قبال امیرمؤمنان- این منصوب الهی و نبوی- بدگمان و متصلب هستند، نسبت به معاویه و عمروعاص و اشعث بن قیس- منافق کافرزاده به تعبیر علی علیه السلام- خوش گمان و نرم و عطوفند و گارد کاملا بازی دارند. درست مانند ماجرای خرما خوردن و خون ریزی شان. اگر از کنار نخلستانی می گذرند و یکی شان خرمای بیرون نخلستان افتاده را بر دهان می گذارد، آن یکی بلافاصله «متذکر» می شود که باید از صاحب نخلستان حلالیت بطلبیم اما اندکی بعد، چون به زن و مردی می رسند که محبت علی(ع) در دلشان می جوشد، شکم زن باردار را بدون کمترین آزردگی خاطر سفره می کنند! دریغ از یک «متذکر» در این فرقه منحرف و بیرون شده از دین خدا. نه فقط بیرون شده از دین خدا. مارقین. از دین گریختگان، چونان تیری که از کمان پرتاب شود. فرقه ای با بدنه ای به غایت احمق و سرانی چون اشعث، پیشاپیش با معاویه و عمروعاص قرار و مدار گذاشته. همان قدر به عمرو و ابوموسی اشعری- غایب از جهاد در برابر محاربین- اعتماد دارند که به امیرمؤمنان و مالک اشتر و ابن عباس بدگمانند!
کدام ملاک و محک بالاتر از گفتار و رفتار علی؟! روحیه خوارج و خارجی گری را از کجا باید شناخت؟ «شما کسانی هستید که شیطان با آنها تیر خویش را به هدف می زند... به متن جمعیت اسلامی برگردید که دست خداوند با جماعت است. و از جدایی و تفرقه بپرهیزید که انسان جدا از امت، از آن شیطان است همان گونه که برّه جدا از گله نصیب گرگ است» (خطبه 127 نهج البلاغه).
اسلام فرقه ای خوارجی، اسلام حجتیه، اسلام اشرافی، اسلام کمونیستی و کاپیتالیستی و اسلام سکولار هر چند در ظاهر متفاوت و متضاد به نظر بیایند اما نه تنها ضد هم نیستند بلکه اغلب از یک منشا واحد التقاطی سرچشمه می گیرند و در پنهان، کم یا بیش به هم می رسند. آن سرچشمه آلوده، دوری از آداب و مبانی و مبادی اسلامی و اخذ دین از غیراهل آن است. انواع اسلام های بدلی یا انحرافی را باید از «ماخذ» و «حجت» و «ملاک» آنان شناخت. مولای متقیان در مذمت اهل فتنه فرمود «در دریاهای فتنه غوطه ور شدند و به دور از سنت ها، بدعت ها را گرفتند. مومنان افسردند و پژمردند و گمراهان و دروغزنان به نطق درآمدند. ماییم جامه دین و یاران و گنجوران و درهای آن. و به خانه ها جز از درهای آن وارد نمی شوند، پس هر کس به خانه ای از غیر درهای آن درآمد، به راهزنی و دزدی افسانه شد» (خطبه 153 نهج البلاغه). این کلام را باید کنار فرمایش امام عصر- ارواحنا له الفداء- قرارداد که فرمود «در حوادث واقعه به راویان حدیث (فقها) مراجعه کنید که آنان حجت من بر شما و من حجت خداوند بر آنها هستم». دور زدن این مسیر روشن به هر بهانه، انحراف است از سر نادانی و خطا باشد یا نقش آفرینی در پروژه مهندسی شده شیطان پرستان و اصحاب اردوگاه ابلیس. آنها که به هر دلیل با ولایت فقیه فاصله می اندازند، پیش بروند یا پس بیفتند، به همان اندازه که فاصله و زاویه بگیرند، به مسیر انحرافی رفته اند.
خداوند بر علو درجات استاد شهید آیت الله مطهری بیفزاید که در کتاب شریف «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» از جمله نوشت «دسته دیگر [از صحابه پیامبر در ماجرای سقیفه و تقابل با امیر مومنان ] که اقلیت بودند، در همان هنگام می گفتند شخصیت ها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند. اما آنجا که می بینیم اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال می شود، دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیت ها. تشیع با این روح به وجود آمده است. ما وقتی به سراغ سلمان و ابوذر و مقداد می رویم و می خواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار کرد دور علی را بگیرند و اکثریت را رها کنند، می بینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس...» (صفحات 134-133). همین اصول گرایی و گرایش به حق، محبت امیرمومنان را در جان آنان انداخت تا آنجا که امام فرمود «اگر با شمشیرم بر بینی مومن زنم که مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت و اگر تمام سرمایه های زمین را در آغوش منافق بریزم که مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت که در قضای الهی آمد و بر زبان پیامبر جاری شد که یا علی مومن بغض تو را به دل نگیرد و منافق تو را دوست نشمارد». ما کجا و آن شیعه خطاکار علی کجا که چون امام به خاطر جرمی انگشتان او را قطع کرد و با همان دست خون چکان به «ابن کواء» خارجی رسید -که با لحنی طعنه آمیز می پرسید چه کسی دست تو را قطع کرد- گفت «قطع یمینی سیدالوصیین و قائد الغرّ المحجّلین و اولی الناس بالمومنین علی بن ابیطالب امام الهدی السابق الی جنات النعیم و...»!
با این نگاه، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و رقابت های سیاسی و اخباری که از حواشی آن می جوشد، تنها بهانه ای برای به محک درآمدن اصالت و عیار جریان ها و رجال سیاسی است. وگرنه ماجرا ابعاد عمیق تری دارد همچنان که در دوره های سازندگی و اصلاحات و عدالتخواهی دیده ایم. ما در همین 2سال اخیر، آزمون 3 طیف «فتنه سبز»، «اصولگرایان منتقد» و «حامیان خاص دولت» - تعابیری که خود آنها قائلند- را در کنار آزمون قاطبه ملت و نخبگان اصولگرا دیدیم. از خطاها که بگذریم، از خط انحرافی چند لایه نمی توان گذشت. خطی با اضلاع گونه گون و ظاهرا متضاد که چند اصل را دنبال می کند: 1-تفرقه و اختلاف و بدگمانی در جبهه اصولگرایان وفادار رهبری 2-ترغیب به یارگیری و ائتلاف با جریان های آلوده در حوزه رسانه ای و سیاسی و حزبی و فرهنگی و اقتصادی 3-حریم شکنی ولایت فقیه و قبح زدایی از ورود به حوزه حرمت ها و محرمات دینی یا به عبارتی ترویج اباحه گری در جزء و کلان 4-حاشیه سازی به قیمت غفلت از مسائل مهم منطقه 5- وارونه سازی جاذبه ها و دافعه های اسلامی- انقلابی (اسلام التقاطی و منافقانه با تابلوهای راهنمایی که 180 درجه معکوس است) 6-بازی با سرمایه و اعتبار اجتماعی و سیاسی رجال در هر یک از جایگاه های حاکمیتی 7-مهندسی تضاد و تقابل در حاکمیت و القای بن بست حقوقی و سیاسی در نظام ولو به قیمت قفل شدن امور 8-برهم زدن مرز جبهه دوست و دشمن با مواضع دوپهلو یا هل دادن شخصیت ها به موضع اتهام 9-بزرگ نمایی قدرت فرسوده دشمن و در عین حال القای خوش بینی نسبت به جبهه استکبار و ضدانقلاب.
بازگشت به الفت و اتحاد و ایثار و جهاد بر مدار رهبری باطل السحر همه این پروژه هاست. فرقه گرایی حذفی (ولو به نام تصفیه و اخلاص) همان قدر مذموم است که راه انداختن شرکت سهامی بی در و پیکر با بدخواهان و فسادانگیزان. هم جذب حداکثری و هم دفع حداقلی هر دو لازم است. آنها که جاذبه و دافعه خود را با مدل «ولایت» و برائت برآمده از آن منطبق نکنند، لاجرم مضمحل و پایکوب نامحرمان و ناهمدلانی خواهند شد که به دوستی گرفته شده اند. در یک دل، محبت دو مولا نمی گنجد. ما این حقیقت را به وفور در 3دهه پرماجرایی که سپری شد، تجربه کرده ایم.
محمد ایمانی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد