عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

پشت صحنه حمله ناتو به لیبی

بسمه تعالی 

اربابان قدرت در راستای منافع ژئوپلیتیک، ژئواکونومیک و ژئواستراتژیک خود «نوعدوستی» را بهانه جنگ های مداخله گرانه قرار داده، با منحرف ساختن افکار عمومی از خواسته های حقیقی مردم مسلمان، سعی دارند عروسک های خیمه شب بازی خود را به حاکمیت برسانند.

 

بصیرت: اربابان قدرت در راستای منافع ژئوپلیتیک، ژئواکونومیک و ژئواستراتژیک خود «نوعدوستی» را بهانه جنگ های مداخله گرانه قرار داده، با منحرف ساختن افکار عمومی از خواسته های حقیقی مردم مسلمان، سعی دارند عروسک های خیمه شب بازی خود را به حاکمیت برسانند.

تمامی محورهایی که در این مقاله بدان ها پرداخته شده است لزوما مورد تأیید سایت قرار نداشته و صرفا به منظور آشنایی خوانندگان با توطئه غرب در لیبی و منطقه ارائه گردیده اند. مقاله ذیل این موضوع را فارغ از موضوع خیزش اسلامی و با تکیه بر منابع خبری و تحلیلی غرب، آمریکای لاتین و... مورد بررسی قرار می دهد.

اربابان قدرت در جنگ راه اندازی شده علیه لیبی اهداف متعددی را دنبال می کنند که عبارتند از:

1) کنترل نفت: «میشل کولون» در کتاب خود -«مونوپولی»- می نویسد: «آن که می خواهد جهان را رهبری کند، باید که کنترل نفت را به دست گیرد. تمامی نفت جهان، در هر کجای کره زمین.» اربابان قدرت برای تأمین نفت مورد نیاز خود از هیچ روشی رویگردان نیستند. نه تنها به دلیل سود عظیم حاصل، بلکه بیشتر بدان خاطر که کسب انحصار نفت در عین حال رقبای مزاحم را از آن محروم ساخته و به اطاعت درمی آورد. اکنون، با توجه به تغییر توازن قوا وتبدیل شدن کره زمین به جهانی چندقطبی، آمریکا با رقبای سرسختی مانند چین، روسیه، برزیل و دیگر کشورهای جهان روبه روست و بنابراین، حفظ این انحصار روز به روز دشوارتر می گردد.

حال، اگر چه نفت لیبی صرفاً یک یا دو درصد تولید جهانی این ماده را تشکیل می دهد، اما کیفیت آن بهتر و استخراج آن آسان تر و بنابراین کاملاً به صرفه است و مهم تر آن که، در نزدیکی ایتالیا، فرانسه و آلمان قرار دارد. واردات نفت از خاورمیانه، آفریقای سیاه و یا آمریکای لاتین هزینه ای بسیار سنگین تر را می طلبد.

نکته آن که، «قذافی» مترصد بود شرکت لیبی در نفت جهانی را به 30 تا 51 درصد افزایش دهد. او تهدید کرده بود شرکت های غربی را که این کشور را ترک کرده بودند، با شرکت های چینی، روس و هندی جایگزین خواهد ساخت.

از دیگر سو، چنانچه جنگ علیه لیبی صرفاً «بشردوستانه» است، به چه دلیل آنها که جنگ را آغاز کرده اند اینگونه با یکدیگر اختلاف نظر دارند؟ به چه دلیل «سارکوزی» برای بمباران لیبی گوی سبقت را از رقبای خود ربود و پیشنهاد کنترل عملیات از سوی ناتو وی را به خشم آورد؟ به چه دلیل آلمان و ایتالیا با این جنگ چندان موافق نبوده اند؟ باید گفت، اینجا نیز منافع اقتصادی به میان است، نه نوعدوستی! در اروپای درگیر بحران اقتصادی، رقابت ها روز به روز افزایش می یابد. تا همین چندماه پیش، غربی ها برای دادن دست دوستی با «قذافی» و به جیب زدن قراردادهای کلان، به صف ایستاده بودند. آنها که موفق به کسب چنین قراردادهایی شدند، سرنگونی وی را به سود خود نمی بینند. ایتالیا و آلمان مشتریان نفت لیبی را تشکیل داده، بیشترین قرارداد را با این کشور به امضا رسانده اند. اما، فرانسه و انگلیس که چنین سهمی از شیرینی نصیب شان نشده، اکنون طالب سهمی بزرگترند. به عبارت دیگر، جنگ لیبی صرفاً ادامه نبرد اقتصادی به شیوه دیگر است. جهان کاپیتالیست به هیچ روی زیبا نیست. رقابت اقتصادی شکلی نظامی به خود گرفته است.

2) تأمین امنیت لیبی: در خاورمیانه، همه چیز به همه چیز وابسته است. همان گونه که «نوآم چامسکی» بدان اشاره دارد، «از سال 1967 دولت آمریکا اسرائیل را به دید یک سرمایه گذاری استراتژیک نگریسته است. به عبارت دیگر، اسرائیل حکم پاسگاه پلیس محلی را دارد که مسئولیت آن محافظت ازاز دیکتاتوری های عرب تولیدکننده نفت است.» اما، مشکل اینجاست که جنایات متعدد این رژیم (لبنان، غزه، ناوگان بشردوستانه،...) آن را روزبه روز منزوی تر می سازد. ملت های عرب خواستار پایان این استعمارند و بنابراین، رژیم صهیونیستی به محافظت نیاز دارد. در واقع، رژیم صهیونیستی نمی تواند در محاصره دیکتاتورهای عربی زندگی کند که خواسته ملت های خود برای همبستگی با فلسطینیان را به حساب نمی آورند. به همین دلیل است که واشنگتن «مبارک» و «بن علی» را زیر چتر حمایت خود گرفته و دیگر دیکتاتورها را نیز حمایت خواهد کرد.

3) ممانعت از آزادسازی جهان عرب: چه کسی امروز بر مجموع جهان عرب، اقتصاد، منابع و نفت آن حکومت دارد؟ به طور قطع ملت های عرب نیستند. اما، دیکتاتورهای حاکم نیز نیستند، اگرچه در مقابل صحنه قرار دارند. در واقع، صحنه گردانان را «اربابان قدرت» تشکیل می دهند. این اربابان، چند ملیتی های آمریکایی و اروپایی اند که تصمیم می گیرند چه چیزی باید در این کشورها تولید شود، چه مقدار دستمزد پرداخت گردد، چه کسی از درآمد نفت سود ببرد و کدام حاکم تحمیل گردد. شرکت های چندملیتی هستند که جیب های سهامداران خود را به زیان ملت های عرب پر می سازند. به عبارت دیگر، نفت و دیگر منابع طبیعی صرفاً به کار سودرسانی به چندملیتی ها می آیند و نه گوناگونی اقتصاد محلی و ایجاد شغل. نتیجه آن که، اقتصادها وابسته و نامتعادل باقی مانده، دیگر پاسخگوی نیازهای مردم نیستند. دیکتاتورها در خدمت چندملیتی ها، مسئول تأمین منافع آنها، سرکوب اعتراضات و جلوگیری از عدالت اجتماعی اند. بدین سان، سیصد میلیون جمعیت بیست کشور عرب در مقابل انتخابی سرنوشت ساز قرار دارند: پذیرش حفظ این استعمار و یا کسب استقلال با روی آوردن به شیوه ای دیگر. آیا زنگ آزادی آنها امروز به صدا درآمده است؟ این اندیشه کارشناسان استراتژی واشنگتن را به وحشت می اندازد. چنانچه کنترل جهان عرب و نفت از اختیار خارج گردد، استیلای جهانی آنها نیز پایان می گیرد. چرا که آمریکا، قدرتی که اقتصاد و سیاست آن رو به زوال است، بیش از پیش هدف اعتراض ها قرار دارد: اعتراض از سوی آلمان، روسیه، آمریکای لاتین و چین. چنانچه فردا جهان عرب متحد شود و به آزادی دست یابد، چنانچه آمریکا سلاح نفت را از دست دهد، ایالات متحده آمریکا جز قدرتی درجه دو در جهانی چند قطبی به حساب نخواهد آمد. در عوض، روابط بین المللی سیری دیگر خواهد پیمود و ملت های جنوب سرانجام اختیار به دست گیری سرنوشت خود را خواهند یافت.

4) جلوگیری از وحدت آفریقا: آفریقا، ثروتمندترین قاره جهان با منابع طبیعی بسیار گسترده، همچنین فقیرترین قاره کره زمین نیز به شمار می رود که 57درصد مردم آن زیر خط فقر زندگی می کنند (کمتر از 5/2 دلار در روز). کلید این معما چیست؟ دقیقاً این که، شرکت های چندملیتی منابع را غارت می کنند. پرداخت اجرت اندک، عقد قراردادهایی به زیان مردم محلی، خصوصی سازی های زیان آور، اعمال هرگونه فشار و باج خواهی از کشورهای ضعیف از طریق بدهکار ساختن آنها تا سرحد خفقان، نشاندن دیکتاتورهای سر به فرمان در قدرت و ایجاد جنگ های داخلی در مناطق مدنظر از دیگر شیوه های اربابان قدرت است.

در واقع، آفریقا برای شرکت های چندملیتی منطقه ای بسیار استراتژیک محسوب می شود، چرا که شکوفایی این شرکت ها بر پایه غارت و چپاول منابع این قاره استوار است. چنانچه بهایی مناسب برای طلا، مس، پلاتین، فسفات، الماس، تولیدات کشاورزی و... پرداخت می گردید، شرکت های چندملیتی نیز تا بدین حد ثروتمند نمی شدند، اما مردم محلی می توانستند از فقر رهایی یابند. بنابراین ، جلوگیری از وحدت آفریقا و استقلال آن برای چندملیتی های آمریکا و اروپا امری حیاتی به شمار می رود.

«اوباما» بی سروصدا و بدون هیچ تبلیغات رسانه ای به راحتی 30 میلیارد دلار سرمایه ملت لیبی را چپاول کرد. چگونه؟ رئیس جمهور آمریکا در اول مارس یعنی بسیار پیش از قطعنامه سازمان ملل به بانک مرکزی این کشور دستور داد ذخایر پولی لیبی در آمریکا را مسدود سازد و سپس در 10 مارس موفق گردید با گنجاندن جمله ای کوتاه در قطعنامه 1973، مسدودسازی اموال بانک مرکزی لیبی و نیز شرکت ملی نفت این کشور را مجاز جلوه دهد. در یک کلام، لیبی کشوری ثروتمند است (200 میلیارد دلار ذخیره ارزی) که حرص و طمع آمریکا، قدرتی «فوق مقروض»، را برانگیخته است. بنابراین، «اوباما» برای اختلاس ده ها میلیارد دلار از بانک ملی لیبی و در واقع «زدن جیب مردم» این کشور، بر دزدی خود سرپوش گذارده و آن را «منبع بالقوه سرمایه گذاری های رژیم قذاقی» نامیده است.

لازم به ذکر است که عملیات نظامی غرب بدون مجوز سازمان ملل آغاز گردید. «جئو فری رابرتسون» نظریه پرداز «امپریالیسم بشردوستانه» در این ارتباط به روزنامه «ایندیپندنت» می گوید: «به رغم ظواهر، نقض حقوق بین المللی قانونی است!» روزنامه «ساندی میرور» در 20 مارس به نقل از افشاگری های «مایک هامیلتون» فاش ساخت: «صدها سرباز انگلیسی در چهارچوب زبده ترین و مخوف ترین نیروهای نظامی، و مجهز به پیشرفته ترین سلاح های ممکن، ازسه هفته پیش درلیبی وارد عمل شده اند. در بین این نیروها، دو یگان ویژه مشاهده می گردد که به دلیل توانایی تخریب خود «اسماش» (Smash) نام گرفته اند. این نیروها در چهارچوب یک نیروی گسترده غربی که در تاریکی عمل می کند، با گروه های کوچک سازمان «سیا» همکاری دارند .»

5) استقرار ناتو به عنوان ژاندارم آفریقا: در آغاز، فرض بر این بود که نقش ناتو به حمایت از اروپا در برابر «تهدید نظامی شوروی» خلاصه می گردد. بنابراین، پس از فروپاشی شوروی ناتو نیز باید منحل می شد، اما خلاف آن انجام پذیرفت. پس از بمباران بوسنی در سال 1995، «خاویر سولانا» دبیرکل ناتو اعلام داشت: «تجربه به دست آمده در بوسنی می تواند الگویی برای عملیات آتی ناتو باشد.» در همان زمان، «میشل کولون» نوشت: «در واقع ناتو خواستار شعاع عملی نامحدود است. یوگسلاوی آزمایشگاهی بود برای تدارک جنگ های آینده.این جنگ در کدام مناطق به وقوع خواهد پیوست؟ محور نخست، اروپای شرقی. دومین محور، مدیترانه و خاورمیانه و محور سوم، جهان سوم به طور کلی.» و این برنامه ای است که امروز به اجرا درآمده است. «ناتو امروز در خدمت جهانی سازی است. ارتش شرکت های چند ملیتی. گام به گام، ناتو به ژاندارم جهان تبدیل خواهد شد.» در واقع، هدف ناتو جایگزینی سازمان ملل است. کافی است به مطالعه اسناد پنتاگون و دفاتر بزرگ کارشناسان استراتژی آمریکا بپردازیم، که حتی دیگر محرمانه نیز نیستند. منطق این امپراتوری نیز بسیار ساده است: 1) جهان منبع سود و درآمد است؛ 2) برای پیروزی در جنگ اقتصادی باید که ابرقدرت سلطه جو بود؛3) بدین منظور، باید که کنترل مواد اولیه، مناطق و جاده های استراتژیک را به دست گرفت؛ 4)هرگونه مقاومت در برابر این کنترل باید از طریق فساد، باج خواهی و یا جنگ از میان برود. وسیله فاقد اهمیت است؛ 5) برای آن که بتوان ابرقدرت سلطه جو باقی ماند، باید که از اتحاد رقیبان علیه «ارباب» مطلقا جلوگیری کرد.

سران ناتو به منظور دفاع از منافع اقتصادی «اربابان» و در نتیجه، تبدیل شدن به ژاندارم جهان، بذر وحشت را در جای جای کره زمین می پاشند، با این ادعا که «جهان پیشرفته، صنعتی و پیچیده ما زیر حمله تهدیدهای مرگبار بی شمار قرار گرفته که از جمله آنها، تغییرات آب و هوایی، خشکسالی، گرسنگی، امنیت مجازی و معضل انرژی است.» بدین سان، مسائل غیرنظامی اما اجتماعی و زیست محیطی بهانه افزایش تسلیحات و مداخلات نظامی قرار می گیرند.

همان گونه که پیشتر بدان اشاره شد، هدف ناتو در واقع جایگزینی سازمان ملل است. این نظامی گری آینده بشر را بیش از پیش با خطر مواجه می سازد. بودجه نظامی آمریکا برای سال 2011 رقمی بی سابقه بوده و به 708 میلیارد دلار بالغ می گردد، یعنی 2320 دلار به ازای هر شهروند! علاوه بر این، «رابرت گیتس» از هیچ تلاشی برای تشویق اروپائیان به افزایش هزینه نظامی خود فروگذار نیست. وی تأکید دارد: «غیرنظامی کردن اروپا مانعی بر سر راه امنیت و صلح پایدار در قرن بیست و یکم است.» بنابراین، کشورهای اروپایی به اجبار متعهد شده اند هزینه نظامی خود را به هیچ روی کاهش ندهند. این میان، شرکت های اسلحه سازی هستند که سودهای کلان را به جیب می زنند.

گسترش جهانی ناتو هیچ ارتباطی با جنایات «قذافی»، «صدام» و یا «میلوسویچ» ندارد، بلکه طرحی کلی و جهانی به منظور حفظ سلطه بر کره زمین و ثروت های آن، و نیز حفظ امتیازهای متعدد شرکت های چندملیتی با هدف جلوگیری از انتخاب آزادانه مردم است. ناتو «بن علی»، «مبارک» و حاکمان مستبد را زیر چتر حمایت خود محافظت می کند، جانشینان آنها را نیز زیر بال و پر خود خواهد گرفت و تمامی مقاومت ها و موانع سر راه «امپراتوری» را خرد و نابود خواهد کرد.

در واقع، ناتو برای آن که به ژاندارم جهان تبدیل گردد، گام به گام پیش می رود. جنگی در اروپا علیه یوگسلاوی، جنگی در آسیا علیه افغانستان و اکنون نیز، جنگی در آفریقا بر ضد لیبی. به عبارت دیگر، ناتو در سه قاره پا گرفته است! باید گفت که این سازمان دو سال پیش با برگزاری مانوری علیه ونزوئلا کوشید راهی در آمریکای لاتین نیز برای خود بگشاید. اما، خطر این اقدام بسیار بود، چرا که آمریکای لاتین روزبه روز بیشتر متحد می شود و «ژاندارم های» آمریکا را مردود می شمارد.

حال، به چه علت واشنگتن مصمم است هر طور که شده ناتو را به ژاندارم آفریقا مبدل سازد؟ به دلیل توازن جدید قوا در جهان که پیشتر نیز بدان اشاره کردیم.

«آفریکام»؛ چرا سکوت؟

آنچه واشنگتن را بیش از هر چیز نگران می سازد، قدرت فزاینده چین است. در واقع، این کشور با پیشنهاد برقراری روابطی برابر با کشورهای آسیایی، اعطای اعتبارهایی جالب توجه تر و انجام کارهای زیربنایی مفیدتر برای توسعه، راهی به سوی قطع وابستگی به واشنگتن، لندن یا پاریس مقابل پای این کشورها قرار می دهد. بنابراین، برای مقابله با چین چه باید کرد؟

مشکل اینجاست که قدرتی که اقتصادی رو به زوال دارد، از ابزار فشار مالی کمتری برخوردار است، حتی در قبال کشورهای آفریقایی. به همین دلیل است که آمریکا مصمم گردیده بهترین برگ برنده خود را به کار گیرد، که برگ نظامی است. باید خاطرنشان شود که مخارج نظامی آمریکا از کل مخارج نظامی کره زمین فراتر می رود. سال هاست که آمریکایی ها «سربازان پیاده» خود را در صفحه شطرنج آفریقا پیش می برند. در اول اکتبر 2008 بود که «آفریکام» یا «فرماندهی آفریقا» در این قاره شکل گرفت. بدین سان، سراسر قاره آفریقا (به استثنای مصر) تحت کنترل یک فرماندهی متحد متشکل از ارتش زمینی، نیروی دریایی، نیروی هوایی، تفنگداران دریایی و «عملیات ویژه» قرار گرفت (اعزام نیرو، راه اندازی کودتا، اقدامات مخفی)، با این هدف که مکانیسم مزبور سپس به منظور تقویت نیروهای آمریکا، این بار با ناتو تکرار گردد. واشنگتن که در هر کنجی از کره زمین «تروریست» می بیند، رد آنها را در آفریقا نیز گرفته است. آن هم به طور «کاملا اتفاقی» در اطراف نفت نیجریه و دیگر منابع طمع برانگیز. بنابراین، برای آن که بدانیم قسمت های آتی سریال «جنگ ضدتروریسم» در کدام نقطه از کره زمین برگزار می گردد، کافی است نگاهی به نقشه نفت، اورانیوم و... بیفکنیم، در این صورت همه چیز روشن می شود و چون اسلام به بسیاری از کشورهای آفریقایی از جمله نیجریه راه یافته است، می توانیم سناریوی بعدی را نیز پیش بینی کنیم.

هدف واقعی «آفریکام»، «تثبیت» استقلال آفریقا، جلوگیری از استقلال آن و ممانعت از تبدیل شدن این قاره به عاملی وابسته که ممکن است با چین و آمریکای لاتین پیمان اتحاد ببندد، است. «آفریکام» سلاحی اساسی در طرح های سلطه جهانی آمریکا به شمار می رود. واشنگتن مایل است به آفریقا و مواد اولیه ای اتکا کند که در نبرد بزرگی که به منظور کنترل آسیا و راه های دریایی آن آغاز گردیده، تحت کنترل انحصاری اربابان باشد. در واقع، آسیا قاره ای است که نبرد اقتصادی سرنوشت ساز قرن بیست و یکم در آن جریان دارد. اما، این لقمه بسیار بزرگ تر از دهان گشاد آمریکاست، به ویژه با وجود کشور قدرتمندی چون چین و نیز وجود یک جبهه اقتصادی نوظهور که منافعش ایجاد می کند بلوکی قدرتمند تشکیل دهد. بدین جهت، واشنگتن مصمم است کنترل کامل آفریقا را به دست گیرد و درها را به روی چین ببندد.

بدین ترتیب، جنگ علیه لیبی نخستین مرحله از تحمیل «آفریکام» به سراسر قاره آفریقاست و عصری را می گشاید که به برقراری صلح در جهان توجهی نداشته، بلکه عصر جنگ های نوین است. در آفریقا، خاورمیانه و نیز در اطراف اقیانوس هند، میان آفریقا و چین.

اما، به چه دلیل اقیانوس هند؟ زیرا چنانچه نگاهی به نقشه منطقه بیفکنیم، متوجه می شویم که اقیانوس هند دروازه چین و کل آسیا است. بنابراین، واشنگتن به منظور کنترل این اقیانوس در جست وجوی مهار مناطق استراتژیک متعددی است که عبارتند از: 1)خاورمیانه و خلیج فارس. دستپاچگی آمریکا در مورد کشورهایی چون عربستان، یمن، بحرین و ایران نیز از همین ناشی می گردد؛ 2)شاخ آفریقا، که دلیل پرخاشگری واشنگتن نسبت به سومالی و اریتره است.

در چهارچوب نبرد کنونی برای کنترل قاره سیاه، شمال آفریقا هدفی عمده به حساب می آید. واشنگتن با ایجاد حدود 10 پایگاه نظامی در تونس، مغرب و الجزایر و نیز در دیگر کشورهای آفریقایی، راه را برای استقرار شبکه ای کامل از پایگاه های نظامی که مجموع قاره را پوشش دهند، می گشاید.

اما، پروژه «آفریکام» با مقاومت جدی کشورهای آفریقایی روبه رو گردیده است. در واقع، به شکلی نمادین هیچ یک از این کشورها حاضر نشده اند میزبان پایگاه مرکزی «آفریکام» باشند. بنابراین، واشنگتن مجبور گردیده است مقر آن را در «اشتوتگارت» آلمان کماکان حفظ کند، که این بسیار حقارت آمیز است. در این چشم انداز، حمله ناتو به لیبی در واقع هشداری واضح و روشن به سران کشورهای آفریقایی است.

کاملا بارز و مشخص است که از جمله اهداف جنگ کنونی اشغال مجدد لیبی است. چرا که، این کشور منطقه ای استراتژیک است که در صورت خارج شدن مصر از کنترل آمریکا، راه را برای مداخله نظامی در این کشور می گشاید.

و اما، پس از لیبی نوبت به کدام کشور آفریقایی می رسد؟ ساده است. باتوجه به این که یوگسلاوی نیز مورد حمله قرار گرفت زیرا که حاضر به پیوستن به ناتو نبود، کافی است نگاهی به فهرست کشورهایی که جذب شدن در «آفریکام» تحت فرماندهی نظامی آمریکا را مردود شمرده اند، بیفکنیم. در این صورت، مشاهده می کنیم که پنج کشور «واجد شرایط» لازم اند: لیبی، سودان، ساحل عاج، زیمبابوه و اریتره. این کشورها اهداف آتی واشنگتن را تشکیل داده، در آینده هدف اطلاعات زدایی و تبلیغات منفی رسانه های دروغ قرار خواهند گرفت.

نقش تبلیغات

در این میان، نقش رسانه ها را نیز نباید به فراموشی سپرد. «میشل کولون» در کتاب خود - «از اسراییل بگوییم!»- به پنج اصل تبلیغات جنگ اشاره کرده، می گوید: «در هر جنگ، رسانه ها می کوشند ما را متقاعد سازند که دولت هایمان درست عمل می کنند. و در این راستا نیز، پنج اصل را به اجرا درمی آورند: پنهان نگاه داشتن منافع اقتصادی، معکوس جلوه دادن جایگاه قربانی و مهاجم، مخفی ساختن ماجرا، شیطانی جلوه دادن «هدف» مدنظر به عنوان «تهدیدی حائزاهمیت» که باید از بین برود، و انحصار اطلاعات. این پنج اصل در هر یک از «جنگ های بشر دوستانه» اربابان به اجرا درمی آید.

تبلیغات گسترده علیه «قذافی»، تبلیغاتی را به یادمان می آورد که علیه «صدام» و پیرامون سلاح های کشتار جمعی انجام پذیرفت. همین ماشین تبلیغات درسال 1989 علیه «چائوشسکو» دیکتاتور، «دراکولای کمونیست»، به کار گرفته شد، که «گورهای جمعی» متعددی متشکل از 70 هزار جناز ه را به وی نسبت می داد. اما، سپس معلوم گردید هیچ حقیقتی دراین ماجرا وجود ندارد. «ژان بدل بوکاسا» نیز گرفتار همین ماشین تبلیغات گردید. وی که سراپای «ژیسکار دستن»، رئیس جمهور وقت فرانسه و همسرش را با الماس های جمهوری آفریقای مرکزی پوشانیده بود، به سرعت به «هیولای برنگو» مبدل گردید که باید هرچه زودتر از پای درمی آمد.

و چون تاریخ بارها و بارها تکرار می گردد، امروز نیز کره زمین شاهد محکومیت «معمر قذافی» به مرگ است. باید گفت که «قذافی» یک فرشته نیست، اما آنهایی که امروز به خون وی تشنه اند نیز فرشته نیستند. رژیم «قذافی» فاسد است، بخش اعظم ثروت لیبی را در انحصار خود دارد و پیوسته هرگونه اعتراضی را سرکوب کرده است. «قذافی» 42 سال است که حکومت می کند و گذشته ای «تروریستی» دارد. خانواده وی لیبی را به یغما برده و مبالغ بسیاری پول در بانک های سوئیس، ایتالیا، انگلیس و آمریکا خوابانده اند. با این حال، شرایط اجتماعی لیبیایی ها در مقایسه از همسایگان بهتر است. امید به زندگی در لیبی بیش از دیگر کشورهای آفریقایی است. نظام های بهداشت و آموزش بسیار قابل قبول اند.

حق هر ملتی است که در صورت نالایق شناختن رهبر خود وی را برکنار سازد. اما، این حق صرفا به خود این ملت تعلق دارد. چنانچه قرار باشد «جنگی بشر دوستانه» صورت پذیرد، باید که علیه آمریکا، اسرائیل و یا اروپا برپا گردد که برای خواباندن عطش کشورگشایی و حرص و طمع بی پایان خود برای چنگ اندازی بر منابع و ذخایر همسایه، هرگز از کشتن و قتل عام مردم غیرنظامی دریغ نورزیده اند. لیبیایی ها به کمک بشردوستانه ای نیاز ندارند که «قذافی» را سرنگون سازد . آنچه غرب درپی آن است، «آزادی»، «دموکراسی»، «صلح» و یا «عدالت» نیست، بلکه صرفا منافع خود است. نه بیشتر و نه کمتر!

نتیجه آن که...

اکنون این سؤال مطرح است: آیا نیروهای خارجی این وظیفه را دارند که برای نجات جان «هزاران بی گناه» در کشوری مداخله کنند؟ پس چگونه است که این اقدام در رواندا که 800 هزار غیرنظامی اش درسال 1994 قتل عام گردیدند، صورت نپذیرفت؟ همین طور در «سربرنیتسا»، که درسال 1995 شاهد قتل نزدیک به 8 هزار مرد و نوجوان بوسنیایی به دست ارتش صرب بود! و نمونه هایی از این دست فراوان است. هرکجا که پای «جنگ بشردوستانه» به میان می آید، از آنجا که از «بشردوستانه» جز نامی ندارد، رقم قربانیان غیرنظامی بسیار افزایش می یابد. بدین سان، نجات «کویتی های بیچاره» در سال های 91-1990 در برابر تجاوز «صدام»، 9 هزار کشته درمیان سربازان عراقی و 60 هزار کشته در تهاجم زمینی برجای گذارد و بین 50 تا 100 هزار غیرنظامی را نیز از صفحه کره زمین حذف کرد. درسال 1993، شکست مداخله نظامی آمریکا در سومالی به کشته شدن 10 هزار تن انجامید. درسال 2003، دفاع از شهروندان عراقی در برابر جنایات دیکتاتورشان طبق منابع گوناگون 2500 کشته درمیان سربازان آمریکایی به جای نهاد و حدود 5/1 میلیون عراقی را نیز قربانی ساخت.

در واقع، رویدادها را باید در پرتو توازن جدید قوا در جهان تجزیه و تحلیل کرد. قدرت های امپریالیست روبه زوال گذارده، درحالی که دیگر نیروها درحال اوج گرفتن اند. چین پیشنهاد بازخرید بدهی پرتغال را داده است! در یونان، مردم روز به روز با اتحادیه اروپا که آن را پوششی برای امپریالیسم آلمانی می دانند، بیشتر مخالفت می ورزند. احساساتی مشابه درحال رشد در کشورهای شرقی است.

در یک کلام، امپریالیسم در بحران است. «جنگ بشردوستانه» که از نوعدوستی صرفا جز واژه ای به عاریت نگرفته، جنگ کاپیتالیست هاست. امیدبه این که «اخلاق» تنها عامل هدایتگر سیاست خارجی «اربابان قدرت» باشد، نگرشی ساده لوحانه است.

منافع اقتصادی، نظامی و ژئوپلتیک پیوسته جایگاهی ویژه دراین نوع جنگ دارند. نظام امپریالیست جهانی که درسال های دهه 1880 نقش گرفته و امروز نیز کماکان ادامه دارد، بزرگ ترین دشمن حقوق بشر است و دولت آمریکا، کشور «لکوموتیو» اربابان جهان- همان گونه که دکتر «مارتین لوترکینگ» آن را توصیف می کند- «بزرگ ترین تولیدکننده خشونت در جهان کنونی است.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد