عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

انتقال به فاز مذاکره پروژه جدید آمریکا در منطقه

بسمه تعالی  

اگرچه ممکن است ظاهرا اینطور به نظر برسد که سرعت تحولات منطقه کاهش پیدا کرده یا به اصطلاح این تحولات کنترل شده، ولی تعبیر دقیق تر این است که گفته شود کل منطقه خاورمیانه وارد یک دوران گذار بسیار مهم و حساس شده که در آن تحولات در زمانی بلند تر و در سطحی عمیق تر رخ می دهد و اثراتی دیرپاتر و ماندگارتر هم خواهد داشت. سرعت بالای تحولات در حدود 3 ماه گذشته که به سرنگونی حداقل دو دولت و بی ثبات شدن موقعیت تقریبا تمامی متحدان آمریکا انجامید، نشان دهنده آن است که منطقه در حال وارد شدن به دوران جدیدی از تاریخ خود است. کسی نمی داند این دوران جدید چقدر طول خواهد کشید. این هم روشن نیست که سیر تحولات و توالی آنها چگونه خواهد بود. احتمال رخ دادن پدیده های غیر منتظره و سر بازکردن زخم های کهنه ای که همگان آنها را فراموش شده می دانند هم دور از انتظار نیست. واقعا چه کسی تصور می کرد خودسوزی یک جوان در تونس به چنین زلزله مهیبی منجر شود؟ اما دو چیز روشن است: اول اینکه بسیاری چیزها تغییر خواهد کرد و دوران گذاری که آغاز شده آبستن تحولات بسیاری است به گونه ای که آینده منطقه تا حد بسیار اندکی شبیه گذشته آن خواهد بود و دوم، آنچه پس از این در منطقه رخ خواهد داد ترکیبی از پروژه ها و پروسه هاست. پروژه ها مجموعه طراحی ها و برنامه ریزی هایی است که دولت های مختلف و قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای برای اثرگذاری بر روند تحولات انجام می دهند و آنها را تا آنجا که بتوانند پیاده خواهند کرد و پروسه ها فرایندهایی طراحی نشده و عموما مردمی است که از دل باور ها، ارزش ها و فرهنگ مردم منطقه خاورمیانه که اکنون به پاخاسته اند و به نیرو و توان خود واقف شده اند بیرون خواهد آمد. سوال های استراتژیک اینهاست: در تحولات آینده منطقه چه مقدار از آنچه رخ می دهد پروژه است و چه مقدار پروسه؟ کدام تحولات برنامه ریزی خواهد بود و کدام ها بدون برنامه ریزی رخ خواهد داد؟ آن دسته از تحولاتی که به نحو خودجوش از سوی جنبش های منطقه رخ می دهد، سر جمع به نفع کدامیک از بازیگران تمام خواهد شد؟ (شکل دیگر این سوال این است: اگر مردم منطقه اجازه پیدا کنند که آزادانه تصمیم گرفته و عمل کنند نتیجه به نفع ایران خواهد بود یا آمریکا؟) مهم تر از این، توان برنامه ریزی و امکانات اجرایی در اختیار هر کدام از طرف های دخیل در این کشمکش راهبردی چیست؟ کدام طرف توانمندتر است، شناخت بهتری از منطقه دارد و می تواند برنامه های دقیق تر و موثرتری تدوین کند؟ و کدام طرف امکانات کارآمدتری برای اجرای برنامه هایی که تدوین می کند در اختیار دارد؟
اینها سوال هایی است که آمریکایی ها را کلافه کرده است. پاسخ هایی که تحلیلگران اطلاعاتی و دیپلمات ها بویژه در آمریکا، اسراییل و انگلستان به این سوال ها می دهند به هیچ وجه امیدوار کننده نیست. از تبلیغات که بگذریم، روشن است که آمریکا اکنون هیچ برنامه روشنی برای تحولات منطقه ندارد. درست است که آمریکایی ها سعی می کنند روی تحولات اثر بگذارند ولی چیزی که بتوان آن را یک برنامه جامع نامید قطعا وجود ندارد و روزمرگی وجه مشخصه راهبرد آمریکا در قبال تحولات منطقه است. داشتن یک برنامه جامع مستلزم آن است که آمریکایی ها ابتدا درک درستی از تحولات منطقه داشته باشند یعنی بتوانند به این سوال ها پاسخ هایی دقیق بدهند که آنچه رخ داد چه بود و چرا رخ داد؟ پاسخ های آمریکا به این سوال ها، پاسخ های عمدتا سکولار و تحت تاثیر نوعی ادبیات چپ است که تصور می کند هیچ پدیده اجتماعی رخ نمی دهد الا اینکه دارای علت هایی منحصرا مادی است و مردم به خاطر چیزی نادیدنی و لمس نشدنی به نام «ارزش ها» جان خود را کف دست نمی گیرند و به خیابان سرازیر نمی شوند. این نوع نگاه به تحولات است که باعث شده آمریکایی ها تصور کنند فی المثل جنس تحولات در منطقه همگی اقتصادی یا حداکثر اجتماعی است و لذا می بینیم که تلاش می کنند پاسخ های اقتصادی برای این تحولات فراهم کنند. درست است که مثلا مردم مصر فقیرند و این فقر بلاشک یکی از انگیزه های قیام آنها علیه دیکتاتوری مبارک بوده اما آنچه آمریکایی ها نمی فهمند این است که مردم منطقه اکنون به آن درجه از آگاهی رسیده اند که دریابند ریشه فقر، تحقیر یا هر رنج دیگری که تا به حال کشیده اند این است که دیکتاتورهایی بالای سر آنها بوده اند که از ابتدایی ترین اصول انسانی هیچ بویی نبرده بودند و با ملک و ملت چنان رفتار می کردند که گویی ارث پدری شان است. از این مهم تر، این آگاهی نزد مردم منطقه بوجود آمده است که این دیکتاتورها هر چه کرده اند با پشتیبانی، حمایت، تایید و بلکه اصرار آمریکا بوده و آمریکایی ها وقتی مطمئن شدند که این دیکتاتورها به منافع حیاتی آنها در منطقه پای بندند دیگر برایشان مهم نبود که چه بلایی سر مردمشان می آورند. مردم منطقه درک کرده اند که رنج تاریخی آنها محصول حمایت تاریخی آمریکا از دیکتاتورهاست که هیچ اصل یا ضابطه انسانی آن را محدود و مقید نمی کرد چرا که به تعبیر یکی از نمایندگان کنگره آمریکا کسی که در کاخ سفید نشسته رییس جمهور آمریکاست نه رییس سازمان حقوق بشر و کاری هم که باید بکند پاسداری از منافع آمریکاست نه اینکه غصه زجر کشیدن یا تحقیر شدن مردم این یا آن کشور را بخورد.
همین موضوع باعث شده است که آمریکایی ها از حفظ شدن ماهیت مردمی تحرکات منطقه بسیار نگران باشند. بستر اجتماعی منطقه برای آمریکا بسیار خطرناک است. نخستین نکته درباره این بستر این است که همه برآوردها و پیمایش ها نشان می دهد الگوی حاکم بر ذهن و رفتار مردم منطقه عمیقا دینی است و این مردم هنگامی که با گزینه های مختلف سیاسی یا اجتماعی مواجه می شوند گزینه ای را انتخاب می کنند که به این الگو نزدیک تر است. آمریکایی ها می دانند که در دوران گذار منطقه باید با دینداران تعامل کنند و از آنجا که چیزی به نام دیندار آمریکایی در منطقه بسیار نایاب است و اگر هم باشد مقبولیتی ندارد (مانند جریان روشنفکری به اصطلاح دینی در ایران) ناچار باید بپذیرند که با گروه هایی مانند اخوان المسلمین کار کنند تا مثلا نوبت به القاعده نرسد؛ ایران و حزب الله که جای خود دارد.
نکته دوم این است که آمریکایی ها در دهه های گذشته انرژی بسیار اندکی برای ارتباط گیری با مردم منطقه، شناخت آنها و اثرگذاری روی افکار و رفتارشان صرف کرده اند و همان مقدار انرژی اندک هم هرگز به هیچ نتیجه ای نرسیده است. علت هم این بوده که همواره احساس می کرده اند ارتباط با دولت های حرف گوش کن ومطیع منطقه تمام منافع آنها را تامین می کند و اینکه مردم چه فکر می کنند، چه می گویند یا چقدر از این اوضاع راضی هستند هم اهمیتی نداشت (این همان چیزی است که آمریکایی ها همواره به عنوان «ثبات» از آن پاسداری کرده اند.) متقابلا ایران، ده ها برابر انرژی را که برای ارتباطات دیپلماتیک با دولت های منطقه صرف می کرد، در راه ارتباط گرفتن با ملت ها، شنیدن سخن آنها و تلاش برای نزدیک تر کردن دیدگاه های آنها به خود و به یکدیگر مصرف کرده است. بسیاری در ایران می گفتند این نوع سیاست خارجی واقع بینانه نیست مردم منطقه اساسا کاره ای نیستند که ارتباط گرفتن با آنها ضرورت یا اهمیتی داشته باشد. اکنون اما که کار به دست مردم افتاده احساس آمریکایی ها این است که ده ها سال از ایران عقب ترند و ایران کانال های ارتباطی و پیوندهایی فکری با مردم منطقه برقرار کرده که سال ها طول می کشد تا آمریکا از آن سر در بیاورد چه رسد که بخواهد چیزی معادل آن ایجاد کند. ضمنا برای جامعه اطلاعاتی آمریکا واضح شده که مردم منطقه بسیار به ایران علاقمند هستند و آن را به عنوان الگویی از مقاومت موفق و موثر در مقابل آمریکا -کاری که حاکمان خودشان عرضه آن را نداشتند- ستایش می کنند. همین دو ماه پیش بود که یک نظرسنجی مشترک موسسه زاگبی و دانشگاه مریلند نشان دادند بالای 90 درصد منطقه از ساخته شدن بمب هسته ای در ایران طرفداری می کنند و اینها حقیقتی است که اکنون خود کل فضای منطقه را متحول کرده است.
دقیقا به همین دلیل است که آمریکایی ها اخیرا در پی آن هستند که فرایندهای منطقه را از حالت خیابانی و مردمی خارج کرده و آن را وارد فاز مذاکره و گفت وگوی سیاسی کنند. اگر اظهارنظرها و بیانیه های مقام های آمریکا و اروپا در هفته های گذشته را بخوانید خواهید دید که یک مضمون مشترک در همه آنها تکرار می شود و آن هم این است که از طرفین می خواهند برخوردهای خشونت آمیز را متوقف کنند و با هم به گفت وگو و مذاکره سیاسی بپردازند. این جمله کلیدی هم بارها تکرار شده که هر نوع انتقال قدرت در منطقه باید «آرام» باشد. تحلیل آمریکایی ها این است که مزیت نسبی آنها در سیاسی و مذاکراتی کردن فرایندهای منطقه و پایان حرکت های خیابانی است و تصور می کنند تنها اگر مدیریت تحولات منطقه از فاز اجتماعی به فاز سیاسی منتقل شود، توان اثرگذاری روی آن را خواهند داشت.
از دید آمریکا انتقال غیر آرام و خیابانی قدرت در منطقه چند خطر جدی دارد:
1- با توجه به اینکه مردم منطقه عموما اسلامگرا و دوستدار ایران هستند احتمال اینکه فرایندهای مردمی به روی کار آمدن نیروهای طرفدار ایران یا حداقل نیروهای ضد آمریکایی (که ممکن است با ایران هم نسبتی نداشته باشند) منجر شود بسیار زیاد است.
2- آمریکایی ها عقیده دارند مردمی شدن حرکت ها مجال نقش آفرینی را برای گروه هایی فراهم می کند که دارای سازمان یافتگی چندین ساله هستند و این گروه ها از شیعه و سنی عموما طرفدار ایران یا با آن در ارتباطند.
3- از دید آمریکا مردمی شدن فرایندها، دیکتاتورهای دوست آنها را وادار به اعمال خشونت می کند (بویژه سرنوشت رقت بار مبارک این دیکتاتورها را هراسان تر هم کرده است) و هر چه درجه این خشونت بالاتر برود آمریکا بیشتر در چشم مردم منطقه متهم خواهد بود.
4- آمریکایی ها معتقدند خیابانی شدن حرکت ها مزیت نسبی آنها را که همان لابی سیاسی، مذاکره و اقدام از طریق نهادها و سازمان ها و معاهدات بین المللی است از بین می برد و سازوکارهایی را به آنها تحمیل می کند که هیچ شناخت درست یا کنترل قابل قبولی بر آنها ندارند.
به همین دلیل است که می بینیم آمریکا اکنون همه انرژی خود را صرف به خانه فرستادن مردم می کند و تاکتیک هایی مانند چراغ سبز به عربستان برای جنایت در بحرین، در بوق کردن اصلاحات وعده داده شده از سوی دیکتاتورها یا اعلام اعطای کمک مالی به منطقه همه دراین مسیر قرار دارد. نکته کلیدی برای انقلابیون منطقه این است: «خیابان را نباید خالی کرد»!
مهدی محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد