عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

زوال استعاره ثبات

بسمه تعالی 



حوادث اخیر در دنیای اسلام که از تونس آغاز شد، در مصر به اوج رسید و اکنون به سرعت در حال بسط به بقیه دیکتاتوری های عربی در خاورمیانه است، همه اخبار را در حاشیه قرار داده است. بحث دقیق درباره ریشه های این حوادث و عوامل شتاب دهنده به آن موضوع این نوشته نیست و بسیارند کسانی که بهتر از صاحب این قلم از عهده آن برآیند. آنچه این نوشته در پی بیان مجمل آن است این است که آمریکایی ها چگونه با این حوادث برخورد کردند و تناقض موجود میان ادعای حمایت از دموکراسی و برخوردی که با حرکت بوضوح مردم سالارانه مردم کشورهای عربی کرده اند چگونه قابل حل است.
اگرچه آمریکایی ها تلاش کردند در مواجهه با این حوادث- که آشکارا نمی توانستند آن را نادیده بگیرند یا از اظهارنظر در مورد آن فرار کنند- جانب احتیاط را از دست ندهند ولی مجموعه منافع در هم تنیده آنها در منطقه بویژه در قبال مصر اجازه نداد که ریاکاری را از حد معینی فراتر ببرند. در اولین اظهارنظرها که به وقایع تونس مربوط بود، آمریکا با چشم سفیدی تمام اعلام کرد کنار مردم تونس ایستاده است انگار نه انگار که دیکتاتور تونس سال های طولانی غلام حلقه به گوش آن بوده و هرچه کرده به فرمان کاخ سفید کرده است. فقط یک نمونه از اسنادی که در این باره وجود دارد، سندی است که ویکی لیکس اخیرا منتشر کرد و دیدار سفیر آمریکا در تونس را با بن علی روایت می کند. بن علی در این دیدار به صراحت می گوید که تابع همه آنچه آمریکایی ها بخواهند خواهد بود و از جمله برای اثبات نوکری خود تاکید می کند از ایران و از شیعه متنفر است.
نوبت به مصر که رسید برای آمریکایی ها بسیار دشوار بود همان ژستی را که درباره تونس گرفته بودند تکرار کنند. مصر جایگاه مهمی در استراتژی منطقه ای اوباما دارد و فعلا آمریکایی ها در موقعیتی نیستند که برای دیکتاتوری مطیع مبارک، جایگزینی بهتر بیابند. مبارک خصوصا در 3 حوزه کمک هایی جدی و غیر قابل انکار به آمریکا کرده است. نخست، مصر نقشی کلیدی در پس پرده پروژه عادی سازی روابط کشورهای عربی و اسلامی با رژیم غاصب صهیونیستی و پیش برد طرح های سازش از طریق فشار به جبهه فلسطینی داشته است. درست است که این پروژه آمریکایی به دلیل برخورد به مانع سفت و سخت محور مقاومت و بیزاری ملت های مسلمان از آمریکا و اسراییل، آن طور که آنها می خواستند پیش نرفت ولی این چیزی از نقشی که مصر بازی کرد و تلاشی که به خرج داد کم نمی کند. برای آمریکایی ها بسیار حیاتی است که به نحوی اسراییل را به ژئوپلتیک منطقه تحمیل کنند و همه شواهد می گوید دولت مبارک سرپل اصلی این پروژه بوده است آنقدر که در برخی اسناد اخیرا منتشر شده از جانب ویکی لیکس مقام های امنیتی و دیپلماتیک مصر بویژه عمرسلیمان رییس سرویس اطلاعاتی این کشور، «مردانی حقیقتا اسراییلی» خوانده شده اند. مصر قبل از جنگ های 33 و 22 روزه از وقوع آنها آگاه بود و در طراحی های اسراییل برای به انجام رساندن آنها شرکت کرد، در حین جنگ به مثابه یک پادگان یا یگان کمکی برای ارتش اسراییل عمل کرد و بعد از جنگ هم توطئه ای علیه محور مقاومت نبوده که مصر در آن پیش گام نباشد. پروژه دوم تلاش برای باز کردن جای پای آمریکایی ها در مناطق حساس جنوب آسیا و شمال آفریقا و تثبیت آن به عنوان امری طبیعی و درازمدت است که برای خود داستان بلندی دارد. مصر قبل از جدی شدن نقش عربستان در منطقه همواره دوست نزدیک آمریکا و محرم رازهای سیاسی و امنیتی آن در منطقه بوده است و بعد هم که آمریکا تصمیم گرفت به دلیل ملاحظات مربوط به بازار جهانی انرژی و برخی تنگناهای ایدئولوژیک در میان اهل سنت، نقش بیشتری به عربستان بدهد، محور مصر-سعودی مجری شماره یک طراحی های منطقه ای آن بوده است. و محور سوم، مقابله با نفوذ معنوی و قدرت نرم ایران در منطقه از طریق تهدیدنمایی برنامه های هسته ای و منطقه ای ایران، بزرگنمایی این تهدیدها و تلاش برای ایجاد یک ائتلاف منطقه ای علیه ایران است که برای استراتژی امنیت ملی آمریکا از نان شب هم واجب تر است. مصری ها در این زمینه نه فقط فعال بلکه بیش فعال بوده اند. رایزنی های دیپلماتیک مصر و آمریکا مملو است از بدگویی های کینه توزانه علیه ایران و اعلام ترس و هشدار پی در پی درباره اینکه اگر جلوی ایران گرفته نشود منطقه را خواهد بلعید. اگرچه نه مصر و نه هیچ کدام دیگر از آن دیکتاتورهایی که در خلوت خود با آمریکایی ها پشت سر ایران صفحه گذاشته اند جرئت ابراز علنی آن مواضع را ندارند (همه آنها آنچه را که خصوصی به آمریکا گفته بودند و ویکی لیکس منتشر کرد، تکذیب کردند) و ترجیح می دهند آمریکا مشکل ایران را برای آنها حل کند (؟!)، اما سعی و تلاش پی گیر آنها علیه تنها دموکراسی خاورمیانه عمق ترسی را که به جانشان افتاده به خوبی نشان می دهد.
بسیار خوب، آمریکایی ها با متزلزل شدن پایه های دیکتاتوری چنین مطیع و دوست داشتنی چگونه باید برخورد می کردند؟ آیا اوباما می توانست به این مرده ریگ ویلسونی بچسبد که «ایالات متحده حافظ و حامی آزادی های مردمی و جنبش های دموکراسی خواهانه در سراسر جهان است»؟ آیا اوباما می توانست مثل مورد تونس شرم و حیا را کنار بگذارد و بگوید در کنار مردم مصر ایستاده است؟ اینجا بود که آزمونی برای تمییز دادن ادعا از واقعیت بنا نهاده شد و به وضوح می شد دید که آمریکایی ها در این باره که چگونه باید به آن وارد و از آن خارج شوند، درمانده شده اند. باراک اوباما در سخنانی دستپاچه و نسنجیده گفت مبارک یکی از بهترین متحدان آمریکا در منطقه است و خدمات بی نظیری به طرح های آمریکایی عرضه کرده است. فیلیپ کراولی سخنگوی وزارت خارجه آمریکا اندکی پخته تر حرف زد. کراولی گفت اعتراض حق مردم مصر است اما این کار را با حفظ «ثبات» هم می توانند انجام بدهند!
این جاست که با یک مفهوم کلیدی در راهبردهای بین المللی آمریکا مواجه می شویم: «ثبات»! این واژه ای است که در ادبیات استراتژیک آمریکایی ها بیش از هر واژه دیگری به کار برده می شود و کمتر درباره مفهوم واقعی آن بحث شده است. وقتی آمریکایی ها می گویند در یک نقطه از جهان ثبات برقرار است، یا وقتی می گویند فلان کشور یا فلان حادثه ثبات را در نقطه ای از جهان بر هم زده است، یا وقتی از گروهی می خواهند «بی ثباتی» ایجاد نکنند منظورشان دقیقا چیست؟ برای پیدا کردن جواب این سوال باید از کلیشه های رایج و فیلترهای خبری تعبیه شده در گوشه گوشه ماشین عظیم پروپاگاندای غربی تا می توانیم فاصله بگیریم. یکی از کسانی که پاسخی دقیق، عالمانه و مبتنی به شواهد و قرائن به این سوال ها داده، نوام چامسکی است. او در جایی می گوید اگر می خواهید دقیقا متوجه منظور اهالی کاخ سفید از واژه های ثبات و بی ثباتی بشوید، باید علاوه بر دفترچه لغت، یک نقشه جغرافیایی هم پیش رویتان داشته باشید. این واژه ها بسته به اینکه درمورد کدام نقطه از جهان به کار می رود، معانی کاملا متفاوتی دارد. اینکه ایران منطقه را بی ثبات می کند یعنی منافع آمریکا را به خطر می اندازد و راهی هم برای متوقف کردن آن نیست. اینکه اعراب خواستار ثبات هستند یعنی باید تا جا دارند به آنها اسلحه فروخت ولو اینکه همه بدانند آنها قادر به استفاده از هیچ کدام از آنها نیستند. ثبات در روسیه، چین و اروپا به این معناست که روس ها، اروپایی ها و چینی ها بپذیرند امتیازهای تاکتیکی را استراتژیک فرض کنند و آنجا که منافع حیاتی آمریکا مورد بحث است، پا در کفش آن نکنند. ثبات در خاورمیانه هم یعنی اینکه نفت فراوان و ارزان به پالایشگاه ها و صنایع آمریکا برسد، کسی به دلار چپ نگاه نکند و برتری استراتژیک اسراییل به چالش کشیده نشود. مخرج مشترک همه این تعریف ها این است که ثبات یعنی تامین با ثبات و مطمئن منافع اقلیتی کوچک در اروپای غربی وآمریکای شمالی ولو اینکه به قیمت پایمال شدن همه آنچه ارزش های انسانی و صلح و امنیت بین المللی خوانده می شود، تمام شود.
آمریکایی ها اکنون در میانه این پارادوکس گیر کرده اند. اگر جانب مفهوم ثبات را بگیرند باید پشت سر دیکتاتورهای رو به سقوط خاورمیانه بایستند و اگر به دفاع از آرمان دموکراسی برخیزند آن وقت منافع حیاتی شان در منطقه به خطر خواهد افتاد. البته روشن است که آمریکا به کدام سو میل خواهد کرد. این بار اول نیست که آمریکایی ها دیکتاتوری های سود رسان را به دموکراسی های مستقل و زیر بار نرو ترجیح می دهند. از 1945 به این طرف که همواره امور بر همین منوال بوده است. در واقع مسخره است از کشوری که درون جامعه خود برای دموکراسی پشیزی ارزش قائل نیست انتظار داشته باشیم در دیگر نقاط جهان برای حرف و خواست توده های مردم ارزش قائل شود و در راه آن هزینه کند. آمریکا پشت دیکتاتورها خواهد ایستاد. درجریان فتنه 88 در ایران هم کاری جز این نکرد. در مصر دیکتاتورها درون کاخ هستند و در تهران 88 کف خیابان بودند. تا آنجا که به آرمان دموکراسی به مثابه ضرورت حاکم بودن نظر اکثریت مربوط می شود ذره ای میان این دو تفاوت نیست.
فقط یک چیز نسبت به گذشته تفاوت کرده و آن هم این است که این بار ظاهرا دیگر پشتیبانی آمریکا هم افاقه نمی کند. آمریکایی ها بخواهند یا نه قطار فروپاشی دیکتاتورها در خاورمیانه به راه افتاده و دموکراسی بر استعاره مقدس ثبات غلبه خواهد کرد.
مهدی محمدی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد