ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
بسمه تعالی
خبرگزاری فارس: شهید مهدی خندان در خاطراتش دارد: دیشب ، امام آمد اسلحه دوستم را که در حال نگهبانی بود ، گرفت و خودش به جای او 2 ساعت نگهبانی داد . وقتی نگهبانی تمام شد اسلحه را آورد و بعد رفت وضو گرفت و به نماز شب ایستاد .
وقتی که جنگ شروع شد، داوطلبانه رفت به جبهه . شش ماهی سر پل ذهاب آن جا بود . پس از پایان ماموریت به پذیرش سپاه رفت تا برای ادامه ی خدمت ، لباس سبز سپاه را به تن کند . مورد پذیرش قرار گرفت و به محافظان امام « ره » پیوست …
یک شب برای استراحت به منزل آمده بود . خیلی خوشحال به نظر می رسید . از او پرسیدم : « چه خبر مهدی جان ، خوشحالی ؟! »
در جواب گفت : « دیشب ، امام آمد اسلحه دوستم را که در حال نگهبانی بود ، گرفت و خودش به جای او 2 ساعت نگهبانی داد . وقتی نگهبانی تمام شد اسلحه را آورد و بعد رفت وضو گرفت و به نماز شب ایستاد . »
وقتی این جملات از زبانش جاری می شد ، از خوشحالی مردمک چشمانش به رقص آمده بودند . بعدها که مهدی شهید شد ، فهمیدم آن پاسداری که امام به جایش نگهبانی داده بود ، خودِ مهدی بود .
*راوی : مادر شهید مهدی خندان