بسمه تعالی
بسمه تعالی
دیروز آقای دکتر احمدی نژاد بعد از یک غیبت 11 روزه که از ایشان انتظار نمی رفت و تعجب همراه با تاسف دوستان واقعی رئیس جمهور محترم را در پی داشت، به دفتر کار خود بازگشت و با این اقدام- هرچند دیرهنگام- خویش، خواب خوش دشمنان بیرونی و دنباله های داخلی آنها را به کابوس تبدیل کرد. در فاصله 11 روز گذشته آنچه در میان مردم دیده می شد، نگرانی توام با دلخوری از رئیس جمهوری بود که با اعتقاد به پیروی بی چون و چرای ایشان از رهبر و مقتدای خویش انتخاب کرده بودند و او نیز در خدمت به خلق خدا و ایستادگی در مقابل باج خواهی نظام سلطه جهانی، سنگ تمام گذاشته بود و اکنون در پی ماجرای اخیر، دلشوره داشتند که مبادا در گزینش خود به خطا رفته باشند! در دیگر سوی این میدان، دشمنان تابلودار اسلام و انقلاب و دنباله های حقیر و شکست خورده آنها ایستاده بودند که با توهم حاکمیت دوگانه، آرزوی بیش از سه دهه بر زمین مانده خود را - دستکم به ظاهر- برآورده شده تلقی می کردند و با ذوق زدگی- یا تظاهر به ذوق زدگی- این «آرزو» را به «خبر» تبدیل کرده و به شیپور فریب و پر سر و صدای خود سپرده بودند. و اما، در این میان گروه دیگری نیز بودند که ماجرای پلشت اخیر را خود آفریده بودند و یا در پیدایش آن نقش برجسته و پررنگی داشتند. این جماعت که با استناد به مواضع و عملکرد چند ساله شان در میان مردم و نزد دوستداران واقعی رئیس جمهور محترم، «جریان انحرافی» نام گرفته اند، طی 11 روز گذشته، به گواهی آنچه بر زبان و قلم آورده اند، نه دغدغه نظام را داشتند و نه سرنوشت رئیس جمهوری که لاف دوستی و نزدیکی با او را می زدند برایشان اهمیت داشت! آنها فقط نگران خود بودند. در این گزاره ها- که اندکی از بسیارهاست- همه روزه از سوی گروه انحرافی و به صورت پیامک برای این و آن ارسال می شد، دقت کنید؛ «باند قدرت و ثروت، آقای مشایی را هدف حمله و هجوم ناجوانمردانه خود قرار داده اند»! «مخالفان ولایت فقیه به احمدی نژاد و آقای مشایی هجوم آورده اند»!و... اعضای جریان انحرافی توضیح نمی دادند؛ کسی که 18 پست حساس دولتی و هزاران میلیارد تومان پول بی حساب و کتاب را در اختیار خود دارد و بدون احساس نیاز به پاسخگویی در برابر قانون، دست به هر کاری که مایل باشد می زند و مبالغ نجومی از بیت المال را هرجا که بخواهد هزینه می کند و... صاحب ثروت و قدرت است، یا آن بسیجی پاکباخته و تهی دست که تاراج بیت المال و حضور غریبه ها در کانون های حساس نظام را برنمی تابد و علیه گروه منحرف خروش برمی دارد؟!...
خوشبختانه رئیس جمهور محترم، همانگونه که از ایشان انتظار می رفت با حضور دیروز خود در ریاست جمهوری و شرکت در جلسه هفتگی هیئت دولت، از یکسو، به دلشوره و نگرانی مردم که بی علت نبود، پایان داد و ان شاءالله در ادامه مسیر رگه های باریک احتمالی از تکرار رخداد پلشت یاد شده را نیز محو خواهد کرد و از سوی دیگر، خواب خوش دشمنان بیرونی و دنباله های حقیر و بارها شکست خورده داخلی آنها را نه فقط آشفته، که به کابوس تبدیل کرد و می ماند جریان انحرافی که امید است رئیس جمهور محترم و مردمی، توصیه دلسوزانه دوستان واقعی خویش را نادیده نگیرد و از کنار دغدغه آنان که نشان داده اند، نه سودای سود دارند و نه غم بود و نبود، آسان عبور نفرمایند.
و اما، در این وجیزه، سخن دیگری نیز در میان است که می تواند و باید برای همگان درس آموز و عبرت انگیز باشد و آن، این که تقریبا، بلافاصله پس از انتشار خبر ابقای وزیر اطلاعات از سوی رهبر معظم انقلاب که با استقبال چندانی از سوی آقای رئیس جمهور روبرو نشده بود- و یا اینگونه تبلیغ شده بود- تمامی دشمنان بیرونی با بهره گیری از ماشین عظیم و پردامنه تبلیغاتی و رسانه ای خود به تقدیر و تمجید از آقای احمدی نژاد پرداختند و در حمایت و قدردانی! از ایشان کمترین تردیدی به خود راه ندادند. چرا...؟! این حامیان تازه به میدان آمده! دقیقا همان قدرت های استکباری و دشمنان تابلوداری بودند که تا چند روز قبل تمامی محافل خبری، سیاسی خود را با اختصاص هزینه های کلان و نجومی علیه ایشان به کار گرفته بودند و از هیچ تهمت و افتراء و بدگویی و ناسزایی به آقای احمدی نژاد دریغ نمی کردند. آیا غیر از این است؟! بنابراین، پای این پرسش منطقی در میان است که چرخش یکصد و هشتاد درجه ای مورد اشاره از کدام نقطه آغاز شده و در کجا ریشه داشته است؟
پاسخ این سؤال نه پیچیده است که برای فهم آن به اذهان ژرف اندیش نیازی باشد و نه پنهان و رازآلود است که بدون دسترسی به اخبار و گزارش های سری و طبقه بندی شده قابل درک نباشد. این چرخش یکصد و هشتاد درجه ای دقیقا هنگامی آغاز شد که دشمن احساس کرد- و یا در این توهم افتاد- که آقای احمدی نژاد، حکم و توصیه رهبر معظم انقلاب را نادیده گرفته و از تن دادن به آن خودداری کرده است! به بیان دیگر، دشمن احساس کرد آرزوی دیرینه اش که سه دهه برزمین مانده بود، یعنی «حاکمیت دوگانه» تحقق یافته و یا نشانه های آغاز آن دیده می شود!
خب! اکنون سؤال دیگری در میان است که پاسخش اگرچه روشن و بدیهی ولی بیان دوباره و حتی چندباره آن خالی از فایده نیست و آن سؤال این که، چرا دشمنان تابلودار بیرونی پس از احساس- به زعم خود- «حاکمیت دوگانه» بدون کمترین تردیدی حمایت از آقای احمدی نژاد و تقدیر و تمجید از ایشان را برگزیدند و حال آن که می توانستند به جای آقای احمدی نژاد، حمایت و تقدیر خود را نثار رهبر معظم انقلاب کنند؟! مگر نه این که به خیال خام آنان، در حاکمیت نظام اسلامی «ترک افتاده»! و نشانه های حاکمیت دوگانه پدید آمده است؟! بنابراین آنچه برای آنان در نگاه اول، ضروری به نظر می رسد، حمایت و تقدیر از یک سوی این به اصطلاح حاکمیت دوگانه است، چرا که هدف نهایی دشمن، دوسویه شدن حاکمیت است و چه فرقی می کند که کدام سو در مقابل سوی دیگر مورد حمایت قرار گرفته و تقدیر و تمجید شود؟! بنابراین چرا در این میان حمایت از آقای احمدی نژاد را برگزیدند و بی درنگ به سوی آن رفتند؟!
پاسخ به این سؤال است که درس آموز و عبرت انگیز است و می تواند یک بار دیگر و برای چندمین بار در عمر پربرکت و مقدس جمهوری اسلامی ایران، آویزه گوش و دل همگان باشد. دقت کنید! دشمن می داند و کمترین تردیدی ندارد که دشمن واقعی نظام سلطه بین الملل و سد مستحکم در مقابل باج خواهی، زورگویی و غارتگری و خونریزی جهانخواران، «ولی فقیه» است و دیگران، از جمله رئیس جمهور و یا هر مقام برجسته و بلندپایه دیگر، فقط در حد و اندازه و در نقش «بازوی ولی فقیه» در میدان حضور دارند که توان و قدرت خود را از آن وجود مبارک و ملکوتی می گیرند. دشمن می داند که
«گرچه تیغ از کمان همی گذرد... از کمان دار بیند اهل خرد».
به بیان دیگر، دشمنان بیرونی و نظام سلطه جهانی، اگر از نظام اسلامی در هراسند و اقتدار آن را سد راه خود می دانند، این هراس از اقتدار ولی فقیه است نه رئیس جمهور محترم و یا هر مقام بلندپایه و محترم دیگر، چرا که مردم براساس باورهای دینی عمیق خود گوش به فرمان ولی امر خویشند و همواره از او به یک اشاره بوده و هست و از مردم به سر دویدن. رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه، رئیس قوه مقننه و... تنها هنگامی برای دشمن خطرساز و برای مردم آرامش آفرین هستند که پیرو بی چون و چرای ولی فقیه، یعنی نایب حضرت بقیه الله الاعظم- ارواحنا له الفداء- باشند و به هر اندازه که پای از این حلقه بیرون گذارند- ولو به توهم دشمن- هرچه باشند و هرکه باشند یک شهروند ساده و معمولی مانند سایر شهروندان خواهند بود. بنابراین، اگر سخنان توفنده برادر عزیزمان جناب آقای دکتر احمدی نژاد در اجلاس عمومی سازمان ملل متحد، لرزه بر اندام نظام سلطه می اندازد و خروش ایشان علیه رژیم صهیونیستی، سردمداران این رژیم جعلی و کودک کش را به وحشت فرو می برد و... تنها به این علت است که آنها، زبان ولی فقیه را در کام ایشان می بینند وگرنه... مگر همین دشمنان تابلودار بلافاصله پس از آن که به خیال خود احساس جدایی احمدی نژاد از ولی امر مسلمین را دیدند، به جای خروش علیه ایشان، زبان و قلم به حمایت و تعریف و تمجید از وی نگشودند؟!
و بالاخره، با توجه به شرایط حساس کنونی و خیزش ها و انقلاب های اسلامی ملت های مسلمان منطقه که چشم و دل به ایران اسلامی دوخته اند، آیا برادر عزیز و بزرگوارمان جناب آقای دکتر احمدی نژاد، احتمال نمی دهند ماجرای اخیر، توطئه ای - اگرچه با چند واسطه- تحمیل شده به ایشان باشد؟! رئیس جمهور محترم بارها نشان داده و همین دیروز نیز با صراحت بر این باور قلبی خود، تاکید ورزیده است که پیرو بی چون و چرای ولی فقیه است. بنابراین، ماجرای پلشت چند روز گذشته را چه کسانی رقم زده اند؟!
حسین شریعتمداری
بولتن نیوز :حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار رئیس و اعضای شورایعالی استانها و شهرداران مراکز استانها، شوراهای اسلامی شهر و روستا را از افتخارات نظام جمهوری اسلامی ایران و نهادی برخاسته از آراء، و دیدگاههای مختلف و خواست مردم دانستند و با تأکید بر لزوم هماهنگی و انسجام و رقابت مثبت برای خدمت، خاطرنشان کردند: هرگونه اقدامی که موجب خوشحالی و جنجال دشمنان و ناراحتی دوستان شود، مذموم است و باید از آن پرهیز شود.ایشان افزودند: اگر نتیجه روند کارها، همکاری و همدلی و انسجام باشد، قطعاً تفضلات و عنایت خداوند متعال را روزافزون خواهد کرد.
رهبر انقلاب اسلامی نهاد شوراها را از موضوعات بسیار مهم، دقیق و حساس و دارای معنای عمیق دانستند و تأکید کردند: اصل ایجاد شوراهای اسلامی شهر و روستا در قانون اساسی، نشاندهنده اهتمام نظام جمهوری اسلامی ایران به مجموعه متنوع فکرها، مشورتها و دیدگاهها در اداره امور کشور است و این موضوع، نقطه مقابل نظامهای ارتجاعی و استبدادی است.حضرت آیتالله خامنهای خاطرنشان کردند: افتخار جمهوری اسلامی ایران این است که از روز اول، آراء، افکار و خواست مردم، مورد توجه جدی قرار گرفته است.
ایشان با اشاره به دیدگاههایی که درخصوص وظایف شوراهای اسلامی شهر و روستا وجود دارد تأکید کردند: ملاک اصلی در چگونگی وظایف شوراها، قانون اساسی است و تنها مرجع تفسیر قانون اساسی نیز شورای نگهبان است.رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه نظر شورای نگهبان همواره حجت است، افزودند: درخصوص شوراها نیز که آیا وظایف آنها نظارت صرف است و یا نظارت همراه با اجرا، نظر شورای نگهبان باید ملاک قرار گیرد.حضرت آیتالله خامنهای تأکید کردند: البته برای نظارت هم میتوان ساز و کاری تعیین کرد که از یک طرف اجرا نباشد و از طرف دیگر تبدیل به نظارت بیخاصیت نیز نشود.
ایشان با تأکید بر نقش آفرین بودن شوراها در کشور و لزوم حفظ و تقویت شوراها، افزودند: یکی از نکات مهم درباره شوراها، زمینه پاسخگویی به تنوع اقلیم، و آداب کشور در این نهاد مردمی است.رهبر انقلاب اسلامی توجه جدی به مسائل فرهنگی در شهرها و روستاها را از مهمترین وظایف شوراها و شهرداریها برشمردند و خاطرنشان کردند: خدمات متنوع در شهرها و روستاها از جمله ساختمانسازیها، احداث خیابانها، نامگذاریها و زیباسازیها باید ضمن همخوانی با پیشرفتهای روز، با معماری ایرانی، اعتقادات دینی، بافت اجتماعی و شرایط آب و هوایی هر منطقه نیز متناسب باشند.
حضرت آیتالله خامنهای یکی از خصوصیات برجسته و بارز نظام جمهوری اسلامی ایران را استقلال و هویت دانستند و تأکید کردند: ما به برکت اسلام توانستهایم هویت ایرانی خود را حفظ کنیم و این حقیقت، باید در همه خدمات و امور شهری خود را نشان دهد.
ایشان افزودند: عامل اصلی برای پیشرفت کشور و حرکت به سوی عزت واقعی، حفظ و تقویت فضای تدین و دینداری در فضای شهرها و روستاها است.
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر لزوم هماهنگی و انسجام میان شوراها و همه دستگاههای کشور خاطرنشان کردند: هرگونه ناهماهنگی و رقابت منفی، برای کشور بسیار مضر است.
حضرت آیتالله خامنهای با یادآوری یکی از ملاکهای امام خمینی(ره) مبنی بر مذموم بودن هر اقدام و کاری که موجب خوشحالی دشمن شود، افزودند: باید از هر کار و اقدامی که موجب پایکوبی و جنجال دشمنان می شود، و دوستان را نیز ناراحت میکند، پرهیز شود.
در ابتدای این دیدار آقای چمران رئیس شورایعالی استانها، حضور یک صد و ده هزار نفر از سراسر کشور در شوراهای اسلامی شهر و روستا و حضور هفتاد و پنج عضو شوراها از 31 استان در شورایعالی استانها را تبلور زیبای مردمسالاری دینی دانست و گفت: یکی از مشکلات کنونی شوراها، جایگاه و وظیفه آن است که در حد نظارت تعیین شده است.
وی درآمدهای پایدار را نیز یکی دیگر از مشکلات شوراها و شهرداریها برشمرد و خواستار توجه بیشتر رسانهها بویژه صداوسیما به شوراها و شورایعالی استانها و هماهنگی بیشتر محاکم قضایی و دیوان عدالت اداری و سازمان بازرسی کل کشور با شوراها شد.
آقای قالیباف شهردار تهران به نمایندگی از شهرداران مراکز استانها نیز در سخنانی با اشاره به تنوع و گستردگی وظایف شهرداریها که فراتر از ارائه خدمات صرف است، گفت: جلوگیری از ساخت و سازهای غیرمجاز، شفافیت مالی، طرحهای تفصیلی، توجه به کارهای میدانی، اهتمام به مناطق محروم و حاشیهای، پاسخگویی مستقیم به مردم، استفاده از فناوری اطلاعات، توجه به محیط زیست و توجه به مسائل فرهنگی از اولویتهای شهرداران کلان شهرها است.
بسمه تعالی
همه در این باور مشترکند که سونامی تحولات سیاسی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا نقطه عطفی را در نمودار معادلات سیاسی در پهنه منطقه ای- و حتی فرامنطقه ای- رقم زده است. مختصاتی از فضای کنونی منطقه کمک می کند تا نقطه عطف تغییرات و تحولات به سوی خیزش و خروش ملتها بر ضد سیاستهای سلطه گرانه و امپریالیستی نمایان شود.
خیزش و خروشی که هویت و ماهیت «اسلامی» در آن موج می زند و علی رغم تمام دسیسه ها، توطئه ها و کارشکنی های نظام سلطه، شتاب آلود در بستر «بیداری اسلامی» می تازد.
از همان آغاز تحولات در منطقه که از تونس کلید خورد و دومینووار به مصر، یمن، لیبی، بحرین و... رسید تلاش نظام سلطه به سرکردگی آمریکا بر این نقطه متمرکز بود که القا نماید جهت قیامها، انتفاضه ها و انقلابها هر چیزی غیر از «جهت اسلامی» است؛ چه اینکه آمریکایی ها و صهیونیست ها می دانستند از شاخصه ها و ویژگی های لاینفک قیامها و انقلابهای اسلامی برپایی موج نفرت و بیزاری افکار عمومی از سیاستهای جاه طلبانه و افزون طلبانه آمریکایی- صهیونیستی است.
حداقل تجربه سه دهه گذشته شرایط منطقه ای و ظهور انقلاب اسلامی ایران که ترجمانی ناب از آموزه های اصیل اسلام است این درس عبرت را برای آنها در پی داشته است تا بدانند روحیه ضدآمریکایی و ضد صهیونیستی ملهم از آموزه های اصیل اسلامی است.
اینجاست که در همان روزهای نخستین تحولات منطقه ای، بیش از همه چپاولگران و زورگویان و زیاده خواهان، این مقامات صهیونیستی و آمریکایی بودند که از شکل گیری یک انقلاب اسلامی دیگر در منطقه ابراز واهمه کرده و هراس شدید خود را عجزآلود علنی نمودند. البته امروز واهمه و ترس صهیونیست ها و مقامات کودک کش تل آویو مضاعف گردیده و بطور فزاینده مسیر تداوم را می پیماید.
همین دو روز پیش بود که مصری ها با تجمع در مقابل سفارت رژیم صهیونیستی و آتش زدن پرچم اسرائیل، نه تنها خواستار اخراج سفیر رژیم صهیونیستی از قاهره شدند بلکه مصرانه خواهان لغو «پیمان کمپ دیوید» شدند. این نکته را باید افزود که از انقلاب 25 ژانویه در مصر تاکنون یکی از خواسته های جدی آحاد ملت، منع صدور گاز از مصر به اسرائیل بوده است. تا جایی که حتی وزیر انرژی مصر هم اکنون بخاطر فروش گاز به تل آویو در بازداشت به سر می برد.
اینها نمونه ای از مختصات فضای کنونی منحنی معادلات سیاسی است که آمریکایی ها در ارزیابی های به اصطلاح استراتژیک شان ندیده بودند و رژیم صهیونیستی- فرزندخوانده ایالات متحده- نیز که همیشه امید به حمایت و پشتیبانی واشنگتن داشته در سردرگمی و استراگیجی به سر می برد.
صهیونیست ها آنچنان خیالشان از حاکمان عرب مرتجع و دست نشانده جمع بود و شرایط منطقه را به نفع خودشان می پنداشتند که گمان نمی کردند جهان عرب این چنین به خیزش درآید و امروز خواسته اصلی لغو پیمان کمپ دیوید باشد. در جریان جنگ 22 روزه غزه دولت ایهود اولمرت وقیحانه و پی درپی اعلام می کرد که این جنگ به درخواست اعراب علیه غزه و حماس به راه افتاده و متاسفانه هیچ دولت عربی نه تنها آن را تکذیب نکرد بلکه امثال حسنی مبارک ها، با اقدامات عملی خود بر این زد و بند خیانت آمیز تاکید ورزیدند.
همدستی منافقان امت اسلامی با رژیم جعلی و وحشی اسرائیل از یادها فراموش نمی شود. شبکه اطلاعاتی رژیم حسنی مبارک و تشکیلات خودگردان به شناسایی و انهدام تونل های زیرزمینی احداثی در منطقه رفح پرداخته و بستر نسل کشی و اعمال فشار مضاعف بر ساکنان مظلوم غزه را مهیا ساختند. اما امروز اتفاق مبارک این است که «نامبارک مصر» و شریک راهبردی آمریکا و رژیم صهیونیستی در بند مجازات و محاکمه ملت مصر افتاده است.
به تعبیر روزنامه عرب زبان «تشرین» مشکل بزرگ اعراب همواره این بوده که برای حل و فصل امور به آمریکا تکیه می زنند اما امروز ملت ها و مردم عرب این معادله را بهم ریخته اند و نه حتی از سر یک علقه و احساس ناسیونالیستی بلکه به لحاظ یک قالب اسلامی یک «نه» بلند را در برابر مشی و مرام آمریکایی و صهیونیستی فریاد می کشند. همچنانکه نشریه فرانسوی لوموند دیپلماتیک در همین اواخر طی تحلیلی پیرامون اوضاع طوفانی خاورمیانه به این حقیقت اعتراف کرده و می نویسد: «رفته رفته معیارهای فکری ملت های عرب از یک جنبش ناسیونالیستی غیردینی به جست و جوی هویت در قالب اسلام تبدیل شده است».
واقعیات شرایط منطقه و اتفاقاتی که بیداری اسلامی و بیزاری از سیاست های صهیونیستی و آمریکایی نقطه عطف و محور اصلی آن است تا جایی است که حتی رسانه های وابسته و در خط سیطره نظام سلطه نیز آمریکا و متحدانش را از تحریف و انحراف «جهت اسلامی» خیزش های مردمی منطقه ناتوان نشان داده اند. از همین روی، ماه بیش در بحبوحه تحولات منطقه و در شرایطی که شبکه الجزیره در مسیر تضعیف روحیه مردم و افکار عمومی ملت های مسلمان حرکت می کرد؛ «لونا الشبل» مجری شناخته شده این شبکه رسانه ای در اعتراض به خبررسانی مغرضانه الجزیره نسبت به تحولات منطقه استعفا کرد. این استعفا گویای این واقعیت است که بیداری اسلامی در دلها روییده و در جان ها حک شده و با لطایف الحیل و شانتاژهای رسانه ای منحرف یا حذف نمی شود.
اما نکته اساسی در ارتباط با چشم انداز منطقه به گواهی و شهادت بسیاری از تحلیلگران و ناظران سیاسی جایگاه «جمهوری اسلامی ایران» است. همچنانکه به اعتراف مقامات و رسانه های خارجی اوج گرفتن موج تحولات منطقه و قوام و تداوم بیداری اسلامی متأثر و ملهم از انقلاب اسلامی بوده است. فردای منطقه نیز بی تأثیر از شرایط و موقعیت ایران اسلامی نخواهد بود. اگر در ابتدای تحولات منطقه روزنامه آمریکایی واشنگتن تایمز نوشت که انقلاب خمینی همچنان در حال سرکوب قدرت آمریکاست و افزود: جنبش ها و قیام های زنجیره ای همان گونه که به شدت به نفوذ آمریکا آسیب زده، نفس های اسرائیل را نیز به شماره انداخته است؛ این روزها از رسانه های غربی گرفته تا مقامات صهیونیستی، موضوع پیش روی را کشاکش دو هژمونی و نبرد گفتمانی میان ایران اسلامی و ایالات متحده می دانند.
دان مریدور معاون نتانیاهو طی یادداشتی در جروزالم پست می نگارد: با بررسی تحولات منطقه، گسترش نفوذ و قدرت نرم ایران در مقابل هژمونی آمریکا قرار گرفته است. از سوی دیگر؛ فارین پالیسی از تغییر شرایط و مختصات منطقه به سود ایران اسلامی می نویسد و صریحا با مذمت آنهایی که توهم تغییر رژیم ایران را در سر می پرورانند می افزاید: «تخیلات بیش از حد درباره تغییر رژیم در جمهوری اسلامی تنها اوضاع را بدتر خواهد کرد.»
طرفه آن که مجله آمریکایی تایم در تحلیلی با اشاره به تحولات منطقه اینچنین ارزیابی می کند: موج انقلاب ها در کشورهای عربی در آغاز سال 2011 در حال چرخش به میدان نبرد نیابتی میان آمریکا و ایران است.» در همین خط تحلیلی، ترسیم نیوزویک از شرایط منطقه و تحولات پرشتاب آن خواندنی است: «درگیری های منطقه بخشی از نبرد و کارزار میان هژمونی ایالات متحده آمریکا و ایران در خاورمیانه است و آمریکا بازنده تحولات است چون دوره راهبردهای سیاسی واشنگتن در منطقه سپری شده و زمان شکل گیری آنها به زمان وقوع جنگ سرد مربوط می شود.»
نیوزویک در حالی از آشفتگی راهبرد سیاسی آمریکا پرده برداشته که در همین امتداد پروژه «ایران هراسی» نتیجه معکوس داده و حربه حقوق بشری بر ضد جمهوری اسلامی ایران هم کاملا بی اثر و بی خاصیت شده است.
امروز جنایات آشکار آل سعود و آل خلیفه در بحرین که با چراغ سبز آمریکایی ها هر روز ابعاد نفرت انگیزتر و مشمئزکننده تر می یابد، ژست حقوق بشری داعیه داران بین المللی از جمله آمریکا را به سختی به چالش کشانده است. بنابراین ملت ها و افکار عمومی حتی در مقیاس فراتر از منطقه بخوبی دریافته اند اگر در اوج نقض فاحش حقوق بشر در بحرین که مصداق بارز نسل کشی و جنایت علیه بشریت است 2 قطعنامه به اصطلاح حقوق بشری در فاصله زمانی کمتر از یکماه علیه ایران اسلامی صادر می شود چیزی جز تلاش و تقلا برای فریب ملت ها و انحراف افکار عمومی منطقه نیست.
همچنان که ظهور حقیقتی به نام انقلاب اسلامی در سه دهه پیش نامعادله های شرق و غرب را بهم ریخت و در دهه اخیر بلوک مقاومت بخصوص در جنگ 33 روزه در 2006 و جنگ 22 روزه در 2008 طرح های آمریکایی و صهیونیستی «نقشه راه»، «خاورمیانه بزرگ» و خاورمیانه جدید را متوقف کرد؛ فردای تحولات منطقه روشن است و آن پیروزی جبهه بیداری اسلامی با پیشقراولی ایران اسلامی در برابر جبهه وهابیون، طالبان، آمریکا و صهیونیسم است. نشانه ها و نمادها آشکار است هرچند که شاید جریان های انحرافی نبینند و یا نخواهند که ببینند.
حسام الدین برومند
بسمه تعالی
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از زمان شکل گیری و تأسیس در دوم اردیبهشت سال 1358 تاکنون، همواره در راستای رسالت خود که همانا پاسداری از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن می باشد، موفق عمل کرده و کارنامه ای درخشان از خود بر جای نهاده است. نقش سپاه در دفاع از منافع ملی و در رأس آن تأمین امنیت ملی، نقش سپاه در دفاع از ارزش های والای انقلاب اسلامی و همچنین نقش سپاه در پیشبرد آرمان ها و اهداف انقلاب اسلامی در داخل و خارج از کشور، بر هیچ کس پوشیده نیست. کلید خوردن پروژه سپاه هراسی از سوی نظام سلطه با محوریت آمریکا در امتداد پروژه های اسلام هراسی و ایران هراسی، به خوبی جایگاه سپاه از منظر دشمنان را نشان می دهد. دشمنان به درستی دریافته اند که اگر طی 33 سال گذشته همه سیاست ها و راهبردهای آن برای متوقف ساختن حرکت پرشتاب انقلاب اسلامی با شکست مواجه شده، سپاه پاسداران از جمله عوامل اصلی تحمیل این ناکامی ها به آنها بوده است. به عبارت دیگر، آن نگاه حکیمانه حضرت امام خمینی(ره) در مورد سپاه مبنی بر اینکه، «اگر سپاه نبود کشور هم نبود...»، با گذر زمان از سوی دشمنان نیز فهم شده و بر همین اساس آنان با پروژه سپاه هراسی، به دنبال تخریب چهره سپاه در داخل و خارج کشور هستند. بنابراین اگر سپاه از منظر دوست و دشمن یک مجموعه ای است که موفق عمل کرده، باید برای تداوم این موفقیت ها، به علل و عوامل آن توجه گردد. نگارنده با اعتقاد به وجود عوامل متعدد و گوناگون در شکل گیری موفقیت های سپاه، سه عامل اصلی معنویت، بصیرت و ولایتمداری را رمز موفقیت این نهاد انقلابی دانسته و مادام که این سه عنصر اصلی از ویژگی های سپاه باشد، موفقیت های آن نیز تداوم خواهد یافت.
1- معنویت
قرآن کریم، مومنان واقعی را شکست ناپذیر معرفی کرده و پیروزی کامل را در پرتو ایمان به خدا و اعتماد به نصرت او می داند. انسان های مومن که گروندگان واقعی به الله باشند، همواره خود را در محضر حق دیده و بر این اساس ضمن پرهیز از هر گناه و آلودگی، خود را به تمامی خصلت ها و فضیلت ها می آرایند. خداوند به این گروه از انسان های با ایمان می فرماید: «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین» یعنی نه سستی کنید و نه اندوهناک باشید، چرا که اگر شما مومن باشید، پیروز و برترید.
قدرت خداوند، قدرت فراگیر، اصالت دار، مطلق و شکست ناپذیر است. خداوند بر انجام هر کاری قادر و توانا است. صاحب چنین قدرتی، یاری کردن مومنان را به عنوان یک سنت الهی به مومنان وعده داده و می فرماید: «و کان حقا علینا نصر المومنین» و همواره یاری مومنان به عهده ما است. اخلاص، زهد، پارسایی، صبر، توکل، آرامش روحی، ایثار و فداکاری، صدق، ذکر و نیایش از آثار و پیامدهای ایمان است و این آثار می تواند شاخص ها و سنجه هایی برای ارزیابی ایمان هر کس باشد.
2 – بصیرت
بصیرت به معنای داشتن قدرت تشخیص حق از باطل، درست از نادرست و راه از بیراهه ها، یکی از شروط لازم برای موفقیت و پیروزی در صحنه های گوناگون است. حضرت علی(ع)، بصیرت را شرط نجات یافتن دانسته و کسانی را موفق به دفاع از حق و عدالت می دانند که از دو ویژگی صبر و بصیرت برخوردار باشند و می فرمایند: «و لایحمل هذاالعلم الا اهل البصر و الصبر»
بصیرت داشتن در مسیر دفاع از حق و مقابله با دشمنان دین و ارزش ها، یک عنصر اساسی و تعیین کننده است. این مهم را حضرت علی(ع) اینگونه بیان می فرمایند: «ان القتال لیس بالکثره بل بالبصیره» یعنی همانا نبرد با کثرت نیرو نیست، بلکه با بصیرت و آگاهی و بینش کامل است. در جنگ بدر که مسلمانان با وجود کمی نیرو بر سپاه سه برابری دشمن پیروز شدند، آنچنان با بصیرت بودند که حضرت امیر علی(ع) در وصف آنان می فرمایند: «... و حملوا بصائرهم علی اسیافهم» ... آنان آگاهی های شان را بر شمشیرهاشان حمل می کردند. نقش و اهمیت و ضرورت داشتن بصیرت و آگاهی برای جبهه پیروان حق که همین عامل در صحنه های نبرد آنان را به پیروزی می رساند آنگونه است که حضرت علی(ع) در عبارت زیبایی می فرمایند: «انما کنا تقاتل بالبصیره» یعنی ما تنها در سایه بصیرت و آگاهی بود که به نبرد می پرداختیم. اهمیت بصیرت در شرایط پیچیده فتنه ها مضاعف می گردد و اساساً در چنین شرایطی نمی توان بدون بصیرت از فتنه ها به درستی عبور کرد و گرفتار آن نشد.
3- ولایتمداری
پیروان جبهه حق که همانا مومنین واقعی هستند، ولایت الله را پذیرفته و خداوند را محور تمامی اعمال و رفتارهای خود قرار می دهند. در واقع یک انسان ولایتمدار، یک انسان خدامحور است. پیروی و تبعیت کامل از پیامبر(ص) و ائمه معصومین (علیهم السلام) در زمان حضور آنان در واقع همان تبعیت از خداوند است. در دوره غیبت ولایت مطلقه فقیه جامع الشرایط در سلسله مراتب طولی ولایت خدا، نبی و امام(ع) قرار گرفته و مومنین موظف به تبعیت از آن هستند. ولی فقیه در واقع به نیابت از امام زمان(عج) رهبری جامعه اسلامی را برعهده دارد. تمامی انسان های با ایمان و با بصیرت، ولایتی جز ولایت الله را نمی پذیرند و تجلی پذیرش این ولایت الهی در دوره غیبت، تبعیت از ولی فقیه است.اگر سپاه پاسداران طی 33 سال گذشته همواره موفق عمل کرده، دلیل اصلی آن را باید برخورداری این نهاد انقلابی از سه عنصر ذکر شده ایمان و معنویت، بصیرت و ولایتمداری دانست. از آنجا که این عناصر سه گانه دارای مراتب است، هر چه سپاه و پاسداران از مراتب بالاتر آنها برخوردار باشند بدیهی است که از قدرت، استحکام و انسجام بیشتری برخوردار خواهند بود و از هر مانعی برای رسیدن به آرمان ها و تحقق اهداف عبور خواهند کرد.
تعمیق معنویت، ارتقای بصیرت نافذ و ولایتمداری را می توان به عنوان فلسفه وجودی نمایندگی ولی فقیه در سپاه قلمداد کرد. بنابراین رسالت نماینده ولی فقیه و مجموعه نمایندگی در سپاه با فلسفه وجودی سپاه گره خورده و به عبارتی می توان گفت: موفقیت سپاه در انجام رسالتی که بر دوش دارد، در گرو موفقیت نمایندگی در انجام وظایفی است که برای او تعریف شده است.
یدالله جوانی
بسمه تعالی
| |||||
|
بسمه تعالی
تحولات منطقه خاورمیانه در حال ورود به فازی جدید است. طرف های درگیر از شوک اولیه خارج شده اند و تلاش آنها برای تاثیرگذاری بر تحولات هر روز ابعاد تازه ای پیدا می کند. ایران از نخستین روزهای آغاز این حرکت اعلام کرد که عقیده دارد هر گونه تحلیل درباره تحولات منطقه که 3 جنبه اسلامی، مردمی و ضد آمریکایی و ضد صهیونیستی این تحولات را نادیده بگیرد در تبیین آنچه اتفاق می افتد و پیش بینی آنچه اتفاق خواهد افتاد کاملا ناکام خواهد ماند. آمریکایی ها از همان روز اول تلاش کردند به هر شکل ممکن روند تحولات منطقه را از این 3 عنصر تهی کنند غافل از اینکه این 3 مورد «عناصر تزریقی» ایران به تحولات منطقه نیست بلکه جزء ذاتی و بلکه مقوم ذات این تحولات است و تا زمانی که خیزش های منطقه وجود دارد و به راه خود ادامه می دهد این 3 عنصر هم همراه آن خواهد بود.
درباره جنبه دینی تحولات، آمریکا تلاش کرد اینگونه القا کند که خیزش های منطقه بیشتر ماهیت اجتماعی-اقتصادی دارد تا ماهیت دینی، و به همین دلیل نیروهای سکولار در آینده منطقه همچنان میدان دار خواهند بود. اکنون اما روشن شده است که در تمام منطقه از مصر تا بحرین گروه های اسلامی اصلی ترین سازمان دهندگان تحولات بوده اند و پس از این هم در هرگونه ساختار سیاسی که در منطقه شکل بگیرد نیروهای اسلام گرا جایگاهی ویژه خواهند داشت. احتمالا به همین دلیل بود که آمریکا از همان روزهای اول در حالی که در ظاهر تلاش می کرد جنبه اسلامی تحولات را نفی کند، پس پرده جست وجو برای بازیگران اسلام گرای قابل اعتماد را آغاز کرد و از جمله به این فکر افتاد که هر طور شده یک شاخه قابل مذاکره درون اخوان المسلمین بیابد. درباره ماهیت مردمی تحولات، راهبرد آمریکایی ها این بود -وهست- که هرچه زودتر با خاموش کردن تحرکات خیابانی در چارچوب راهبردی که خود آن را «انتقال آرام قدرت» (انتقال قدرت بدون حضور نیروهای سازمان یافته اسلامگرا که نزدیک به ایران هستند) می خواند، مدیریت تحولات را به فاز سیاسی و مذاکراتی منتقل کنند که طبعا در آن دارای امکان مانور و قدرت چانه زنی بیشتری هستند. اتفاقی که در یمن رخ داد احتمالا تلاش های آمریکا در این مسیر را کاملا مسدود خواهد کرد چرا که مردم منطقه می بینند مثلا در لیبی که آمریکا بیش از یک ماه است مشغول مذاکره پنهانی با قذافی است هیچ نتیجه ای حاصل نشده و سلاخی مردم بی گناه همچنان ادامه دارد اما در یمن که مردم زیر بار بازی های سیاسی نرفتند و به مقاومت قهرمانانه در خیابان ادامه دادند دیکتاتور به ناچار ترک قدرت را پذیرفت و به زودی پایان دوران عبدالله صالح فرا خواهد رسید. بنابراین روشن است که ورود به فاز مذاکره با دیکتاتورها آن هم با واسطه گری آمریکا جز اینکه کمک به منحرف کردن تحولات و زمینه سازی برای سیطره آمریکا بر آینده منطقه- منتها در پوششی جدید- باشد، هیچ خیر و خاصیت دیگری ندارد. و نهایتا جنبه ضد آمریکا و ضد صهیونیستی تحولات تازه در حال آشکار شدن است و آنچه از این به بعد در این باره خواهیم شنید بسیار بیشتر از آن است که تا به حال شنیده ایم. در مصر اکنون مبارک به این دلیل محاکمه می شود که سال های طولانی گاز این کشور را بسیار ارزان تر از قیمت واقعی به اسرائیل داده تا هم جیب خود را پر کرده باشد و هم به آمریکا ثابت کند که با همه توان و امکانات پشت غاصبان قدس ایستاده است. به زودی نوبت به بقیه دیکتاتورها هم می رسد. آمریکا همه تلاش خود را برای گرفتن انرژی تحولات از طریق ناآرام سازی ایران، یا منحرف کردن آن با روش سوق دادن تحولات به سوی سکولاریسم یا نزاع ایرانی- عربی انجام داده اما آنچه عملا رخ می دهد این است که دشمن ترین گروه ها با آمریکا اصلی ترین گروه های سازنده ساختارهای جدید منطقه هستند و به همین دلیل آنچه آمریکا باید منتظر آن باشد این است که آرام آرام صدای ایران را که می خواست داخل مرزهای آن خفه کند، از همه جای منطقه بشنوند.
اما درباره ایران، یک گزاره ساده هست که عموم تحلیلگران حتی مقام های آمریکایی و اسرائیلی به آن باور دارند -و کم و بیش آن را ابراز هم کرده اند- و آن هم این است که ایران تا اینجا اصلی ترین برنده تحولات منطقه بوده است. اگر بخواهیم فقط فهرستی کوتاه از «بردهای راهبردی ایران» در منطقه ارائه کنیم، می توان به موارد زیر اشاره کرد.
1- نفس دگرگونی نظم مستقر در منطقه صرف نظر از اینکه نظم جایگزین چه سمت و سویی دارد یک دستاورد بزرگ برای ایران است. انقلاب اسلامی ایران طی 30 سال نفوذ گفتمانی و عملیات نرم در منطقه، انرژی را آزاد کرده که اکنون در حال درنوردیدن ساختارهای کهنه منطقه است؛ ساختارهایی که آمریکایی ها طی دهه های طولانی بر 3 رکن امنیت اسرائیل، تامین تضمین شده انرژی و جلوگیری از بسط الگوی ایران استوار کرده بودند. این نظم بدون شک چه از حیث قوانین حاکم بر آن و چه از نظر بازیگران دخیل در آن در حال تغییر است و این تغییر هر اندازه که باشد برای ایران دستاورد است.
2- دولت های دشمن ایران در منطقه یا از بین رفته اند یا به لرزه افتاده اند و ساختارهای جدید اگرچه شکل نگرفته اما بی تردید یکی از ویژگی های ثابت در همه ساختارهای آینده منطقه این است که سعی خواهند کرد از ساختارهای قبلی فاصله بگیرند و این یعنی همکاری با آمریکا، خوش خدمتی به آن و روی خوش نشان دادن مداوم به اسرائیل در آینده منطقه دیگر هرگز به آسانی گذشته نخواهد بود. سقوط مبارک در مصر، نظم راهبردی پیرامون اسرائیل را کاملا به هم ریخته است. عربستان هم که معادل مصر در شرق خاورمیانه است خود می داند در حالی که همه منطقه در حال تغییر است چاره ای جز تن دادن به تغییرات بنیادین در میان مدت ندارد و در این مورد حتی از آمریکا هم کاری برای حفظ سیستم عتیقه آن ساخته نیست. بنابراین اتفاقی که در حال رخ دادن است این است که عقبه حوزه استحفاظی آمریکا در منطقه در حال فروپاشی است و نوعی خلأ قدرت در منطقه شکل گرفته که ایران بهترین گزینه برای پر کردن آن است.
3- دستاورد بعدی ایران این است که برای نخستین بار طی دهه های گذشته جنس فرایندهای منطقه اجتماعی و مردمی شده و این یعنی انتقال فرایندها به حوزه ای که مزیت نسبی ایران محسوب می شود. پیش از این بارها گفته ایم که آمریکایی ها نه از حیث ایدئولوژیک و نه از جنبه نهادی نه تنها هیچ نزدیکی با مردم منطقه ندارند بلکه حتی کانال تاثیرگذاری بر رفتار آنها مهیا نکرده اند. علت هم این بوده که آمریکا در تمام سال های گذشته از طریق تعامل با دولت ها (در واقع باج گرفتن از آنها) به هر آنچه در منطقه به دنبال آن بوده می رسیده و لذا ضرورتی به ارتباط با مردم نمی دیده است. برعکس، ایران در تمام این سال ها به دلیل دخالت های آمریکا از داشتن روابط حسنه با برخی کشورهای منطقه محروم بوده اما در همان حال تمرکز خود را بر ارتباط گیری با مردم و سازمان دادن به نیروهای تحت ستم در منطقه قرار داده است. اکنون که بر خلاف پیش بینی آمریکا و دیکتاتورهای منطقه یک موج مردمی در منطقه به راه افتاده طبعا کشوری دست بالا را دارد که کانال های ارتباطی نافذتر و محبوبیت بیشتری در بین مردم داشته باشد و این کشور بدون تردید ایران است هم چنانکه پیش از این هم همه برآوردهای آمریکا از افکار عمومی منطقه همین را نشان می داد.
4- دستاورد بعدی ایران این است که اولا به دلیل گرفتاری استراتژیک آمریکا در مدیریت همزمان جبهه های متنوعی که در منطقه پیش روی آن باز شده و در تمامی آنها منافع حیاتی آمریکا در حال به چالش کشیده شدن است، ثانیا به دلیل نیازی که آمریکا به تعامل با ایران در حوزه های منطقه ای احساس می کند و قطعی بودن اینکه ایران و دوستان و متحدان منطقه ای اش اصلی ترین بازیگران منطقه در دهه های آینده خواهند بود و ثالثا به دلیل وقوع زلزله های سیاسی در کشورهای دشمن ایران در منطقه، نوعی فضای تنفس استراتژیک برای ایران باز شده که بعید است آمریکایی ها قادر به مسدود کردن آن باشند. اکنون آمریکایی ها در چند جبهه شکست های پی در پی خورده اند و در جبهه هایی دیگر جنگی سخت در پیش دارند و لذا احتمالا آخرین چیزی که آمریکا به آن علاقه دارد این است که جبهه ای جدید آن هم در مقابل کشوری مانند ایران پیش روی آن باز شود. در مرحله بعد، برای آمریکا و اسرائیل طی سال های گذشته این بسیار مهم بوده است که تمام انرژی ها و نیروها در منطقه را به سمت درگیری با ایران و منزوی کردن آن سوق بدهند و از «اصلی» شدن هر مسئله دیگری در منطقه جلوگیری کنند. اتفاقات 3-4 ماه اخیر در منطقه خود به خود موضوع ایران را به حاشیه برده است. دیگر نه آمریکا جرئت و انگیزه اقدام واقعی (غیر نمادین) علیه ایران را دارد و نه در کشورهای دیکتاتوری منطقه (آنها که سقوط نکرده اند) توان و نیرویی مانده که بخواهند آن را صرف مقابله با مثلا برنامه هسته ای ایران بکنند. تحریم های سمبلیک اخیرا اعمال شده علیه ایران به بهانه نقض حقوق بشر یا بداخلاقی های ترحم برانگیزی که بقایای دیکتاتورهای عربی در کشورهای حاشیه خلیج فارس می کنند بیش از آنکه به معنای باز شدن یک جبهه واقعی علیه ایران باشد، تلاش هایی نمادین و فاقد اثر واقعی است با این هدف که اولا کشورهای عربی از این موضوع که منشأ واقعی اعتراض ها علیه آنها داخلی است و ربطی به برنامه ریزی این و آن ندارد بگریزند و ثانیا با مشغول سازی ایران اعتماد به نفس آن در اثر تحولات منطقه را کاهش بدهند که طبعا تاثیری در حقیقت آنچه ایران قادر به دست یابی به آن بوده نمی گذارد.
این 4 بند فقط شروع یک فهرست بلند است. در این باره بیشتر خواهیم نوشت.
مهدی محمدی
بسمه تعالی
وزیر اطلاعات دولت نهم ضمن بیان ناگفته هایی از چگونگی برکناری اش، اقدام دولت را در عزل مصلحی توجیه ناپذیر دانست.
غلامحسین محسنی اژه ای در همایش «ولایت فقیه استمرار حرکت انبیاء» در سخنانی با اشاره به وقایع اخیر رخ داده در کشور و برکناری وزیر اطلاعات اظهار داشت: رئیس جمهوری تلاشهای فراوانی را در کشور انجام داده اند و عملکرد احمدی نژاد در زمینه استکبارستیزی، تحرک زایدالوصف و رسیدگی به محرومین در جای خودش قابل تقدیر است ولی گاهی ایشان کارهایی انجام می دهند که هیچ توجیهی برای آنها پیدا نمی شود.
سخنگوی قوه قضاییه با تاکید بر اینکه کنار گذاشتن وزیر اطلاعات در این شرایط توجیهی نداشت، گفت: از سوی دیگر «چگونه کنار گذاشتن» وزیر اطلاعات به عنوان یکی از وزارتخانه های کلیدی مهم است.
دادستان کل کشور که در خرم آباد سخن می گفت با بیان اینکه وقتی می خواهند وزیر را کنار بگذارند باید یکسری زمینه چینی ها صورت گیرد، خاطرنشان کرد: باید طوری در این رابطه عمل شود که سیستم اطلاعاتی کشور ضربه نخورد و حداقل زمانی برای معرفی فردی که می خواهد به جای وزیر گذاشته شود مدنظر قرار گیرد.
محسنی اژه ای با تاکید بر اینکه کنار گذاشتن وزرا جزء اختیارات رئیس جمهور است ادامه داد: ولی حقیقتا نحوه عملکرد در مورد برکناری وزیر اطلاعات توجیه پذیر نیست.
وی با اشاره به واکنش رهبر معظم انقلاب به برکناری مصلحی گفت: ایشان در نامه ای خطاب به رئیس جمهوری عنوان کردند که کنار گذاشتن مصلحی در شرایط کنونی نه به مصلحت کشور است و نه به مصلحت شما.
دادستان کل کشور ادامه داد: این گونه برخوردها در دل دشمنان ما چقدر «قند آب می کند».
محسنی اژه ای در ادامه سخنان خود به نحوه برکناری خود در زمانی که بر مسند وزارت اطلاعات قرار داشت، اشاره کرد و گفت: من و صفارهرندی را دو هفته مانده به پایان دوره وزارتمان کنار گذاشتند که حتی اگر فرض هم کنیم که ما «آدم های بدی» هستیم باز هم این برخورد درست نبود.
وزیر اطلاعات دولت نهم با بیان اینکه «ما خودمان هم نفهمیدیم چگونه و چرا ما را کنار گذاشتند» یادآور شد: بسیاری از مسئولین از برکناری من هیچ اطلاعی نداشتند.
وی ادامه داد: اطلاعی ندارم که در آن زمان مقام معظم رهبری از روند برکناری من مطلع بود یا نه، ولی ایشان از برکناری آقای مصلحی اطلاعی نداشتند.
محسنی اژه ای در ادامه روایت خود از برکناری اش در دولت نهم گفت: بعد از نماز ظهر روزی که من را برکنار کردند مانند همیشه قرار بود تا قبل از پایان وقت اداری یک جلسه ای بگذاریم که وقت هم فوت نشود که در حال رفتن به اتاق کارم بودم که یکی از معاونین من سراسیمه به استقبال من آمد و خبر عزل من را داد و گفت که به وی پیشنهاد سرپرستی وزارت اطلاعات داده شده است.
وی با اشاره به شوکه شدن همراهانش پس از شنیدن خبر عزلش از وزارت اطلاعات دولت نهم، بیان داشت: ولی خود من چون شناخت داشتم خیلی شوکه نشدم!
دادستان کل کشور با اشاره به اطلاع از خبر برکناری اش چند دقیقه مانده به پخش اخبار ساعت 14 یادآور شد: پس از شنیدن خبر عزلم در پاسخ به مشورت معاونم برای پذیرفتن سرپرستی وزارت اطلاعات به او گفتم که اگر من برکنار شدم که دیگر نمی توانم نظری داشته باشم ولی اگر از من مشورت می خواهی من می گویم حتما قبولت داشته که به عنوان سرپرست شما را معرفی کرده است.
محسنی اژه ای با بیان اینکه این به صلاح نبود که دو هفته مانده به پایان دوره دست به برکناری وزرا بزنند عنوان کرد: به هر حال ما با یکی دو نفر مشورت کردیم که در مقابل این موضوع چه واکنشی نشان دهیم.
وی با اشاره به اینکه روز برکناری اش از وزارت اطلاعات مانند همه یکشنبه ها قرار بود جلسه دولت ساعت چهار برگزار شود، افزود: اتفاقی که برای ما رخ داد مانند همین اتفاقی بود که برای مصلحی رخ داد.
دادستان کل کشور ادامه داد: ابتدا قصد داشتم با توجه به برکناری در جلسه دولت حضور پیدا نکنم که در نهایت با توجه به اینکه این موضوع به صورت رسمی به ما اعلام نشده بود تصمیم به حضور در جلسه دولت گرفتیم.
محسنی اژه ای با بیان اینکه گاهی وقت ها یک «استعفای زوری» از آدم می گیرند، گفت: ولی متأسفانه در این خصوص هیچ حرفی به ما گفته نشده بود.
وی ادامه داد: در نهایت تصمیم گرفتیم خودمان را «به آن راه بزنیم» که از موضوع برکناری خبر نداریم و برای رفتن به جلسه دولت سوار ماشین شدم که راننده ماشین به من یادآوری کرد که آقای محسنی، گفته اند شما جلسه دولت نروید و به دفتر ریاست جمهوری مراجعه کنید.
دادستان کل کشور افزود: پس از رفتن ما به دفتر ریاست جمهوری آقای شیخ الاسلامی که آن زمان رئیس دفتر رئیس جمهور بودند به ما اطلاع دادند که من و آقای صفارهرندی عزل شده ایم.
محسنی اژه ای در ادامه روایت خود از برکناری اش گفت: من در نهایت به رئیس دفتر رئیس جمهور گفتم خب ایرادی ندارد ما به جلسه دولت می رویم تا حداقل با دوستانی که چهار سال با هم بودیم خداحافظی داشته باشیم که ایشان به ما گفتند شما نروید!
وی با بیان اینکه هر قدر اصرار کردیم اجازه خداحافظی به من ندادند، گفت: رئیس دفتر رئیس جمهوری ضمن مخالفت با حضور من در جلسه دولت عنوان کردند که به وی گفته شده است از ورود من به جلسه ممانعت کند.
وزیر سابق اطلاعات با اشاره به عزل دیگر وزیران دولت نهم گفت: در نهایت من هنگام خداحافظی به رئیس دفتر رئیس جمهور یادآوری کردم که با توجه به برکناری من و صفارهرندی دولت از حد نصاب می افتد.
محسنی اژه ای ادامه داد: اینقدر شتاب زده در مورد برکناری وزرا عمل شده بود که حتی به این موضوع هم فکر نکرده بودند که با عزل ما دولت از رسمیت می افتد و باید برای ادامه کار دوباره از مجلس رأی اعتماد بگیرد.
وی افزود: بعد از یادآوری من رئیس دفتر رئیس جمهور همانجا به دولت زنگ زدند و موضوع را عنوان کردند که در نهایت تصمیم گرفتند حکم صفارهرندی را فعلا ابلاغ نکنند تا دولت از رسمیت نیفتد.
سخنگوی قوه قضاییه با اشاره به سختی کار مقام معظم رهبری در ایجاد تعامل میان مسئولان گفت: اگر هدایت های ایشان نبود مسلما دشمن در بسیاری از صحنه ها نتیجه می گرفت.
بسمه تعالی
انتشار خبر استعفای! وزیر اطلاعات در ساعات پایانی یکشنبه شب- ساعتی که روزنامه ها زیر چاپ رفته اند و توزیع آنها آغاز می شود- قدری عجیب بود، درست مانند زمان انتشار خبر تغییر وزیر امور خارجه در شب تاسوعا که چند روز تعطیلی پشت سر هم افتاده بود و در حالی که او در سفر سنگال به سر می برد. اصلا انتشار خبر چرا تحت عنوان «استعفا»؟ چرا در خبر منتشره متن استعفایی وجود نداشت؟ برکناری یک مقام مهم بدون هیچ توجیه روشن و واگذاری تحلیل آن به رسانه های خارجی؟!... ناگهان روز سه شنبه آقای اسفندیار رحیم مشایی آفتابی می شود و با الفاظی دوپهلو می گوید «ابعاد تحولات و قیام های مردم منطقه را باید با علم به قصد و طرح قدرت های بزرگ برای تسلط به منطقه تحلیل کرد و در لایه های پایین تحولات متوقف نشویم. دستگاه های مسئول باید در اسرع وقت ضعف های اطلاعاتی و ارتباطی خود را در خصوص تحولات منطقه جبران کنند».
او همچنین می گوید «نمی توانیم با قاطعیت نتیجه بگیریم که خواسته و افق آرمان مردم این کشورها دقیقاً همان مطالبات و خواسته های ملت ایران است... نداشتن اخبار و تحلیل صحیح و دقیق درباره هر یک از این کشورها و ارتباط همه این رویدادها با طرح کلان سلطه گران [ارتباط همه این رویدادها با طرح کلان سلطه گران!!؟] ما را در موضع گیری ها و تصمیم گیری ها به اشتباه خواهد انداخت». آیا عزیمت مشایی به دربار شاه اردن و همزمان، گسیل دستیار ارشد او- بقایی- به کاخ علی عبدالله صالح در یمن در راستای آگاهی از «طرح کلان سلطه گران در ارتباط با همین انقلاب های منطقه» بوده است؟! می توان با چینش چند معلوم در کنار هم، پرده از روی برخی مجهولات برداشت. اظهارات اخیر آقای مشایی را که همزمان در قواره وزیر خارجه و اطلاعات ظاهر شده- مانند مواقعی که از موضع وزیر فرهنگ و ارشاد یا وزیر کشور و رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی سخن می گوید!- می توان در کنار اظهارات چندی پیش وی نهاد که از اسلام ایرانی دم زد و سندی به دست جریان های ضدایرانی منطقه ساخت تا بگویند غصه ایرانی ها، اسلام نیست، کشورگشایی است! یا در کنار اظهارات ملک عبدالله اردن که گفت ایران در حال تشکیل هلال شیعی و تسخیر منطقه است. به راستی سؤال مهمی است که «اردن» کجای نقشه سیاسی خاورمیانه جدید و در حال تحول قرار دارد، همچنان که یمن.
ماجرای برکناری وزیر اطلاعات یا تغییر وزیر خارجه را از دو منظر می توان ارزیابی کرد. یکی از زاویه تلقی رئیس جمهور محترم، و دیگری از منظر پازل بزرگی به نام تحولات خاورمیانه و نگرانی جبهه دشمن از نقش ویژه ایران در این تحولات و آرایش جبهه دشمن.
چه نامی بر تحولات خاورمیانه می توان نهاد؟ 10 سال پیش، استراتژیست های تیم بوش از «جنگ جهانی چهارم» و خاورمیانه جدید و قرن جدید آمریکایی سخن گفتند؟ کارشان که به بن بست خورد، پای عنوان جنگ نرم به میان کشیده شد. امروز سخن از «انقلاب»هاست. این منطقه همچنان که 4 جنگ را در کمتر از 8 سال در افغانستان و عراق و لبنان و غزه تجربه کرد، چشم به بیداری «اسلامی» در حدفاصل ترکیه و عراق و لبنان و فلسطین و مصر و عربستان و لیبی و تونس و بحرین و یمن و... گشود. در واقع جنگی همه جانبه با مختصات به هم آمیخته گرم و سرد، و سخت و نرم در جریان است. یک جنگ بزرگ با جبهه های متعدد. بعد از ماتم بزرگ آمریکا در لبنان و غزه و عراق، مصر یکی از 3 رکن مهم سیاست خارجی کاخ سفید در منطقه بود که فرو ریخت. اضطرابی که از ناحیه سرنگونی حسنی مبارک به جان سران دو رکن دیگر (اسرائیل و رژیم سعودی) افتاده قابل محاسبه نیست. این دو ستون دیگر در چه وضعیتی به سر می برند؟ اگر از این حقیقت عبور کنیم که سران دو رژیم هر لحظه منتظرند انتفاضه اسلامی از درون مرزهای فلسطین و عربستان بجوشد، یک نگرانی واقعی در تحلیل های زمامداران هر دو رژیم موج می زند و آن اینکه می گویند اسرائیل یا عربستان توسط جبهه مقاومت و کشورهای دستخوش انقلاب اسلامی «محاصره» شده اند. اسرائیل خود را در محاصره رو به تقویت از جانب لبنان، سوریه، غزه و اینک مصر جدید می بیند همچنان که عربستان می داند رژیم پوسیده و وابسته و مرتجعی است که در محاصره عراق، سوریه و به تدریج مصر و بحرین و یمن انقلابی قرار گرفته است. در این میان هر دو کشور نگرانی ویژه ای نسبت به انتفاضه مشابه در «اردن» دارند، کشوری همجوار اسرائیل و عربستان.
آنها با نگرانی، دوام یا اسقاط ملک عبدالله اردنی را رصد می کنند و یقین دارند اگر این دیوار تیغه ای فرو بریزد چهارراه بزرگی در قلب خاورمیانه گشوده می شود، چندان که یکی از مقامات ارشد صهیونیستی چند ماه پیش گفته بود فرو ریختن اردن در همسایگی عراق جدید یعنی پیش آمدن و رسیدن ایران از شرق به مرزهای اسرائیل. براساس این واقعیات، جای سؤال دارد که دور زدن وزارت خارجه- دستگاه زیر نظر رئیس جمهور محترم- و ارتباط ویژه با پادشاه اسلام ستیز و مطلقاً آمریکایی اردن واجد چه معنایی می تواند باشد؟ جز بازی در زمین و نقشه دشمن؟ خوش بینانه اگر بنگریم آقای مشایی به اعتبار خامی و ناپختگی، وارد این بازی شده که باید گفت اگر خامی بوده چرا وارد این گود شده و به رغم مخالفت وزارت خارجه و سایر نهادهای ذی ربط، اصرار بر تداوم بازی در زمین دشمن وجود داشته است و چرا باید آقای مشایی و تیم وی به جای توبیخ شدن، وزارت خارجه یا اطلاعات را سرزنش کنند؟ اما اگر از این خوش گمانی عبور کنیم- که اصرار بر تداوم راه غلط، این خوش گمانی را نقض می کند- تحلیل دیگر این خواهد بود که صرف نظر از تصور و تلقی رئیس جمهور محترم، دور زدن وزارت خارجه و بسترسازی برای فشلی و کم کاری آن در طول یک سال اخیر، براساس سناریویی شک برانگیز و هماهنگ صورت گرفته است، سناریویی که فاز دیگر آن از مدت ها قبل متوجه وزارت اطلاعات به عنوان چشم رصدگر و مشت اقتدار نظام در برابر فتنه گران داخلی و خارجی بوده است. این سناریو یک بار 13 سال پیش- به بهانه قتل های زنجیره ای- در دولت اصلاحات به شکل علنی و «شمشیر از رو» علیه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به اجرا درآمد تا اگر توانست به طور کامل این نهاد را «قفل» کند اما اگر هم این هدف حداکثری اجرایی نشد، بتوان وزارت را به انفعال و فشلی کشاند. سناریوی مذکور همواره در دستورکار سرویس های سه گانه سیا، موساد و اینتلیجنس سرویس قرار داشته است. وزارت اطلاعات به ویژه طی 2 سؤال اخیر به خاطر نقش آفرینی های درخشان و کم سابقه(از جمله در برابر فتنه 88 و شبکه موساد و گروهک ریگی و...) مورد حقد و کینه دشمنان تابلودار نظام و سرویس های بیگانه ای قرار داشته که انهدام سناریوی 20 ساله خود را در فتنه سبز به چشم می دیدند.
خیال و نقشه دشمنان، به تضعیف دستگاه هایی چون وزارت خارجه و اطلاعات محدود نمی شود. آنها در شطرنج بزرگ خاورمیانه و درحالی که در معرض هزیمت کامل قرار گرفته اند، به کلیت دولت اصولگرا و رئیس جمهور آن به چشم یک خاکریز بزرگ می نگرند. این تحلیل راز مگویی نیست و بارها در کلام سیاستمداران و تحلیل گران آمریکایی و اسرائیلی و انگلیسی منتشر شده که غرب چه در چالش هسته ای و چه درباره تغییر نقشه وجغرافیای سیاسی خاورمیانه، پروژه را با اصلاح طلبان بسته و تمام کرده بود اما روی کارآمدن اصولگرایان به ویژه احمدی نژاد و اطاعت و هماهنگی آنها با رهبری که تدبیر و شجاعت را به هم آمیخته، هر دو پروژه را به ضدخود تبدیل کرد. آنها می دانند که ضربه بزرگ را از اضمحلال سناریوی حاکمیت دوگانه و انسجام حاکمیت زیرلوای ولایت فقیه خورده اند و بنابراین ضربه را باید به خاکریز اول نظام- یعنی دولت و رئیس جمهور- بزنند اما نه از روبرو، بلکه از عمق دولت! و نه با گارد تقابل بلکه با نفوذ به روش اسب تروا. در شطرنج نیز وقتی مهره های دو حریف به مقابل هم می رسند و یکدیگر را سد می کنند، تنها مهره ای که امکان دور زدن و پریدن از روی مهره های حریف را دارد، مهره اسب است. اصطلاح نظامی آن- اگرچه نارسا- پیاده کردن چترباز در عمق جبهه حریف و اصطلاح اطلاعاتی آن نفوذ و همرنگی و زدن شبیخون به هنگام غفلت از عمق جبهه مقابل است.
فتنه سال 88 از چنین تحلیلی برآمد چرا که طیفی در غرب مانند شیمون پرز به این پروژه رسیده بودند که «جنگ با جمهوری اسلامی از داخل مرزهای ایران آغاز می شود و اپوزیسیون سبز به نیابت از ما با رژیم می جنگند». قرائن و شواهد بسیار نشان می دهد دشمن پس از هزیمت در آن فتنه، درصدد است به خاکریز اول نظام- دولت مکتبی و اصولگرا - از درون آن و به واسطه ایجاد تقابل و بن بست با نظام آسیب بزند، از جمله به علت کینه ای که نسبت به خط شکنی احمدی نژاد و کلیت دولت اصولگرا در برابر جبهه استکبار دارد و فارغ از این که رئیس جمهور در ذهن خویش چه تصور و قضاوتی می کند. در این فاز، آشکار است که فرقه انحرافی چند نفره- و البته وصل شده با عقبه و بقایای فتنه سبز- تقلا می کند سناریوی مرده حاکمیت دوگانه را به هر قیمت ولو رفتارهای انتحاری زنده کند. برای آمریکایی که در وضعیت مرگ و زندگی مجبور شد پشت نوکران 30 ساله را به اعتبار وخامت اوضاع در خاورمیانه خالی کند، فرمان انتحار مهره های کم بهاتر در ایران به طریق اولی واجب است، اتفاقی که درباره برخی سران خاکستری فتنه سبز هم رخ داد.
احمدی نژاد در جبهه ولایت بارها به صف دشمن زده و در کنار پرچمداری، خط شکنی کرده است. درست به دلیل همین خدمتگزاری و عدالت خواهی و دشمن ستیزی هم بود که مورد تأیید و حمایت و پشتیبانی جبهه بزرگ اصولگرایان و مقتدای فرزانه انقلاب قرار گرفت. اما تحرکات روشنی در جریان است تا در این اتفاق و انسجام و اتحاد رخنه اندازد و وقتی میان دولت و نظام فاصله انداخت، ابتدا با دولت و سپس با اصل نظام جمهوری اسلامی به عنوان خارچشم جبهه استکبار تسویه حساب کند. هدف این پروژه زدن رگ و ریشه های حیات دولت به دست برخی عناصر نفوذی است. کدام درخت با قطع ریشه ها می تواند ادامه حیات دهد؟ اصولگرایی سرمایه بزرگ نظام ماست و نظام و جبهه اصولگرایان نمی گذارند غباری بر این سرمایه بنشیند تا چه رسد به آسیب یا غارت اعتبار آن. با این حال باید کلام حضرت امام خمینی(ره) را متذکر شد که می فرمودند اگر غفلت کنیم، توهم پیروزی برای ما سستی می آورد و ریشه های گندیده برای توطئه به هم می رسند.
ملت و مسئولان ما رمز پیروزی را می دانند. مکتب ما شاقول روشنی درکف مؤمنان قرار داده است. «به پروردگارت سوگند ایمان نمی آورند مگر آن که در مشاجرات، حکمیت نزد تو آورند، سپس در نفس خویش هیچ حرجی نسبت به حکمی که دادی پیدا نکنند و تسلیم کامل باشند (سوره نساء- آیه 65). انقلاب اسلامی ما را همین فرمول معجزه آسا در طوفان های بزرگ پیش برد و نگین یکدانه حلقه انقلاب ها و رویدادهای بزرگ خاورمیانه کرد. در مقابل، زحمت هایی که در این سه دهه پدید آمد ناشی از برخی غفلت ها بود که اصحاب جبهه حق کردند تا زبان بریده دشمنان دراز شد. بارها فتنه از سیمای زشت خود نقاب گشود و شاهد بازاری! شد چون ناشنیده مانده بود هشدار امیرمؤمنان(ع) درباره آغاز تکوین آن؛ «... و اگر حق خالص می ماند و با باطل نمی آمیخت، زبان معاندان از ملامت حق کوتاه و قطع می شد» (خطبه 50 نهج البلاغه).
احمدی نژاد که اراده کرد پا جای پای شهید رجایی- مرد مکتبی مقلد امام- بگذارد، بارها دشمن را به عزا نشاند و دوستان انقلاب در جای جای خاورمیانه را شادمان کرد. این روزها که مسلمانان بی پناه در بحرین و یمن و لیبی و عربستان و فلسطین و... به خاک و خون کشیده می شوند و زیر شکنجه دژخیمان مظلومانه و بی سروصدا جان می سپارند، تنها امیدشان به جمهوری اسلامی است. اکنون اولین و مهم ترین مسئولیت، رسیدن به فریاد آنهاست و هرکاری جز این، خیانت به امت اسلامی و شراکت در ریختن خون آنان است. هیچ روزی - به ویژه امروز- روز شاد کردن دشمن نیست. امروز روز ناامید کردن دشمنان و شتافتن به یاری مظلومان منطقه است. امروز روز لبیک است نه روز اما و اگر و لیک. خدا نیاورد روزی را که شرمنده رسول خدا، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهم السلام) شویم به خاطر خالی کردن پشت مستضعفان انقلابی جهان و غفلت از مرز جبهه دوست و دشمن. امروز روز شوکت جبهه امیرمؤمنان(ع) به برکت دلاوری مالک اشترها و عمارهاست، اگر از اشعث ها غفلت نشود. انتظار آن است که احمدی نژاد، مالک اشتر باشد حتی اگر این بار در تشخیص این که تیر پرتاب شده از جانب دشمن - با امضای «م ن عبدالله الناصح»!- از سر خیانت و فریب است، به خطا رفته باشد. بنده خیرخواه خدا و مشق آموزه های دشمن؟!
محمد ایمانی
بسمه تعالی
اگرچه ممکن است ظاهرا اینطور به نظر برسد که سرعت تحولات منطقه کاهش پیدا کرده یا به اصطلاح این تحولات کنترل شده، ولی تعبیر دقیق تر این است که گفته شود کل منطقه خاورمیانه وارد یک دوران گذار بسیار مهم و حساس شده که در آن تحولات در زمانی بلند تر و در سطحی عمیق تر رخ می دهد و اثراتی دیرپاتر و ماندگارتر هم خواهد داشت. سرعت بالای تحولات در حدود 3 ماه گذشته که به سرنگونی حداقل دو دولت و بی ثبات شدن موقعیت تقریبا تمامی متحدان آمریکا انجامید، نشان دهنده آن است که منطقه در حال وارد شدن به دوران جدیدی از تاریخ خود است. کسی نمی داند این دوران جدید چقدر طول خواهد کشید. این هم روشن نیست که سیر تحولات و توالی آنها چگونه خواهد بود. احتمال رخ دادن پدیده های غیر منتظره و سر بازکردن زخم های کهنه ای که همگان آنها را فراموش شده می دانند هم دور از انتظار نیست. واقعا چه کسی تصور می کرد خودسوزی یک جوان در تونس به چنین زلزله مهیبی منجر شود؟ اما دو چیز روشن است: اول اینکه بسیاری چیزها تغییر خواهد کرد و دوران گذاری که آغاز شده آبستن تحولات بسیاری است به گونه ای که آینده منطقه تا حد بسیار اندکی شبیه گذشته آن خواهد بود و دوم، آنچه پس از این در منطقه رخ خواهد داد ترکیبی از پروژه ها و پروسه هاست. پروژه ها مجموعه طراحی ها و برنامه ریزی هایی است که دولت های مختلف و قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای برای اثرگذاری بر روند تحولات انجام می دهند و آنها را تا آنجا که بتوانند پیاده خواهند کرد و پروسه ها فرایندهایی طراحی نشده و عموما مردمی است که از دل باور ها، ارزش ها و فرهنگ مردم منطقه خاورمیانه که اکنون به پاخاسته اند و به نیرو و توان خود واقف شده اند بیرون خواهد آمد. سوال های استراتژیک اینهاست: در تحولات آینده منطقه چه مقدار از آنچه رخ می دهد پروژه است و چه مقدار پروسه؟ کدام تحولات برنامه ریزی خواهد بود و کدام ها بدون برنامه ریزی رخ خواهد داد؟ آن دسته از تحولاتی که به نحو خودجوش از سوی جنبش های منطقه رخ می دهد، سر جمع به نفع کدامیک از بازیگران تمام خواهد شد؟ (شکل دیگر این سوال این است: اگر مردم منطقه اجازه پیدا کنند که آزادانه تصمیم گرفته و عمل کنند نتیجه به نفع ایران خواهد بود یا آمریکا؟) مهم تر از این، توان برنامه ریزی و امکانات اجرایی در اختیار هر کدام از طرف های دخیل در این کشمکش راهبردی چیست؟ کدام طرف توانمندتر است، شناخت بهتری از منطقه دارد و می تواند برنامه های دقیق تر و موثرتری تدوین کند؟ و کدام طرف امکانات کارآمدتری برای اجرای برنامه هایی که تدوین می کند در اختیار دارد؟
اینها سوال هایی است که آمریکایی ها را کلافه کرده است. پاسخ هایی که تحلیلگران اطلاعاتی و دیپلمات ها بویژه در آمریکا، اسراییل و انگلستان به این سوال ها می دهند به هیچ وجه امیدوار کننده نیست. از تبلیغات که بگذریم، روشن است که آمریکا اکنون هیچ برنامه روشنی برای تحولات منطقه ندارد. درست است که آمریکایی ها سعی می کنند روی تحولات اثر بگذارند ولی چیزی که بتوان آن را یک برنامه جامع نامید قطعا وجود ندارد و روزمرگی وجه مشخصه راهبرد آمریکا در قبال تحولات منطقه است. داشتن یک برنامه جامع مستلزم آن است که آمریکایی ها ابتدا درک درستی از تحولات منطقه داشته باشند یعنی بتوانند به این سوال ها پاسخ هایی دقیق بدهند که آنچه رخ داد چه بود و چرا رخ داد؟ پاسخ های آمریکا به این سوال ها، پاسخ های عمدتا سکولار و تحت تاثیر نوعی ادبیات چپ است که تصور می کند هیچ پدیده اجتماعی رخ نمی دهد الا اینکه دارای علت هایی منحصرا مادی است و مردم به خاطر چیزی نادیدنی و لمس نشدنی به نام «ارزش ها» جان خود را کف دست نمی گیرند و به خیابان سرازیر نمی شوند. این نوع نگاه به تحولات است که باعث شده آمریکایی ها تصور کنند فی المثل جنس تحولات در منطقه همگی اقتصادی یا حداکثر اجتماعی است و لذا می بینیم که تلاش می کنند پاسخ های اقتصادی برای این تحولات فراهم کنند. درست است که مثلا مردم مصر فقیرند و این فقر بلاشک یکی از انگیزه های قیام آنها علیه دیکتاتوری مبارک بوده اما آنچه آمریکایی ها نمی فهمند این است که مردم منطقه اکنون به آن درجه از آگاهی رسیده اند که دریابند ریشه فقر، تحقیر یا هر رنج دیگری که تا به حال کشیده اند این است که دیکتاتورهایی بالای سر آنها بوده اند که از ابتدایی ترین اصول انسانی هیچ بویی نبرده بودند و با ملک و ملت چنان رفتار می کردند که گویی ارث پدری شان است. از این مهم تر، این آگاهی نزد مردم منطقه بوجود آمده است که این دیکتاتورها هر چه کرده اند با پشتیبانی، حمایت، تایید و بلکه اصرار آمریکا بوده و آمریکایی ها وقتی مطمئن شدند که این دیکتاتورها به منافع حیاتی آنها در منطقه پای بندند دیگر برایشان مهم نبود که چه بلایی سر مردمشان می آورند. مردم منطقه درک کرده اند که رنج تاریخی آنها محصول حمایت تاریخی آمریکا از دیکتاتورهاست که هیچ اصل یا ضابطه انسانی آن را محدود و مقید نمی کرد چرا که به تعبیر یکی از نمایندگان کنگره آمریکا کسی که در کاخ سفید نشسته رییس جمهور آمریکاست نه رییس سازمان حقوق بشر و کاری هم که باید بکند پاسداری از منافع آمریکاست نه اینکه غصه زجر کشیدن یا تحقیر شدن مردم این یا آن کشور را بخورد.
همین موضوع باعث شده است که آمریکایی ها از حفظ شدن ماهیت مردمی تحرکات منطقه بسیار نگران باشند. بستر اجتماعی منطقه برای آمریکا بسیار خطرناک است. نخستین نکته درباره این بستر این است که همه برآوردها و پیمایش ها نشان می دهد الگوی حاکم بر ذهن و رفتار مردم منطقه عمیقا دینی است و این مردم هنگامی که با گزینه های مختلف سیاسی یا اجتماعی مواجه می شوند گزینه ای را انتخاب می کنند که به این الگو نزدیک تر است. آمریکایی ها می دانند که در دوران گذار منطقه باید با دینداران تعامل کنند و از آنجا که چیزی به نام دیندار آمریکایی در منطقه بسیار نایاب است و اگر هم باشد مقبولیتی ندارد (مانند جریان روشنفکری به اصطلاح دینی در ایران) ناچار باید بپذیرند که با گروه هایی مانند اخوان المسلمین کار کنند تا مثلا نوبت به القاعده نرسد؛ ایران و حزب الله که جای خود دارد.
نکته دوم این است که آمریکایی ها در دهه های گذشته انرژی بسیار اندکی برای ارتباط گیری با مردم منطقه، شناخت آنها و اثرگذاری روی افکار و رفتارشان صرف کرده اند و همان مقدار انرژی اندک هم هرگز به هیچ نتیجه ای نرسیده است. علت هم این بوده که همواره احساس می کرده اند ارتباط با دولت های حرف گوش کن ومطیع منطقه تمام منافع آنها را تامین می کند و اینکه مردم چه فکر می کنند، چه می گویند یا چقدر از این اوضاع راضی هستند هم اهمیتی نداشت (این همان چیزی است که آمریکایی ها همواره به عنوان «ثبات» از آن پاسداری کرده اند.) متقابلا ایران، ده ها برابر انرژی را که برای ارتباطات دیپلماتیک با دولت های منطقه صرف می کرد، در راه ارتباط گرفتن با ملت ها، شنیدن سخن آنها و تلاش برای نزدیک تر کردن دیدگاه های آنها به خود و به یکدیگر مصرف کرده است. بسیاری در ایران می گفتند این نوع سیاست خارجی واقع بینانه نیست مردم منطقه اساسا کاره ای نیستند که ارتباط گرفتن با آنها ضرورت یا اهمیتی داشته باشد. اکنون اما که کار به دست مردم افتاده احساس آمریکایی ها این است که ده ها سال از ایران عقب ترند و ایران کانال های ارتباطی و پیوندهایی فکری با مردم منطقه برقرار کرده که سال ها طول می کشد تا آمریکا از آن سر در بیاورد چه رسد که بخواهد چیزی معادل آن ایجاد کند. ضمنا برای جامعه اطلاعاتی آمریکا واضح شده که مردم منطقه بسیار به ایران علاقمند هستند و آن را به عنوان الگویی از مقاومت موفق و موثر در مقابل آمریکا -کاری که حاکمان خودشان عرضه آن را نداشتند- ستایش می کنند. همین دو ماه پیش بود که یک نظرسنجی مشترک موسسه زاگبی و دانشگاه مریلند نشان دادند بالای 90 درصد منطقه از ساخته شدن بمب هسته ای در ایران طرفداری می کنند و اینها حقیقتی است که اکنون خود کل فضای منطقه را متحول کرده است.
دقیقا به همین دلیل است که آمریکایی ها اخیرا در پی آن هستند که فرایندهای منطقه را از حالت خیابانی و مردمی خارج کرده و آن را وارد فاز مذاکره و گفت وگوی سیاسی کنند. اگر اظهارنظرها و بیانیه های مقام های آمریکا و اروپا در هفته های گذشته را بخوانید خواهید دید که یک مضمون مشترک در همه آنها تکرار می شود و آن هم این است که از طرفین می خواهند برخوردهای خشونت آمیز را متوقف کنند و با هم به گفت وگو و مذاکره سیاسی بپردازند. این جمله کلیدی هم بارها تکرار شده که هر نوع انتقال قدرت در منطقه باید «آرام» باشد. تحلیل آمریکایی ها این است که مزیت نسبی آنها در سیاسی و مذاکراتی کردن فرایندهای منطقه و پایان حرکت های خیابانی است و تصور می کنند تنها اگر مدیریت تحولات منطقه از فاز اجتماعی به فاز سیاسی منتقل شود، توان اثرگذاری روی آن را خواهند داشت.
از دید آمریکا انتقال غیر آرام و خیابانی قدرت در منطقه چند خطر جدی دارد:
1- با توجه به اینکه مردم منطقه عموما اسلامگرا و دوستدار ایران هستند احتمال اینکه فرایندهای مردمی به روی کار آمدن نیروهای طرفدار ایران یا حداقل نیروهای ضد آمریکایی (که ممکن است با ایران هم نسبتی نداشته باشند) منجر شود بسیار زیاد است.
2- آمریکایی ها عقیده دارند مردمی شدن حرکت ها مجال نقش آفرینی را برای گروه هایی فراهم می کند که دارای سازمان یافتگی چندین ساله هستند و این گروه ها از شیعه و سنی عموما طرفدار ایران یا با آن در ارتباطند.
3- از دید آمریکا مردمی شدن فرایندها، دیکتاتورهای دوست آنها را وادار به اعمال خشونت می کند (بویژه سرنوشت رقت بار مبارک این دیکتاتورها را هراسان تر هم کرده است) و هر چه درجه این خشونت بالاتر برود آمریکا بیشتر در چشم مردم منطقه متهم خواهد بود.
4- آمریکایی ها معتقدند خیابانی شدن حرکت ها مزیت نسبی آنها را که همان لابی سیاسی، مذاکره و اقدام از طریق نهادها و سازمان ها و معاهدات بین المللی است از بین می برد و سازوکارهایی را به آنها تحمیل می کند که هیچ شناخت درست یا کنترل قابل قبولی بر آنها ندارند.
به همین دلیل است که می بینیم آمریکا اکنون همه انرژی خود را صرف به خانه فرستادن مردم می کند و تاکتیک هایی مانند چراغ سبز به عربستان برای جنایت در بحرین، در بوق کردن اصلاحات وعده داده شده از سوی دیکتاتورها یا اعلام اعطای کمک مالی به منطقه همه دراین مسیر قرار دارد. نکته کلیدی برای انقلابیون منطقه این است: «خیابان را نباید خالی کرد»!
مهدی محمدی
لشگرکشی آل سعود به بحرین و قتل عام وحشیانه مردم مظلوم و غیرمسلح این سرزمین شیعه نشین -که به ناحق و در جریان خیانت شاه معدوم از ایران جدا شده است- اگر چه رخدادی تلخ و فاجعه آمیز است اما تمامی شواهد و قرائن موجود بی آن که گزافه و اغراقی در میان باشد، حکایت از آن دارند که آل سعود به پایان حیات نفرت انگیز خود رسیده است و خاورمیانه اسلامی در آینده ای بسیار نزدیک از این جرثومه فساد و تباهی و متحد تابلودار اسرائیل پاکسازی می شود. براساس همین شواهد که در این یادداشت به نمونه هایی از آن اشاره می شود، بعید به نظر می رسد خاندان آل سعود از روز بد حادثه ای که پیش روی دارند، جان سالم به در برند و در مجازات این خاندان تحت قیمومیت آمریکا، تنها به فروپاشی حاکمیت آنها بسنده شود، بخوانید؛
1-«مارتین ایندایک» سفیر سابق آمریکا در اسرائیل و مدیر بخش خارجی موسسه «بروکینگز» طی یادداشتی در روزنامه واشنگتن پست - 7 آوریل / 18 فروردین- به فهرستی از نقاط آسیب پادشاهی آل سعود اشاره کرده و به گونه ای تلویحی، ادامه حاکمیت این خاندان در شبه جزیره عربستان را ناممکن ارزیابی می کند. «ایندایک» که نظرات وی در میان دولتمردان آمریکا از اعتبار بالایی برخوردار است، تنها راه پیش پای آمریکا برای حفظ حاکمیت آل سعود را تبدیل «پادشاهی مطلقه» به «مشروطه سلطنتی» می داند ولی بلافاصله می افزاید «با توجه به امواج بلند سونامی اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، بعید به نظر می رسد که فرصتی برای این تغییر ساختار در حکومت آل سعود باقی مانده باشد». مارتین ایندایک توضیح می دهد حکومت کنونی عربستان، بر گرفته از مدل حکومت های استبدادی قرن 15 میلادی است که نمی تواند در قرن 21 شانس دوام داشته باشد و در مواجهه با خیزش های امروز خاورمیانه، به طور کامل از بین خواهد رفت.
سفیر سابق آمریکا در اسرائیل در ادامه تحلیل -بخوانید گزارش- خود از شرایط شکننده و روبه زوال آل سعود می نویسد؛ «بسته کمک های مالی به ارزش یکصد میلیارد دلار و تعهد ایجاد 60 هزار فرصت شغلی که ملک عبدالله وعده داده است، نمی تواند از خروش مردم و مخصوصاً جوانان عربستان علیه آل سعود جلوگیری کند» و می افزاید «مردم این مبلغ را فقط بخشی از مطالبات خود می دانند که تاکنون از آنان دریغ شده است» و می نویسد «جاذبه استقلال و آزادی سیاسی که از آن سوی مرزها و امروز از ایران پمپاژ می شود و از طریق اینترنت و تلویزیون های کابلی در میان شهروندان عربستان منتشر می شود، چیزی نیست که ملک عبدالله بتواند با پرداخت رشوه مالی و اختناق پلیسی مانع گسترش آن شود».
2- دیپلمات های سعودی در محافل سیاسی و رسانه ای آمریکا و کشورهای اروپایی به «دیپلمات های شرمسار»- ASHAMED DIPLOMATS- شهرت دارند چرا که به شدت از روبرو شدن با خبرنگاران و مصاحبه با آنان پرهیز می کنند. رسانه های غربی بر این باورند که آنچه دیپلمات های سعودی را از روبرو شدن با خبرنگاران پرهیز می دهد، نگرانی آنها از پرسش های احتمالی درباره ساختار حکومتی آل سعود است. ساختاری که هیچ توضیح قابل قبولی برای آن وجود ندارد. حاکمیت یک خاندان دست نشانده انگلیس و تحت قیمومیت کنونی آمریکا بر مردم عربستان، بی آن که در آن از انتخابات و دخالت مردم در تعیین سرنوشت خویش کمترین اثر و نشانه ای باشد. پرهیز دیپلمات های سعودی از روبرو شدن با خبرنگاران تا آنجاست که وزیر خارجه عربستان نیز در جریان دیدار با همتایان خود از حضور در کنفرانس مشترک خبری که یک رسم تعریف شده دیپلماتیک است خودداری می کند.
از سوی دیگر اکثر دانشجویان عربستان که در خارج از کشور خویش به تحصیل اشتغال دارند نیز به دانشجویان خجالتی و کم حرف معروفند و بسیاری از آنها در هیچیک از مباحث سیاسی که در میان دانشجویان متداول و معمول است شرکت نمی کنند. برخی از این دانشجویان انکار نمی کنند که با حکومت قرون وسطایی آل سعود موافق نیستند و آنها را دایناسورهای فرار کرده از پارک ژوراسیک می دانند! ولی از بیم بازخواست دستگاه امنیتی عربستان ترجیح می دهند مخالفت خود را ابراز نکنند. یکی از همین دانشجویان به هفته نامه آمریکایی «نیویورکر» می گوید؛ تا چند ماه قبل، از این که یک شهروند عربستان سعودی هستم، احساس ناخوشایند و آزاردهنده ای داشتم و در برخی از مواقع خود را یکی از ایرانیان عرب زبان معرفی می کردم اما امروزه با شکل گیری قیام مردمی علیه آل سعود، دیگر آن احساس را ندارم و مخصوصا در کنار برادران فلسطینی خود، احساس شرمندگی و حقارت نمی کنم.
3- چهارشنبه هفته گذشته- 24 فروردین ماه- روزنامه سعودی «عکاظ» به نقل از سایت «ایلاف» که وابسته به وهابیون دربار سعودی است، نوشت؛ آیا هیچکس مقاله های ضد ایرانی ما را می خواند یا این مطالب را که همه روزه در رسانه های کشورمان منتشر می کنیم برای خودمان می نویسیم تا خشم خود را از حضور پرقدرت ایران در همه جای خاورمیانه و حتی شمال آفریقا کاهش دهیم؟! ایران فقط با گروه های شیعه در کشورهای عربی ارتباط ندارد، بلکه با جنبش سنی مذهب حماس در فلسطین نیز مرتبط است و شاید تعجب کنید اگر گفته شود در میان مردم لیبی هم حضور دارد. ایران اکنون نیروگاه هسته ای دارد، زیردریایی می سازد، موشک دوربرد و پیشرفته تولید می کند و همه جا در میان مردم ما حضور دارد. ایران اکنون به شبحی تبدیل شده که در باغ های ما گردش می کند ولی ما او را نمی بینیم و نمی دانیم کجاست؟
4- همان روز- چهارشنبه- سمر مقرون، یکی از نویسندگان معروف عربستان در روزنامه سعودی «الجزیره» نوشت «این روزها هرکس به من می رسد، مرا به خاطر مقالاتی که علیه ایران می نویسم، سرزنش می کند و به من تهمت ضد شیعی می زند و به شدت از انقلاب بحرین حمایت می کند. این افراد با این که شهروند عربستانی هستند خیلی بیشتر از شهروندان ایرانی از نظام اسلامی ایران حمایت می کنند و ما را نویسندگان جیره خوار می نامند. این افراد در رسانه های عربستان نمی توانند به نفع ایران شعار بدهند ولی در محافل خود و از طریق سایت های اینترنتی، به صراحت از ایران و حتی از نظامیان ایران دفاع می کنند. چنین افکاری نشان دهنده یک طرز تفکر خطرناک و جدی در میان جامعه ماست و باید آن را خطرناکترین دشمن خود بدانیم».
5- در یکی از اسناد منتشر شده ویکی لیکس به ملاقات سری «مئیر داگان» - رئیس وقت سازمان موساد- با «نیکلاس برنز» معاون وقت وزارت خارجه آمریکا در سال 2007 میلادی اشاره شده است. این ملاقات همزمان با فروش 63 میلیارد دلار تسلیحات نظامی از سوی آمریکا به عربستان سعودی صورت گرفته و موضوع آن رایزنی با اسرائیل و ارزیابی پی آمدهای فروش تسلیحات یاد شده به عربستان است. در این ملاقات، مئیر داگان به وزارت خارجه آمریکا اطمینان می دهد که از فروش تسلیحات نظامی به عربستان نگران نیست و در توضیح نظر خود می گوید؛ آل سعود، متحد منطقه ای ما هستند ضمن آن که توان و مهارت های لازم برای استفاده از سلاح های مدرن را ندارند و این تسلیحات در اختیار مستشاران و نظامیان آمریکایی باقی می ماند. رئیس وقت موساد در این ملاقات به نکته ای اشاره می کند که با توجه به تهدید اخیر عربستان علیه جمهوری اسلامی ایران و حضور بزدلانه و جنایتکارانه ارتش این کشور در بحرین، نکته ای شنیدنی است. داگان می گوید؛ توان ارتش عربستان فقط در حد و اندازه مقابله با یک قبیله بدون سلاح عرب است و اساساً قدرت تقابل با یک ارتش منظم و حتی یک قبیله عرب مسلح را ندارد.
گفتنی است که دو سال قبل، ارتش آل سعود با تجهیزات کامل زمینی و هوایی برای کمک به علی عبدالله صالح در سرکوب انقلابیون جنوب یمن- الحوثی ها- وارد یمن شد ولی در فاصله ای بسیار کوتاه، شکست سخت و سنگینی را تحمل کرده و با برجای نهادن بسیاری از ادوات نظامی خود- حداقل 7 تانک و دو فروند بالگرد و انبوهی از تجهیزات و تسلیحات فردی نظامیان سعودی - مجبور به عقب نشینی شد.
6- با توجه به نکات فوق که فقط اندکی از بسیارهاست و از پایه های لرزان رژیم آل سعود حکایت می کند و با در نظر گرفتن امواج بلند سونامی اسلامی که منطقه را فرا گرفته و هر روز بر دامنه و بلندای آن افزوده می شود، به آسانی می توان نتیجه گرفت که پادشاهان آل سعود با لشگرکشی به بحرین و قتل عام مردم بی دفاع آن دست به خودکشی زده اند و سقوط حتمی خود را جلو انداخته اند. چرا؟!
الف: مگر مردم مسلمان عربستان با مردم مصر، تونس، اردن، یمن، لیبی و... چه تفاوت عمده ای دارند؟ و مگر نه این که طی چند ماه اخیر بارها نارضایتی خود از رژیم آل سعود را فریاد زده و سرکوب ها نیز به اعتراف حامیان و دولتمردان آل سعود در کاهش خشم و نفرت مردم نسبت به دیکتاتورهای حاکم بر سرزمین وحی کمترین تاثیری نداشته است؟ بنابراین عربستان نیز مانند سایر کشورهای اسلامی تحت سلطه دیکتاتورهای دست نشانده آبستن حادثه است و به قول «مارتین ایندایک» از سونامی اسلامی در امان نیست. گفتنی است برخی از منابع غربی به کوچ تعداد قابل توجهی از اعضای خاندان آل سعود به آمریکا و کشورهای اروپایی طی چند ماه اخیر خبر داده اند. به گزارش این منابع، شاهزاده های سعودی از شرکت بلاک واتر «BLACK WATER »که یک ارتش خصوصی و مشهور آمریکایی است برای حفاظت از خود، مزدور استخدام کرده اند.
ب:نظامیان سعودی در بحرین به هنگام حضور در صحنه برای سرکوب و قتل عام مردم از ماسک استفاده می کنند و به شدت از این که شناخته شوند بیم دارند. و در همان حال، نشانه های قابل توجهی از سرپیچی و تمرد نظامیان سعودی برای اعزام به بحرین گزارش شده است. به نوشته گزارشگر «وال استریت ژورنال»، نظامیان سعودی با توجه به تحولات اخیر خاورمیانه، سقوط رژیم آل سعود را نزدیک می دانند و از اینکه قربانی بلندپروازی های خاندان آل سعود شوند وحشت دارند. گزارشگر وال استریت ژورنال می نویسد؛ وحشت فرماندهان و سربازان سعودی از پشت ماسک ها نیز به آسانی قابل دیدن است.
ج: تقریبا تمامی شاهزادگان سعودی و فرماندهان و صاحب منصبان رژیم آل سعود در ایالات مختلف آمریکا و کشورهای اروپایی صاحب قصرهای افسانه ای هستند و چند ماه از سال را در این کشورها به سر می برند، بنابراین شناسایی و انتقام از آنها به آسانی امکان پذیر است و شنیده ها حکایت از آن دارد که جوانان بحرینی در انتقام خویش از این جرثومه های فساد و تباهی مصمم هستند و سوگند یاد کرده اند که گریبان آنها را حتی بعد از سقوط رژیم آل سعود نیز رها نکنند. چرا که اعدام انقلابی آنها را در هر نقطه دنیا یک تکلیف الهی می دانند و الحق که چنین است.
د: آل خلیفه، اساساً از ساکنان بحرین نیستند و از قبایل بادیه نشینی بوده اند که بعد از خیانت شاه معدوم و جدایی استان بحرین از ایران، به این منطقه کوچانده شده اند و از سوی دیگر عمده ترین منابع و ذخایر نفتی عربستان در منطقه شیعه نشین قطیف قرار گرفته است که پیوندهای دیرینه با مردم بحرین دارند و طی چند هفته گذشته بارها در اعتراض به حاکمیت آل سعود و به حمایت از مردم مظلوم بحرین دست به تظاهرات زده اند. مردم قطیف با استناد به سوابق تاریخی خود و مختصات جغرافیایی منطقه خواستار جدایی از عربستان و تشکیل یک کشور مستقل هستند. رژیم آل سعود طی چند سال گذشته برای بر هم زدن ترکیب جمعیتی قطیف و بحرین اقدام به کوچاندن برخی از قبایل عرب به این دو منطقه کرده است که امروزه مردم بحرین و قطیف آنان را به چشم بیگانه می نگرند و اعلام کرده اند که در حکومت آینده، آنها را خارجیان پاسپورت دار تلقی می کنند نه از اتباع شناسنامه دار در بحرین و قطیف.
7- و بالاخره همه شواهد و قرائن حکایت از آن دارند که رژیم قرون وسطایی آل سعود فقط چند گام کوتاه با سقوط فاصله دارد و بدیهی است اعضای خاندان آل سعود، صاحب منصبان دربار سعودی و نظامیان اعزامی به بحرین در صورتی که پس از پایان ماجرا- که بسیار نزدیک است- زنده بمانند، در هیچ نقطه دنیا از انتقام ملت های مسلمان در امان نیستند.
حسین شریعتمداری
بسمه تعالی
موازات سونامی تحولات سیاسی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا طی چندماه گذشته، موج نقض فاحش حقوق بشر از سوی رژیم های وابسته به نظام سلطه و حکومت های دست نشانده کماکان استمرار و جریان دارد.
سرکوب شدید اعتراضات مدنی و مردمی از طریق بکارگیری اهرم های خشونت و سبعیت نقطه مشترک عدول از موازین اولیه حقوق بشر است.
بنابر شواهد و قرائن غیرقابل خدشه آنچه که باعث شده است کشتارها، ضرب و جرح ها، سرکوب ها، شکنجه ها، بازداشت ها، ربایش ها و جنایات و تجاوزات آشکار و ددمنشانه علیه مردم یمن، تونس، لیبی، مصر، بحرین و... استمرار داشته باشد چراغ سبزی است که آمریکا و اذنابش به دیکتاتورها و پادشاهان مرتجع عربی نشان داده اند.
سفرهای پیاپی مقامات آمریکایی-بصورت پیدا یا پنهان- به منطقه به بهانه های مختلف در ماه های گذشته و بلافاصله شدت یافتن خشونت ها علیه قیام ها و انقلاب های مردمی در همین راستا ارزیابی می شود. در این میان اتفاقات دلخراشی که در بحرین به وقوع پیوسته است وضعیت این کشور شیعه نشین را از منظر حقوق بشر دردناک تر و مشمئزکننده تر کرده است.
اخراج شیعیان از کشور، بازداشت و دستگیری بیش از 500 نفر از فعالان سیاسی و حقوق بشر، محاصره و اشغال بیمارستان ها، تخریب و آتش سوزی مساجد و حسینیه ها، آدم ربایی معترضان و انتقال آنها به زندان های عربستان، کشتن دهها نفر و مجروح کردن صدها نفر طی هفته های گذشته بخشی از اقدامات سبعانه و ضدبشری آل خلیفه است که در اوج دنائت و پستی از کمک و پشتیبانی مستقیم و بی پرده آل سعود نیز بهره می برد.
از یکسو؛ رژیم سعودی به بهانه واهی و ادعای پوچ نیروهای سپر جزیره، نیروهای نظامی خود را برای سرکوب انقلاب مردمی بحرین وارد این کشور کرده است و از سوی دیگر؛ رژیم آل خلیفه به بیش از 2 هزار سعودی با هدف سرکوب اعتراضات تابعیت بحرینی داده است.
جالب اینجاست که علی رغم جنایات و تجاوزات آل خلیفه و آل سعود در بحرین که با چراغ سبز مدعیان حقوق بشر انجام می شود در بحبوحه این وقایع تلخ و دلخراش و در کمتر از یک ماه 2 قطعنامه حقوق بشری علیه جمهوری اسلامی ایران به تصویب می رسد.
امروز به گواهی تمامی حقوقدانان و آگاهان به مسایل حقوق بین الملل و حقوق بشر آنچه در بحرین می گذرد مصداق بارز نه تنها نقض حقوق بشر بلکه نقض حقوق بشردوستانه است. چرا که؛ از حقوق بشر دوستانه هنگامی سخن به میان می آید که نقض حقوق بشر به درجه فاحش می رسد. رژیم آل خلیفه در برابر اعتراضات مدنی و مردمی علاوه بر استفاده از نیروی انتظامی برای سرکوب مردم و نیروی ارتش، از ارتش آل سعود نیز بهره برده و در وضعیتی کاملا خصمانه جرایمی چون کشتار، قتل عام، بازداشت و شکنجه را علیه مردم و غیرنظامیان مرتکب شده است که به لحاظ حقوقی در چارچوب «جنایت علیه بشریت» می گنجد.
همچنین باید گفت؛ اقدام شنیع رژیم آل خلیفه در استفاده از نیروی نظامی عربستان در حالی است که استفاده از نیروی خارجی و آنچه که تحت عنوان «سپر جزیره» از آن یاد می شود در مقابل «تهدید خارجی» است نه برای سرکوب مردم و غیرنظامیان که تنها ابزار آنها اعتراضات مدنی و غیرخشونت آمیز بوده است.
بدون تردید اقدامات غیرقابل توجیه آل سعود و آل خلیفه علاوه بر اینکه بر خلاف منشور سازمان ملل، اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق نامه ها و کنوانسیون های حقوق بشری بوده و مصداق بارز نقض حقوق بشر و حقوق بشردوستانه است و نه تنها «جنایت علیه بشریت» بلکه یک «نسل کشی» تمام عیار است که تمامی عناصر آن محرز شده است.
اکنون این سوال به پیش کشیده می شود که چرا قطعنامه ای علیه آل خلیفه و آل سعود از سوی نهادهای بین المللی و مجامع حقوق بشری صادر نمی شود اما در نقطه مقابل براساس بی پایه ترین ادعاها و سست ترین استنادها علیه جمهوری اسلامی با شتابی سوال برانگیز به اتهام نقض حقوق بشر، قطعنامه صادر می شود؟
به تعبیر واضح تر؛ در یک سو کشتارها، ضرب و جرح ها، ربایش ها، شکنجه ها، بازداشت ها که در نهایت «جنایت علیه بشریت» و «نسل کشی» را در پی دارد مساوی است با سکوت مجامع بین المللی و دریغ از یک قطعنامه خشک و خالی و نیم بند!!! و در سوی دیگر این صحنه با ادعاها، شانتاژها، تحریف ها و پروپاگاندای رسانه ای علیه ایران اسلامی برابر می شود با صدور 2 قطعنامه در بحبوحه تحولات منطقه و آنهم در کمتر از یک ماه.
طرفه آنکه در همین مدت رژیم آل سعود و رژیم آل خلیفه که حاکمان دست نشانده آنها باید به جرم ارتکاب انواع و اقسام جرایم بین المللی مورد تعقیب و محاکمه مراجع بین المللی قرار بگیرند بیشترین اتهامات بی اساس را علیه جمهوری اسلامی مطرح کرده و ادعا می نمایند ایران عامل و مسبب ناآرامی های منطقه است؟!
در همین خط- و نه خطا- ترور حقیقت و عدالت است که در ابتدای فروردین ماه امسال ابتدا شورای حقوق بشر سازمان قطعنامه ای ضدایرانی و به اتهام نقض حقوق بشر علیه جمهوری اسلامی تصویب می کند و چند روز پیش اتحادیه اروپا نیز به اتهام تکراری نقض حقوق بشر از این حربه نخ نما شده استفاده کرده و 32 مقام ایرانی را تحریم می کند.
بنابراین براساس صحنه پیش روی آنچه گفتنی است عبارت است از؛ 1- بی شک سکوت آمریکا، اتحادیه اروپا، شورای حقوق بشر در مقابل قضایای بحرین و نقض گسترده حقوق شهروندان بحرینی و به وقوع پیوستن کلکسیونی از جنایات و تجاوزات به عوامل سیاسی که شکل گیری قطب قدرتمند اسلام اولین عامل است و نیز به عنصر تعیین کننده ای به نام «نفت» در منطقه برمی گردد.
البته طبیعی است برای اینکه ژست حقوق بشری خود را از دست ندهند کمیسرعالی حقوق بشر یا مجامع حقوق بشری در سطح دیده بان حقوق بشر و یا سازمان عفو بین الملل براساس بیانیه هایی کلیشه ای و بی خاصیت و فاقد ضمانت اجرا اتفاقات و وقایع ددمنشانه در بحرین را محکوم کنند.
2- ادعاهای بی پایه و اساس بحرین و عربستان در نقش داشتن ایران اسلامی در آنچه که آنها «ناآرامی های منطقه» می خوانند آنچنان بی پشتوانه است که تنها به «چک بی محل» می ماند تا آنجا که حتی مقامات غربی را وادار به موضع گیری و واکنش کرده است.
«زلوت نمت» معاون وزیر امور خارجه مجارستان که هم اکنون کشورش ریاست دوره ای اتحادیه اروپایی را برعهده دارد به نیابت از «کاترین اشتون» مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در نشست پارلمان اروپا ناگزیر تصریح می کند؛ «برخلاف آنچه که بحرین و عربستان سعودی درباره ایران ادعا می کنند هیچ مدرکی دال بر نقش ایران در پشت اعتراضات مردم بحرین وجود ندارد.»
3- مقارن با تحولات منطقه ای و صدور 2 قطعنامه حقوق بشری علیه ایران اسلامی در کمتر از یک ماه، آنهم در شرایطی که جنایات و تجاوزات رژیم های دست نشانده و مرتجع عربی همچون آل سعود و آل خلیفه غیرقابل انکار است نشان می دهد هدف آمریکا و قدرت های غربی که تلاش دارند سقوط های زنجیره ای رژیم های وابسته به خودشان و صف رو به سقوط دیکتاتورها را متوقف کنند؛ الف) انحراف افکار عمومی از نقض حقوق بشر گسترده در تحولات منطقه بسوی ایران اسلامی است. از همین روی با ابزار حقوق بشر و صدور قطعنامه های کذایی تقلا می کنند این خواسته مزورانه و فریبکارانه را عملی نمایند. و بجای آنکه مسیر و بستر محاکمه و مجازات آل خلیفه و آل سعود را فراهم کنند تا حداقل با ادعای حقوق بشری شان سازگاری داشته باشد در جهت سرپوش گذاشتن بر نقض حقوق بشر در بحرین، یمن، تونس و... عمل می کنند.
ب) ایران اسلامی نتواند از تحولات منطقه به نفع خود استفاده کند. این اعترافی است که پس از آنکه وزرای خارجه اتحادیه اروپا اخیراً (12 آوریل 2011) 32 مقام کشورمان را به اتهام آنچه که نقض حقوق بشر می دانستند تحریم کردند؛ «ویلیام هیگ» وزیر امور خارجه انگلیس به زبان می آورد و تصریح می کند؛ هدف از این تحریم ها این است که ایران نتواند تحولات منطقه را به سود خود مصادره نماید.
پیش از این و با شروع خیزش و خروش ملت های منطقه علیه سیاست های آمریکایی و اسرائیلی و پیگیری سرنگونی حاکمان دست نشانده رسانه های غربی- از جمله واشنگتن تایمز- بر تأثیرپذیری و الهام گیری افکار عمومی منطقه از انقلاب اسلامی ایران تأکید و اقرار داشتند.
و بالاخره باید گفت؛ متأسفانه در کندوکاو تحولات منطقه از منظر حقوق بشر سیطره و نفوذ قدرت های غربی بر سازمان های بین المللی و مراجع حقوق بشری برای به حاشیه راندن تعقیب و محاکمه مجرمان بین المللی همچون حاکمان آل خلیفه و آل سعود وجود دارد و این سازمان ها و نهادها به درستی وظایف اصلی خودشان را دنبال نمی کنند. این واقعیت تلخ تا آنجاست که حتی دو سال پیش «پطرس غالی» دبیر کل سازمان ملل متحد با انتشار کتابی با عنوان «نگاهی به جهان فردا» می نویسد: من دبیر کل سازمان ملل نبودم تابع دستورات آمریکا و اسرائیل بودم.! حال چه برسد به مراجع حقوق بشری.
اما اتفاق مهمی که علی رغم تمام نفوذها و لابی گری های قدرت ها در سازمان ها و نهادهای بین المللی و حقوق بشری به وقوع پیوسته و در ادامه خیزش و خروش ملت ها و «بیداری اسلامی» است محاکمه دیکتاتورها و فرعون های زمان است که گویا کیفرخواست آنها را افکار عمومی و آحاد مردم صادر کرده اند و از همین رهگذر است که «حسنی نامبارک» دیکتاتور مصر سه روز پیش به همراه 2 پسرش در بند عدالت افتاد. آل خلیفه و آل سعود نیز باید بدانند که عنقریب به پشتوانه اقتدار ملت ها در محکمه عدالت به کیفر خواهند رسید.
حسام الدین برومند
بسمه تعالی
تحولات منطقه اکنون با شتابی بسیار بیشتر از آنچه که حتی دوراندیش ترین تحلیلگران پیش بینی می کردند در حال پیش روی است. سوالی که اکنون بسیاری از تحلیلگران و حتی اعضای جامعه اطلاعاتی در بسیاری از کشورهای منطقه از خود می پرسند این است که سمت و سوی کلی تحولات چیست و نهایتا چه کسی برنده این بازی بزرگ خواهد بود؟ بیرون کشیدن یک پاسخ سرراست به این سوال از دل انبوه تحولات پیچیده منطقه حقیقتا بسیار دشوار است اما غیر ممکن نیست. این یادداشت فقط یک گام ابتدایی است در این مسیر.
اجازه بدهید با یک تذکر شروع کنیم، تذکری که از دید غربی ها بسیار مهم است اما عموما در غوغای رسانه ای گم می شود. آن تذکر این است که به یاد باید داشت درست است که تونس کشوری است که به مثابه یک چشمه برای به راه افتادن سیل خیزش های مردمی در منطقه عمل کرد اما آنچه اکنون در تونس می گذرد و نتیجه ای که نهایتا حاصل خواهد شد واجد اهمیت راهبردی چندانی از حیث سمت وسوی تغییرات ژئوپلتیک منطقه نیست. عین این موضوع درباره لیبی هم صادق است. شدت منازعه در لیبی اکنون از هر جای دیگری در منطقه بیشتر است -در هیچ کدام از کشورهای منطقه انقلاب های نرم به یک جنگ یا به اصطلاح یک منازعه پر شدت تبدیل نشده است- ولی ماندن یا رفتن قذافی حداکثر ارزشی که خواهد داشت ، پاک شدن یا نشدن زمین از لوث وجود یک دیوانه خونخوار است و «جهت» حرکت تحولات در منطقه را تعیین نمی کند. اصطلاحا اینطور می توان گفت که تونس و لیبی کشورهایی هستند که دامنه تاثیر تحولات آنها به مرزهای درونی شان محصور می ماند و توان تعیین کنندگی آنها و قدرت تاثیر سیاسی شان در خارج از مرزهای خود به شدت محدود است. بنابراین تلاش برای ارائه یک تحلیل از سمت و سوی کلان تحولات منطقه از طریق تمرکز در آنچه در لیبی و تونس می گذرد، هرگز به نتیجه ای واقع نما نخواهد رسید. در عوض، 3 کشور بحرین، مصر و عربستان از این جهت وضعیتی کاملا متفاوت دارند و تاثیر منطقه ای تحولات آنها شاید بیشتر از دگرگونی باشد که در داخل مرزهای خود ایجاد می کنند.
از مصر شروع کنیم. پیروزی انقلاب مصر در روز 22 بهمن، ارزش نمادینی به تحولات این کشور بخشید که همچنان پابرجا مانده است. مهم ترین سوال درباره تحولات مصر که اکنون برخی ذهن ها را به خود مشغول کرده این است که آیا این درست است که آمریکایی ها توانسته اند از شوک غافلگیری اولیه خارج شوند و مدیریت تحولات را به دست بگیرند؟ خود آمریکایی ها مایلند اینطور جا بیفتد که اکنون آنها مدیریت صحنه مصر را در دست دارند. اوباما که حدود یک هفته است مبارزات انتخاباتی خود را شروع کرده به شدت نیاز دارد بگوید او یک کارتر دیگر نیست که از دست دادن متحدی به نام ایران در سال 1979 باعث شد جزو معدود روسای جمهور یک دوره ای آمریکا باشد. اما واقعیت چیست؟ واقعیت به طور بسیار فشرده این است که آمریکایی ها از ارتش مصر توقع داشتند همه چیز را برای آنها سر و سامان بدهد و بویژه در دو حوزه پاسدار منافع آمریکا باشد: نخست اینکه اجازه کاندیدا شدن افرادی را که گرایش های شناخته شده ضد آمریکایی و ضد اسراییلی دارند در انتخابات مجلس این کشور ندهد و دوم، مسئله پایبند ماندن یا نماندن به پیمان های استراتژیک با آمریکا و اسراییل بویژه پیمان کمپ دیوید را در صلاحیت خود نگه دارد. آیا ارتش مصر توانسته این توقعات را برآورده کند؟
تشکیل احزاب سیاسی جدید در مصر که طبعا مهم ترین بازیگران انتخابات آینده مجلس این کشور و به تبع آن سازندگان دولت آینده خواهند نشان دهنده این است که روند تحولات در مصر نه تنها توسط آمریکا مدیریت نمی شود بلکه حتی در جهت منافع آنها نیز پیش نمی رود. نخستین و تنها حزبی که در مصر پس از پیروزی انقلاب مردم تشکیل شد حزب الوسط است که مجموعه ای از نیروهای به شدت ضد آمریکایی و هوادار حاکمیت اسلامی مانند محمد مهدی عاکف در آن عضویت دارند. حدس زده می شود که این حزب به همراه بقیه نیروهای اخوان المسلمین نقشی اساسی در تحولات آینده مصر داشته باشد که هیچ نیرویی قادر به جلوگیری از آن نیست. علاوه بر این، مشکلی که آمریکایی ها با آن روبرو هستند این است که جوانان مصری مهم ترین عامل حرکت خود را تحقیری می دانند که از جانب مبارک تحمل کرده اند و به هیچ وجه حاضر به فراموش کردن نقشی که آمریکا در حمایت از مبارک داشت نیستند. جوانان مصری می دانند آمریکا تنها زمانی تصمیم به قطع حمایت از مبارک گرفت که دانست خشم مردم فرونشاندنی نیست و مبارک باید برود. جالب است که دالیا مجاهد مشاور امور اسلامی باراک اوباما هم در گفت وگویی که روز 12 آوریل (23 فروردین) با الشرق الاوسط انجام داده دقیقا همین تحلیل را تایید می کند. مجاهد می گوید: «بعد از اینکه مردم مصر به جهان ثابت کردندکمتر از دمکراسی کامل را نخواهند پذیرفت آمریکا یقین پیدا کرد که قدرت اینده برای مردم است و مجبور شد انقلاب مصر را تایید کند چرا که به نفعش نبود، مردم این کشور احساس کنند آمریکا در کنار دیکتاتور ایستاده است». بنابراین در این باره تقریبا اطمینان وجود دارد که دولت بعدی در مصر در اختیار هر کسی باشد تداوم روابط قبلی با آمریکا امکانپذیر نیست.
وضع در مورد اسراییل از این هم بدتر است. شاید در مورد نحوه مناسبات با آمریکا بتوان پیش بینی کرد که اندک تعدیل هایی در موضع مصری ها ایجاد شود اما در مورد اسراییل تمامی جناح های اپوزیسیون اتفاق نظر دارند که نرمشی در کار نخواهد بود و خصوصا در مورد مسئله غزه باید هر چه زودتر تحولی بنیادین ایجاد شود. راز سردرگمی و عصبانیتی که این روزها گریبان صهیونیست ها را گرفته هم احتمالا همین است. شائول موفاز رئیس کمیته روابط خارجی کنیست می گوید: «آنچه در منطقه خاورمیانه اتفاق می افتد برای آمریکایی ها مسئله منافع و سیاست است اما برای ما مسئله زندگی است». بدتر از همه این است که اسراییلی ها می بینند در مقابل این همه بلایی که به یکباره در حال نازل شدن بر سر آنهاست کار چندانی هم از دستشان بر نمی آید. یکی از مقام های امنیتی اسراییل که منابع غربی نامش را به عادت همیشگی فاش نکرده اند می گوید اسراییل به خوبی فهمیده که یک «هدف منفی بزرگ» در منطقه است، در نتیجه هر تحرکی که برای حمایت از بازیگرانی خاص انجام دهد مستقیما و فورا به ضرر آن بازیگران و خودش تمام خواهد شد.
تنها ابزاری که برای آمریکایی ها مانده این است که تهدید کنند کمک های مالی خود را به مصر قطع خواهند کرد. اما با اطلاعاتی که اکنون منتشر شده و دهان به دهان در میان مصری ها می گردد این هم چندان نگران کننده نیست. مصری ها می دانند درست است که آمریکا کمک هایی به دولت مبارک می کرده ولی چیزی از این کمک ها به مردم نمی رسیده و بخش عمده آن در قالب خرید نظامی دوباره به جیب آمریکا باز می گشته است. به عنوان نمونه مصر در 3 دهه گذشته چیزی حدود 36 میلیارد دلار کمک مالی از آمریکا دریافت کرده و در فهرست دریافت کنندگان کمک های آمریکا رتبه دوم را داشته است. اما همواره بخش عمده این کمک ها نظامی بوده و هرگز روی زندگی اقتصادی مردم عموما فقیر این کشور اثر مثبت نداشته است. مثلا در سال 2010 از 5/1 میلیارد دلار کمکی که مصر از آمریکا دریافت کرده 3/1 میلیارد دلار آن کمک نظامی بوده فقط 250 میلیون دلار صرف بهبود وضع اقتصادی این کشور شده است.
بنابراین به سادگی می توان نتیجه گرفت درست است که مردم مصر دیگر در میدان التحریر چادر نزده اند اما آگاهی آنها چنان رشد کرده که اگر لازم باشد برای پی گیری اهداف انقلاب خود در مقابل ارتش هم خواهند ایستاد همچنان که یکی دو روز قبل ایستادند و بلافاصله هم نتیجه گرفتند.
اما در مورد بحرین و یمن باید یک تحلیل ترکیبی ارائه کرد. از نظر آمریکا مهم ترین جنبه اهمیت تحولات این دو کشور تاثیری است که بر عربستان خواهد گذاشت و انرژی که هرگونه پیروی احتمالی انقلابیون در این دو کشور به مردم ناراضی عربستان تزریق خواهد کرد. به عبارت دیگر، علاوه بر مسائلی که اختصاصا به خود این دوکشور مربوط می شود، آمریکایی ها تحولات بحرین و یمن را اساسا از منظر امنیت عربستان تحلیل می کنند. علت ناشکیبایی حیرت انگیز آمریکا و عربستان در مقابل درخواست های کاملا مسالمت جویانه مردم بحرین چیزی جز این نبود که تصور می کردند اگر انقلابیون در بحرین به آنچه می خواهند برسند نوبت بعدی از آن عربستان است. راهبردی که آمریکایی ها با مشارکت عربستان در بحرین در پیش گرفتند این بود که با تبدیل کردن قیام مردم به فتنه طائفه ای انرژی حرکت را بگیرند و از گسترش پیدا کردن آن به بقیه اعضای شورای همکاری خلیج فارس خصوصا عربستان جلوگیری کنند. اما بحرانی که اکنون آمریکایی ها با آن روبرو هستند این است که دقیقا همان تاثیری را که آنها تصور می کردند بحرین بر عربستان خواهد داشت (و سعی کردند آن را مهار کنند که البته نتوانسته اند) یمن هم خواهد داشت با این تفاوت که در یمن اولا روشن است که عبدالله صالح رفتنی است و ثانیا امکان تبدیل نهضت مردم به فتنه طائفه ای در این کشور وجود ندارد چرا که در آنجا اغلب معترضان سنی و دارای پیوندهای عمیق با همسایگان شرقی خود در عربستان هستند. بنا براین اعتبار این گزاره که «نوبت بعدی از آن عربستان است» دست نخورده باقی مانده است.
نتیجه این است که آمریکایی ها نه تنها نتوانسته اند تحولات منطقه را کنترل کنند بلکه عمق خسارت های وارد به آنها هر روز بیشتر می شود. خاورمیانه دیگر هرگز به معنای مصطلح در دهه اول هزاره سوم آمریکایی نخواهد شد اما اینکه نسخه جایگزین کجاست سوالی است که پاسخ آن را دیروز دان مریدور وزیر امور سازمان های اطلاعاتی اسراییل داد: «همه خاورمیانه به سمت ایران در حرکت است».
مهدی محمدی
بسمه تعالی
آیا تفاوت مبنایی وجود دارد که انقلاب در مصر و تونس به نقطه «تغییر» رسید ولی در لیبی، یمن و بحرین هنوز نرسیده است؟ آیا «سرکوب»، روند انقلاب را تحت تاثیر جدی قرار داده است؟ آیا غرب بعد از تجربه تونس و مصر، راه سوار شدن بر اوضاع و مهار آن را پیدا کرده است؟ آیا «جغرافیا» در تونس، مصر، لیبی، یمن و بحرین عامل اصلی در این «تفاوت ها» است؟ آیا انقلاب-ولو فعلا- در همین نقطه متوقف شده است؟ چه چشم اندازی فراروی تحولات کنونی قرار دارد، مثبت است یا منفی؟
این سؤالات مهمترین سؤالاتی است که در تحلیل تحولات منطقه فرا روی ما قرار دارند و سبب تحلیل های متفاوت پیرامون وضعیت جاری شده و طبعا پاسخ به آنها می تواند از بسیاری ابهامات «راز زدایی» کند.
بعضی برای تحلیل این تفاوت ها به سراغ جغرافیای این انقلابها رفته اند و خواسته اند بگویند تاکتیک ها و آثار ناشی از تفاوت های آن به نتایج متفاوت منجر شده است. براساس این نگرش مردم تونس و مصر- بطور نسبی- به پیروزی رسیدند چون انقلابیون از یک سو نقطه ثقل تمرکز اعتراضات خود را «پایتخت» قرار دادند و از سوی دیگر در پایتخت نقطه ای اساسی- خیابان مرکزی بورقیبه در تونس و میدان مرکزی التحریر در مصر- را در اختیار گرفتند و این طبیعی بود که سقوط خیابان بورقیبه به مثابه سقوط رژیم بن علی و سقوط میدان التحریر به مثابه سقوط رژیم مبارک باشد در حالیکه انقلابیون در لیبی به جای تمرکز روی پایتخت تظاهرات خود را متوجه شهرهای دیگرکردند و اگرچه توانستند بخش اعظم لیبی را آزاد نمایند ولی چون «طرابلس» در اختیار قذافی بود، رژیم توانست بماند و انقلابیون را عقب بزند کما اینکه در مورد یمن هم انقلابیون در روزهای آغازین از شهرهای پیرامونی پایتخت شروع کردند و یک هفته بعد دامنه انقلاب را به پایتخت کشاندند ولی در این فاصله علی عبدالله صالح خود را آماده مواجهه با این شرایط کرده بود. اگر این تحلیل را بپذیریم باید بگوییم رژیم های دیکتاتوری فقط در شرایط «غافلگیری» سقوط می کنند و حال آنکه سرنگونی رژیم پهلوی بطلان چنین تحلیلی را آشکار می کند. انقلاب ایران ابتدا از شهرهای پیرامونی نظیر قم، تبریز، جهرم، یزد و... شروع شد و ماهها طول کشید تا دامنه آن به پایتخت برسد و در پایتخت هم میدان خاصی کانون حضور و تجمع مردم نبود. البته ما با این پاسخ نمی خواهیم بگوییم تاکتیک ها و نقاط خاص هیچ تاثیری در روند پیروزی یا شکست یک قیام یا انقلاب ندارند بلکه سخن در تاثیر بلامعارض آن است.
بعضی هم گفته اند «سرکوب» جواب داده و به عامل اصلی ضعیف شدن شعله انقلاب ها در کشورهای لیبی، یمن و بحرین تبدیل شده است. براساس این نگرش، مردم در تونس و مصر توانستند رژیم های حاکم را به زودی به «تمکین» وادار نمایند چون رژیم های بن علی و مبارک در مورد استفاده گسترده از قدرت نظامی تردید داشتند. در تونس ارتش و دستگاه امنیتی بعد از چند روز مقاومت از صحنه تحولات کنار رفتند و در مصر نیز ارتش از ابتدا معتقد بود اهرم نظامی کار را بدتر می کند این در حالی است که رژیم های قذافی و عبدالله صالح از ابتدا درباره استفاده از اهرم نظامی مصمم بودند و از آن استفاده کردند. در بحرین نیز اگرچه تا دو هفته پس از آغاز قیام تردیدهایی درباره بکارگیری نیروی نظامی وجود داشت ولی به زودی «آل خلیفه» مماشات و تردید را کنار گذاشته و به شدیدترین وجه از اهرم نظامی استفاده کردند. براساس این نگرش انقلاب های مردمی در این منطقه و مناطق مشابه، زمانی به پیروزی می رسند که از اهرم نظامی علیه آنان استفاده نشود و یا استفاده از آن با محدودیت های زیاد مواجه باشد. اگر این نظریه را بپذیریم باید بگوییم برای مدتها وقوع تحولات مهمی از قبیل آنچه در 3-2 ماه اخیر اتفاق افتاد، متوقف شده است. این نظریه درست نیست چرا که اولا هنوز زود است که بگوییم استفاده از «مشت آهنین» مردم لیبی، یمن و بحرین را به خانه می کشاند و ثانیا علیرغم استفاده گسترده از اهرم نظامی هنوز مردم این سه کشور در صحنه حضور دارند و هر روز زمزمه تغییر حکومت در این کشورها به گوش می رسد. البته در عین حال نمی توان کتمان کرد که مردم- بخصوص در لیبی و بحرین- در مواجهه با مشت آهنین دچار مشکلات و محدودیت های زیادی شده اند و از آزادی عمل آنها کاسته شده است. همه می دانیم که نیروهای مدنی در «اعتراضات مسالمت آمیز» ظرفیت بیشتری برای مقابله با نظام حاکم دارند.
بعضی هم گفته اند غرب بعد از تحولات تونس و یمن، راه کنترل امواج انقلاب های مردمی را پیدا کرده است و لذا اگرچه غرب در مواجهه با انقلاب تونس و مصر، دچار سردرگمی و انفعال گردید ولی توانست راه سلطه بر انقلاب های سه کشور دیگر را پیدا کند. براساس این نگرش انقلاب در لیبی، یمن و بحرین پیش نمی رود چون غرب در مقابل آن ایستاده است و در نتیجه تا زمانی که غرب نخواهد رژیم دیگری در این منطقه فرو نمی پاشد! البته ممکن است غرب خود به قذافی و عبدالله صالح بگوید که کشورشان را ترک کنند و پس از آن به دسته ای از مخالفان اجازه دهند جایگزین این رژیم ها بشوند. استناد این نظریه عمدتا به تحرکات دیپلماتیک و نظامی غرب در لیبی است. این در حالی است که غرب در لیبی و یمن اگرچه رژیم های کشورهای فوق را در کنار خود دارند ولی در ظرف اجتماعی و مردمی این کشورها از توانایی های خاصی برخوردار نیستند. آمریکایی ها سال هاست که ارتباط فعالی با بدنه اجتماعی لیبی و یمن نداشته اند هر چند تردیدی در این نیست که در این سال ها دستگاه های جاسوسی و اطلاعاتی غرب قطعاً عناصری از نخبگان را به خود متصل کرده اند ولی از آنجا که جنس غرب و عواملشان با جنس مردم و انقلاب آنان تفاوت دارد، نمی توان پذیرفت که غرب توانسته جریان فعالی را به نفع خود وارد صحنه کرده و از طریق آنان امید پیروزی را از توده ها ستانده و مردم را به خانه هایشان برگردانده است. برخورد سخت غرب با پدیده لیبی و برخورد سخت آل سعود و آل خلیفه با مردم بحرین نشان می دهد که غرب در حوزه قدرت نرم، کشورهای یاد شده را دور از دسترس خود ارزیابی می نماید. در این میان گفتنی است که متأسفانه بعضی هم با این «گمانه» که این انقلاب ها از اساس به وجود آمدند تا تداوم حیات رژیم صهیونیستی را ممکن گردانند - چرا که اسرائیل همواره ثبات خود را در بی ثبات کردن دیگران دیده است- نسبت به آینده این انقلاب ها خوشبین نیستند ولی برای اثبات نظر خود حتی یک سند یا دلیل قابل قبول هم ارائه نمی کنند!
بعضی هم معتقدند به هر ترتیب و به هر دلیل انقلاب های اخیر با مانع جدی مواجه گردیده و جز «خاموشی» سرنوشتی ندارند بنابراین منافع ملی کشور و نظام اقتضا می کند که ظرفیت سیاسی و دیپلماتیک خود را برای «عادی سازی» شرایط وارد میدان نمائیم. البته اگر به سابقه مراجعه کنیم اینها نه در دوره حضرت امام و نه در دوره کنونی هیچگاه خیزش های اسلامی را با ترازوی منافع ملی منطبق و همخوان ندیده و از آن حمایت نکرده اند و پاره ای هم بدون آنکه جرأت علنی کردن موضع خود را داشته باشند، حفظ رژیم های آمریکایی و کار با این رژیم ها را «مطلوب» ارزیابی می کنند. اینها البته قادر نیستند از دهها سال پیگیری این سیاست به «دستاورد»ی اشاره کنند و یا حتی نمی توانند ثابت کنند که سکوت ما در مقابل عملکرد ضد مردمی رژیم های وابسته، از دامنه خشم آمریکا و رژیم هایی مثل آل سعود علیه ایران کاسته است. کینه عمیق آنان نسبت به انقلاب اسلامی، امام و... حتی در دوره ریاست صاحب نظریه «گفت وگوی تمدن ها» بر ایران موج می زد.
درمورد روند تحولات در حوزه عربی- اسلامی گفتنی های دیگری هم وجود دارد:
1- تردیدی در این نیست که کشورها با یکدیگر تفاوت هایی داشته و تاکتیک های متفاوت هم در پیدایی و روند یک پدیده اثر خاص خود را دارند ولی نباید تردید کرد که انقلاب ها - که عده ای از اذعان به آن اجتناب می نمایند- حتی در تونس و مصر به سرانجام نرسیده و تازه آغاز شده اند. در مصر رفتن رژیم حسنی مبارک، طلیعه انقلابی است که روی خواهد داد و به احتمال زیاد مدت زمانی لازم است تا انقلاب مصر و تونس به پیروزی برسد. این انقلاب ها در این فاصله زمانی بالغ خواهند شد و این کشورها را به کشورهای دیگری با هویت اسلامی تبدیل می کند. این مسئله در مورد بحرین و یمن هم صدق می کند. مردم بحرین در این مرحله توانستند همگانی بودن خواست خود مبنی بر تغییر رژیم آل خلیفه را به اثبات رسانده و عدم مشروعیت آن راثبت کنند. رژیم آل سعود و دنباله آن در بحرین با مشت آهنین وارد شدند و مانعی بر سر راه پیروزی به وجود آوردند اما مگر مردم بحرین قادر نیستند به مشت آهنین مجهز شوند؟ مگر شیعیان در لبنان و یمن بعد از مواجهه با مشت آهنین دشمن خود به آن مجهز نشده و معادله را به ضرر دشمن جنایتکار تغییر ندادند؟ پس چه جای آن است که خیال کنیم قیام بحرین و... به پایان راه رسیده است.
2- غرب تلاش زیادی برای شناختن این انقلابات، علل پیدایی آنها و یافتن راهی برای سیطره بر آنها انجام می دهد. نگاهی به حجم عظیم سفرهای دیپلمات های غربی به منطقه و محور بودن تحولات این منطقه در سرمقاله ها و گزارش های اصلی روزنامه های معتبر آمریکا و اروپا به خوبی از تمرکز غرب بر روی این تحولات خبر می دهند ولی دلیل روشنی برای اینکه ثابت کند حجم عظیم این تلاش ها در نهایت بر «اراده مردم برای تغییر» غلبه می کند وجود ندارد کما اینکه با استناد به تجربه تلاش غرب برای حفظ رژیم پهلوی در ایران، رژیم نمیری در سودان و... این تلاش ها قاعدتاً قرین موفقیت نخواهند بود. کما اینکه وعده الهی مبنی بر غلبه مستضعفین بر مستکبرین هم این را نشان می دهد و می دانیم که «ولن یخلف الله وعده» (حج آیه 22) اگر در لیبی، انقلابیون با مشکل مواجه هستند از این روست که از ابتدا دست به اسلحه برده و مبارزه سیاسی را به مبارزه ای نظامی تبدیل کردند و مواجهه نظامی -در کوتاه مدت- به نفع قذافی تمام شد و حضور نظامی ناتو را نیز در پی داشت و این در حالی بود که ورود ناتو اوضاع را نظامی تر کرد و همه می دانند که وقتی نظامی گری حرف اول را بزند رژیم قذافی در مقایسه با انقلابیون از امکانات بیشتری برخوردار خواهد بود.
3- تحولات بحرین وضعیت معکوس لیبی را به نمایش گذاشت در اینجا مبارزه مردم مسالمت آمیز بود، قاعده حضور در میدان اصلی پایتخت هم رعایت شد ولی رژیم به اهرم نظامی متوسل شد در حالی که این اهرم فقدان مشروعیت آل خلیفه را مضاعف کرد و راه را بر انواعی از اقدامات ضد حکومتی به روی مردم بحرین گشود. در نهایت ممکن است رفتن آل خلیفه چند ماه دیگر به درازا بکشد ولی تردیدی نیست که مردم طی هفته های آینده رفتن قذافی و صالح را مشاهده خواهند کرد و این تازه طلیعه صبح است.
سعدالله زارعی
بسمه تعالی
بیان نظرات عالم گستر و جهان فروز آقای علی مطهری که با حفظ سمت فرزند شهید مطهری نیز هستند، باعث شد تا خیل هواداران ایشان درخواست کنند که زیر نظر وی مدارج رشد و تعالی را طی کرده و هرکدام بتوانند در آینده برای خود علی مطهری شوند. این درخواست با موافقت کریمانه قطب عالم استدلال و مرشد هر کر و لال رو برو شده و ایشان برای پذیرفتن شاگردان خویش آزمون ورودیه ای تدارک دیده اند که در ذیل می آید. از آنجا که رافت از سرو کول ایشان میبارد، وی پاسخ هر سئوال را مشخص کرده و فرمودند که جواب همه سوالات گزینه "د" است.
بسمه تعالی
| |||||
|
بسمه تعالی
این روزها، تهیه یک فیلم به اصطلاح مستند با عنوان «ظهور نزدیک است» و توزیع رایگان و گسترده آن در سطح کشور- سی دی- به یکی از مسائل بحث انگیز تبدیل شده است. این فیلم که دست اندرکاران تهیه و تولید آن کوشیده اند نام و نشان و رد پای مشخصی از خود باقی نگذارند- و البته کیهان از هویت و انگیزه آنان باخبر است- از یکسو با مخالفت شدید و هشدار مراجع عظام تقلید و عالمان و کارشناسان برجسته دینی روبرو شده است و از سوی دیگر زمینه ای برای سوءاستفاده دشمنان فراهم آورده است. در پی توزیع گسترده سی دی های این فیلم، مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم در یک نشست علمی تخصصی و با حضور اساتید برجسته از جمله حضرت آیت الله طبسی به نقد مستند و عالمانه آن پرداخته و نشان داده است تهیه کنندگان این فیلم به اصطلاح مستند تا چه اندازه از آموزه های اسلامی دور و بی خبر- و یا، باخبر و خدای نخواسته فتنه گر- بوده اند. این مرکز تخصصی در حوزه علمیه قم، اگرچه مانند تهیه کنندگان «ظهور نزدیک است» بودجه های کلان و بی حساب و کتاب در اختیار ندارد ولی امید است سی دی نشست تخصصی مورد اشاره را در همان حد و اندازه بضاعت خود که می دانیم اندک است، تکثیر کرده و توزیع کند، تا خیل عظیم حزب الله که علی رغم تهی دستی، هیچگاه آبروی فقر و قناعت را نبرده اند، بازتولید و توزیع بعدی آن را با بضاعت نفر به نفر خود برعهده بگیرند.
این یادداشت اما، نگاه دیگری به ماجرا دارد و هر چند ترجیح می دهد انگیزه تهیه کنندگان فیلم «ظهور نزدیک است» را دغدغه امام زمانی(عج) آنها و «شوق ظهور» تلقی کند ولی برخی از شواهد و قرائن موجود، نه فقط جایی برای خوش بینی باقی نمی گذارد، بلکه متاسفانه این احتمال را قوت می بخشد که فیلم یاد شده یک ترفند تبلیغاتی است و با هدف زمینه سازی انتخاباتی برای یک جریان منحرف سیاسی تولید و توزیع شده است. جریان مرموز و مشکوکی که چندان ناشناخته نیست و طی سال های اخیر، بارها از نام مبارک مراد غایبمان، حضرت بقیه الله الاعظم-ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- سوء استفاده کرده و می کند و دراین باره گفتنی هایی هست؛
1-از حضرت امیر علیه السلام است که «باطل از هر چیز دیگری به حق شبیه تر است» و اساساً اگر حق و باطل همانگونه که هستند ارائه می شدند، هیچکس به اشتباه دچار نمی شد. ولی به قول حضرت(ع)، فتنه انگیزان، اندکی از حق و بخشی از باطل را درهم می آمیزند و چنین است که بدعت ها را شکل می دهند، فتنه ها بر پا می کنند و نهایتاً گمراهی می آفرینند. (خطبه 50 نهج البلاغه). در سی دی موسوم به «ظهور نزدیک است» نمونه های فراوانی از اینگونه آمیختگی حق و باطل به چشم می خورد که با توجه به نوع این آمیختگی ها به سختی می توان احتمال تصادفی بودن آنها را باور کرد!
2- با توجه به نکته مورد اشاره، در پی آن نیستیم که همه آنچه در سی دی یاد شده آمده است را نفی کنیم، بلکه سخن از آمیختگی حق و باطل در میان است و فتنه و بدعتی که این آمیختگی می تواند در پی داشته باشد. به عنوان مثال، دراین باره که آیا «ظهور نزدیک است»؟ باید گفت؛ براساس آموزه های اصیل اسلامی، منتظران امام عصر- ارواحنا له الفداء- نه فقط در فلان سال و فلان دوره، بلکه هر صبح و شام- صباحاً و مسائاً- در انتظار ظهورند و منتظر واقعی و راستین باید که از همه آلودگی ها، گناهان و دلبستگی های این جهانی دور بوده و هر صبح و شام، ظهور حضرتش را چشم به راه باشد. بنابراین، سخن درباره نزدیکی ظهور نیست که آرزوی همگان است، بلکه بنا به دلایل بسیار روشن دینی و عقلی تعیین وقت ظهور- توقیت- و نیز انطباق شخصیت های یاد شده در احادیث و روایات با شخصیت های حاضر در هر عصر و زمان، منع شده است، نه آن که چنین آرزو و احتمالی در میان نباشد، مگر نه این که همه مردم ایران و شیعیان جهان از ژرفای دل آرزو می کردند و براین باور بودند و بودیم که حضرت امام راحل(ره) پرچم انقلاب را به دست صاحب اصلی آن می سپارند و بعد از رحلت ایشان در این آرزو به سر می بریم و با تمام وجود از خدای مهربان می خواهیم که این مهم به دست مبارک رهبر معظم انقلاب به انجام برسد.
3- گفتنی است در طول تاریخ نه یک بار و دوبار، بلکه بارها اتفاق افتاده است که برخی از شخصیت ها را با شخصیت هایی که از آنها در احادیث و روایات به عنوان شخصیت های زمان ظهور یاد شده است، انطباق داده اند و این انطباق دادن ها برای جهان اسلام و عالم تشیع بی هزینه و خالی از آسیب نیز نبوده است. به عنوان یک نمونه نزدیک؛ در سال های اولیه جنگ تحمیلی از برادر عزیزمان سردار رحیم صفوی با عنوان شعیب بن صالح و یکی از سرداران سپاه امام زمان
- ارواحنا له الفداء- یاد می کردند و مدتی بعد آیت الله هاشمی رفسنجانی را شعیب بن صالح نامیدند و... درباره «سفیانی»، «سید یمنی»، «دجال» و برخی دیگر از شخصیت های زمان ظهور نیز نمونه هایی از این دست را می توان در تاریخ مکتوب- و نه حتی شفاهی- ملاحظه کرد. نمونه هایی که در زمان خود، باورهای کاذبی را در برخی از اذهان شکل دادند و بعضاً نیز بی آسیب نبوده اند.
4- تهیه کنندگان سی دی موسوم به «ظهور نزدیک است» بیشترین تلاش خود را به انطباق شخصیت «شعیب بن صالح» با آقای دکتر احمدی نژاد اختصاص داده اند که صرفنظر از شخصیت مردمی و قابل احترام آقای احمدی نژاد باید گفت:
الف: بررسی ها و تحقیقات مستند اسلام شناسان و عالمان برجسته دینی نشان می دهد در مجموعه احادیث و روایات، فقط 17 حدیث درباره «شعیب بن صالح» نقل شده است که غیر از 3 روایت، بقیه از طریق علمای عامه و اهل سنت روایت شده. و از 3 حدیثی که راویان شیعه نقل کرده اند، دو حدیث، فاقد رجال معتبر و اهل ثقه است و تنها یک حدیث که از حضرت امام رضا علیه السلام نقل شده مورد پذیرش قرار گرفته که در آن روایت نیز فقط به نام شعیب بن صالح و این که از یاران حضرت امام زمان- ارواحنا له الفداء- و از طایفه «بنی تمیم» است، اشاره شده و دیگر هیچ! (از تحقیقات مستند مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم با ذکر اسناد مربوطه). اکنون باید پرسید ویژگی ها و خصوصیاتی را که تهیه کنندگان سی دی «ظهور نزدیک است» به شعیب بن صالح نسبت داده و آن را در انطباق با آقای احمدی نژاد می دانند، از کجا آورده اند؟!
ب: بر فرض که آنچه در روایات غیرمعتبر درباره خصوصیات شعیب بن صالح آمده است، صحت داشته باشد! در این حالت، پرسش بعدی آن است که چه رابطه و مشابهتی میان ویژگی های «شعیب بن صالح» و «آقای احمدی نژاد» وجود دارد؟
تهیه کنندگان فیلم به اصطلاح مستند «ظهور نزدیک است» برای انطباق این خصوصیات به استدلال های دم دستی و متأسفانه بی پایه و اساسی متمسک شده اند. به عنوان مثال می گویند در روایات - همان روایات که شرح آن گذشت- آمده است که شعیب بن صالح یک فرمانده نظامی است و برای انطباق این ویژگی با آقای دکتر احمدی نژاد، استدلال می کنند که ایشان هم در جنگ تحمیلی حضور فعال داشته است! و یا وقتی در روایات مورد اشاره، شعیب بن صالح را با دکتر احمدی نژاد همنام نمی بینند، به این تفسیر من درآوردی متوسل می شوند که «شعیب» در لغت، مصغر - کوچک شده- کلمه «شعب» است و شعب به معنی مردم و خلق است و از آنجا که آقای احمدی نژاد یک رئیس جمهور مردمی است، بنابراین باید همان شعیب بن صالح باشد! این تفسیر به رای در حالی است که حتی در تفسیر آیات شریف قرآن نیز، ظاهر آیه، «سندیت» و «حجیت» دارد و کسی نمی تواند مفهوم و تفسیری را به آن نسبت بدهد که باظاهر آیه، مغایرت داشته باشد. بنابراین اگر مقصود از شعیب بن صالح، همان آقای احمدی نژاد بود باید نام ایشان در روایت می آمد و حال آنکه نام آقای احمدی نژاد «محمود» است و نام پدر مرحوم ایشان نیز «صالح» نبوده است. مطابق فرمول من درآوردی تهیه کنندگان سی دی یاد شده می توان گفت «سید» در لغت به معنی «آقا» است. آیا با این حساب می توان نتیجه گرفت که مثلاً «سید یمنی» ذکر شده در روایات ظهور، می تواند «سید» به معنای «از نسل رسول خدا(ص)» نباشد؟!... و قس علیهذا... این چه نوع استدلالی است؟!
گفتنی است در روایات ظهور نام خاص «سید خراسانی» و «سید یمنی» نیامده است و تنها به این که آن دو بزرگوار از نسل رسول خدا(ص)- سید- و از اهالی «خراسان» و «یمن» هستند اشاره شده و این دو فقره با «شعیب بن صالح» که نام ایشان آمده است- البته براساس همان روایات که به آن اشاره شد- متفاوت است.
5- در سی دی «ظهور نزدیک است» با همان استدلال کذایی از «ملک عبدالله» پادشاه اردن به عنوان «سفیانی» یاد شده است که دشمن قهار حضرت صاحب الزمان- ارواحنا له الفداء- است و مطابق روایات معتبر اساساً برای جنگ با آن حضرت خروج می کند.
خب! حالا باید از تهیه کنندگان سی دی «ظهور نزدیک است» پرسید؛ در کجای روایات آمده است که «شعیب بن صالح» از «سفیانی» برای حضور در جشن های نوروزی دعوت می کند؟! مگر قرار نیست شعیب بن صالح، فرمانده یا یکی از فرماندهان سپاه حضرت ولی عصر(عج) باشد بنابراین باید با «سفیانی» سر جنگ و ستیز داشته و او را یکی از اصلی ترین دشمنان حضرت بداند، پس چرا با این دشمن خونی حضرت صاحب الزمان- ارواحنا له الفداء- نرد دوستی می بازد و از وی به عنوان میهمان و برای حضور محترمانه در ایران اسلامی دعوت به عمل می آورد؟! با پوزش از برادر عزیزمان جناب آقای احمدی نژاد و صرفا از باب مزاح؛ باید گفت که ظاهرا «سفیانی» سی دی یاد شده بیشتر از شعیب بن صالح مورد اشاره در همان سی دی، به روایاتی که در سی دی آمده است اعتقاد دارد که- به قول آقای احمدی نژاد- اولا؛ دعوت شعیب بن صالح را نمی پذیرد! و ثانیا؛ به وزیر خارجه و رئیس مجلس حکومت خود دستور می دهد که علیه جمهوری اسلامی ایران و رئیس دولت آن موضع گرفته و بد و بیراه بگویند!!
6- تهیه کنندگان سی دی «ظهور نزدیک است» دست به اقداماتی زده اند که نشان می دهد این فیلم را با اغراض خاص و آلوده ای تهیه کرده اند. از جمله
- و فقط یکی از آن نمونه ها- حذف بخشی از کلام رهبر معظم انقلاب است. آنها در سی دی مورد اشاره برای اثبات نظر خود از کلام حضرت آقا مایه گذاشته و به نقل از ایشان آورده اند؛ «من با اطمینان کامل می گویم تحقق وعده الهی در راه است» و حال آن که رهبر معظم انقلاب بعد از اشاره به بیداری جهان اسلام می فرمایند؛
«من با اطمینان کامل می گویم این هنوز آغاز راه است و تحقق کامل وعده الهی یعنی پیروزی حق بر باطل و بازسازی امت اسلامی در راه است. نشانه این وعده تخلف ناپذیر در اولین و مهم ترین مرحله، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و بنای بلند آوازه نظام اسلامی بود. احساس هویت و تشخص در اقلیت های مسلمان در بیشتر کشورهای غربی همه و همه نشانه های آشکار پیروزی اسلام در هماورد با دشمنان یعنی در قرن ۱۵ هجری است، ملت های مسلمان هنوز گردنه های دشواری پیش روی دارند».
همانگونه که ملاحظه می کنید، تهیه کنندگان سی دی یاد شده، بخش هایی از کلام رهبر معظم انقلاب را حذف کرده اند تا بتوانند از بخش تحریف شده، برای اثبات منظور خود استفاده کنند. توجه کنید آقا تاکید می کنند که «این هنوز آغاز راه است» و می فرمایند «ملت های مسلمان هنوز گردنه های دشواری پیش روی دارند»و این همه در همان پاراگراف از بیانات ایشان آمده است. اکنون باید گفت که آیا می توان تحریف سخنان رهبر معظم انقلاب را- که در همان سی دی از ایشان با عنوان «سید خراسانی» یاد شده است- اقدامی برخاسته از شوق ظهور و عشق به حضرت بقیه الله الاعظم(عج) دانست؟! و آیا نباید این اقدام و اقدامات مشابه دیگری از این دست را نشانه سوءنیت تهیه کنندگان و ترویج کنندگان سی دی «ظهور نزدیک است» تلقی کرد؟!
7- اشاره کردیم که طی 23 سال گذشته، از برخی شخصیت ها به عنوان «شعیب بن صالح» یاد شده بود، از جمله آیت الله هاشمی رفسنجانی، سردار رحیم صفوی و... البته هیچیک از کسانی که بر این باورها بودند مانند تهیه کنندگان سی دی «ظهور نزدیک است» برای اثبات نظر خود به تولید فیلم و توزیع گسترده آن در سطح کشور دست نزدند، بلکه تنها حدس و گمان خود را در محافل خصوصی مطرح می کردند و بدیهی است که نمی توان انطباق دهی آنان را ناشی از سوءنیت دانست و اگر چنین بود و قصد و غرض خاصی را دنبال می کردند، به تهیه فیلم و آسمان ریسمان کردن های آنچنانی روی می آوردند.
و اما، به عنوان یک نمونه، فرض کنید آنهایی که آیت الله هاشمی را با توجه به مواضع آن دوران ایشان، شعیب بن صالح می دانستند برای اثبات نظر خود فیلم و سی دی تهیه کرده و در سطح گسترده ای پخش می کردند و باز هم فرض کنید
- بر فرض محال- هیچکس هم به آن اعتراض نمی کرد. و نتیجه آن که آیت الله هاشمی رفسنجانی در اذهان عمومی با عنوان شعیب بن صالح یعنی یکی از فرماندهان سپاه حضرت حجت- روحی له الفداء- تلقی می شد. خب! با این حساب می توانید حدس بزنید که در جریان فتنه 88 چه اتفاقی می افتاد؟! آیا کسانی که باور کرده بودند آقای رفسنجانی شعیب بن صالح است، نظر و دیدگاه
- متاسفانه غیرقابل قبول ایشان- را نظر و دیدگاه حضرت صاحب الزمان(عج) تلقی نمی کردند؟!... بگذریم که... .
8- با توجه به هویت تهیه کنندگان و توزیع کنندگان سی دی «ظهور نزدیک است» که شواهد و قرائن فراوانی از وابستگی آنها به «حلقه حاشیه ساز دولت» حکایت می کند و نیز، با توجه به نکته ای که در بند 7 آمده است و سابقه شناخته شده ای که حلقه یاد شده دارد، به نظر می رسد فیلم «ظهور نزدیک است» یک ترفند سیاسی است که با هدف تبلیغات انتخاباتی برای یک جریان انحرافی تهیه و در سطح گسترده ای توزیع شده است. و تهیه کنندگان سی دی که از بی اعتمادی مردم نسبت به خود باخبرند، قصد داشته اند با توزیع گسترده آن ابتدا آقای دکتر احمدی نژاد را در اذهان عمومی همان «شعیب بن صالح» معرفی کنند و بعددر دوران انتخابات مجلس، ریاست جمهوری و یا... با استناد به این که از افراد نزدیک به آقای احمدی نژاد و مورد وثوق و اطمینان ایشان هستند، لیست نامزدهای مورد قبول خود برای مجلس و یا نامزد ریاست جمهوری مورد نظر خود را، نامزد و نامزدهای مورد تایید حضرت بقیه الله الاعظم- ارواحنا له الفداء- جا بزنند!!
خوشبختانه دیروز حجت الاسلام والمسلمین آقاتهرانی، نماینده مجلس شورای اسلامی از مخالفت آقای دکتر احمدی نژاد با معرفی ایشان به عنوان شعیب بن صالح خبر دادند که از رئیس جمهور محترم جز این نیز انتظاری نمی رفت.
و بالاخره این که، براساس آموزه های غیرقابل تردید و مستحکم اسلامی و مخصوصاً دستور صریح و مکتوب- توقیع شریف- حضرت صاحب الامر ارواحنا له الفداء، ورودیه آن حضرت در دوران غیبت کبری، ولی فقیه است و مردم ایران با لطف و عنایت خدای مهربان نشان داده اند که در همه حال چشم دل و گوش جان به رهنمودهای آن بزرگوار دارند و همه جا از او به یک اشاره بوده است و از مردم به سر دویدن، از این روی مدعیان دروغین ارتباط با امام زمان(عج)، را به هیچ نمی انگارند. مردم مسلمان ایران و امروزه، همه ملت های مسلمان نه فقط به فراست و دیانت بلکه به تجربه نیز دریافته اند که تنها در رکاب ولی فقیه از بد حادثه و ترفندهای شیطانی در امانند...
حسین شریعتمداری