چندماه قبل از انتخابات ریاست جمهوری دهم و در آن هنگام که تقریبا تمامی گروه ها، احزاب و جریانات ضدانقلاب از داخل و خارج کشور با مدعیان اصلاحات ائتلاف کرده و به حمایت از میرحسین موسوی برخاسته بودند، طی یادداشتی در کیهان آورده بودیم که آنچه روی تابلوی بیرونی این ائتلاف نوشته شده و آشکارا اعلام می شود نمی تواند هدف واقعی و مقصود اصلی ائتلاف مورد اشاره باشد، چرا که گروه ها و جریانات ائتلاف کننده در بسیاری از مواضع و سوابق ثبت شده خود با یکدیگر تفاوت های جدی و بعضا متضاد دارند. گروه هایی نظیر منافقین، سلطنت طلب ها، بهایی ها، مارکسیست ها، نهضتی ها، ملی گراها و مدعیان اصلاحات اگرچه گردهم آمده و پرچم حضور فعال در انتخابات ریاست جمهوری دهم و حمایت از نامزدی میرحسین موسوی را روی دست گرفته بودند ولی برخی از آنها- بیشتر آنها- اساسا اعتقادی به اسلام، انقلاب و نظام اسلامی نداشتند، بنابراین بدیهی بود که ادعای فعالیت انتخاباتی برای نامزد مدعیان اصلاحات، آنهم در چارچوب قانون اساسی و قوانین جمهوری اسلامی ایران از جانب آنها نمی توانست پذیرفتنی باشد. آن روزها برای کشف مقصود و هدف واقعی اینگونه ائتلاف ها به فرمولی اشاره کرده و نوشته بودیم، «وقتی چند گروه و جریان نامتجانس که مواضع و عملکردی متفاوت و متضاد دارند، در یک ائتلاف شرکت می کنند. برای پی بردن به هدف واقعی این ائتلاف باید از مواضع آنها مخرج مشترک گرفته و نقطه ای را که تمامی آنها در آن اشتراک نظر دارند، به دست آورد. این نقطه می تواند هدف واقعی اینگونه ائتلاف ها باشد». نقطه مشترک ائتلاف یاد شده همانگونه که در فتنه آمریکایی-اسرائیلی 88 به اثبات رسید، «براندازی نظام» با مدیریت ابتدا، پنهان و به تدریج نیمه آشکار و سپس آشکار مثلث آمریکا،انگلیس و اسرائیل بود. بعدها، «ریچارد هاوس» مسئول شورای روابط خارجی آمریکا از آن ائتلاف با عنوان «ائتلاف سفید»! یاد کرد و بعد از حماسه 9 دی ابراز ناخشنودی کرد که فتنه گران پله های به ترتیب طراحی شده را طی نکرده و زودتر از آنچه پیش بینی شده بود فلش حرکت خود را به سوی رهبر انقلاب- پروژه «مهندسی معکوس»فرانتس فوکویاما- و موجودیت و مشروعیت نظام نشانه رفتند!
امروز اما، در پی آنیم که به کاربرد «وارونه» همان فرمول اشاره کنیم و از این زاویه به ارزیابی فعالیت های انتخاباتی زودهنگامی که در عرصه سیاسی کشور جریان دارد بنشینیم. توضیح آن که ائتلاف مورد اشاره در فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 می تواند به گونه ای متفاوت و با صورت مسئله ای متضاد نسبت به ائتلاف قبلی برنامه ریزی شده و به کار گرفته شود. در حالت قبلی گروه ها و جریانات ناهمگن روی یک نقطه با یکدیگر ائتلاف می کردند و همخوانی و همراهی خود را پنهان نمی کردند. اما در حالت وارونه، دو یا چند گروه و جریان سیاسی، علیه یکدیگر موضع می گیرند و در میدان سیاست به تخاصم و مقابله با هم صف می کشند. این دو یا چند جریان اگرچه به ظاهر با یکدیگر در تنازع و درگیری هستند ولی در پشت صحنه دست هایی به هم گره خورده دارند و برخلاف تظاهر به درگیری و مقابله با یکدیگر، هدف مشترکی را دنبال می کنند. در حالت قبلی، برای کشف هدف واقعی از ائتلاف گروه های ناهمخوان بایستی از مواضع و عملکرد آنها مخرج مشترک گرفته می شد. اما در حالت اخیر دو یا چند جریان که به ظاهر ناهمخوان هستند، در پشت صحنه با یکدیگر گره خورده و همدست شده اند. این ترفند را چگونه می توان کشف کرد؟!
در این باره ابتدا باید گفت بهره گیری از ترفند یاد شده در عرصه های سیاسی- چه امروزه و چه در گذشته های دور- سابقه ای طولانی دارد و از این روی برای کشف و خنثی سازی آن نیز، راه کارها و فرمول هایی ارائه شده است که از آن میان، کارآمدترین فرمول برای پی بردن به ماهیت واقعی اینگونه درگیری های ساختگی- بخوانید جنگ زرگری- ردیابی فلش حمله هریک از این دو جریان به ظاهر متضاد است. به بیان دیگر، هرگاه مشاهده شد دو جریان ظاهراً متفاوت که مدعی درگیری با یکدیگر هستند، درباره اصلی ترین مسائل سیاسی کشور مواضع مشترکی دارند ابتدا بایستی در واقعی بودن درگیری آنها تردید کرد و سپس با پی گیری فلش حرکت آنها، چنانچه این فلش ها به سوی اهداف مشترکی نشانه روی شده باشند، می توان به این اطمینان رسید که درگیری آنها ظاهری و از نوع «جنگ زرگری» است.
امروزه با نگاهی- هرچند گذرا- به عرصه سیاسی کشور و تبلیغات زودرس انتخاباتی که همه روزه شتاب و گستره بیشتری پیدا می کند، دو جریان به ظاهر متفاوت «حلقه انحرافی» و «اصحاب فتنه» را می توان دید که هرچند مدعی دشمنی و درگیری با یکدیگر هستند ولی مراجعه به فلش حرکت آنها نشان می دهد که در نهایت یک هدف مشترک را دنبال می کنند و از این روی می توان و باید درگیری این دو جریان را ساختگی تلقی کرد و از افتادن در دامی که پیش روی گفتمان اصولگرایی گسترده اند، برحذر بود.
هر دو جریان به گونه ای آشکار و بی پرده به گفتمان اصولگرایی حمله می کنند. گفتمانی که ترجمه دیگری از اعتقاد به اصول و آموزه های اسلامی و انقلابی است و تمامی پیشرفت های حیرت انگیز علمی، عمرانی و تکنولوژیک جمهوری اسلامی ایران و اقتدار مثال زدنی آن را در پی داشته است و امروزه انقلاب های اسلامی در منطقه و تحولات ضد استکباری در جهان را پرچمداری می کند.
جریان فتنه و حلقه انحرافی هریک به زبانی ظاهرا متفاوت ولی در نهایت مشترک و همسو از سکولاریزم- جدایی دین از سیاست- حمایت می کنند. اصحاب فتنه به صراحت از ناکارآمدی حکومت دینی و ضرورت بایگانی شدن دین سخن می گفتند که شرح وطن فروشی ها و جنایات آنها بارها آمده است و نیازی به تکرار ندارد و حلقه انحرافی نیز با پیش کشیدن «مکتب ایرانی»! به جای «مکتب اسلام» و اعلام پایان دوران اسلامگرایی! و... در همان بستر حرکت کرده است.
هر دو گروه فتنه گران و حلقه انحرافی در مقابل قدرت های استکباری، مواضع سازشکارانه دارند و بارها نشان داده اند که از قربانی کردن منافع ملی در پای این حرکت سازشکارانه امتناعی ندارند. هر دو جریان از قدرتی که نظام در اختیار آنان قرار داده است و از ثروت ملی که به اقتضای مسئولیت و در قالب امانت در دست دارند- جریان فتنه در دوران اصلاحات و سازندگی و حلقه انحرافی در دوران کنونی- به عنوان «رانت» برای اهداف سیاسی و غیرمردمی خود بهره گرفته و می گیرند.
هریک از دو جریان یاد شده وقتی پای مفسدان اقتصادی و غارتگران بیت المال به میان می آید، به گونه ای از آن حمایت می کنند! حلقه انحرافی فساد کلان و اثبات شده اقتصادی را «هوچی گری» معرفی می کند و جریان فتنه، مفسدان اقتصادی را «کارآفرین»! و «شایسته تقدیر»! می داند. در عرصه فرهنگی نیز همخوانی این دو جریان به وضوح و بدون نیاز به بررسی و کاوش های پیچیده، قابل دیدن است و... فهرست همخوانی این دو جریان به ظاهر متفاوت که این روزها در پوشش یک جنگ زرگری علیه یکدیگر قداره می کشند نیز به درازا می انجامد که به فرصتی دیگر می گذاریم.
اکنون باید دید و پرسید، دو جریان فتنه و حلقه انحرافی چه اختلاف و تفاوتی با یکدیگر دارند که به تخاصم در برابر هم ایستاده اند؟! و اگر هر دو جریان در یک باشگاه کباده می کشند، چرا به اختلاف و درگیری با هم تظاهر می کنند و از این جنگ زرگری چه مقصودی دارند؟!
پاسخ این سؤال اگرچه به شرح بیشتری نیاز دارد که در محدوده این وجیزه محدود نمی گنجد ولی در یک کلمه و به عنوان جان کلام می توان گفت؛ مشغول کردن اصولگرایان به مسائل فرعی و به بازی گرفتن آنان در میدان دشمن، اصلی ترین مقصودی است که دنبال می کنند. هر دو جریان به خوبی می دانند که انتخابات ریاست جمهوری یازدهم در میدان و بستر گفتمان اصولگرایی با پایگاه مردمی عظیم و گسترده آن رقم می خورد و به یقین حماسه بی نظیر دیگری مانند 22 بهمن امسال و یا 9 دی سال 88 در پیش است. حماسه ای که در آن، باز هم مانند همیشه، نگاه و معیارهای برگرفته از آموزه های اسلامی و انقلابی با قطب نمای رهبری، حرف اول و آخر را می زند. از این روی هر دو جریان مورد اشاره دقیقا گفتمان اصولگرایی را نشانه رفته اند و از دو سو به آن می تازند. جریان فتنه که از گفتمان اصولگرایی ضربه سخت و خردکننده ای دریافت کرده است با استناد به مواضع و عملکرد حلقه انحرافی، تلاش می کند این مواضع منحرف و آسیب رسان را به حساب «گفتمان اصولگرایی» و نه «حلقه انحرافی» بنویسد و حلقه انحرافی از سوی دیگر، با مواضع و عملکرد بیرون از بستر اصولگرایی، برای توهم پراکنی جریان فتنه زمینه سازی کرده و سوژه فراهم می کند. و حال آن که اصحاب فتنه 88 و مدیران بیرونی آنها، ضربه شکننده را از گفتمان اصولگرایی دریافت کرده اند که حماسه بی نظیر 9 دی نمادی از تجلی آن بود و حلقه انحرافی با عبور از آموزه های اصولگرایی به مواضع و عملکرد فتنه پسند روی آورده است. و اما، در این میان، اصولگرایان مسئولیت ویژه ای برعهده دارند و انتظار آن است که از یکسو ماهیت اصلی دو جریان یاد شده را زیر نظر داشته باشند و از سوی دیگر بی اعتنا به جنگ زرگری آنها، حرکت اصولگرایانه خود را دنبال کنند زیرا به گواهی شواهد و قرائن بسیار که 22 بهمن امسال از جمله آنهاست، در انتخابات خرداد 92 نیز سحر روحبخشی دمیده خواهد شد از این روی نباید به صدای خروس هایی که بی محل می خوانند و آدرس غلط می دهند، فریفته شد.
کوک کن ساعت خویش!... اعتنایی به خروس سحری نیست دگر !...
حسین شریعتمداری
(یادداشت روز)
دیروز 18ماه انتظار در مصر به سرآمد و این کشور شاهد با شکوهترین انتخابات دهها سال اخیر خود بود. در طول این 18ماه رقابت بسیار سرسختانه ای میان دو جریان اسلام گرا و غیراسلام گرا به وجود آمد. اسلام گراها بطور کلی شامل دو طیف اخوان المسلمین و احزابی که درست و غلط سلفی خوانده شده اند و غیراسلام گراها شامل عوامل رژیم سابق، غرب گراها، چپ گراها و ناصریست ها (ناسیونالیست ها) می شوند و از این رو رقابت در این انتخابات حول محور آری یا نه به اسلام شکل گرفت در عین حال «نه به اسلام» قالب صریحی نداشت و عمدتا با واژه هایی نظیر دمکراسی، ملیت، پیشرفت و... بیان می شد. اما در مورد مسایل مختلف این انتخابات، نکات مهمی وجود دارد، که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:
1- بدون شک اخوان المسلمین و کاندیداهایی که رسمی یا غیررسمی به این گروه تعلق دارند حداکثر آراء را بدست آورده اند و این موضوعی عجیب هم نیست چرا که جریانی قدرتمند تر و فراگیرتر از آن در مصر وجود ندارد. اخوان المسلمین تا حدود شش ماه پیش روی عدم معرفی نامزد از سوی خود تاکید می کرد ولی تغییر نظر داد و چهره شاخص خود خیرت شاطر را معرفی کرد که حدود دو ماه پیش صلاحیت او در کمیسیون عالی برگزاری انتخابات رد شد و اخوان به ناچار محمد المرسی رئیس فراکسیون پارلمانی خود را جایگزین کرد. همه شواهد و قرائن حکایت از این دارد که المرسی، اگرچه اکثریت مطلق آراء را ندارد اما در میان 12 کاندیدا از بیشترین میزان رأی برخوردار است. در عین حال دو عضو سابق اخوان-عبدالمنعم ابوالفتوح و عبدالله الاشعل- هم کاندیدا شده اند که بخصوص ابوالفتوح آراءبخش بزرگی از جریان اسلام گرا - از جمله آن هایی که روش اخوان المسلمین را نمی پسندند- کسب کرده است. در مجموع بنظر می آید اسلام گراها در انتخابات دیروز و امروز حداقل صاحب70 درصد از آراء بوده و به عبارت دیگر پیروزی بزرگ پارلمانی خود را در ریاست جمهوری تکرار می کنند.
2- گروههایی در مصر سلفی خوانده شده اند که دو حزب جدید التاسیس النور و الوسط از جمله آن ها می باشند. این دو گروه ابتدا با معرفی «حازم ابواسماعیل» وارد میدان انتخابات شدند و پس از رد صلاحیت او، «عبدالمنعم ابوالفتوح» عضو سابق مکتب ارشاد اخوان- که مرجع عزل و نصب مقامات اخوان می باشد- را بعنوان کاندیدای خود معرفی کرده و با جدیت به تبلیغ او پرداخته اند. ورود این جریان به انتخابات نشان می دهد که اولا آنان در لزوم تغییر اساسی نظام سیاسی با دیگر اسلام گراها همداستانند و ثانیا مسیر فعالیت اجتماعی خود را بر «پذیرش مردمی» و آراء شهروندان قرار داده اند که در این خصوص نیز با اخوانی ها اشتراک نظر دارند از دیگر سو ورود آنان به صحنه خدمات اجتماعی هم نشان داد که آنان فقط یک گروه فکری نیستند بلکه برای خود مسئولیت اجتماعی هم قائلند. رجوع آنان به کاندیدایی از جنس اخوان المسلمین که ضمنا شدیدا هوادار جمهوری اسلامی ایران و مقاومت منطقه هم هست، نشان داد که این گروههای موسوم به سلفی به همکاری با سایر گروههای اسلام گرا در داخل و دیده شدن در امتداد جبهه مقاومت در خارج می اندیشند. از این رو باید به «فهمی هویدی» محقق و اندیشمند سرشناس مصری حق داد که دو روز پیش در مقاله ای نوشت: «روندی که بصورت رسانه ای هم به آنها تعمیم داده شده، ظلم زیادی به آن ها کرده و وجهه افراد معتدل و عقلا از میان آنها را نیز در پی اصرار متهم کردن آنان به افراط گرایی تخریب کرده است». واقعیت این است که میان اندیشه های سلفی دهه های 1340 و 1350 و گروههای نظیر «التکفیر والهجره» با احزاب النور و الوسط تفاوت های زیادی وجود دارد. اندیشه وحدت میان جهان اسلام که در آراء شناخته شده سلفی مورد بی مهری بود، امروزه با جدیت از سوی النور و الوسط و احزابی از این دست دنبال می شود. کما اینکه موضوع تشکیل نظام مبتنی بر مردم سالاری دینی هم میان اخوان و احزاب النور و... مشترک می باشد. این نکته را هم باید اضافه کرد که «سلفیت» که به اهل سنت اختصاص ندارد یک روند گونه گون بوده و در امتداد خطی از صفر، تا صد قرار دارد. در این میان اکثریت سلفی ها نه با تشیع مشکل جدی دارند و نه مخالف جمهوری اسلامی می باشند. مع الوصف در جامعه مصر و با توجه به طبع آرام مصری ها و ریشه دار بودن فرهنگ تقدیرگرایی در میان آنان، اساسا اندیشه سلفی اگر میل به استبداد و خشونت پیدا کند، به انزوا می رود و در یک دوره نه چندان طولانی محو می شود کما اینکه امروزه از اندیشه رهبران التکفیر و الهجره در جامعه مصر خبر چندانی نیست. اما غربی ها و وابستگان آنان در مصر همواره سلفی ها را یک تهدید عمده علیه اسلام گراهای دیگر و حتی گاهی یک فرصت برای غرب و رژیم سعودی، وهابی ها و القاعده معرفی کرده اند.
3- سرنوشت کاندیداهایی نظیر عمروموسی و احمد شفیق از قبل هم معلوم بود انتخابات آذر و دی ماه سال گذشته مجلس مصر و آراء 80 درصدی اسلام گراها نشان داد که این ها علیرغم برخوردار بودن از پوشش سنگین حمایت های رسمی و غیررسمی غرب و رژیم های وابسته عرب و تلاش شورای نظامی حاکم بر مصر از اقبال مردمی چندانی بهره مند نیستند.
دیروز دربار عربستان اعلام کرد که یک میلیارد دلار کمک در اختیار مصر قرار می دهد و محمد فوزی یکی از کاندیداهای غرب گرا دو روز پیش به نفع عمروموسی استعفا داد ولی بیانیه دیروز شورای عالی نظامی نشان داد که این ترفندها تأثیر عمده ای به جای نگذاشته است. شورای نظامی در بیانیه ای با صراحت اعلام کرد که «باید نتیجه انتخابات را به هر صورتی که بود، بپذیریم» این در حالی است که تا چند روز پیش شورای نظامی از احتمال اعمال ماده 28 قانون انتخابات که به کمیسیون عالی انتخابات اجازه می دهد آراء نفر اول را باطل کرده و انتخابات جدید را با حضور نفرات دوم و سوم برگزار نماید، سخن می گفت. با این وصف می توان گفت انقلاب مصر از دیروز وارد مرحله تازه ای شده است. هر چند بدون تردید توطئه غرب با بهره گیری از مهره های وابسته ای نظیر آل سعود علیه مردم و انقلاب مصر ادامه می یابد.
4- اولین واکنش ها به انتخابات مصر در غرب با ابراز شگفتی و اذعان به آغاز مرحله ای تازه در مصر همراه بود. رسانه های آلمانی نوشتند: «این اولین انتخابات مصر بود که بطور حقیقی برگزار شد.» شبکه بی بی سی گفت: «این اولین انتخابات آزاد در تاریخ چند هزار ساله مصر است» خبرگزاری فرانسه آن را اولین انتخابات رقابتی معرفی کرد و اگرچه تا چند روز قبل از آن عمروموسی را اولین شانس انتخابات می خواند، دیروز نوشت «نتایج غیرقابل پیش بینی است.» کما اینکه رسانه های آمریکایی که تا چند روز پیش با استناد به گزارش «پیو» - مؤسسه نظرسنجی آمریکایی- آراء عمروموسی را نزدیک به آراء محمدالمرسی معرفی و با تکیه بر توزیع آراء اسلام گرایی میان سه حزب آزادی و عدالت (اخوان)، النور و الوسط القا کردند که عمروموسی شانس اصلی ریاست جمهوری مصر است، اما دیروز درباره نتایج احتمالی سکوت کردند. به نظر می آید تا دیروز سیاست غرب و رژیم های عربی روی به قدرت رساندن عمروموسی تمرکز داشت و حتی بعضی از خبرها بیانگر آن بود که با توصیه غرب احمد شفیق و حسام خیراله در نهایت به نفع موسی کنار می روند. اما از زمانی که شکست این تلاش ها آشکار شد، رویه آنان تغییر کرد. آمریکا، عربستان و اروپا از دیروز تلاش کردند تا خود را در کنار مردم و پذیرای آراء آنان معرفی نمایند و دقیقاً در تبعیت از همین رویه، دیروز شورای عالی نظامی از یک سو اعلام کرد، که همه باید به نتیجه انتخابات تمکین کنند و از سوی دیگر با صراحت گفت که قدرت را در روز 30 ژوئن (10 تیر آینده) به رئیس جمهور منتخب تحویل می دهد و حال آنکه تا چند روز پیش همواره از شروط و اما و اگرها حرف می زد. با این وصف می توانیم بگوئیم مردم بر اراده و ارابه نظامیان وابسته به غرب فایق آمده اند و این ضربه بسیار سنگینی بر غرب و وابستگان آن بود چرا که همه می دانستند این انتخابات برای آنان حکم مرگ و زندگی دارد.
5- مشارکت مردم در انتخابات مصر «گسترده» بوده است و مسلماً بیش از 50 درصد از حدود 51 میلیون واجد شرایط رای به پای صندوق ها رفته اند. از چند روز پیش روزنامه الاهرام که به عمروموسی وابسته است با تمرکز روی حضور 90 درصدی شهروندان تلاش کرد تا از یک سو هیجانی به نفع عمروموسی به وجود آورد و از سوی دیگر پیشاپیش پیروزی انتخاباتی اسلام گراها را کم رمق معرفی نماید و حال آنکه انتخابات در کشوری که تازه انقلاب کرده و چارچوب های جدید حقوقی و مدنی آن شکل نگرفته و چشم انداز آن نیز چندان برای توده ها روشن نیست، معمولاً با عددی بیش از 60 درصد مواجه نمی شود. مشارکت مصری ها در انتخابات بنا به آنچه رژیم مبارک ادعا و حتماً درباره آن زیاده گویی می کرد بین 18 تا 25 درصد بوده است. در این میان اسلام گراها حق دارند از سکولارها که در طول دهه های گذشته بر مصر حاکم بوده اند، بپرسند که چرا علیرغم آن همه هزینه نتوانسته اند حتی به اندازه نیمی از اسلام گراها شهروندان را به پای صندوق آورده و اعتماد آنان را جلب کنند.
6- انتخابات در مصر احتمالاً دو مرحله ای شده و به نظر می آید که دو کاندیدای اسلام گرا- محمدالمرسی و عبدالمنعم ابوالفتوح- به دور دوم راه پیدا کرده اند و در نهایت یکی از این دو که قاعدتاً شانس کاندیدای رسمی اخوان بیشتر است، به ریاست جمهوری می رسد. اما مصر مسلماً دوره حساسی را پیش رو دارد و به زمانی نیاز دارد تا به سلامتی از این مرحله عبور کند. در این بین یکی از تاکتیک ها برای عقیم گذاشتن حرکت اسلام گراها این است که مطالبات فراوان و پیچیده ای در عرصه سیاست های داخلی و خارجی روی دوش آنان قرار بگیرد. ماندگاری اسلام گرایی در عرصه حکومت داری به میزان زیادی بستگی به نشان دادن چهره ای موفق در دوره یک تا دوساله گذار دارد. این فرصتی است که باید به ساختار جدید مصر داده شود.
سعدالله زارعی/font>
(یادداشت روز)
یادداشت پیش روی را می شد به دایره ارزیابی ها پیرامون مذاکرات استراتژیک میان ایران و گروه 1+5 که تا 48 ساعت دیگر در بغداد برگزار خواهد شد اختصاص داد.
اما بیرون از این دایره، صحنه ای قابل رویت است که پرداختن به آن حاوی اهمیتی ویژه است.
آنچه که به موازات نزدیک شدن مذاکرات بغداد آشکارا دیدنی است و نمی توان آن را نادیده گرفت تحرکات و تقلاهای رژیم صهیونیستی علیه ایران است.
به تعبیر روشن تر؛ هر چند در صحنه بین المللی کانون توجهات به مذاکرات بغداد میان ایران و 1+5 معطوف شده است اما در یک ماه گذشته هر چه به زمان مذاکرات نزدیک تر شده ایم سر و صداها و جنجال سازی های نگران آلود سردمداران تل آویو علیه جمهوری اسلامی اوج بیشتری گرفته است.
دستپاچگی و تحرکات عجزآلود رژیم صهیونیستی طی هفته های منتهی به مذاکرات بغداد به گونه ای بوده است که روزنامه صهیونیستی هاآرتص فاش کرد: «اسرائیل نگران پیروزی ایران در مذاکرات بغداد است.»
البته پس از مذاکرات اخیر میان ایران و 1+5 در اسلامبول که یک ماه و نیم پیش انجام شد صهیونیست ها اولین کسانی بودند که با عصبانیت و بدون آنکه قادر باشند خشم خودشان را پنهان نمایند به آن مذاکرات واکنش نشان دادند. بعد از آن و تا فاصله مذاکرات بغداد نیز مقامات رژیم صهیونیستی بیش از همه به میدان آمدند و تلاش کردند تا توجهات را از نفس و متن مذاکرات میان ایران و 1+5 به اسرائیلیاتی علیه ایران اسلامی منحرف نمایند.
مقامات صهیونیستی با آسمان و ریسمان کردن های مضحک و پمپاژ دروغ های پی در پی می کوشیدند این توهم را به افکارعمومی دنیا القاء کنند که یک هولوکاست جدید در راه است و اگر جلوی ایران هسته ای گرفته نشود احتمال وقوع یک فاجعه جدید و قتل عام یهودیان وجود دارد!
در ادامه این سناریو، صهیونیست ها با جنجال سازی و عملیات های روانی و رسانه ای تلاش کردند به کشورهای غربی این پالس را بدهند که صبر تل آویو به پایان رسیده و اگر غرب به اصطلاح ایران هسته ای را مهار نکند این اسرائیل است که در اقدامی یکسویه و یکجانبه گزینه نظامی و حمله به تاسیسات هسته ای را محقق خواهد کرد.
این فضا موقعی به ظاهر ملموس تر شد که دو هفته پیش شائول موفاز رهبر حزب کادیما در مذاکراتی محرمانه به ائتلاف دولت نتانیاهو به رهبری حزب لیکود ملحق شد.
نتانیاهو و موفاز که تا پیش از این مواضعی کاملا متضاد علیه یکدیگر داشتند در نشستی خبری در اورشلیم مدعی شدند که چالش های ناشی از مقابله با ایران، اتحاد میان آنها را در این دولت الزامی کرده است.
طرفه آن که روزنامه اسرائیلی معاریو جمعه دو هفته پیش با انعکاس پررنگ و لعاب پیوستن موفاز به نتانیاهو سعی کرد تا ضرورت حمله اسرائیل به ایران را علت این ائتلاف ارزیابی کند!
معاریو حتی برای این که این ارزیابی را بر مدار واقعیت جا بزند نوشت: «دولت آمریکا نگران است که این هم پیمانی جدید در صحنه سیاست اسرائیل، بستر لازم را برای حمله نظامی اسرائیل به ایران در ماه های آینده آماده کند.» این روزنامه صهیونیستی حتی این ادعا را پیش کشید که؛ «نتانیاهو به اوباما گفته است که برای رسیدن به یک راهکار سیاسی برای حل «معضل هسته ای ایران» فقط زمان محدود دیگری قائل می شود و اوایل پاییز را آخرین ضرب الاجل می داند»!!
در همین خط، نتانیاهو اواخر هفته پیش و تنها 5 روز مانده به مذاکرات بغداد، ایران را به فریبکاری متهم و ادعا کرد: «ایران به دنبال فریب جهان است و مذاکرات بغداد را برای «خرید زمان» می خواهد».
در آخرین جنجال سازی رژیم صهیو نیستی علیه ایران و با هدف به حاشیه رفتن مذاکرات بغداد، سایت دبکا نزدیک به موساد مدعی شد که به متنی دست پیدا کرده است که نشان می دهد ایران و آمریکا در مورد مسئله هسته ای توافقاتی کرده اند. اکنون سؤال اصلی این است که اینگونه تحرکات و شلتاق کاری های رژیم صهیونیستی در آستانه مذاکرات بغداد با چه هدفی است؟ و آیا آرایش سیاسی جدید در اسرائیل وضعیت حمله به ایران را نشان می دهد؟!
در این باره چند نکته قابل اعتناست:
1- رژیم صهیونیستی در 15 ماه گذشته و در فضای قیام ها و انقلاب ها و تحولات منطقه در بستر بیداری اسلامی بیش از پیش در انزوا و استیصال قرار گرفته است.
در اینجا چند نکته ظریف و دقیق وجود دارد؛ اول این که به رغم مراکز پژوهشی و امنیتی متعدد اسرائیلی، تل آویو قادر نبود تحولات شکل گرفته در منطقه را پیش بینی نماید.
دوم این که متحدین استراتژیک اسرائیل مانند «مبارک» سقوط کردند و از همین روی، در امنیتی که مصر در دوره حسنی مبارک برای اسرائیل در صحرای سینا و نوار غزه تامین کرده بود اکنون یک خلل جدی ایجاد شده است. امروز مصر قطع صادرات گاز به اسرائیل را در پیش گرفته است و انقلابیون مصری خواهان لغو پیمان ننگین کمپ دیوید هستند. بنابراین رژیم صهیونیستی اکنون با مانور بر موضوع ایران و به اصطلاح برجسته کردن و مسئله دار کردن برنامه هسته ای ایران می خواهد از شتاب فزاینده و حرکت پیش رونده تحولات منطقه بکاهد و این تحرکات و قشقرق بازی ها به خاطر فرار از باتلاق اضمحلال و افول است که از قضا شواهد و قرائن غیرقابل خدشه نشان می دهد تل آویو بیشتر فرو می رود تا این که خود را از باتلاق نابودی نجات دهد.
این نکته را نیز باید به نکته قبلی علاوه کرد که صهیونیست ها در فضای تحولات منطقه اذعان و اعتراف دارند که ایران اسلامی الگو و الهام بخش حرکت ها و انقلاب های ملت های منطقه است. اکنون اگر ایران اسلامی با این ظرفیت بالا از مذاکرات موفق بیرون بیاید و از حقوق هسته ای خود عقب ننشیند- که قطعا نمی نشیند- الهام بخشی ایران مضاعف نخواهد شد؟
2- اما این که رژیم صهیونیستی گزینه نظامی علیه ایران را مطرح می کند و حتی آرایش سیاسی خود را یکپارچه برای حمله به ایران نشان می دهد با واقعیت منطبق نیست. چرا؟
اول؛ همچنان که صهیونیست ها نتوانستند تحولات منطقه را پیش بینی نمایند و کماکان از عمق دگرگونی ها و تغییرات بنیادین ارزیابی درستی ندارند؛ همین سردرگمی و استیصال مضاعف دلیل ساده ای است که نشان می دهد رژیم صهیونیستی نمی تواند دست به حمله ای بزند که نسبت به عواقب و پیامدهای آن جاهل است. جالب است که میشائیل لودر اسلام شناس آلمانی در کتاب تازه خود تصریح می کند طرفی که به ایران حمله کند آینده اش را قمار کرده است. اینگونه به میدان جنگ آمدن یک ریسک بسیار خطرناک برای صهیونیست ها است که هر روز تحولات شتابان منطقه این ریسک و خطرپذیری را تا جایی افزایش داده که حمله آنها یک حماقت خواهد بود. به تعبیر ایندیپندنت طرح حمله اسرائیل علیه ایران در شرایط کنونی «بلوف قرن» است.
دوم اینکه آرایش سیاسی اسرائیل و پیوستن موفازی که تا روز قبل از ائتلاف، نتانیاهو را «دروغگویی کارکشته» می خواند پیش از آنکه به خاطر موضوعی به نام ایران باشد ناشی از اوضاع بهم ریخته داخلی در رژیم صهیونیستی است. بنابراین حتی رسانه های صهیونیستی و غربی اذعان می کنند نظرسنجی ها نشان می دهد علت پیوستن موفاز به نتانیاهو به خاطر غرض های شخصی او بوده است.
ناظران می گویند وضعیت حزب کادیما بسیار بغرنج است و موفاز تنها خواسته است از سقوط حزبش به طور کامل جلوگیری کند و به تعبیری آن را یک «زیگزاگ سیاسی» تفسیر می کنند.
از سوی دیگر؛ نتانیاهو و ایهود باراک که معمولاً دیدگاه جنگجویانه علیه ایران را دنبال می کنند به خاطر آنکه بر مخالفان گزینه جنگ با ایران به صورت روانی و صوری پیشی بگیرند از پیوستن موفاز بهره برداری سیاسی کرده اند.
گفتنی است؛ در آستانه مذاکرات بغداد، مئیر داگان رئیس پیشین موساد با شمار دیگری از مقامات سابق امنیتی و اطلاعاتی آمریکا و اروپا (جیمز وولسی رئیس اسبق سیا، آگوست هنینگ رئیس سازمان اطلاعات و امنیت مخفی آلمان، چارلز گاتری رئیس پیشین ستاد مشترک نیروهای مسلح انگلیس، کریستن سیلوربرگ سفیر پیشین آمریکا در اتحادیه اروپا و مارک والاس سفیر پیشین آمریکا در سازمان ملل) طرحی را در جهت مخالفت با حمله نظامی به ایران ارایه کرده اند.
و بالاخره اینکه بارها و به کرات صهیونیست ها گزینه حمله به ایران را به بهانه برنامه هسته ای پیش کشیدند اما هر بار دست از پا درازتر عقب نشینی کردند.
زمستان سال 90 اوج نغمه سرایی های صهیونیست ها برای حمله به ایران بود. انگار مقامات کودک کش رژیم صهیونیستی فراموش کرده اند چطور بر طبل حمله کوبیدند و چطور ذلیلانه عقب نشستند تا جایی که حرف زدن و شعار حمله به ایران در کابینه نتانیاهو به طور رسمی ممنوع شد.
و اما در این میان آنچه از اهمیت بیشتری برخوردار است توان نظامی و تکنولوژیک ایران اسلامی است و صهیونیست ها می دانند و بارها نیز بیرون از بلوف های مسخره خود به آن اعتراف کرده اند که موجودیت رژیم صهیونیستی در صورت کمترین حماقت علیه ایران، آتش گرفته، دود شده و از میان خواهد رفت.
حسام الدین برومند/font>
(یادداشت روز)
الحاق بحرین به عربستان بخشی از یک طرح بزرگتر است که تحت عنوان «اتحاد کامل کشورهای خلیج» مطرح گردید و حتی بعدا با پیش کشیدن بحث اضافه کردن مراکش و اردن به جمع اعضای شورای همکاری خلیج فارس «فدراسیون پادشاهی عرب» مد نظر قرار گرفت بنابراین می توان گفت از منظر آل سعود، الحاق بحرین- به دلیل وابستگی آل خلیفه به ریاض- ممکن ترین و اولین گام در راه شکل گیری فدراسیون عربی با محوریت عربستان است اما البته در این طرح خطاهای استراتژیکی هم وجود دارد که آن را در اولین گام ها با چالش مواجه می کند در اینجا ضمن بحث از ماهیت طرح عربستان به بعضی از این خطاها هم اشاره می کنیم:
1- سعودی کردن شبه جزیره عربستان- که از هفت کشور تشکیل شده- یک طرح 70 ساله است که به تعبیر معاون دبیرکل شورای همکاری از سال 2001 شدت گرفته و در طول این مدت عربستان به طرق مختلف سعی در تحقق آن داشته است. که از جمله باید به اشغال سه استان عسیر، نجران و جیزان یمن و تلاش برای سیطره بر یمن از طریق خاندان الاحمر طی 12سال گذشته، درگیری با قطر برای تصاحب خلیج سلوا و خورالعدید، درگیری با امارات بر سر تهدید مرزهای دریایی، درگیری با کویت بر سر مرزهای دریایی و جزایر ام المرادم و قارو و درگیری با عمان بر سر خطوط مرزی اشاره کرد. در طول این دوره 70 ساله حکام آل سعود تلاش کرده اند تا با استفاده از دلارهای نفتی و پشتیبانی انگلیس و آمریکا، بر کل شبه جزیره سیطره پیدا کنند. عربستان در این میان توانست تا حدی سیطره خود را بر یمن توسعه دهد و مشکلات مرزی خود را بطور موقت با امارات و کویت حل و فصل نماید اما بیداری اسلامی در کشورهای عربی به عربستان نشان داد که این توافقات می تواند یک روزه از بین برود و به ضد خود تبدیل شود. از این رو حدود شش ماه پیش پادشاه عربستان طرحی مبنی بر «اتحاد کامل کشورهای خلیج» که کارکردی فراتر از اتحادیه عرب داشت را به سران شورای همکاری ارائه کرد و در کنار آن محافل سعودی از طرح بزرگتری مبنی بر عضویت مراکش و امارات در شورای همکاری خلیج فارس سخن گفتند که در واقع به معنای تشکیل فدراسیون یا اتحادیه پادشاهی های عرب بود.
2- در بحث تشکیل فدراسیون یا اتحادیه عربی، عربستان در درجه اول با مخالفت های داخلی کشورهای مورد اشاره مواجه است. کویت، عمان و قطر در همان موقع که پادشاه عربستان از اتحاد کامل کشورهای خلیج فارس سخن گفت با آن مخالفت و استدلال کردند که این طرح هویت ضد ایرانی دارد و به مناقشات منطقه ای دامن می زند و با منافع ملی اعضا مغایرت دارد. در این میان در آذرماه سال گذشته حتی «احمد سعدون» رئیس پارلمان کویت به طعنه گفت: «اتحاد ما با کشورهایی که زندان هایشان پر از کسانی است که تنها جرمشان ابراز عقیده می باشد، سخت است» و شیخ صباح الخالد الصباح وزیر خارجه کویت در موضعی تندتر گفت: «کویت به هیچ وجه تصمیم ندارد که در این زمینه تصمیمی بگیرد.» علاوه بر این سه کشور، حتی در مورد موافقت امارات هم تردیدهای جدی وجود دارد یکی از روزنامه های وابسته به آل نهیان سه هفته پیش در سرمقاله خود نوشت: «امارات و کویت از ایده اتحاد سیاسی، اقتصادی و نظامی با عربستان استقبال نمی کنند.» از نظر کشورهای کوچک تر شبه جزیره، تبدیل شورای همکاری به اتحادیه یا فدراسیون از یک طرف به سیطره عربستان بر کل منطقه و از بین رفتن استقلال این کشورها منجر می شود و از سوی دیگر مناقشه سعودی- ایرانی را به مناقشه ای عربی- ایرانی تبدیل می کند و به امنیت و همکاری منطقه ای آسیب می زند و آنگاه بیش از همه کشورهای کوچک تر منطقه آسیب می بینند. در این بین هفته گذشته شبکه انگلیسی قطر در مقدمه یک میزگرد تلویزیونی که برای بررسی طرح عربستان برگزار کرد گفت: «فصل مشترک طرح های عربستان از جمله طرح اتحادیه عربی کینه ورزی نسبت به ایران است که کشورهای جنوب خلیج آن را به صلاح خود نمی دانند.»
3- آنچه که عربستان دنبال آن است- با یا بدون لحاظ کردن عضویت مراکش و اردن- یک فدراسیون عربی با محوریت ریاض است. فدراسیون در تعریف حقوقی به اتحاد چند کشور یا چند ایالت می گویند که واحدهای آن تنها در امور داخلی خود- با مشخص کردن ابعاد آن توسط فدراسیون- حق خودگردانی و خودمختاری را دارند و در چهار مسئله اصلی- سیاست های پولی، امور خارجی و دیپلماسی، امور نظامی و امور امنیتی- تابع فدراسیون هستند. در فدراسیون، سازمان مرکزی بر تمامی واحدهای متشکله فدراسیون نظارت و فرمانروایی دارد.» (فرهنگ ترسیم ایسم ها، محمد حاجی زاده ص 150)
با این وصف کاملا پیداست که عربستان سیطره بر کل شبه جزیره را در سر می پروراند. این امر حتما نیازمند تصویب ملی در هفت کشور شبه جزیره است چرا که براساس حقوق بین الملل و قوانین اساسی این کشورها هرگونه تغییری که هویت و استقلال کشور را در یک یا چند موضوع زیر سؤال می برد، به تصویب سه پنجم و در بعضی از کشورها به تصویب چهار پنجم مردم کشور مربوطه نیاز دارد. این در حالی است که در بعضی از قوانین اساسی حتی پا را از این فراتر گذاشته و هرگونه اقدام مغایر استقلال و تمامیت ارضی را ممنوع و باطل دانسته است. مع الوصف بدون هیچ تردیدی اگر در کشورها- حتی در کشور عربستان- همه پرسی برگزار شود، مردم با سیطره آل سعود مخالف هستند و در شش کشور یمن، کویت، قطر، بحرین، امارات و عمان مردم با مخدوش شدن تمامیت ارضی کشورشان مخالف خواهند بود.
4- وحدت کشورهای عربی اگر بر مبنای اصول و منافع عربی-اسلامی باشد بسیار خوب است و کشورهای اسلامی -حتی غیر عرب- هم باید به اندازه توان خود به آن کمک نمایند اما واقعیت این است که سران عربستان سعودی که - براساس اسناد قطعی و انکار نشده- در جنگ 33 روزه و 22 روزه- و در سایر صحنه ها- به جای اینکه در کنار مردم مظلوم و مورد تهاجم لبنان و فلسطین قرار بگیرند، هزینه دو جنگ را پیشاپیش به جنایتکاران صهیونیست داده بودند، نمی توانند داعیه دار وحدت عربی و مصالح اعراب باشند. مصالح اعراب و مصالح مسلمین دو تا نیستند که رژیم عربستان همواره سعی کرده از ظرفیت بخشی از جهان اسلام علیه بخش دیگری از جهان اسلام که بر مقاومت در برابر غرب و رژیم صهیونیستی اصرار دارند، استفاده کنند. در عین حال دلایل زیادی وجود دارد که نشان می دهد موضوع وحدت عربی که سابقه ای 60 ساله دارد با عناصر وابسته هیچگاه محقق نمی شود به دلیل پرده پوشی روی نیت واقعی- یعنی سیطره یک بخش عرب بر بقیه بخش ها- این وحدت حتی در زمانی که موضوع حساس اشغال فلسطین توسط رژیم صهیونیستی در میان بود، محقق نشد. وحدت مصر و سوریه (1337)، سه سال بیشتر دوام نیاورد وحدت مصر و لیبی (1350) یک سال بیشتر دوام پیدا نکرد، وحدت مصر و یمن (1339) یک سال بیشتر ادامه نیافت و فدراسیون عراق و اردن هم به سه سال نکشید. الان شرایط وحدت سخت تر از قبل است. از این ها گذشته وحدت و یا شکل گیری فدراسیون منطق خاص خود را داشته و در یک فرایند زمان بر -آنهم احیانا- تحقق می یابد و تحت شرایط و الزامات خاصی از حوزه تجاری و اقتصادی شروع می شود و احیانا به وحدت سیاسی می رسد. به عبارت دیگر تشکیل فدراسیون و یا اتحادیه تابع اراده سران یک یا حتی چند کشور نیست. این نشان می دهد که بحث فدراسیون عربی یا اتحادیه عربی یا اتحادیه پادشاهان عرب یک طرح سیاسی است که در مواجهه با بعضی از مشکلات مهم طرح و دنبال می شود و بی تردید در آشپزخانه ای خارج از کشورهای عربی پخت و پز شده است. بر همین اساس کم نیستند تحلیل گرانی که معتقدند این طرح بخشی از یک ماموریت اسرائیلی است که برای تخریب وجهه سیاسی ایران بر دوش عربستان گذاشته شده است. کما اینکه نخست وزیر بحرین - خلیفه بن سلمان- در گفت وگو با روزنامه سعودی الریاض هدف از این طرح را « مقابله با مسایلی چون بهار عرب و مدیریت اختلافات با ایران» اعلام کرد.
5- اما این طرح در درجه اول بحرین را تحت تاثیر قرار می دهد. انقلاب بحرین در بهمن ماه 1389 آغاز شد، یک ماه بعد، آل خلیفه از رژیم سعودی درخواست مداخله نظامی در بحرین نمود و متعاقب آن نیروهای نظامی عربستان و امارات به کشور بحرین سرازیر شدند. نیروهای نظامی سعودی حدود 14ماه از همه ظرفیت خود برای سرکوب مردم استفاده کردند ولی تظاهرات هر روز گسترده تر می شد و دامنه آن به عربستان و بخصوص شهرهای عربستانی همجوار بحرین- احساء، عوامیه و قطیف - کشیده شد و نشانه هایی از آن حتی در مراکز دانشگاهی ریاض بروز کرد در این میان آمریکایی ها و سعودی ها که از مخمصه قیام در بحرین و عربستان بشدت نگران هستند و وضعیت کنونی را مقدمه ای برای انقلاب عمومی در شبه جزیره و بخصوص در عربستان می دانند از همه ظرفیت های خود برای خاموش کردن شعله انقلاب بحرین استفاده کرده اند. حدود یک ماه پیش یک مقام بحرینی به دمشق رفت و از نظام سیاسی سوریه حمایت کرد. این یک علامت آمریکایی- سعودی و مخاطب آن هم ایران بود، در واقع آنان می خواستند که ایران در قبال آرام شدن سوریه، بحرینی ها را به سکوت فرا بخواند کما اینکه در بیستم آذرماه سال گذشته ولیعهد سعودی در جریان ملاقات با وزیر اطلاعات ایران در ریاض به رهبرمعظم انقلاب اسلامی پیغام داده بودند که از نفوذ خود - بعنوان مرجع تقلید بحرینی ها- استفاده کند و آنان را به آرامش فرا بخواند. بر این اساس می توان این احتمال را مطرح کرد که آل سعود و آل خلیفه مردم بحرین را بر سر دو راهی قرار داده اند؛ «حفظ استقلال و در عین حال تحمل رژیم آل خلیفه» و یا «از بین رفتن استقلال و تمامیت ارضی بحرین» و به گمان سعودی ها مردم در نهایت اولی را انتخاب می نمایند و خاموش می شوند با خاموش شدن آنان علاوه بر آل خلیفه، حیات رژیم عربستان نیز حداقل تا چندین سال تضمین می شود. اما البته در عین حال این ماجرا در یک چارچوب بزرگتر تحت عنوان اتحادیه عربی مطرح شده تا گمان شود از پشتوانه حمایت منطقه ای هم برخوردار است. واکنش شدید مردم بحرین و اضافه شدن اکثر 25 درصد جمعیت سنی شبه جزیره به اعتراضات نشان داد که مردم اگر تاکنون فقط برای اسقاط آل خلیفه به میدان آمده بودند حالا برای حفظ استقلال خود نیز جداگانه انگیزه داشته و آل خلیفه را مهمترین دشمن استقلال و تمامیت ارضی بحرین می دانند. کما اینکه از اسفندماه 89 که آل خلیفه پای نظامیان سعودی را به بحرین باز کرد، مشکل این رژیم دو چندان شد چرا که دعوت به مداخله نظامی علیه مردم خود یک اتفاق عجیب و بی سابقه در تاریخ بود.
6- در واقع آل سعود در این ماجرا به روی میدان مینی رفته که هیچ وسیله ای برای خنثی کردن آن در اختیار ندارد مردم در این منطقه بشدت به ایران علاقه دارند. دو روز پیش روزنامه انگلیسی گاردین با استناد به یک نظرسنجی نوشت:«عرب های منطقه، در انقلاب ایران امید به آزادی و تغییر را یافتند». جالب تر این است که براساس نظرسنجی دانشگاه مریلند آمریکا در مهرماه سال 1390 (اکتبر 2011) 85 درصد مردم عربستان از ایران در مناقشه هسته ای اش با غرب حمایت می کنند. حکام عربستان چگونه و با چه ابزاری می توانند بر این گرایش غلبه کنند همین گزارش گاردین می گوید مردم عرب از رژیم عربستان به دلیل حمایت آن از رژیم تل آویو در جریان جنگهای 33 و 22 روزه نفرت دارند.
سعدالله زارعی/font>
بسمه تعالی
ماراتن 9 ساله مذاکرات هسته ای میان ایران و گروه 1+5 چهارشنبه هفته آینده به ایستگاه بغداد می رسد. طبیعتا هر چه به روز مذاکره نزدیک تر شویم، گمانه زنی ها درباره نتایج این دور از مذاکرات افزایش می یابد. کدام پیش بینی به واقعیت نزدیک خواهد بود؟ آیا این مذاکرات محکوم به موفقیت است آن گونه که بعضی تحلیل گران می گویند؟ یا محکوم به شکست است چنان که تحلیل گران دیگری معتقدند؟ فضای مذاکره مثبت و رو به جلو خواهد بود یا منفی و آمیخته به چالش؟ آیا می توان فرمول روشنی برای توافق یافت یا خیر؟ تیتر رسانه ها در روز پنج شنبه چهارم خرداد-24مه- چه گرایشی خواهد داشت؟ اساسا مذاکرات بغداد را باید از زاویه خرد تحلیل کرد یا با رویکرد کلان نگریست؟
1- بغداد شهر خاطره انگیزی است اما نه صرفا به خاطر گذشته پرفراز و نشیبش. بغداد امروز هم در سیاست جهانی، یک نماد مهم است، کلید واژه ای که انبوهی از داده های فشرده مربوط به جابه جایی معادله قدرت در دنیا را در خود جای داده است. مذاکره کنندگان آمریکایی به شهر بزرگ و پرخاطره ای خواهند آمد که باغ سبز می نمود اما جهنم را برای اشغالگران معنا کرد. این را باید مقامات اسرائیل گواهی کنند که نقش مهمی در تشجیع و تدارک زمینه های یورش آمریکا به عراق ایفا کردند اما طی 9 سال گذشته مدام تیپاخورده و بیشتر به حاشیه پرتاب شده اند. این سخنان دوری گلد سفیراسبق اسرائیل در سازمان ملل است که اواخر فروردین امسال گفت «ما شدیداً نگرانیم عراق در کنار لبنان و سوریه به محور مقاومت بپیوندد و به دشمن تازه تل آویو تبدیل شود. عراق از سال 2003 که مورد حمله آمریکا قرار گرفت تهدیدی برای اسرائیل محسوب نمی شد اما از هنگام خروج آمریکایی ها تل آویو نگران گسترش روابط بغداد - تهران است. چگونه نگران نباشیم در حالی که خوب می دانیم از حالا به بعد نقش عراق در خاورمیانه همسو با ایران تعیین می شود، به ویژه اینکه گروه های همسو با ایران به هسته اصلی قدرت صعود کرده اند».
2- روزنامه لس آنجلس تایمز به فاصله 5 سال، دو تحلیل به چاپ رسانده که موقعیت قدرت آمریکا را به تصویر می کشد. درست مثل اینکه 5 سال پیش از یک نفر عکس گرفته باشید و اکنون عکس دیگری از او بگیرید و مقایسه کنید. تصویر اول مربوط به 9 ژانویه 2007-20 دی 1386- است یعنی زمانی که معلوم شد ماشین جنگی آمریکا در سربالایی عراق خاموش شده و بی اختیار رو به عقب می گردد. تصویری که آن روز از سوی لس آنجلس تایمز قاب گرفته شد، این بود: «وقتی شما یک قدرت بزرگ باشید، از دست دادن یک دهه، شما را به موقعیتی که آن دهه را شروع کردید باز نمی گرداند بلکه به خیلی عقب تر می برد. بهتر است نامزدهای ریاست جمهوری ما نقشه های درستی برای کار داشته باشند زیرا راه اندازی مجدد سیستم و شروع به کار با آن به این معنا نیست که هنوز ساعت در ژانویه 2001 متوقف مانده است». این تحلیل با عنوان غلط انداز «آمریکا، سرخانه اول» منتشر شد.
تصویر دوم را روزنامه آمریکایی 10 روز پیش (7مه-18 اردیبهشت) به قلم آرون دیوید میلر از اعضای مرکز وودرو ویلسون برجسته کرد و با مرور 4 سال ریاست اوباما نوشت «اوباما به یک رئیس جمهور با هوش و کمتر اهل ریسک در سیاست خارجی معروف شده است. غریزه و شمّ او برای این زمانه بسیار مناسب است. مردم آمریکا از درگیر شدن در مرداب پرهزینه خارجی خسته شده و در عوض مایلند که بر امور داخلی تمرکز کنند. ... به احتمال زیاد توافق عمده ای در مذاکرات 1+5 با ایران به دست نیاید اما جنگی هم آغاز نخواهد شد و این برای رئیس جمهوری که درصدد تمرکز بر رهایی از چنگال دو جنگ - طولانی ترین جنگ ها در تاریخ آمریکا- می باشد، بسیار مطلوب است. او به شدت از گیر افتادن در چنین ورطه هایی پرهیز دارد... باید از منتقدان پرزیدنتی که او را به «آقای حالانه» معروف کرده اند، خواست راه حل واقع بینانه بدهند. او از سر اجبار به گزینه های فعلی تن داده و بین بد و بدتر انتخاب کرده است. اوباما رئیس جمهور کشور «آری ما می توانیم»، در مقابل دنیای «نه شما نخواهید کرد» قرار گرفته و هوشمندانه عمل کرده است. برخی اوقات از سر راه مسیر تاریخ خارج شدن بهتر از آن است که به وسیله آن زیر گرفته شوید. اگر خواهان دیپلماسی جسورانه و بزرگ هستید، بعد از انتخابات نوامبر (آبان) با اوباما صحبت کنید؛ فعلا نه!».
3- هیئت حاکمه آمریکا- چه دموکرات و چه جمهوری خواه- اکنون دقیقا می دانند با طناب کدام رژیم مافیایی (اسرائیل) وارد چاه ویل در افغانستان و عراق شدند. به یقین و به شهادت صدها سند، امروز وارثان سیاستمدارانی که در غرب ایده تشکیل رژیم اسرائیل را عملی کردند، به این رژیم به چشم دردسر بلکه علت اصلی بسیاری از گره های ناگشوده غرب در خاورمیانه می نگرند. این سیاستمداران از یک سو نفوذ صهیونیست ها را می شناسند و از سوی دیگر دچار اشمئزاز نسبت به پدیده اسرائیل و صهیونیسم شده اند؛ یک نمونه اش نجوای دو نفره سارکوزی و اوباما در کن فرانسه (17 آبان سال گذشته) که یکی گفت «از دروغ های نتانیاهو خسته شده ام و نمی توانم او را تحمل کنم» و دیگری پاسخ داد «اگر تو خسته شده ای، پس من چه بگویم که مدام مجبورم با او سروکله بزنم.» این ماجرا البته مربوط به 6 ماه پیش بود و اوضاع اکنون بدتر شده که بهتر نشده است. مقامات تل آویو این واقعیت نه چندان شیرین را می فهمند که به تعبیر یووال دیسکین (رئیس سابق سرویس امنیت داخلی اسرائیل) مدام در حال «پارس کردن» هستند. آنها به وضوح می بینند با مدیریت ایران بر مذاکرات، مدام به حاشیه دورتری پرتاب می شوند و به عنوان سگ زنجیری آمریکا کمتر مورد اعتنا قرار می گیرند. بنابراین یکی در میان پرخاش می کنند و سپس می گویند «نباید درباره موضوع ایران وراجی کرد» (نتانیاهو) یا «نتانیاهو و باراک زیادی پارس می کنند اما همه می دانند که نمی توانند گاز بگیرند» (دیسکین).
2 کد جالب در این میان قابل استناد است. یکی سخنان روز شنبه دنیس راس مشاور کناره گرفته اوباما که پایگاه صهیونیستی دبکا فایل از قول وی نوشت «دولت اوباما از فراز و نشیب ها بین واشنگتن و تل آویو خسته شده و قصد دارد با کنار گذاشتن این موضوع به برنامه انتخاباتی خود بپردازد. به نظر می رسد ایران در چند جبهه پیروزی به دست آورده است» و دیگری اظهارات دانی ایالون معاون وزیر خارجه اسرائیل که همان روز در سالن کنفرانس پارلمان به خبرنگار رویتر گفت «خیلی دوست داریم که مذاکرات موفقیت آمیز باشد اما یک توافق بد، بدتر از نرسیدن به توافق است. این واقعیت که ما شایعاتی در مورد توافق برای حفظ غنی سازی اورانیوم و ذخایر غنی سازی در ایران می شنویم، خیلی خیلی خطرناک است. اکنون به تهران اجازه داده شده به رغم فشار تحریم ها، شرایط را به نفع خود تحمیل کند. همچنین دیکته کردن محل مذاکرات [بغداد] از سوی ایران خوشایند نیست. این چیزی نیست که ما بتوانیم به آن افتخار کنیم. به نظر ما ایران نباید اصلا در موقعیت مذاکره باشد.» در چنین فضایی، رفتارهای اسرائیل بیشتر شبیه پارازیت انداختن یا انفجار نارنجک صوتی است.
4- مذاکرات هسته ای ایران و گروه 1+5 پس از 9 سال تبدیل به یک فرآیند و روند شده است چرا که این مذاکرات به اعتبار اقتضائات آن اساسا نمی توانست یک پروژه با زمان بندی کوتاه باشد. در واقع «روند» جابه جایی قدرت میان دو سوی اصلی این رقابت- ایران و آمریکا- در طول این سلسله مذاکرات «ساخته» شد و ایران با تدبیر آمیخته به شجاعت، این روند پرتنش را که از سال 2003- مقارن دومین یورش آمریکا به عراق- آغاز شد، مدیریت کرد. در مجموع و اگر در روزهای اول، ایران یک گام به عقب گذاشت امروز دهها قدم جلو آمده است. روند مذاکرات فراز و فرود داشت اما برای ایران بن بست نداشت. ایران در پیچ و خم مذاکرات می افتاد اما پیش می رفت و اگر در ابتدا انعطاف به خرج داد، هم کار تثبیت دستاوردها را انجام داد و هم دروغ بودن رگبار اتهامات را با حوصله به دنیا ثابت کرد تا امروز که از موضع ان پی تی و حقوق قانونی، آمریکا و اسرائیل را در نقطه «یاغی گری» و «بی منطقی» فریز کرده است.
با این وصف، مذاکرات بغداد برای ما ضمن آن که نماد ایستادن بر قله است و ایران از موضع قدرت و با دست پر در این مذاکرات شرکت می کند، یک ایستگاه تثبیت شده به شمار می رود.مذاکرات بغداد به هر نحو رقم بخورد، ایران تا اینجای کار نیز میخ خود را محکم کوبیده است. طرف ایرانی از توافق و موفقیت این دور از مذاکرات استقبال می کند اما مذاکره را محکوم به توافق به هر قیمت نمی بیند. در طرف مقابل به ویژه طیف غرب، هرچند احساس نیاز به توافق شدیدا احساس می شود اما شماری از آنها نگرانند از نگاه جهانی، نفس توافق، پیروزی بزرگ برای ایران تلقی شود. آمریکا و اروپا به لحاظ بحران های اقتصادی و سیاسی و انتخاباتی- که تاکنون چند تلفات بزرگ در فرانسه و ایتالیا و اسپانیا و یونان گرفته و می تواند در آمریکا نیز تکرار شود- شدیدا نیازمند آثار آرام بخش مذاکرات بغداد و نه عوارض التهاب آفرین آن هستند. با این حال رویکرد تحریک آمیز دیگری که از محافل صهیونیستی آب می خورد، مایل است به واسطه بن بست در مذاکرات، الگوی چالش با ایران را پیش ببرد و هزینه های آن را البته از جیب برخی دولت های اروپایی و آمریکا بپردازد. در این میان انتخاب طیف غربی 1+5 (آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان) است که روشن می کند مذاکرات در ارزیابی جهانی، مثبت و توأم با توافق باشد یا همچنان در پیچ و خم بن بست های قبلی باقی بماند. در واقع مسئولیت موفقیت یا شکست مذاکرات برعهده آنهاست چرا که طرف ایرانی مدل روشنی برای توافق به شیوه برد- برد دارد.
5- صورت مسئله و محل اختلاف باید روشن شود که آیا نگرانی موجود، درباره احتمال ساخت سلاح اتمی از سوی ایران است یا به انحصارطلبی و زورگویی قدرت های غربی مربوط می شود؟ مسئله دوم به شهادت پازل 9 ساله مذاکرات که اغلب قطعات آن اکنون سر جای خود چیده شده و تصویر موازنه قدرت را تقریبا شفاف کرده، حاصلی جز شرمندگی و احساس شکست برای غرب ندارد. آنها مجبورند بپذیرند- و در عمل هم پذیرفته اند- که ایران دارای چرخه کامل تولید سوخت اتمی برای مصارف صلح آمیز باشد. اما اگر مسئله محدود به نگرانی درباره تولید سلاح اتمی باشد- که غرب در اینجا هم تناقضات بی شماری دارد و در موضع اتهام است نه در جایگاه مدعی العموم- مکانیزم های توافق روشنی را می توان پیدا کرد. نخست اینکه همه حاضران در مذاکرات باید امضا کنند که منع تولید و خلع سلاح اتمی برای همه باشد و طبیعتا باید تقویم بازرسی و خلع سلاح رژیم صهیونیستی در همان مذاکرات معلوم شود. ثانیا به لحاظ فنی و حقوقی مرز روشنی میان غنی سازی اورانیوم (تولید سوخت اتمی) و تولید تسلیحات اتمی وجود دارد. 9 سال بازرسی آژانس و گزارش های مکرر اطلاعاتی آمریکا بر این مرزگذاری روشن از سوی ایران دلالت می کند. اگر ادعایی غیر از این در میان باشد، این مدعی است که باید سند و بینه ارائه کند. وگرنه طرف مبرا چگونه می تواند و اصلا برای چه باید برائت خود را ثابت کند؟!
به واقع این مسئله، مسئله ما نیست بلکه مسئله طرف مقابل است. مسئله به عدم تنظیم باد غرب مربوط می شود. آنها اگر عاقل باشند همین منطقه سبز بغداد و خاطرات عجیب 9 ساله آن- از فرمانروایی یک حاکم نظامی به نام پل برمر تا امروز که دوستان ایران با رأی مردم عراق به حکومت رسیده اند- موقعیت خوب و آبرومندی برای تنظیم باد به شمار می رود. به قول میلر، برخی اوقات از سر راه تاریخ کنار رفتن بهتر از زیر گرفته شدن است. آنها یک هفته فرصت دارند که خوب در ابعاد و عواقب دو رویکرد بیاندیشند؛ یا در همان بغداد به توافق برسند، یا برای ایستگاه بعدی مذاکرات و فرصت تصمیم گیری بیشتر درباره ادامه مذاکرات توافق کنند، یا اینکه مثل 15 ماه قبل از مذاکرات اسلامبول2، مذاکره نکنند و به قول اوباما «وراجی» کنند. اوباما اواسط اسفند گذشته در جمع ایپک گفت که «پرگویی درباره تهدید، به نفع ایران است.»
محمد ایمانی
(یادداشت روز)
تعاملات و رقابت های سیاسی، میدان دوئل نیست. اما سیاستمدارانی چنین می کنند و از رقابت، دوئل می سازند. آن قدر رقابت سیاسی را حیثیتی و ناموسی می کنند که مجبور به دوئل شوند. سیاستمدارانی هم هستند که به خیال دوئل و شلیک به رقیب، خودزنی می کنند. عمل زدگی و غرق خواسته یا خشم- میل و غضب-شدن، گاه چنان سیاستمداران را مدهوش خود می کند که به هوای رقیب، خود را زخمی و خونین و مالین می کنند. خیلی که غیرتی می شوند و روی دنده لج می افتند، به بشکه های انتحاری می مانند. ممکن است سالها اندوخته اعتبار خود را در چند روز منفجر کنند شاید ترکشی هم به حریف و رقیب بگیرد! این تعبیر را امیرمؤمنان علی علیه السلام به مردی گفت که می دید بر علیه دشمن خویش می کوشد اما به خود آسیب می زند. فرمود «انما انت کالطاعن نفسه لیقتل ردفه. تو مانند کسی هستی که با نیزه خود را می زند تا کسی را که پشت سرش نشسته از پا درآورد!» (حکمت 296نهج البلاغه).
آیا نمی توان با وجود رقابت و تفاوت، اختلاف ها را مدیریت کرد و سیاست را به سامان عقلانیت و اخلاق رساند؟! مخاطب این پرسش فقط طیف های اصولگرا نیستند هرچند که آنان به عنوان متولیان امروز اجزای حاکمیت، به تامل در ابعاد این پرسش سزاوارترند. گزاره اصلی این است که «تکالب» جایی نه در منطق دینی و نه در تراز عقلانیت ندارد. متحد جان های مردان خداست و این جان گرگان و سگان است که از هم جداست. منطقی است اگر صاحب منصبان در رژیم صهیونیستی همدیگر را سگ هایی که زیاد پارس می کنند خطاب قرار دهند یا در فرانسه اندکی مودبانه تر با هم دیالوگ کنند و مثلا شعار دهند «هرکس به سارکوزی رای دهد، گاو است». با این وجود، سارکوزی در فرانسه پیروزی رقیب خود را - آن هم با 3درصد اختلاف رای - پذیرفت و تبریک گفت و در رژیم صهیونیستی، همان ها که یکدیگر را سگ خطاب می کردند، دولت ائتلافی تشکیل دادند تا رژیم تل آویو بیش از این در گرداب بحران های عظیم فرو نرود. بی گمان در این دو رویداد اندرز و عبرت است که مولای متقیان فرمود «در هر چیز اندرز و عبرت است برای عبرت اندوزان صاحب خرد».
«لجاجت» یکی از بزنگاه های خودزنی و انتحار است همچنان که تعصب باطل. پیامبر اعظم(ص) فرمود «از لجاجت بپرهیزید که آغاز آن نادانی و پایان آن پشیمانی است». و از امیرمؤمنان فراوان نقل شده که «لجاجت، زیان بارترین چیزها در دنیا و آخرت است... جنگ ها در پی دارد و دلها را از کینه پر می کند... بذر شرارت است... تدبیر را سست می کند ... راکب خود را به زمین می زند... اندیشه را تباه می سازد... و برای انسان لجوج هیچ تدبیری نیست.» اولیای دین فرموده اند هرکس لجاجت بورزد و به آن پای فشارد، بخت برگشته ای است که قلب او زنگار بسته و پیشامدهای بد بالای سر او می گردد.» و آنچه قفل این زنجیر دست و پاگیر می نماید، تعصب باطل است. تعصب ناروا ظاهرا سیاستمداران را نسبت به حلقه ها یا اشخاص خاص غیرتی می کند اما در باطن رشته های حقیقی غیرت آنها را شل می کند. غیرتی می شوند نه برای حدود الهی، به هم می ریزند اما نه برای حقوق مردم، برمی آشوبند اما نه آنجا که باید. آخر این خط را حضرت اباعبدالله الحسین(ع) هشدار داد آنجا که اهل ایمان را از سرنوشت احبار و برگزیدگان یهود برحذر داشت؛ می دیدند حدود الهی نقض می شود و دم برنمی آوردند اما اگر گمان می بردند چیزی حق آنهاست در ستاندن آنها به هر قیمت دریغ نمی کردند. شدند شایستگان لعنت خدا!
امام سجاد علیه السلام فرمود «تعصبی که انسان به خاطر آن مرتکب گناه می شود، این است که شرار طایفه خود را بهتر از خوبان گروه دیگر ببیند و تعصب این نیست که انسان به طایفه و قوم خود محبت داشته باشد بلکه آن است که قوم خود را برای ظلم یاری دهد.» اگر کسانی مدعی طرفداری از خط امام(ره) هستند، نمی توانند با گروه هایی الفت و ائتلاف کنند که دشمنان این مرام بودند. و اگر کسانی شعار سازندگی یا عدالت را سر دست گرفتند، سزاوار نبود که از مفسدان اقتصادی و غارتگران بیت المال و صاف کنندگان جاده فساد صرفا به اعتبار عصبیت های باندی جانبداری کنند، اتفاقی که مع الاسف در دوره های مختلف رخ داد. باورکردنی نبود اما در وزارت کشور دولت اصلاحات، برای یک متهم فساد ستاد حمایت تشکیل دادند و بست نشستند. یا در دولتی دیگر بسیج شدند تا از سرعت محاکمه بکاهند و اعتبار دادگاه را ملکوک کنند. این غیرت از کجا آمد که برخی مدعیان آبادانی و سازندگی و اصلاحلات و عدالت طلبی را تبدیل به سپر بلای مفسدان اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و انگشت نما کرد؟!
می شود از زاویه دیگری به ماجرا پرداخت تا خیلی هم به کسی برنخورد. چه تغییری در کمتر از 2 سال رخ داد که موجب شد جناب طلحه و زبیر بیعت خود را با امیرمؤمنان(ع) بشکنند و از مطالبه عدالت- که تا مرز تندروی و ترور خلیفه سوم پیش رفت- به نقیض آن یعنی ویژه خواهی و امتیازطلبی برسند و سرانجام دست ائتلاف در دست امثال مروان بن حکم و ولیدبن عقبه ای بگذارند که اساسا به اعتبار حضور اشرافی و بدعتگزار آنها در حاکمیت خلیفه سوم سر به شورش و اعتراض گذاشته بودند؟ این وسط کدام تحول پیش آمده بود؟ یا می توان پرسید کدام بلا به جان فرقه خوارج افتاده بود که به معاویه حسن ظن و اعتماد می کردند اما نسبت به علی بن ابیطالب(ع) دچار سوءظن شده بودند؟ نه به آن خوش بینی و نه به این بدگمانی! درد آقای اشعث بن قیس- پدر محمدبن اشعث سردسته خو ن آشامان کربلا و جعده همسر جفاکار امام حسن علیه السلام- دین نبود اما با این وجود تبدیل به مقتدای دینداران خوارجی شد. آنها اگر تعادلی در دینداری داشتند چرا از خوردن خرمایی که از شاخه نخلی به پشت دیوار افتاده بود، عذاب وجدان می گرفتند و حلالیت می خواستند اما شکم یک انسان مسلمان و همسر باردار وی را صرفا به اعتبار اینکه محبت امیرمؤمنان(ع) در دلشان بود، سفره کردند و آخ هم نگفتند؟! آیا تلخ و عبرت آموز نیست؟
آغاز این سقوط از کجا بود؟ بدعت آوردن و خود را تراز حق بلکه بالاتر از آن دانستن از یک سو و پشت به پشت هم دادن در امر باطل؟ رجل سیاسی با سابقه بودن اما سر بزنگاه، سربازگیری شدن در خدمت جبهه باطل؟!زبیر سیف الاسلام را با ولیدبن عقبه ای که به خاطر شرابخواری و فسق علنی، به دست علی بن ابیطالب(ع) حد بر او جاری شد چه معاملت؟! به کسی برنخورد اما سلطنت طلبان و نهضت آزادی و انواع فرقه های نفاق را چه نسبت با نخست وزیر و رئیس مجلس و رئیس جمهور اسبق جمهوری اسلامی؟! یا فلان مدیر دولتی را چه تجانس با متهم اول فساد بانکی که باعث لابی این دو در طبقه هفتم فلان هتل شود؟ و یا اصولگرایان مجلس را چه نسبت با آلودگان فتنه و آشوبگری و یارگیری از آنها در رقابت های درون گروهی فراکسیون اصولگرایان؟! و... آیا این همه عمل زدگی انواع طوایف سیاسی، علت کافی نیست برای اینکه فرصت ها و چالش های مهم ملی بعضا به حاشیه بیفتد و حاشیه سازان، معرکه گیر و میداندار شوند؟! باید نگران باشیم اگر برخی اختلاف سلیقه ها و رقابت های ما از دوئل یا خودزنی سردر می آورد اما آنجا که باید در مبارزه با مفاسد و معارضه با دشمنان جدیت مجاهدان را داشته باشیم، به تفرقه میان دوستان یا ائتلاف با نامحرمان میل کنیم. یارگیری از اغیار در وزن کشی ها و رقابت ها، دوستی با مارهای خوش خط و خالی است که زمانی طیفی از مدعیان اصلاح طلبی را زهرآگین خود کرد و اکنون می تواند مدعیان اصولگرایی را از پا درآورد؛ به بهانه انتخابات ریاست جمهوری باشد یا مجلس و هیئت رئیسه آن یا هر دستاویز دیگر.
چه خطاب عتاب آمیزی دارد کلام الهی در آیه 75 سوره نساء.می فرماید شما را چه شده که در راه خداوند و مستضعفان - از مردان و زنان و کودکان - مجاهدت نمی کنید درحالی که فریاد استغاثه آنها بلند است. جای شگفتی خواهد بود اگر مؤمنان به پروردگار، فرصت های بزرگ پیروزی و فریاد استغاثه ستمدیدگان را در بزنگاه تاریخ ببینند اما نشسته بر مرکب لجاجت، مشغول خراشیدن سیمای هم و دوئل با یکدیگر باشند. مولای متقیان بارها غمگنانه از اجتماع دشمنان بر باطل خویش و پراکندگی دوستان ازحق گلایه کرد، گلایه ای که مخاطبان خود را هرگز از ملامت و سرزنش رها نخواهد کرد. امام درباره هجوم سپاه غارتگر شام- به فرماندهی بسر بن ارطاه - و سنگینی یاران در مقابله با این تهاجم می فرماید: «به خدا سوگند یقین دارم که آنها به زودی اقتدار را از شما می گیرند به خاطر اجتماعشان بر باطل خود و تفرقه شما نسبت به حق تان، و به خاطر نافرمانی امام خویش در امر حق و اطاعت آنها از پیشوایشان در امر باطل، و اینکه آنها نسبت به صاحب خود ادای امانت می کنند و شما خیانت می کنید» (خطبه 52 نهج البلاغه).
آن حضرت در خطبه دیگری که واکنش به هجوم سپاه شام به منطقه انبار و تبیین فضیلت جهاد است، تأکید می کنند «جهاد دری از درهای بهشت ... و سپر محکم و زره استوار الهی است که هر کس از سر اختیار از آن رو گرداند خداوند لباس مذلت و بلا به او می پوشاند... من شب و روز و پنهان و آشکار شما را به جهاد با این قوم فراخواندم و گفتم با آنها بجنگید پیش از آن که به جنگ شما بیایند، که به خدا سوگند با هیچ گروهی در خانه اش نجنگیدند مگر اینکه او را ذلیل کردند. اما شما تکلیف را به گردن هم انداختید و یکدیگر را خوار ساختید تا مهاجمان از هر سو تاختند... شگفتا! شگفتا! که به خدا سوگند اجتماع آنها بر باطل خویش و تفرقه شما از حقتان، قلب را می میراند و اندوه و غم را با خود می آورد. زشتی و اندوه بر شما باد که نشانه هایی برای تیرهای دشمن شده اید؛ غارت می شوید اما حمله نمی کنید. می جنگند و نمی جنگید. و خدا نافرمانی می شود و شما رضایت می دهید...» (خطبه 72 نهج البلاغه).
همه غیرتی می شوند و رگ گردن شان بیرون می زند. اما باید به این غیرت هویت و جهت داد تا فقط برای رضای خدا و خلق بجنبد و بس. سیاستمدارانی که غیرتشان ته کشیده، باید نگران شوند از این عارضه. آنها هم که بر سر حواشی غیرتی می شوند و زمینه غفلت از مصلحت ها و اولویت های بزرگ را فراهم می کنند یا اساسا در آتش این حواشی می دمند و رهزنان را فراری می دهند، دچار نوع دیگری از این عارضه اند. شماری از سیاستمداران و رسانه های آنها را باید نهیب زد که غیرت شما کجاست و شماری دیگر را که اهل بصیرت و غیرتند باید به این کلام امیرمؤمنان پس از کشته شدن سران پیمان شکن فتنه جمل رهنمون شد که از «صبر در کنار بصیرت» خبر دادند و خطاب به آنها فرمودند: «پیوسته منتظر عواقب خیانت شما بودم و آثار فریب خوردگی را در سیمای شما می دیدم. لباس دین شما را از من می پوشاند و صدق نیتم مرا بر باطن شما بصیر و بینا می ساخت» (خطبه 4 نهج البلاغه). یعنی که صبر سازنده و فعال مأموریت امیرمؤمنان بود در قبال گرویدگان به فتنه و انحراف تا فرصت جبران داشته باشند و در غیر این صورت بر طبل رسوایی خود بکوبند. به همین دلیل هم امام پرچمداران مقابله با فتنه را صاحبان بصیرت و صبر- و نه صرف بصیرت- معرفی کرد و فرمود الا و لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر.
محمد ایمانی/font>
خبرگزاری فارس: بدنبال انتشار مصاحبه اخیر آیت الله هاشمی درباره موضوعات سیاست خارجی،دکتر بیژن پیروز از اساتید رشته روابط بین الملل، نقدی تفصیلی به رشته نگارش درآورده و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که بخش اول آن در پی می آید.
مشکل انجام گفتگوهای مطبوعاتی برای بسیاری از سیاسیون،همیشه خطر هدایت محتوای گفتگو توسط مصاحبه کنندهها و به ضرر مصاحبه شونده بوده و هست، اما این مشکل وقتی به خطرناکترین شکل خود نزدیک میشود که مصاحبه شونده فریفته دام پهن شده توسط گروهی از مصاحبه کنندگان دارای غرض شده و خواسته یا ناخواسته مسئولیت نظرات غیر مسئولانه و انحرافی مصاحبه کنندگان را به عهده بگیرد. به این پرسش دقت کنید:
«...یک اصلی در سیاست خارجی هست که میگوید در سیاست خارجی دوست دائمی و دشمن دائمی وجود ندارد و آنچه که دائمی است منافع ملی است. اگر این را بخواهیم به طور مثال در زمینه رابطه با آمریکا پیاده کنیم، مخصوصاً در دوره حضرتعالی، چگونه میتوان تفسیرش کرد؟»
ماجرای این مثلاً «اصل» در سیاست خارجی از این قرار است که «لرد پالمرسون»* سیاستمداری که در اواسط قرن نوزدهم - یعنی دورهای که انگلستان دو بار ورود به جنگ با چین به منظور کسب مجوز برای تجارت آزادانه تریاک در شرق دور را در سوابق سیاسی خود دارد- وزیر خارجه، وزیر جنگ و نخست وزیر انگلستان بود. او اول مارس سال 1848، یعنی زمانی که عهددار سمت وزارت خارجه امپراطوری انگلستان بود، سخنرانی مشهوری در دفاع از سیاستهای خارجی کاملاً استکباری انگلستان و توجیه بیاعتنایی این کشور به منافع یا نقطه نظرات سایر کشورها اعم از دوست یا دشمن ایراد نموده که در آن تصریح شده بود:
«...اصلی که من معتقدم باید حاکم بر سیاست خارجی این کشور باشد، حفظ صلح و تفاهم دوستانه با تمام کشورها تا سرحدی است که با حفظ منافع، شرافت و کرامت این کشور در تضاد نباشد... در خصوص اتحاد با سایر کشورها نظر من این است که انگلستان آنقدر قوی و نیرومند هست که بتواند در جهان مسیر خود را پیموده و نیازی نداشته باشد که خود را در قالب مشارکتهای غیر ضروری به سیاستهای سایر دولتهای جهان گره بزند. به نظر من سیاست واقعی انگلستان به غیر از مواردی که مشخصاً شامل منافع خاص انگلستان اعم از منافع سیاسی یا تجاری میشود باید مطرح شدن در جهان به عنوان قهرمان حمایت از حق و عدالت باشد و البته چنین سیاستی را نیز با اعتدال و دقت و نه به مثابه یک دن کیشوت در عرصه جهانی دنبال کند... من اطمینان دارم تا وقتی که انگلستان مسیر خود را در حمایت از حق و عدالت حفظ کند، تا وقتی که هدف انگلستان مجوز ندادن به وقوع هر نوع بیعدالتی (در سطح بینالملل) باشد تا وقتی که هدف انگلستان مجوز ندادن به وقوع هر گونه رفتار نادرست (در سطح بینالملل) باشد ... تا وقتی که انگلستان با حق و عدالت اعلام همدردی نماید، هرگز خود را به طور کامل منزوی و تنها نخواهد یافت بلکه قطعاً همیشه کشور دیگر با قدرت، نفوذ و وزن کافی یافته خواهد شد که در تعقیب آنچه انگلستان فکر میکند صحیح و درست است، حامی انگلستان باشد. بنا براین من معتقدم این فرض که لازم است این یا آن کشور خاص را متحدی جاودانه یا دشمنی همیشگی برای انگلستان قلمداد نماییم تنگ نظری سیاسی خواهد بود. ما دارای هیچ متحد همیشگی و نیز هیچ دشمن جاودانهای نیستیم. این منافع ما هستند که جاودانه و همیشگی هستند و وظیفه ما هم تعقیب این منافع میباشد. در تعقیب این منافع وقتی که ما ببینیم سایر کشورها هم جهت با ما در حال حرکت بوده و همان اهداف مورد نظر ما را تعقیب میکنند ما این کشورها را دوست خود محسوب نموده و برای مدتی تصور میکنیم که دارای خوشآیندترین مقدم هستیم، و البته هنگامی که با کشورهایی مواجه شویم که نقطه نظراتی متفاوت با ما دارند و در برابر تلاشهای ما به منظور نیل به اهدافی که ما در تعقیب آنها هستیم مانع تراشی میکنند، وظیفه ما این است که شرایطی فراهم کنیم که آنها بتوانند رفتار خود را در مسیر تعقیب اهداف مورد نظر ما تغییر دهند...»
با خواند متن کامل این سخنرانی ابهامی وجود نخواهد داشت که منظور لرد پالمرسون از ایراد سخنانی که گاه به منظور رعایت اختصار به صورت "کشورها دوست و یا دشمن دائمی ندارند بلکه صرفاً منافع دائمی دارند" خلاصه میشود تاکید کاملاً شفاف و بدون تعارف بر این واقعیت بوده است که در عرصه سیاست خارجی دولتمردان انگلیسی موظفاند در عین این که همیشه وانمود میکنند حامی حق و عدالت هستند، هر سیاستی که تشخیص میدهند تضمین کننده مصالح کشورشان میباشد را تعقیب نموده و بقیه کشورهای جهان را نیز بسته به میزان همراهی یا عدم همراهی آنها با سیاستهای اتخاذ شده توسط انگلستان، "دوست مقطعی" یا "دشمن مقطعی" کشور انگلستان محسوب نمایند و به جای این که به خاطر "حفظ" یا "ایجاد" نوعی ارتباط عاطفی با فلان سیاستمدار در فلان کشور از مصلحت، شرافت و کرامت کشور خود صرفنظر نمایند در صدد باشند ترتیبی اتخاذ نمایند تا کشورها مخالف سیاستهای انگلستان، نظرات یا رفتارهای خود را تغییر دهند.
واضح است که مفاهیم مبهمی مثل "منافع ملی"، که به طور علمی اساساً تعریف شدنی هم نیست مشکل میتوانند دائمی تصور شود، بلکه این برنامه ریزی برای نیل به آنچه بر اساس برداشتها یا محاسبات درست و یا نادرست "مصلحت" تلقی میگردد است که یک خصلت دائمی در رفتار دائماً در حال تغییر کشورها تلقی میشود و این بدان معناست که فرانسه و سپس امریکا که در اول نوامبر سال 1954 با دست کم گرفتن مقاومتهای ممکن، لشگر کشی به ویتنام به منظور استقرار یک حکومت دست نشانده را اقدامی در جهت تامین "منافع ملی" خود ارزیابی نمودهاند ای بسا که بعد از 20 سال جنگ و جنایت بالاخره در 30 آوریل سال 1975 به این جمع بندی برسند که پذیرش شکست و عقب نشینی از خاک ویتنام روش مناسبتری برای تامین "منافع ملی" میباشد و یا کشوری مثل اتحاد جماهیر شوروی که در 24 دسامبر سال 1979 اشغال افغانستان به منظور ایجاد یک حکومت دست نشانده و وابسته را در این کشور در راستای صیانت از "منافع ملی" خود ارزیابی نموده، ممکن است بعد از 9 سال اشغالگری بالاخره در 15 فوریه سال 1989 به این جمع بندی برسد که عقب نشینی از افغانستان و نه تداوم اشغال خاک این کشور، روش صحیح تامین "منافع ملی" در عرصة بینالمللی میباشد.
همانطور که میدانیم فرم غیر استکباری یا در حقیقت مدل ایرانی- اسلامی برای تامین مصلحت، شرافت و کرامت ایران سربلند در شعار "نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی" تجلی یافته که به شکلی کاملاً هوشمندانه از بدو پیروزی انقلاب اسلامی به یکی از اصول ثابت در سیاست خارجی جمهوری اسلامی بدل گردیده است: «تصمیمگیرندگان سیاسی در جمهوری اسلامی ایران در عرصه سیاستهای جهانی پیرو هیچ قدرت زورگویی نبوده بلکه مکلف هستند تا صرفاً بر اساس مصلحت، شرافت و کرامت ایران اسلامی تصمیم گیری نمایند و در این رهگذر واضح است که سایر کشورها چه بزرگ و چه کوچک تا وقتی اقدامات خصمانه علیه جمهوری اسلامی را در دستور سیاست خارجی خود قرار داده باشند نمیتوانند و نباید منتظر روابط دوستانه با ایران اسلامی باشند.»
نگاه جمهوری اسلامی به رفتار کشورهای مختلف اگر چه همواره توام با نوعی هشیاری تاریخی بوده و خواهد بود اما در بعد تاریخی خود هرگز منفعلانه نبوده و نیست، برای مثال هر چند مردم ایران، رژیم انگلستان را به هیچ وجه کمتر از رژیم امریکا در استقرار حکومت سرکوبگر پهلوی از طریق کودتای 28 مرداد سال 1332 مقصر نمیدانند اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی روابط دیپلماتیک ایران با هر دو کشور امریکا و انگلستان با این استدلال که این سران رژیمهای حاکم بر این کشورهای حتی اگر نخواهند، به هر حال ناگزیر خواهند بود در برابر عزم و ارادة عظیم ملت بزرگ ایران سر تعظیم فرود از طرف ایران اسلامی قطع نشد بلکه همواره توسط خود این کشورها دچار تنش و تیرگی شده و همانطور که میدانیم پناه دادن به شاه مخلوع، ارتباط با جریانهای ضد انقلاب، قطع رابطه با ایران، تصرف غیرقانونی اموال و داراییهای منتقل شده به امریکا در دوران حکومت دست نشاندة پهلوی و حمایت همه جانبه از تجاوز صدام حسین به خاک ایران، همه و همه از جمله سیاستهایی بوده که رژیم ایالات متحده از نخستین ماههای پیروزی انقلاب اسلامی در دستور کار خود قرار داده و طی سه دهة گذشته نیز به بهانههای مختلف نه فقط بر استمرار و گسترش آنها اصرار نموده بلکه علاوه بر اقدامات رذیلانة پنهان همه ساله وقیحانه علیه ملت بزرگ ایران اقدام به تخصیص بودجه نموده است. بهانههای این نوع سیاستهای خصمانه رژیم امریکا علیه ملت ایران همانطور که میدانیم پیش از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی تلاش برای ممانعت از گسترش کمونیسم در خاورمیانه، در ماههای نخست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تلاش برای ممانعت از صدور انقلاب اسلامی به کشورهای خاور میانه و با شروع جنگ تحمیلی تلاش برای وادار نمودن ایران به پذیرش آتش بس تحمیلی بوده و پس از خاتمه یافتن جنگ تحمیلی به تلاش دروغین برای مبارزه با تروریسم، حمایت دروغین از آزادی بیان یا حقوق اقلیتها و بالاخره در سالهای اخیر به ادعاهایی دروغین در خصوص ممانعت از گسترش سلاحهای کشتار جمعی تبدیل گردیده است. به دیگر سخن مانع اصلی در روابط میان دو ملت ایران و امریکا همیشه سیاستهای خصمانه و استکباری سران رژیم استکباری حاکم بر امریکا نسبت به مردم ایران بوده است و شاید به همین دلیل هم وقتی که میشنویم:
«... من در سالهای آخر حیات امام(ره) نامهای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم. برای اینکه نمیخواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم که شما بهتر است در زمان حیاتتان، اینها را حل کنید، در غیر این صورت ممکن است اینها به صورت معضلی سد راه آینده کشور شود. گردنههایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود... یکی از این مسایل رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم، قابل تداوم نیست. آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم، چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟»
به هیچ وجه تصور نمیکنیم که در پاسخ به این نامه از سوی امام راحل (ره) مجوزی برای انجام مذاکره با نمایندگان یا فرستادگان رژیمی که در زمان حیات امام به حق و نه به اشتباه "شیطان بزرگ" لقب گرفته بود صادر شده باشد، به ویژه این که با گذشت زمان عملاً به اثبات رسید که سیاستی که ظاهراً در سال 1367 یا 1368 در نوشتة محرمانه این مقام سیاسی به امام(ره) دیگر "غیر قابل تداوم" ارزیابی شده بود تا ربع قرن بعد نیز هم ضروری، هم قابل تداوم و هم شایستة تداوم بوده است.
البته پاسخ کتبی یا شفاهی امام (ره) به چنین نامهای هر آنچه که بوده باشد، صرف اطلاع از وقوع نگارش چنین نامهای در آخرین سال حیات امام راحل، تاکید ضمنی بر این واقعیت هم خواهد بود که کلیه مذاکرات انجام شده توسط طرفهای ایرانی با مقامات امریکایی دست کم در زمان حیات امام علاوه بر غیر مسئولانه و غیر قانونی بودن، اساساً بدون اطلاع و کسب هر گونه مجوز از محضر امام صورت پذیرفته است که از آن جمله باید به سلسله مذاکراتی اشاره کرد که قبل و بعد از سفر مخفیانه سرهنگ رابرت کارل مکفارلین** مشاور امنیت ملی رونالد ریگان به ایران صورت پذیرفت و بعد از پایان دوره ریاست جمهوری رونالد ریگان هم بدون هر گونه دستاورد اعلام شده (یا قابل اشارهای) برای ایران و البته در جهت تامین منافع امریکا (به ویژه در لبنان) ادامه داشت و به استناد خاطرات منتشر شده از سوی طرفهای امریکایی، در جریان این مذاکرات محرمانه نگاه داشته شده هم، طرف امریکایی نه فقط هیچ احترامی برای مذاکره کنندگان ایرانی قائل نبود بلکه هدف از این گفتگوها را نیز هرگز و در هیچ مقطعی چیزی جز ضربه زدن به ایران طراحی نکرده بودند.
اما مشکل القای یک مفهوم کاملاً نادرست از معنی واقعی «صل لرد پالمرسون» در سیاست خارجه به مصاحبه شونده وقتی جدیتر میشود که به ادامه مصاحبه در خصوص سایر کشورها از جمله کشورهای همسایه دقت کنیم:
- «... سران برخی کشورهای مشترکالمنافع بهترین دوستان من بودند و حامی آنها پس از استقلال، جمهوری اسلامی ایران بود که در زمان دولت من بود.»
- «آقای نیازاف که کشورش مرکز مهم گاز منطقه است به من میگفت که شما بیایید گاز ترکمنستان را معامله کنید و در اختیار شما باشد تا این بحثها پیش نیاید. در حال مذاکره بودیم که عمر دولت من تمام شد و دیگران دنبال نکردند.»
- «... واقعاً در شمال ایران در قفقاز، گرجستان و آذربایجان، صمیمیترین دوست ما بودند.»
- «در آذربایجان در یک جلسه رسمی که خبرنگاران هم حضور داشته، آقای حیدر علیاف به من گفت که هفده شهر ما متعلق به شماست و باید اینها را حفظ کنید. ما با شما هستیم. چون با ارمنستان در حال جنگ بودند. تا این حد با ایران صمیمی بودند و کار میکردیم... ما اگر فقط با کشورهای منطقه خودمان روابط را گرم کنیم، قدرت واقعی ایران در منطقه حفظ میشود. یعنی مرکز اقتدار ایران در منطقه است. اما حیف...»
این که مصاحبهگری توانسته باشد در مصاحبه با کسی که از 1989 تا 1997 رئیس جمهور ایران بوده، مسیر مصاحبه را به سمتی هدایت کند که وی مشخصاً از نیازاف به عنوان یکی از بهترین "دوستان" خود در میان سران کشورهای مشترکالمنافع نام ببرد حقیقتاً شایسته تامل میباشد. بله،ایران از جمله نخستین کشورهایی بود که بلافاصله بعد از اعلام استقلال ترکمنستان از اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، استقلال این کشور را به رسمیت شناخت اما علاقه مقامات ترکمنستان تازه استقلال یافته به ایران به حدی بود که همزمان با اعلامیه استقلال ، حروف الفبای خط رسمی ترکمنستان از الفبای سریلیک تحمیل شده توسط روسها نه به فارسی یعنی الفبایی که دست کم تا 1928 تنها الفبای مورد استفاده توسط مردم ترکمنستان بود که به الفبای انگلیسی تغییر داده شد و این تغییر الفبا به قدری با دستپاچگی انجام شد که برای نوشتن صداهایی که در الفبای انگلیسی معادل تک حرفی ندارد نمادهای غیر الفبایی موجود در ماشین تایپهای انگلیسی یعنی علامتهای دلار ($) پاوند (£)، ین (¥) و سنت (¢) و ... رسماً حروف اضافی الفبای جدید ترکمنی معرفی شدند! البته بعدها نمادهای استاندارد لاتین مثل (Şş)، (Çç)، (Ýý)، (Ž ž) و ... جایگزین این نوع حروف نامتعارف شد.
دلیل این نوع واکنش نسبت به سابقه ایرانی تمدن ترکمنستان را باید در این واقعیت دانست که رهبران ترکمنستان بعد از استقلال در واقع همگی همان رهبران و اعضای حزب کمونیست در دوران اتحاد جماهیر شوروی بودند! برای مثال خود صفرمراد نیازوف از سال 1962 عضو حزب کمونیست اتحاد شوروی بود و در 1985 دبیر اول حزب کمونیست ترکمنستان شد و از 13 ژانویه 1990 رهبر انتخاب شده توسط گورباچف برای جمهوری ترکمنستان بود اما بعد از کودتای سال 1991 علیه گورباچف ابتدا از دولت کودتا حمایت کرد و بعد از شکست کودتا رهبر استقلال ترکمنستان شد.
بعد از اعلام استقلال جمهوری ترکمنستان، نیازاف ابتدا در 21 ژوئن سال 1992 برندة انتخاباتی که تنها کاندید آن بود اعلام شد، بعد از دو سال یعنی در سال 1994 ریاست جمهوری وی را تا سال 2002 تمدید گردید و بعد از 5 سال یعنی در سال 1999 تا پایان عمر رئیس جمهور ترکمنستان معرفی شد که البته این ریاست جمهوری مادامالعمر 7 سال بعد در 21 دسامبر سال 2006 با پایان یافتن عمر نیازاف به پایان رسید. البته این شیوه تبدیل شدن به رئیس جمهور مادامالعمر در بسیاری از کشورهای جهان سوم مسبوق به سابقه بوده اما شیوههای نیازاف حتی در مقیاس جهان سوم هم کمی نامتعارف تلقی میشود چرا که برای مثال وی در 10 اگوست سال 2002 قانونی را در ترکمنستان به تصویب رساند که به موجب آن نام چهارمین ماه سال (آوریل) به افتخار قربانسلطان بانو والده مکرمه جناب نیازف به ماه "قربانسلطان" تغییر یافته، نام نهمین ماه سال هم به پاس خاتمه یافتن نگارش روحنامه (کتاب مقدس نوشته توسط حضرت نیازاف) در 19 سپتامبر سال 2001 به ماه "روحنامه" اصلاح شد و برای بقیه ماههای سال هم نامهایی برگرفته از کتاب مقدس نیازاف یعنی "روحنامه" که اینک تدریس آن در تمام مقاطع تمام مراکز آموزشی ترکمنستان الزامی شده بود انتخاب شد. به موجب این قانون نام روزهای هفته هم که مثل تمام کشورهای حوزه فرهنگی ایران شنبه ، یکشنبه، دوشنبه و ... بود به روحگان، دینچگان، باشگان، یاشگان و ... تغییر یافت که البته این قانون عجیب دو سال بعد از مرگ نیازاف توسط دولت قربانقلی بردی محمداف لغو شده نام ماههای سال و روزهای هفته به وضعیت متعارف برگردانده شد.
در خصوص این بخش از اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی که «... نیازاف به من میگفت که شما بیایید گاز ترکمنستان را معامله کنید و در اختیار شما باشد تا این بحثها پیش نیاید» اگر چه در متن مصاحبه منتشر شده مشخص نیست "کدام بحثها پیش نیاید" اما مسلم این که به موجب مستندات موجود ، آقای نیازف در تلاش برای تنوع بخشیدن به مسیرهای صادرات و نیز مشتریهای گاز طبیعی ترکمنستان ، فقط با مقامات ایرانی از این نوع گفتگوها نداشته بلکه با این نوع تعارفات به طور مستمر تلاش میکرد تا میان همسایگان ترکمنستان بر سر احداث خطوط لوله برای عرضه گاز ترکمنستان به جهان و یا خرید گاز از ترکمنستان نوعی رقابت ایجاد کند.
اگر فقط همان مقطع 1989 تا 1997 که طی آن مصاحبه شونده (آقای هاشمی رفسنجانی) عهده دار سمت ریاست جمهوری در ایران بوده را در نظر بگیریم، نیازاف کمتر از یک سال بعد از اعلام استقلال ترکمنستان یعنی در می سال 1992 و در جریان ملاقات سران اکو در عشقآباد،ایده استفاده از مسیر افغانستان برای انتقال گاز از ترکمنستان به پاکستان و از پاکستان به بازارهای جهانی را با "نواز شریف"نخست وزیر وقت پاکستان مطرح کرده و توافقنامهای هم با نواز شریف برای احداث یک خط لوله و یک بزرگراه برای مرتبط کردن دو کشور از طریق افغانستان امضا کرده بود که برای اجرایی شدن این توافق ، ملاقاتهای بعدی در 6 و7 فوریه سال 1993 در شهر کویته و در 28 نوامبر سال 1993 در شهر اسلام آباد پاکستان برگزار گردید.
از پاییز سال 1994 و با شروع به حرکت کاروان کامیونها میان پاکستان و ترکمنستان از مسیر افغانستان و نیز فراهم شدن مقدمات ایجاد یک کنسرسیوم بینالمللی برای احداث خط لوله میان دو کشور از مسیر افغانستان توافقنامههای به امضا رسیده میان پاکستان و ترکمنستان وارد فاز اجرایی گردید. در حقیقت در پاییز سال 1994 و هنگامی که یکی از گروههای مجاهدین در افغانستان یکی از کاروانهای در حال حرکت از پاکستان به مقصد ترکمنستان را توقیف نمود هم بود که نخستین نشانهها از ظهور طالبان تحت حمایت پاکستان در صحنه معادلات نظامی و سیاسی افغانستان مشاهده شد چرا که در این هنگام وزارت کشور پاکستان برای نخستین بار از یک گروه مذهبی به رهبری ملا محمد عمر که در جنوب افغانستان پایگاه داشت برای باز پس گیری این کامیونها استفاده کرد و طولی نکشید که این گروه کوچک با پشتیبانی ارتش پاکستان به گروه مشهور طالبان تبدیل شد و در تمام قلمرو افغانستان شروع به پیشروی کرد. البته نیازف هم بلافاصله با رهبران طالبان ارتباط برقرار نموده و به این ترتیب ترکمنستان را به دومین شریک خارجی طالبان در افغانستان بعد از پاکستان آن هم در حالی که طالبان هنوز گروهی با وضعیت و آینده کاملاً نامشخص در افغانستان بود بدل نمود.
در زمستان سال 1994 به محض پیشروی بخشی از نیروهای طالبان تا مرز ترکمنستان، ارتباط ریلی میان شهر کوشکا در ترکمنستان با تورقندی در افغانستان برقرار و پشتیبانی لجستیک گسترده ترکمستان از طالبان آغاز شد که البته مقامات ترکمن آن را ارسال کمکهای بشر دوستانه به برادران افغان مینامیدند.
شاید آقای نیازاف تمام این اسرار را هم به مصاحبه شونده گفته باشد اما این واقعیت که در تمام ملاقاتها و مذاکرههای میان ترکمنستان و پاکستان در حالی بر عزم ترکمنستان و پاکستان برای استفاده از قلمرو افغانستان (و نه ایران) به منظور انتقال گاز ترکمنستان به بازارهای جهانی و گسترش همکاریهای دو جانبه تاکید میشد که در هیچیک از آنها نمایندهای از سوی دولت افغانستان اساساً دعوت هم نمیشد حکایت از آن دارد که برنامة دو دولت وقت در پاکستان و ترکمنستان از همان سال 1994 به قدرت رساند یک گروه کاملاً وابسته در افغانستان به نام طالبان و نه هرگز استفاده از مسیر ایران یا گفتگو با دولت افغانستان برای عبور خط لوله از خاک این کشور بود، گو این که در اول مارس سال 1995 هم وقتی که بین بینظیر بوتو نخست وزیر وقت پاکستان و نیازاف رئیس جمهور ترکمنستان قرارداد نهایی برای احداث خط لولة انتقال گاز از ترکمنستان به پاکستان از طریق افغانستان و نیز احداث یک بزرگراه ترانزیتی باز هم بدون حضور دولت افغانستان به امضا رسید، در 5 مارس سال 1995 برهانالدین ربانی رئیس جمهور وقت افغانستان در رادیو کابل ضمن انتقاد شدید از توافقنامهها و قراردادهای امضا شده میان پاکستان و ترکمنستان بر سر استفاده از قلمرو افغانستان بدون حضور هر گونه نمایندهای از سوی دولت رسمی و قانونی افغانستان، این توافقها را نشانه تلاشها و برنامههای دولت وقت پاکستان برای کمک به طالبان مخالف دولت افغانستان معرفی نمود.
تا قبل از تصرف نواحی شرقی و اشغال کابل توسط طالبان و عقب نشینی نیروهای احمد شاه مسعود و ژنرال عبدالرشید دوستم به نواحی شمالی در 1996، کشورهای منطقه از جمله ایران به تحولات در حال وقوع در افغانستان و نقش ترکمنستان و پاکستان در این تحولات توجه چندانی نشان نمیدادند اما بعد از سقوط کابل در 4 اکتبر سال 1996 نشست مشورتی اضطراری روسیه با کشورهای آسیای مرکزی در "آلماتی" تشکیل شد که در آن نخست وزیر روسیه و سران قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان شرکت داشتند اما نیازاف این نشست را به بهانه لزوم حفظ بیطرفی ترکمنستان تحریم نموده از شرکت در آن خودداری کرد و در عوض دو روز بعد از این نشست در 7 اکتبر 1996 هیئت عالیرتبه ویژهای از طرف نخست وزیر پاکستان با نیازاف دیدار کرد که بعد از این دیدار اعلام شد که دو کشور ترکمنستان و پاکستان در خصوص وضعیت افغانستان دارای نقطه نظرات و دیدگاههای کاملا مشترک هستند و بالاخره در 27 اکتبر سال 1997 هم نیازف با امضا قراردادی امتیاز انحصاری تشکیل کنسرسیوم برای احداث خط لوله گاز ترکمنستان – افغانستان- پاکستان را که بنا بود با عبور از شهرهای تورقندی، هرات، قندهار و سپین بولدک در افغانستان (که همگی تحت کنترل طالبان بودند) گاز ترکمنستان را به شهر کویته در پاکستان منتقل کند به شرکت امریکایی "یونوکال کورپوریشن"*** واگذار کرد که البته همانطور که میدانیم این خط لوله انتقال گاز که برای احداث آن زندگی صدها هزار مرد و زن و کودک افغان به هیچ انگاشته شد تا زمان این نگارش احداث نشد.
اما اعتماد کردن به وعدهها یا حتی قراردادهای امضا شده با این "دوستان" برای مردم ایران هم بدون هزینه نبود. آقای نیازاف تقریباً هم زمان با اعطای امتیاز احداث خط لوله ترکمنستان- افغانستان- پاکستان به "یونوکال کورپوریشن" براساس یک قرارداد مثلاً 25 ساله که مذاکرات آن در سال 1374 آغاز شد بعد از تکمیل خط لوله "کربچه - کردکوی" متعهد شد روزانه 23 تا 25 میلیون متر مکعب گاز به ایران صادر کند و طبق این قرارداد قیمت هر هزار متر مکعب گاز وارداتی از ترکمنستان هم حدود 42 دلار توافق شد.
هر چند استدلال کسانی که در آن سالها در ایران امضای چنین قراردادی را با ترکمنستان دارای توجیه اقتصادی معرفی میکردند صرفه جویی در هزینههای احداث خطوط انتقال گاز از جنوب به شمال کشور بود اما اشتباه بودن این گونه استدلالهای دارای منطق صرفاً اقتصادی و بیتوجه به ملاحظات سیاسی طی کمتر از یک دهه برای تمام ایرانیان به اثبات رسید: همانطور که میدانیم در زمستان سال 1384، ترکمنستان در حالی که هرگز حجم صادرات گاز به ایران را طی مدت 9 سال پس از انعقاد قرارداد به سقف مورد توافق در قرارداد نرسانده بود، با قطع جریان گاز در سرمای زمستان به بهانه انجام تعمیرات، ایران را مجبور به انعقاد قرارداد جدیدی کرد که به موجب آن قیمت گاز وارداتی از ترکمنستان با 33 دلار افزایش به 75 دلار میرسید و در مقابل ترکمنستان متعهد به افزایش حجم صادرات گاز به ایران از 8 به 14 میلیارد متر مکعب در سال بدون درخواست افزایش قیمت مجدد طی سه سال میشد.
این درحالی بود که ترکمنستان بابت سهم خود در هزینههای احداث سد دوستی بیش از 170 میلیون دلار به ایران بدهکار بود. اما عشقآباد کمتر از یک سال بعد از انعقاد این قرارداد جدید بار دیگر با بیاعتنایی به تعهدات خود در قرارداد قبلی خواستار افزایش صد درصدی قیمت گاز ابتدا به 130 و سپس به 150 دلار شد. در پی این درخواست، قائم مقام وزارت نفت و یکی از مشهورترین(! )اساتید حقوق دانشگاه آزاد اسلامی که در راس هیاتی بلند پایه برای مذاکره با ترکمنستان بر سر قیمت جدید گاز به عشقآباد اعزام شده بود نتوانست با مقامات این کشور بر سر هیچ قیمتی به توافق برسد و پس از بازگشت به ایران بدون اشاره به جزییات مذاکرات خود در عشقآباد صرفاً اظهار داشت که خواستههایی عنوان شده از سوی طرف ترکمنی صرفاً مرتبط با افزایش قیمت گاز نبوده بلکه اساساً مغایر منافع ملی و عزت جمهوری اسلامی بود و در پی عدم متابعت جمهوری اسلامی از این خواستهها، ترکمنستان در اوج سرمای بیسابقه دی ماه 1386 شیرهای گاز خود را به روی مردم ساکن در نواحی شمالی کشور بست و این امر منجر به وارد آمدن خسارتهای مالی و نیز به گزارش برخی منابع حتی خسارتهای جانی به هموطنان ساکن در استانهای شمالی کشور شد.
اما ماجرا فقط محدود به ضرر و زیانهای مالی هم نبود چرا که برخی مسئولین سیاسی سابق که در انتخابات دو سال و نیم پیش شکست خورده و در زمان مسئولیت خود طرفهای مذاکرهکننده از سوی ایران برای انعقاد قرار داد واردات گاز از ترکمنستان به جای گاز رسانی به کلیه نواحی کشور از محل ذخایر عظیم داخلی بودند، تلویحا" یا صریحا" به تماس با ترکمنستان و تشویق عشقآباد به قطع گاز صادراتی به ایران به منظور بهرهبرداری تبلیغاتی در رقابتهای سیاسی متهم شدند و به این ترتیب حتی وابسته به واردات باقی ماندن کمتر از 5 درصد از گاز مصرفی خانوارهای ایرانی آن هم به موجب قراردادی 25 ساله با "بهترین دوست "، ظرف 10 سال به یک اهرم اگر چه ضعیف اما کاملاً جدی برای گرو کشی از مردم ساکن در نواحی شمالی در فصول سرد سال بدل شد طوری که در آخرین ساعات سال 2008 میلادی (دی ماه 1387) وزارت نفت موقتاً توافق کرد در حالی که قیمت هر هزار متر مکعب گاز صادراتی خود ایران حدود 200 دلار بود طی 6 ماه نخست سال 2009 بابت هر هزار متر مکعب گاز وارداتی از ترکمنستان 350 دلار به این کشور بپردازد و تازه حتی در همین قیمت هم تضمینی برای تامین با ثبات گاز مورد نیاز هموطنان از طریق ترکمنستان در فصل سرما وجود نداشت چرا که حتی اگر جریان گاز ترکمنستان به ایران به دلیل بیثباتی سیاسی در این کشور، فشار قدرتهای فرا منطقهای و یا شیطنتهای سیاسی خارج از این کشور قطع وصل نشود، به هر حال همزمان با ورود به فصل سرما و افزایش نیاز به مصرف گاز در ایران، ترکمنستان هم وارد فصل سرما و نتیجتاً افزایش مصرف داخلی گاز شده و دلیلی برای وجود گاز کافی در این کشور برای تامین تمام نیازهای داخلی و خارجی قابل تصور نیست.
در خصوص "حیف" و سه نقطة آخر صحبتهای نقل شده از مصاحبه شونده(جناب آقای هاشمی) هم باید گفت به رغم تمام رفتارهای غیر دوستانه از اتحاد با طالبان در افغانستان تا باج خواهی از شهروندان ایرانی در زمستان، جمهوری اسلامی ایران هرگز مذاکره و گفتگو با ترکمنستان در خصوص همکاری در بازار انرژی چه به صورت ترانزیت و چه سوآپ حاملهای انرژی را نه فقط متوقف نکرده بلکه این موارد حتی در سفر فروردین ماه سال 1390 وزیر خارجه جمهوری اسلامی به ترکمنستان هم یکی از موضوعات اصلی در مذاکرات بود.
در حقیقت تنها تفاوت اساسی هشیارتر شدن دولت و مجلس در خصوص عدم وجود ضمانت اجرایی برای قراردادها منعقد شده با طرفهای خارجی و نتیجتاً توسعه زیر ساختهای گاز رسانی به استانهای شمالی به منظور قطع وابستگی به گاز خارجی در فصول سرد سال است.
آنچه در مورد، «اصل لرد پالمرسون، دوستی و منافع »در ارتباط با نیازاف و ترکمنستان گفته شد و کم و بیش در خصوص آذربایجان هم صادق است. از جمله نخستین قوانینی که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقلال جمهوریهای سابق اتحاد شوروی در کشور آذربایجان هم به تصویب رسید تغییر خط رسمی از الفبای سریلیک تحمیل شده توسط روسها نه به الفبای فارسی - که دست کم تا 1918 تنها الفبای مورد استفاده توسط مردم در این منطقه بود -که به الفبای لاتین بود. دلیل این واقعیت هم این بود که از سیاستمدارانی با قریب به نیم قرن سابقه عضویت و خدمت در حزب کمونیست اتحاد شوروی نمیشد انتظار داشت که استقلال از مسکو را مترادف با متابعت از واشنگتن تلقی نکنند.
البته دولتمردان جمهوری آذربایجان از پیش از اعلام استقلال مدعی تصرف تاریخی سرزمینهایی معادل یک پنجم خاک جمهوری آذربایجان توسط یکی از همسایگان بوده و هستند لذا اگر حیدر علیرضااوغلو علیاف ژنرال بازنشسته سرویس امنیتی اتحاد شوروی (کگب) و رهبر منتخب برای حزب کمونیست آذربایجان توسط برژنف از سال 1969 بنا به ملاحظاتی شهرهایی که تحت کنترل آذربایجان قرار نداشت را در یک فهرست فقط هفدهتایی، "متعلق به شما" نامیده باشد هم نباید کسی حقیقتاً باور کند که قصد وی زدن سند شش دانگ این شهرها به نام کسی در ایران بوده است. بگذریم از این که حیذر علیاف در سالهای بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به سبک بسیاری دیگر از دولتمردان جهان سوم برای درمان (از عمل بایپس قلب سال 1999تا جراحیهای پروستات) نه فقط در کشور خود که در تمام جهان مکانی مطمئنتر از "کلیولند کلینیک" واقع در ایالت اوهایوی امریکا سراغ نداشت و بالاخره در 12 دسامبر سال 2003 هم در همان کلیولند کلینیک امریکا بود که دیده از جهان فرو بست.
اوایل آبان ماه سال 1385 درباره موضوعی که در یادداشت کیهان آمده بود خدمت حضرت آیت الله جنتی- دام عزه- عرایضی داشتیم. حضرت ایشان به نکته ای از آن یادداشت اعتراض داشتند و نگارنده نیز در تایید نظر خود استدلال می کردم. چند روز بعد، با برادر عزیز و متعهدم حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای اژه ای در جلسه ای بودیم. ایشان گفتند؛ من هم با نظر شما موافقم و درباره آن با حضرت آیت الله جنتی هم گفت وگویی داشته ام و سپس اضافه کرد که «البته من نمی توانم مانند شما با ایشان بحث کنم» و من با تعجب پرسیدم؛ چرا...؟! و آقای اژه ای پاسخی دادند که از ژرفای ایمان و اخلاق آمیخته به تقوای اسلامی ایشان حکایت می کرد و نگارنده آن پاسخ درس آموز را بارها به مناسبت های مختلف، شاهد مثال آورده ام. پاسخ آقای اژه ای این بود؛ «من شاگرد حضرت آیت الله جنتی بوده ام و باید در سخن گفتن با ایشان اندازه نگه دارم تا خدای نخواسته حق بزرگی را که بر گردن من دارند نادیده نگرفته باشم».
و البته بدیهی است آنجا که اشاره به نکته ای ضروری باشد واگویه آن به استاد بخشی از حق بزرگ استاد است که راه و روش خاص خود را دارد و موضوع این وجیزه نیست.
روز دوشنبه هفته جاری- 4/2/91- نامه سرگشاده ای با امضای «جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام» که خطاب به حضرت آیت الله مصباح یزدی- حفظه الله تعالی- نوشته شده و حاوی انتقاداتی به جبهه پایداری بود، روی خروجی برخی از سایت های خبری- خودی و غیر خودی- رفت.
درباره این نامه، اشاره به نکاتی ضروری است؛
الف: امضای نامه، «کلی»! و «غیرقابل شناسایی است»! و این امضاء از سوی هر فرد و گروه دیگری نیز می تواند به کار گرفته شود! امضای «جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام» در حالی که اسامی امضاءکنندگان در آن نیست، با امضای «یک فرد ناشناس»! و امثال آن کمترین تفاوتی ندارد، بنابراین در گام اول، انتساب نامه به جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) زیر سؤال است و بعید نیست که نویسنده نامه، حتی یکی از آنها نیز نباشد!
ب: بر فرض که نویسنده این نامه، یک یا چند تن از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) بوده و آن گونه که در نامه ادعا شده، پرسش هایی از حضرت آیت الله مصباح داشته اند، پای این سؤال در میان است که چرا نامه سرگشاده؟! البته در پایان نامه آمده است «از جناب آقای نبویان که ادعا نموده اند جزء جبهه پایداری نیستند و صرفا به شاگردی استاد افتخار می کنند درخواست داریم این مرقومه را قبل از آن که فریب ها، فتنه ای به پا کنند به دست ایشان- آیت الله مصباح- برسانند» که این بخش از نامه ضمن آنکه با استناد «ادعا» به جناب نبویان مؤدبانه نیست شک برانگیز نیز هست و انتساب آن به دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) را با تردید روبرو می کند چرا که نامه یاد شده روی سایت های خبری رفته و در سطح وسیعی منتشر شده است بنابراین درخواست از آقای نبویان برای رساندن نامه به دست آیت الله مصباح، غیرقابل توجیه است و به نظر می رسد نویسنده یا نویسندگان نامه می دانسته اند که «سرگشاده» بودن نامه می تواند واقعی بودن امضای آن را زیر سؤال ببرد و با افزودن این جمله قصد رد گم کردن داشته اند! و یا آن که قصد سوئی نداشته اند و فقط خامی و ناپختگی کرده اند!
ج: و اما، حضرت آیت الله مصباح یزدی از دانشمندان بزرگ و کم نظیری هستند که تمامی عمر شریف خود را در خدمت به اسلام، مسلمین و انقلاب اسلامی سپری کرده اند و در تمامی روزهای حادثه و در عبور از عقبه های تند و نفس گیر که برخی دیگر کنج عافیت! گزیده بودند، حضرت ایشان با صلابت، شجاعت و بصیرت مثال زدنی خود در صحنه حاضر بوده اند. سابقه درخشان و قابل دسترسی زندگی حضرت استاد نشان می دهد که آن بزرگوار، نه در سر سودای سود داشته اند و نه هیچگاه در دفاع از اسلام و انقلاب و منافع مردم، غم «بود» و «نبود» به دل راه داده اند.
اگر نویسندگان نامه یاد شده آنگونه که ادعا کرده اند، جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) باشند، به یقین باید خاطره بصیرت بخشی استاد را مخصوصا در هنگامه ای که برخی دیگر مهر سکوت بر لب زده بودند، به خاطر داشته باشند و نباید و شایسته نیست حق بزرگی را که حضرت آیت الله مصباح بر گردن تک تک آنان داشته و دارد، از یاد برده باشند.
د: تصور کنید که فردا نامه سرگشاده دیگری با یک امضای کلی و غیرقابل شناسایی دیگر، مثلا جمعی از دانشجویان همان دانشگاه امام صادق(ع) و یا فلان دانشگاه و بهمان جبهه و فلان حزب- و از موضع جبهه پایداری- خطاب به حضرت آیت الله مهدوی کنی- حفظه الله تعالی- نوشته شود و... این رشته سر دراز پیدا کند، آیا این ماجرا غیرقابل تصور است؟! معلوم است که نیست، این یکی از ترفندهای شناخته شده دشمن است، بنابراین چگونه می توان تصور کرد که از آن دست بردارد و تفرقه افکنی در میان نیروهای انقلاب را با بهره گیری از اینگونه شگردها و ترفندها، کنار بگذارد؟! باید خطاب به نویسنده یا نویسندگان نامه یاد شده، اگر به واقع جمعی از دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع) باشند! گفت؛ کاش مروری گذرا به تاریخ 33 ساله انقلاب داشتید تا دشمنان کمین کرده در عقبه ها را می شناختید.
هـ: نگارنده چند هفته قبل از انتخابات حماسی 12 اسفند طی یادداشتی با عنوان «سر گردنه کشتی نگیرید» خطاب به عزیزان دست اندرکار دو جبهه متحد و پایداری از پروژه تفرقه «جان کین» یاد کرده و آورده بود که پرداختن دست اندرکاران دو جبهه یاد شده به یکدیگر غفلت از دشمنان کمین کرده را درپی خواهد داشت و مخصوصا بعید نیست که این اختلافات را آنگونه که «جان کین» انتظار دارد، در میان هواداران دامن زده و به بعد از انتخابات نیز منتقل کند! که البته برخی از عزیزان از این هشدار ابرو درهم کشیدند و...
و: بالاخره جان کلام را باید در هشدار رهبر معظم انقلاب جستجو کرد. آنجا که طی سخنان حکیمانه خود در حرم رضوی علیه السلام فرمودند؛
«عزیزان من! برادران! خواهران! در سرتاسر کشور، امروز ما احتیاج داریم به اتحاد و یکپارچگی، بهانه های اختلاف زیاد است. گاهی در یک قضیه ای سلیقه یک نفر، دو نفر با هم یکسان نیست؛ این نباید بهانه اختلاف بشود. گاهی در کسی یک گرایشی هست، در دیگری نیست؛ این نباید مایه اختلاف بشود. آراء، نظرات، همه محترمند، اختلاف در درون، منازعه در درون، موجب فشل می شود... یک مقدار از جرأتی که دشمن در سال های گذشته پیدا کرد، به خاطر اختلافات بود.»
حسین شریعتمداری/font>
(یادداشت روز)
«سازمان سیا دائماً بیانات رهبر عالی ایران را رصد می کند اما مشکلی در این میان وجود دارد. او همواره با زبان دین سخن می گوید و تحلیل این مطالب برای تحلیل گران سرویس جاسوسی آمریکا دشوار است». این خبر را روزنامه نیویورک تایمز، مقارن با مذاکرات اسلامبول منتشر کرده است. همزمان هفته نامه فرانسوی نوول ابزرواتور گزارش می دهد «سرنوشت خاورمیانه در دستان رهبر ایران قرار دارد؛ مردی که براساس سنت شیعی و به نشانه سیادت، عمامه مشکی بر سر دارد . او در مقابل غرب، بسیار سرسخت است». چرا ایران در قالب های تحلیلی و سیستم پردازش اطلاعات سازمان سیا نمی گنجد؟ بنا بر تجربه و محاسبه اتاق فکرهای سیاسی- اطلاعاتی غرب، واحدهای انسانی در برابر واحدهای مشخصی از تهدید و فشار کم می آورند و جا می زنند اما مدل ایران، این قاعده را با موفقیت تمام به چالش گرفته است.
مسئله گویا همان معضل پایدار است که جس جیمز لایف (رئیس میز ایران در سازمان سیا) 34 سال پیش در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به اشپیگل گفت. «ما آن قدر مجهز هستیم که می توانیم نمره اتومبیل برژنف را از هوا برداریم ولی عکس های ماهواره ای ما متأسفانه همچنان از انعکاس افکار مردم ایران عاجزند». ماشین های محاسبه در غرب همچنان به موضوع ایران که می رسند «هنگ» می کنند. آنها قادر به تبیین نیستند و چون بد می فهمند، طرح ها و پروژه هایی از سر سوءتفاهم می نویسند. نتیجه نیز همان می شود که مثلا مذاکرات اسلامبول را آینه عذاب نخست وزیر رژیم صهیونیستی کنند. اگر ایران طرف غربی را وادار کرد مؤدبانه و به دور از شلتاق های همیشگی پای میز مذاکره در اسلامبول بیاید، می توان پیشاپیش گفت «مذاکرات بغداد» لطایف بدیع تری با خود دارد. غرض از این ادعا، پیش گویی نیست، یادآوری عبرت های تاریخ است. به پیشنهاد ایران، بغداد در روز سوم خرداد میزبان دور بعدی مذاکرات خواهد بود. تحلیل گران سازمان سیا و اینتلیجنس سرویس حتماً این قدر نبوغ دارند که بفهمند بغداد 2012 با بغداد 2003 (اشغال توسط آمریکا) و بغداد 1980 (آغاز حمله نیابتی صدام به ایران) چه قدر تغییر کرده و از دشمنی به دوستی و اتحاد با ایران رسیده است.
آنها می دانند دولتمردان امروز عراق که با رأی ملت روی کار آمده اند، در حمله نیابتی صدام به ایران جزو معارضان و رانده شدگان رژیم بعث بودند. سوم خرداد 1391 که از راه برسد، حماسه آزادی خرمشهر دقیقاً 30ساله می شود؛ معجزه ای که در باور خیلی ها نمی گنجید. امام(ره) همان روز فرمود «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و بر عبارت های بی تعریف و هضم ناپذیر نزد سازمان سیا عبارتی دیگر افزود. 30 سال بعد از آن ماجرا، دولت بغداد به عنوان دوست و متحد ایران میزبان مذاکرات هسته ای است. بغداد خود یک نشانه- به قول فرنگی ها «ا ل مان»- برای ناظران است. قطعاً سفارت آمریکا در منطقه سبز، اسناد مربوط به ادعای سرلشکر وفیق السامرایی (از مقامات استخبارات رژیم صدام) را بایگانی کرده، آنجا که می گوید «هفته ای دوبار و برخی اوقات هر روز به سفارت آمریکا می رفتم و نقشه ها و تصاویر ماهواره ای تهیه شده از ایران را تحویل می گرفتم. این تصاویر آن قدر دقیق بود که مثلا نشان می داد در فلان کارخانه سیمان ایران چند کیسه سیمان تولید شده یا در رژه سربازان، کدام سرباز ناهماهنگ با دیگران حرکت می کند». آمریکا در همین بغداد از دوستان ایران- ملت و گروه های اسلامگرای عراق- تودهنی خورد و مجبور شد چند ماه پیش نظامیان خود را با سرافکندگی خارج کند. وزیر خارجه سرسام گرفته عربستان، اندازه فهم قاصر خود حرف می زد که گفت «آمریکا، عراق را در سینی طلا گذاشت و تقدیم دشمنان خود در ایران کرد» وگرنه عراق جدید، اکنون به برادر ایران تبدیل شده است.
اما موضوع این یادداشت نه مذاکرات هسته ای است و نه مرور اخبار خواندنی پیرامون آن. سخن بر سر این است که ولایت فقیه و نظام «امت- امامت» در این 33 سال چگونه ابرقدرت ها را ذلیل و بیچاره کرد؟ و چگونه محاسبه ای برتر، فوق محاسبات غرب را در میدان عمل و آوردگاه اراده ها گذاشت؟ تا برسیم به پاسخ این پرسش که مختصات بصیرت به وقت فروردین 1391 کدام است؟ در یافتن پاسخ، از کلام مقتدای انقلاب که تنها 40 روز پس از آغاز فتنه سهمگین 88 بیان شده، مدد خواهیم گرفت اما سزاوار است پیش از آن- به اعتبار عمق حکمت نهفته در همان کلمات- این دعای دائم پیامبر اعظم(ص) و ائمه معصومین(ع) را به خود متذکر شویم که «اللهم ار نی الاشیاء کما هی» یا «اللهم ار نی الاشیاء کما هی ثم ارنی الحق حقاً وارزقنی اتباعه و ارنی الباطل باطلا وارزقنی اجتنابه». پروردگارا پدیده ها را همان گونه که هستند- و نه آن گونه که در نگاه ظاهری و در بادی امر دیده می شوند- به من نشان ده! پدیده ها را «آن گونه که هستند نه آن گونه که می نمایند» دیدن، یعنی «لامؤثر فی الوجود الا الله» را از عمق جان باور داشتن و به حضرت خلیل الله و بالاتر از او به پیامبر اعظم و جانشینان معصوم ایشان(علیهم السلام) اقتدا کردن. اگر حصر شعب ابیطالب شکست و جای محاصره، پیروزی های بدر و خیبر نشست، به برکت ایمان و اعتماد به وعده الهی بود؛ اگرنه، بی باوران نه در «شعب» تاب آوردند، نه در «احد»؛ و نه پیروزی بدر و خیبر به برکت بازوان آنان بود. ایمان و یقین، روشنای راه است که اگر نبود، ظلمت جهل را تن پوش و چشم بند آدمی می کند و به تعبیر امیرمومنان «جاهل را پیدا نمی کنی مگر در افراط یا تفریط». نور ایمان که کم فروغ شد، آدمی با کمترین تهدید و حادثه و مصیبتی به یاس می افتد یا به اندک موفقیت، چنان سرمست غرور می شود که دیگر خدا را بنده نیست. و... روح خدا خمینی- رضوان الله تعالی علیه- عین عقلانیت و ایمان و تعبد بود که در اوج هیجان پیروزی و فتح خرمشهر با تعبد و تذلل تمام فرمود «خرمشهر را خدا آزاد کرد». یعنی که خدایا پروا می کنم در محضر لایزال تو موثری جز خود تو ببینم و «ما هرچه داریم از خداست». بیچاره تحلیلگران سازمان سیا که به محاسبات روتین عادت کرده اند و این بار از پس پردازش داده ها و فهم مسئله- چه رسد به حل آن- بر نمی آیند.
پنجم مرداد سال 8138 مصادف با اعیاد شعبانیه و در حالی که آتش فتنه تازه تازه زبانه می کشید، گروهی از اعضای سپاه ولی امر و خانواده های آنها به روال هرساله با مقتدای انقلاب دیدار کردند. ولی امر مسلمین کلام را درباره سکینه الهی آغاز کردند و سپس از «اعتماد» و «امام» و «بصیرت» گفتند. ایشان در همان روزگار پرالتهاب فرمودند: «ان شاءالله که بر همه شماها این اعیاد مبارک باشد. مبارک بودن هم به این است که اولا دلتان ان شاءالله شاد باشد، روحتان برخوردار از آرامش و سکینه الهی باشد. همه وجودتان سرشار از اعتماد به خدا و توکل به خدای متعال باشد. اگر اینها شد، عید به طور کامل برای شما مبارک است. سعی کنیم اینها را برای خودمان تدارک ببینیم، دلهایمان را شاد کنیم، جان هایمان را از سکینه الهی برخوردار کنیم. اعتماد به خدا را هم در وجود خودمان روز به روز بیشتر کنیم. ما به یک قول متعارف معمولی از سوی آدمی که کار بدی از او ندیده ایم، اعتماد می کنیم؛ قرضی از او می خواهیم، کاری دست او داریم، او به ما وعده می کند که بسیار خوب، من این کار را برای شما انجام می دهم. ما معمولا اعتماد می کنیم، راه می افتیم مقدمات کار را فراهم می کنیم در حالی که او یک انسانی بیش نیست، ممکن است پشیمان بشود، ممکن است کسی رای او را بزند، ممکن است فراموش کند... ده جور یا ده ها جور احتمال تخلف این وعده هست، لیکن ما اعتماد می کنیم. خب، خدای متعال چه قدر وعده کرده است به مومنین؛ وعده نصرت، وعده هدایت، وعده تعلیم. واتّقوالله و یعلّمکم الله. وعده حفظ و صیانت... البته این وعده ها مطلق نیست، شروطی دارد. شروطش هم خیلی دشوار نیست، از دست ماها برمی آید. دلیلش هم این است که جاهایی که به این شروط عمل کردیم، خدای متعال به ما کمک کرد؛ نمونه اش جنگ تحمیلی... آن روز همه صاحب نظران، همه تحلیلگران، همه نخبگان به طور قاطع می گفتند صدام در این جنگ پیروز است و ایران شکست خورده است... در روزهای سوم وچهارم جنگ چند تن از فرماندهان نظامی آمدند و گفتند هواپیماها، قطعه های زود تعویض دارند. ما این قطعه ها را نداریم... یعنی جمهوری اسلامی بعد از سی و یک روز مطلقا وسیله پرنده هوایی نظامی دیگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتند آقا! وضع جنگ ما این است، بروید به امام بگویید... کاغذ را گرفتم، بردم خدمت امام، جماران. گفتم آقا! این آقایان فرماندهان ما هستند و می گویند ما هواپیماهای جنگی مان 61-51 روز و حداکثر 03 روز دوام دارد. امام نگاهی کردند، گفتند این حرف ها چیست؟ شما بگویید بروند بجنگند، خدا می رساند، درست می کند، هیچ طور نمی شود... امام فرمودند بروید همین ها را هرچی می توانید تعمیر کنید، درست کنید و اقدام کنید... همان هواپیماهای نظامی که قرار بود بعد از پنج شش روز به کلی از کار بیفتند، هنوز دارد کار می کند... مهندسین ما در دستگاه های ذی ربط توانستند قطعات درست کنند، خلأها را پر کنند... این توکل به خداست. این، صدق وعده خداست... بعد از آغاز جنگ تحمیلی هم ده ها بار- حالا اگر ریزهایش را بخواهیم حساب کنیم، بیش از این حرف ها شاید بشود گفت اما حالا آن رقم های درشت را آدم بخواهد حساب کند- ما نصرت الهی را دیدیم، کمک الهی را دیدیم...».
آن روز مقتدای انقلاب همچنین دعوت به بصیرت و استقامت در تراز جناب عمار یاسر کردند و سپس فرمودند: «بنده بارها این جبهه های سیاسی و صحنه های سیاسی را مثال می زنم به جبهه جنگ. اگر شما تو جبهه جنگ نظامی، هندسه زمینی در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهای بزرگ هست. برای همین هم هست که شناسایی می روند. یکی از کارهای مهم در عمل نظامی، شناسایی است، شناسایی از نزدیک، که زمین را بروند ببینند، دشمن کجاست، چه جوری است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسی این شناسایی را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت می بینید که دارد خمپاره اش را، توپخانه اش را آتش می کند به طرفی که اتفاقا این طرف، طرف دوست است نه طرف دشمن. نمی داند دیگر. عرصه سیاسی عینا همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت می بینید آتش توپخانه تبلیغات شما و گفت وشنود شما و عمل شما به طرف قسمتی است که آنجا دوستان مجتمعند نه دشمنان... یکی از کارهای مهم نخبگان و خواص، تبیین است. حقایق را بدون تعصب روشن کنند، بدون حاکمیت تعلقات جناحی و گروهی بر دل آن گوینده. اینها مضر است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت. باید حقیقت را فهمید...آدم گاهی می بیند که متاسفانه بعضی از نخبگان هم دچار بی بصیرتی اند، نمی فهمند، اصلا ملتفت نیستند...»
بصیرت به وقت فروردین 1139 یعنی اقتدا به امام و شکستن قاب محاسبات و تحریکات و تحرکات دشمن. یعنی فاصله گذاری با یأس و دون همتی یا غرور و تعصبات باندی و هدفگذاری های قبیله ای و نگاه عبرت بین داشتن. تنها به برکت ایمان است که می توان رادارها و قوای قاهره مستکبران را شکست و بر جباران پیروز شد. برای شکستن در قلعه خیبر، باید به علی بن ابیطالب علیه السلام اقتدا کرد. علی(ع) در شب پرمخاطره هجرت پیامبر(ص) و خوابیدن در بستر ایشان خطاب به آن حضرت فرمود: «امض بما ام رت فداک سمعی و بصری و سویداء قلبی و مرنی بماشئت. انجام بده آنچه را که بدان فرمان داده شده ای، فدای تو باد گوش و چشم و سویدای دلم، و امر کن آنچه خواهی».
محمد ایمانی/font>
(یادداشت روز)
اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی که در روزهای پایانی سال 1390 و در دیدار مسئولان فصلنامه مطالعات بین المللی با ایشان مطرح شده و دیروز خبر آن منتشر شده بود، بازتاب گسترده ای در رسانه های داخلی و بسیاری از رسانه های خارجی داشت. درباره اظهارات اخیر رئیس محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام اگرچه گفتنی های فراوانی هست ولی در این مختصر به واکاوی یکی از اصلی ترین آنها که وارونه نمایی آشکار است و عجیب تر نیز به نظر می رسد بسنده می کنیم و باقی به بعد می گذاریم.
آقای هاشمی رفسنجانی می گوید «من در سال های آخر حیات امام(ره) نامه ای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم برای این که نمی خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم شما بهتر است در زمان حیاتتان اینها را حل کنید. در غیر این صورت، ممکن است اینها به صورت معضلی، سد راه آینده کشور شود. گردنه هایی است که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود. یکی از این مسایل، رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم قابل دوام نیست. آمریکا قدرت برتر دنیاست. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است»! درباره این بخش از اظهارات ایشان باید گفت؛
1- انصاف آن بود که آقای رفسنجانی در نقل ماجرای نامه خویش به پاسخ امام راحل (ره) نیز اشاره می کرد. چرا که اولاً؛ مذاکره و رابطه با آمریکا یکی از خطوط قرمز حضرت امام(ره) بود که بارها بر آن تأکید ورزیده و علت اجتناب از مذاکره و رابطه با آمریکا را نیز به وضوح بیان کرده بودند و ثانیاً؛ حضرت امام(ره) به گواهی بینش و منش و آنچه از مواضع و بیانات ایشان در دسترس همگان است، هیچ ابهامی را بی پاسخ نمی گذاشتند مخصوصاً آن که این ابهام درباره یکی از اصلی ترین خطوط قرمز تأکید شده از جانب حضرت ایشان بوده و از سوی کسی مطرح شده باشد که مسئولیت مهم و حساسی- رئیس مجلس، قائم مقام فرماندهی کل قوا و...- در نظام داشته است. بنابراین کمترین تردیدی نیست که امام راحل ما(ره) ابهام مطرح شده از جانب آقای هاشمی رفسنجانی را بی پاسخ نگذاشته اند و سؤال این است که چرا آقای رفسنجانی از پاسخ آن بزرگوار که به یقین و مانند همیشه، مستدل و منطقی بوده است طفره رفته و به آن اشاره ای نکرده است؟! آقای رفسنجانی با خاطره نویسی و تاریخ نگاری ناآشنا نیستند و سابقه شناخته شده ای در هر دو عرصه یاد شده دارند و تعجب آور است که هنوز نمی دانند «نیمه نویسی» بی اعتبارترین نوع تاریخ نگاری و خاطره نویسی است و نشانه نگرانی نویسنده و مؤلف از بیان برخی واقعیت هاست! حالا باید پرسید که جناب رفسنجانی از آشکار شدن کدام واقعیت نگران بوده اند که پاسخ حضرت امام(ره) را سانسور کرده اند؟!
2- آقای هاشمی رفسنجانی به این بخش از تاریخ آن روزها نیز اشاره نکرده اند که در اوایل سال 1369 در حالی که هنوز یکسال از رحلت حضرت امام(ره) نگذشته بود، آقای «جیمز بیکر» وزیر خارجه وقت آمریکا طی سخنانی - 30 فروردین/19 آوریل 1990- اعلام کرد که آمریکا آماده مذاکره مستقیم با ایران است و 7 روز بعد - 6 اردیبهشت ماه/25 آوریل - آقای عطاءالله مهاجرانی معاون پارلمانی آقای رفسنجانی- رئیس جمهور وقت- در مقاله ای با عنوان «مذاکره مستقیم» که در صفحه 2 روزنامه اطلاعات همان روز به چاپ رسید، ایستادگی در برابر کاخ سفید را «شعارگونه» نامیده و دقیقاً با همان استدلالی که جناب هاشمی در اظهارات اخیر خود مطرح کرده است خواستار مذاکره و رابطه با آمریکا می شود و نکته در خور توجه آن که در مقاله خود به گونه ای غیرمنتظره- شاید برای رد گم کردن- به اظهارات چند روز قبل «جیمز بیکر» اشاره کرده و اصرار می ورزد که مبادا کسانی پیشنهاد ایشان را با پیشنهاد وزیر خارجه آمریکا مرتبط دانسته و آن را «یک توطئه و یا فتنه» تلقی کنند. مقاله مهاجرانی با توجه به مغایرت آن با دیدگاه بارها اعلام شده حضرت امام(ره) انتقادهای فراوانی را در پی داشت. اما، آقای مهاجرانی که امروزه پرده ها را کنار زده و آشکارا به انگلیس پناهنده شده و با آیپک (لابی صهیونیست ها) و MI6 (بخش اطلاعات خارجی اینتلجنت سرویس انگلیس) همکاری نزدیک دارد، برنظر خود اصرار می ورزد و نهایتاً؛ رهبر معظم انقلاب در یکی از سلسله بیانات خویش به این ماجرا پایان می دهند که شرح آن خواهد آمد.
اکنون این پرسش مطرح است که چرا جناب رفسنجانی به این رخداد مهم و معروف تاریخی کمترین اشاره ای نکرده اند؟! شاید- فقط شاید- به این علت که اگر به رخداد یاد شده اشاره می کردند چاره ای جز آن نداشتند که نظرات مستدل مطرح شده از سوی رهبر معظم انقلاب را نیز مانند پاسخ حضرت امام(ره) نادیده بگیرند! که در این حالت، دو پرده پوشی پی درپی سؤال برانگیز بود! و اما پاسخ حضرت آقا به اندازه ای روشن و مستدل بود که اگر به آن اشاره می کردند در هیچ یک از اذهان واقع نگر و مردم دوست، جایی برای پیشنهاد مذاکره و رابطه با آمریکا باقی نمی ماند. نظر آن روز آقا که نظر امروز ایشان و همان نظر دیروز حضرت امام(ره) است و از بلندای دلسوزی حکیمانه برای مردم و صیانت از اسلام و منافع ملی مطرح شده است را در بند بعدی بخوانید و خود درباره آن قضاوت کنید.
3- حضرت آقا در سخنان آن روز خود فرمودند؛
«و اما مسئله ای که این روزها در سطح جمعی از اهل فکر و اهل نظر در جریان است، مذاکره کردن و مذاکره نکردن است... من معتقدم، آن کسانی که فکر می کنند ما باید با رأس استکبار- یعنی آمریکا- مذاکره کنیم، یا دچار ساده لوحی هستند، یا مرعوبند. من بارها این نکته را عرض کرده ام که استکبار، بیش از این که نان قدرت و توانایی خودش را بخورد، نان هیبت و تشر خودش را می خورد. اصلاً استکبار، با تشر و ابهت و شکلک درآوردن و ترساندن این و آن، زنده است. مذاکره، یعنی چه؟ صرف این که شما بروید با آمریکا بنشینید حرف بزنید و مذاکره کنید، مشکلات حل می شود؟ این طوری که نیست. مذاکره در عرف سیاسی، یعنی معامله، مذاکره با آمریکا، یعنی معامله با آمریکا. معامله، یعنی داد و ستد؛ یعنی چیزی بگیر، چیزی بده تو از انقلاب اسلامی، به آمریکا چه می خواهی بدهی، تا چیزی از او بگیری؟ آن چیزی که شما می خواهید به آمریکا بدهید، تا در مقابل از او چیزی بگیرید، چیست؟ ما چه می توانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه می خواهد؟ آیا می دانید که او چه می خواهد؟ «و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله العزیز الحمید». والله که آمریکا از هیچ چیز ملت ایران، به قدر مسلمان بودن و پایبند بودن به اسلام ناب محمدی(ص) ناراحت نیست. او می خواهد شما از این پایبندیتان دست بردارید. او می خواهد شما این گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشید؛ حاضرید؟»
اکنون باید از آقای هاشمی رفسنجانی پرسید در پروژه پیشنهادی مذاکره و رابطه با آمریکا- و به قول حضرت آقا معامله با آمریکا!- چه «بهایی» را برای پرداخت در نظر گرفته اید و در مقابل آن چه متاعی را از آمریکا انتظار دارید؟! آیا جز این است که آمریکا به اعتراف بارها اعلام کرده خود، بیشترین ضربه را از اسلام ناب محمدی(ص) که ظلم ستیز و استقلال طلب است دریافت کرده است؟! و به هیچ چیز غیر از بازگشت به دوران غارتگری گذشته در ایران نمی اندیشد؟! و در مقابل به شما همان را خواهد داد که به شاه و حسنی مبارک و بن علی و علی عبدالله صالح داد!
4- آقای هاشمی می گوید «معنای مذاکره با آمریکا این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند، یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است»!
ظاهراً جناب رفسنجانی فراموش کرده اند که آمریکا، مذاکره را فقط برای مذاکره می خواهد و نه حل و فصل مسائل طرفین. چرا که درگیری ما با آمریکا از ماهیت دو طرف ریشه می گیرد و مادام که ما در حاکمیت بر اسلام ناب و ظلم ستیز تکیه داریم و آمریکا بر خوی استکباری خود تأکید می ورزد این درگیری ادامه خواهد داشت و تنها در دو حالت خاتمه می یابد. یا ما- نستجیربالله- از اسلام در حاکمیت دست بکشیم - یعنی همان که آقا اشاره فرمودند- و یا آمریکا خوی استکباری خود را رها کرده و به قول حضرت امام(ره) «از خر شیطان پایین بیاید». بنابراین، وقتی مسئله فیمابین با مذاکره قابل حل نیست باید دید آمریکا مذاکره را برای چه می خواهد و چرا اینهمه برآن اصرار می ورزد؟! پاسخ بسیار روشن و خالی از ابهام است، آمریکا مذاکره را برای ارائه به نهضت های اسلامی و مخصوصاً این روزها برای ارائه به انقلاب های اسلامی منطقه می خواهد و به محض آن که با آمریکا پای میز مذاکره بنشینیم، این نشست را فاکتور کرده و به همه ملت های مسلمان و انقلابی می فروشد که «اگر الگوی نهضت و حرکت ضد استکباری و ضد استبدادی شما انقلاب اسلامی ایران است، ایران نیز در نهایت چاره ای جز کنار آمدن با آمریکا نداشته است»! و به قول قیصر «همه راهها به رم ختم می شود». جناب هاشمی! این نکته بدیهی تر از آن است که از نگاه حضرتعالی پنهان مانده باشد. شما که اهل مطالعه و رصد اخبار هستید به یقین گزارش های منتشر شده از سوی مراکز استراتژیست آمریکا طی چند سال اخیر را ملاحظه کرده اید و مثلاً از گزارش اخیر «مرکز تحقیقات کنگره آمریکا» باخبرید که تأکید می کند «حضور ایران در پای میز مذاکره بی آن که چیزی رد و بدل شده و امتیازی داده یا گرفته شود می تواند تحولات اسلامی منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را، تحت تأثیر قرار داده و نهایتاً متوقف کند».
5- آقای هاشمی از آمریکا با عنوان «قدرت برتر دنیا»! یاد می کند که مخصوصاً با توجه به رخدادهای چند سال اخیر، چه در برخورد آمریکا با ایران و چه در برخورد با انقلاب های اسلامی منطقه، شکست در عراق و افغانستان و دهها نمونه دیگر از این دست، تعجب آور است و فقط به عنوان یادآوری باید گفت، همین چند ماه قبل - 13 دسامبر 2011/ آذرماه 90- نشست شورای راهبردی آتلانتیک در واشنگتن با صراحت اعلام کرد که جمهوری اسلامی ایران، آمریکا را از بلندای اقتدار 2001 به دره ضعف 2011 کشانده است و اینکه؛ تاریخ به نفع ایران در حال پیچیدن است و...
گفتنی است مقایسه آمریکا با چین و روسیه و انگلیس هم قیاس مع الفارق است زیرا درگیری اصلی ایران اسلامی با آمریکا بوده و هست و دیگر کشورهای مورد اشاره در اظهارات آقای رفسنجانی نه سابقه ای قابل قیاس با آمریکا در برخورد با ایران داشته و دارند و نه از رابطه و مذاکره در پی رسیدن به اهدافی هستند که آمریکا دنبال می کند بنابراین رابطه و مذاکره با آنها می تواند در چارچوب عزت و حکمت و مصلحت صورت پذیرد و چنانچه وارد فازی نظیر آمریکا شوند- که نمی توانند- به یقین با برخورد مشابهی از سوی ایران اسلامی روبرو خواهند شد.
6- و بالاخره، اگرچه در این باره گفتنی های فراوان دیگری نیز هست ولی وجیزه پیش روی را با اشاره به بخشی از اظهارات رابرت گیتس -وزیر دفاع پیشین آمریکا- در کنگره خاتمه می دهیم. گیتس در پاسخ به علت ناتوانی دولت بوش در مقابله با ایران اسلامی می گوید «مشکل بزرگ ما با ایران آن است که به ما احتیاجی ندارد تا امتیازی از ما بخواهد و کسی که امتیازی از شما نخواهد، امتیازی هم به شما نخواهد داد.»
حسین شریعتمداری
| |||||
|
خبرگزاری فارس: امام جمعه موقت تهران با اشاره به انتخابات ۱۲ اسفند، گفت: این انتخابات سیلی هشداردهندهای به دشمن بود و یکی از نشانههای آن سیلی آبدار هم عقبنشینی فضاحتبار آمریکا در عرصه تحریمها است.
به گزارش خبرنگار سیاسی فارس، آیتالله سید احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران ظهر امروز جمعه طی سخنانی در خطبه نخست نماز جمعه تهران گفت: مأموریت نظام اسلامی اجرای احکام دین است و دین هم فقط به معنای آبادکردن آخرت نیست بلکه ابعاد دیگری همچون برنامه برای زندگی اجتماعی هم هست.
وی با اشاره به موضوع حجاب و عفاف نیز افزود: حجاب و عفاف بیتردید حکم خداوند در قرآن مجید است و در واقع بیش از ۱۰ آیه درباره حجاب در قرآن وجود دارد.
امام جمعه موقت تهران تصریح کرد: حجاب در واقع موضوعی فرعی نیست بلکه مسئلهای اصلی است؛ امروز اگر کشوری بخواهد با دین مقابله کند، اعلام میکند که حجاب در این کشور ممنوع است، از طرفی کشورهایی که می خواهند با دین همراهی کنند، حجاب را در کشورشان جاری میکنند.
خاتمی با بیان اینکه حجاب مسئلهای شخصی نیست و بیحجابی هم گناه بزرگ اجتماعی بوده و به امنیت اخلاقی جامعه ضربه میزند، تأکید کرد: ما همه دختران و پسران ایران اسلامی را دوست داریم اما دین میگوید که حجاب باید در جامعه جاری باشد.
وی خاطرنشان کرد: این یک تهمت بزرگ به مراجع و علما است که وقتی آنها میگویند حجاب، معنایش بگیر و ببند است؛ ما وقتی میگوییم حجاب یعنی کار فرهنگی، لذا در این راستا باید مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و احکام دینی اجرا شود.
امام جمعه موقت تهران در خطبه دوم نماز جمعه تهران با اشاره به انتخابات ۱۲ اسفند، گفت: این انتخابات همانطور که رهبر معظم انقلاب فرمودند سیلی هشداردهندهای به دشمن بود و یکی از نشانههای آن سیلی آبدار هم عقبنشینی فضاحتبار آمریکا در عرصه تحریمها است چرا که آنها ۱۱ کشور فلاکت زده و بحرانی اروپایی را از این تحریمها مستثنی کردند.
"آمریکاییها کم کم مجبور میشوند که بگویند ما غلط کردیم که شما را تحریم کردهایم چرا که اصلا متوجه کار خود نبودیم؛ البته اتحادیه اروپا نیز به همین موضع خواهد رسید البته پیام این عقبنشینی این بود که ملتهای آزاده دنیا باید در مقابل جبهه استکبار بایستند."
خاتمی همچنین با اشاره به نامگذاری سال جاری به نام سال تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی از سوی رهبر معظم انقلاب گفت: این نامگذاری شعار نیست بلکه ابتکار رهبر انقلاب و اقدامی کاملا کارشناسی شده و نیاز و اولویت سال را نشان میدهد لذا همه باید خود را مخاطب این نامگذاری بدانند.
وی افزود: این نامگذاری موعظه نیست بلکه راهبرد و دستورالعمل است البته تولید باید همراه با اخلاق و معنویت باشد چرا که به هر میزانی که در عرصه تولید اقتصاد رشد میکنیم، باید به همان میزان در اخلاق و معنویت هم رشد کنیم چرا که اقتصاد و تولید بدون اخلاق و معنویت برکت پیدا نمیکند.
امام جمعه موقت تهران، هدف از نامگذاری امسال را از بین رفتن تورم و ایجاد اشتغال دانست و تصریح کرد که هیچگاه اقتصاد کشوری بدون تولید ملی آباد نخواهد شد.
خاتمی با تاکید بر اینکه دولت باید کار مبارزه با کالای قاچاق را قاطعانه ادامه دهد، گفت: مسئولان و قوای سهگانه باید اصل را در استفاده از کالای داخلی و تشویق و حمایت از تولید داخل بگذارند. در عین حال رسانهها و صدا و سیما نیز باید روی عرصه تولید ملی کار کرده و برکات آن را به مردم منتقل کنند تا استفاده از کالای داخلی به ارزش تبدیل شود.
بسمه تعالی
(یادداشت روز)
سالی که سپری شد- 1390 شمسی، 2011 میلادی- «نقطه عطف تاریخ» بود. این واقعیت را سه مشاور پیشین امنیت ملی آمریکا چند ماه پیش در نشست شورای آتلانتیک شهادت دادند. سال «نقطه عطف» برای ایران چگونه سپری شد؟ و دشمنان در بحبوحه بسیج فشارهای سخت و تحمل ضربات سنگین چه گفتند؟ بی گمان در آینده تصویر دقیق تری به دست خواهد آمد اما آنچه برژینسکی، برنت اسکوکرافت و جیمز جونز (مشاوران امنیت ملی آمریکا در دولت های کارتر، جرالد فورد، بوش پدر و اوباما) 22 آذر گذشته در نشست «شورای آتلانتیک» در واشنگتن گفتند، در نوع خود تصویرگر بخشی از واقعیت است. برژینسکی در آن نشست می گوید «درگیری نظامی با ایران دارای ابعاد فاجعه آمیز برای آمریکا خواهد بود.» و دویچه وله در گزارش خود از این نشست می نویسد: «3 مشاور پیشین کاخ سفید هم عقیده بودند که جهان در یک نقطه عطف تاریخی از هنگام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفته و جنبش فراگیر در خاورمیانه نشانه این دوره تاریخی است. برژینسکی در این نشست گفت ما نیازمند درک عمیق تر از چالش های بین المللی هستیم که آمریکا در پهنه جهان با آنها روبرو شده است. یکی از دلهره آورترین موضوعات این است که ما در مقایسه با گذشته با چالش های پیچیده تری مواجه هستیم. ما در شرایط بسیار عجیبی به سر می بریم.»
ایران ما در چنین سالی، به دور از اتفاقات مهم نبود. انواع تلاطم های سیاسی و اقتصادی و امنیتی از سوی دشمن مهندسی شد تا از شتاب پیشرفت ایران و الهام بخشی و جنبش آفرینی آن در بهار انقلاب های خاورمیانه بکاهد. برخی غفلت های دوستان نیز می توانست مزید بر علت باشد. اولین انتخابات پس از فتنه سال 88 قرار بود در ماه پایانی سال 90 برگزار شود. بنابراین دشمنان از همان آغاز سال بر این نقطه متمرکز شدند تا شاید با انبوهی از تهدیدها و فشارها و اختلال ها و ضربات سخت و نرم بتوانند از پروژه تحریم انتخابات و ریزش احتمالی پشتوانه های مردمی جمهوری اسلامی نتیجه بگیرند. بنابراین مدیریت چنین صحنه ای بسیار پیچیده می نمود. در برابر طوفان، از جا کنده و به بیراهه پرتاب نشدن یک بحث است و پیش رفتن و به مقصد نزدیک تر شدن و از انجام مسئولیت های جهانی جا نماندن، بحثی مهم تر است. و این دومی در کنار اولی اتفاق افتاد. تداوم برخی اختلاف ها میان اصولگرایان که تا انتخابات هم ادامه پیدا کرد و بروز برخی غفلت ها در دولت نظیر ماجرای وزیر اطلاعات یا تعلل در مقابله با جنگ اقتصادی دشمن و چالش فساد بانکی، از جمله مسائلی بود که امیدواری هایی را در دشمن برانگیخت مبنی بر اینکه سالگرد جشن پیروزی انقلاب (22 بهمن) و جشن مردم سالاری (انتخابات 12 اسفند) دچار رخوت و رکود شود. به اینها علاوه کنید جنگ همه جانبه در زمینه اقدامات تروریستی، ایراد انبوه اتهامات در حوزه های تروریسم، هسته ای و حقوق بشر، و اتخاذ تحریم های نفتی و بانکی را که دشمن را امیدوار می کرد بتواند ترمز ایران را بکشد. اما حتی اغیار نیز شهادت می دهند که با وجود همه «فشارهای دشمنان» و «کم کاری و کوتاهی های دوستان»، سال 1390 سال پیروزی های بزرگ برای ملت ایران شد چرا که محبت جوشان میان امت و امام به جبران بسیاری از خلل ها و ضعف ها آمده بود. و همین محبت، کاری کارستان کرد تا رئیس جمهور متکبر آمریکا که بارها ملت ایران را تهدید به حمله نظامی کرده بود- آن عبارت نخ نمای «همه گزینه ها روی میز است»!- دست کم دو بار اذعان کند ایران چالش کوچکی نیست که به راحتی بشود درباره آن بلوف زد و خالی بست.
اوباما 25 آبان امسال در حاشیه نشست آسیا- پاسیفیک در جمع خبرنگاران تصریح کرد «آیا تصور می کنید موضوع ایران چالش ساده ای است؟! نه هیچ کس چنین ادعایی ندارد. اگر کسانی چنین ادعایی را مطرح می کنند، یا سیاسی کاری است و یا اینکه آنها نمی دانند درباره چه چیزی سخن می گویند». البته از همان زمان، فشارهای تازه علیه ایران آغاز شد. از جنجال در زمینه ادعای طراحی ترور سفیر عربستان در واشنگتن توسط سپاه قدس تا ترور شهید مصطفی احمدی روشن (معاون تأسیسات غنی سازی نطنز) در 21 دی ماه و سپس تحریم بانک مرکزی و فشار بر اروپا برای نخریدن نفت ایران. با این همه اوباما 4 ماه بعد- این بار چند روز پس از انتخابات مجلس ایران- در جمع خبرنگاران حاضر شد و گفت: «جنگ با ایران نه بازی است و نه شوخی بردار است. سخن گفتن در این باره وراجی و پرگویی است. هر وقت نام جنگ به میان می آید، به سرعت هزینه های یک جنگ تازه به ذهنم خطور می کند». بنابراین نتانیاهو در بازگشت از آمریکا حق داشت بگوید «طرفداران رهبر ایران در انتخابات روی کار آمده اند و این باعث تقویت اقتدار این کشور خواهد شد.»
آمریکا و اسرائیل در حالی سیلی سخت را از ملت ایران در انتخابات 12 اسفند خوردند که پیش از آن دو سیلی آبدار دیگر از مردم مصر و تونس در انتخابات خورده بودند. آمریکا همچنین آذرماه- آخر دسامبر 2011- مجبور شد پس از 8 سال اشغالگری پرهزینه، از عراق عقب نشینی کند. 10 سال جنگ در عراق و افغانستان، بالغ بر 5 هزار میلیارد دلار هزینه به دنبال داشت و این یعنی یک سوم بدهی 15 هزار میلیارد دلاری بدهکارترین دولت جهان که همچنان با جنبش 99درصدی تسخیر وال استریت دست و پنجه نرم می کند. در این نقطه عطف تاریخ، استراتژیست ها و مشاوران ارشد امنیت ملی آمریکا به خوبی می دانند که در کدام فرآیند جوشیده یا الهام گرفته از ایران، دو پیروزی بزرگ جنگی به ویژه پیروزی عراق تبدیل به شکست سهمگین برای کاخ سفید شد همچنان که روند تحولات در لبنان، سوریه، مصر، بحرین و یمن و تونس بازگوکننده پاسخ همین پرسش است. تنها روزنامه فرانسوی لوموند نبود که آذرماه گذشته نوشت «ایران هم اکنون پرچم رهبری آمریکا در جهان را به حالت نیمه برافراشته درآورده است. اروپا درگیر بحران هاست و از آن سو، جنبش های اسلامگرا درحال درو کردن نتایج بهار انقلاب ها در خاورمیانه هستند». واشنگتن تایمز از یک سال پیش اعلام کرده بود «انقلاب ایران همچنان درحال تضعیف قدرت آمریکاست و انقلاب های خاورمیانه ادامه همان راهی است که آیت الله خمینی آغاز کرد.»
اگر فرید زکریا سردبیر نیوزویک 17 اردیبهشت ماه امسال تاکید کرد «با سقوط حسنی مبارک، سومین ستون امپراتوری آمریکا پس از ایران و ترکیه در مصر فروریخت»، مجله آمریکایی «نشنال ریویو» 9 تیر 1390 سکه انقلاب ها را به نام ایران زد و نوشت «بهار انقلاب های عربی، بهار ایران و بهار آیت الله خامنه ای است». و اگر چنین مدیریت حکیمانه ای، اوباما را دوبار و نتانیاهو را یک بار وادار کرد با وجود پیش قراولی تهدیدهای نظامی علیه ایران، تهدید به درگیری را پرگویی و وراجی پرهزینه بخوانند، بنابراین روزنامه یواس ای تودی حق داشت 3 ماه پیش تاکید کند «ایران متخصص جنگ های نامتقارن و استاد جنگ فرسایشی است». و نیز، اگر به پشتوانه دلالت های دایمی مقتدای انقلاب و گوشزد کردن مدام ایشان به جهاد علمی و جنبش نرم افزاری، فناوری خوشه در خوشه روئید و نهال پیشرفت شاخه در شاخه قد کشید، بنابراین باید به تحلیلگر واشنگتن تایمز حق داد که پس از شکار «جانور قندهار» (پهپاد فوق مدرن و سرّی RQ-170) توسط شبکه جنگ الکترونیک ایران بنویسد «تهدید قدرت جنگ الکترونیک ایران به مراتب خطرناک تر از تولید سلاح هسته ای است»!
سال 1390 را به یک معنا باید سال تلألو و تابندگی دوباره ولایت فقیه دانست. صاحبان نظر در دنیا - دشمن و دوست- بار دیگر آثار خیره کننده و معجزه گون دکترین ولایت فقیه را در قاب «امت-امامت» نظاره کردند. کرمانشاه مهرماه 1390 و آن شکوه تاریخی استقبال گرم امت از مقتدای خود، این پرسش را متاع پرجاذبه چهارسوق افکار عمومی دنیا کرد که در روزگار به هم ریختگی حوزه سیاست و تضاد حاکمان و شهروندان در جهان، راز این محبت و پیوند در چیست؟ همین پرسش در ایستگاه 14 بهمن(نمازجمعه تاریخی) و 22بهمن ارج و قرب تازه ای در میان اهل نظر و صاحبان فکر پیدا کرد. اما در بحبوحه این مانور محبت امت- امام در داخل کشور، بیداری اسلامی و قلب مجروح امت (فلسطین) از خاطر ولی امر مسلمین دور نماند. ناظران بیطرف شهادت می دهند که برگزاری دو کنفرانس بین المللی «بیداری اسلامی» و «حمایت از انتفاضه فلسطین» (26شهریور و 9 مهر)، روح تازه ای در کالبد انتفاضه جهانی اسلام دمید و مهمانانی که از این نشست ها به کشور خود بازگشتند، سفیران اتحاد و انقلاب اسلامی شدند. آری جهان در همین تحولات یک ساله- به رغم همه سانسورها- به تحیّر و تحسین در تلاش مجاهدانه فرمانده کلّی نگریست که محور تا محور این جبهه بزرگ را از داخل تا خارج از نظر دور نمی دارد، صلابت را با انعطاف و جبهه آرایی مقاومت را با چابکی درهم می آمیزد و با وجود ضعف ها و کم کاری ها یا تخطی برخی همراهان، چشم از عمق استراتژیک دشمن و خیمه فرماندهی او برنمی دارد. حالا شاید اهل فن و خبر و نظر دورادور فهمیده باشند که «انعطاف ولایت مطلقه فقیه» در عین پایبندی بر اصول و سیاستمداری الگو گرفته از سیاست نبوی(ص) و علوی(ع) یعنی چه؟ و اینکه ما در شرایط بدر و خیبریم نه در وضعیت شعب ابیطالب به چه معناست؟ صاحب نظران دیدند که چگونه یک سیاستمدار ممتاز می تواند از حاشیه سازی و جفای گونه گون برخی همراهان نهضت، کریمانه بگذرد اما در برابر ابرقدرت ها سرسوزنی کوتاه نیاید. «... پروردگارا! و از تو می خواهیم با هرکس که با ما دشمنی کرده از در آشتی و مسالمت درآییم مگر آن دشمنی که من به خاطر تو با او دشمنی کردم، پس او آن دشمنی است که هرگز با او از در دوستی و آشتی در نمی آییم» (دعای 44 صحیفه سجادیه- مستند مقتدای انقلاب در بیانات ایشان به مناسبت سالگرد ارتحال حضرت امام- 14خرداد 89).
اوایل تیرماه 1389 بود که فرید زکریا در روزنامه واشنگتن پست نوشت «مقایسه جریان سبز با انقلاب های مخملی و انقلاب ایران، اشتباه است. جمهوری اسلامی در میان ملت حامیان بسیاری دارد که اپوزیسیون نمی تواند آن را تغییر دهد... آیت الله خامنه ای همچنان محبوب ترین سیاستمدار در ایران است» و بی بی سی یک سال بعد (17 اردیبهشت 1390) تصریح کرد «مدیریت آیت الله خامنه ای جای امیدی برای اپوزیسیون در زمینه چشم بستن به اختلاف های داخلی باقی نمی گذارد». انتخابات مجلس به عنوان تازه ترین برگ از اوراق حماسه ملت ایران شهادت دیگری است بر اینکه ملت ما به خوبی راه عبور از گردنه های سخت و پرمخاطره را به همراه راهبر و راهنمای حکیم خود آموخته است. ملت ما آموخته که چشم از انگشت اشارت نایب امام زمان(عج) برندارد تا به فضل خداوند به روزگار امامت مهدی موعود نزدیک تر شود؛ هرچند که به تعبیر جناب حافظ «بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند- تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم/ ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای- ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم / پیرمغان ز توبه ما گر ملول شد- گو باده صاف کن که به عذر ایستاده ایم...» و از زبان جناب سعدی ترنم باید کرد:
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی
ملامت گوی بی حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
محمد ایمانی
بسمه تعالی
(یادداشت روز)
برای تحلیل اتفاق مهمی که روز 12 اسفند در ایران رخ داد حقیقتا باید وقت و انرژی فراوانی صرف کرد. در یک صبح تا غروب، در شهرها و روستاهای ایران اتفاقی رخ داد که ناظران خوش بین آن را پیش بینی نکرده بودند و ناظران بدبین وقوع آن را محال می دانستند. بیش از 64 درصد مردم ایران در سراسر کشور و در تهران حدود 40 درصد کسانی که واجد حق رای بودند، با اشتیاق از این حق خود استفاده کردند. اگرچه برآوردها و تخمین های افکار عمومی در روزهای ماقبل انتخابات همین عددها را کم و بیش پیش بینی می کرد، ولی کسانی در جامعه سیاسی کشور و خصوصا تحلیلگرانی در بیرون از ایران که ادعا می کنند هیچ پارامتری ولو کوچک از رصد آنها پنهان نمی ماند و معادلات سیاسی را در پیچیده ترین حالت ممکن طرح و حل می کنند، حتی به این پیش بینی نزدیک هم نشده بودند. به جز رهبر معظم انقلاب اسلامی که آشکارا و با قاطعیتی که به هیچ گونه تردیدی مجال عرض اندام نمی داد اعلام کردند مشارکت مردم ایران در انتخابات 12 اسفند یک سیلی سخت بر گوش استکبار و دشمنان ملت ایران خواهد بود، قریب به اتفاق کسانی که به صحنه می نگریستند در انتظار انتخاباتی کم رمق و در بهترین حالت متوسط الحال بودند.
مهم است به یاد بیاوریم که دشمن در ماه های منتهی به انتخابات تمام تلاش خود را به کار گرفته بود تا کمترین میزان مشارکت در این انتخابات رخ بدهد. آمریکایی ها بیش از 6 ماه تلاش کردند تا با فعال کردن یک بسته قدرتمند فشار این بار به جای محاسبات حاکمان، محاسبات مردم در ایران را هدف بگیرند و مردم ایران را به ابزار فشار به نظام برای تعدیل سیاست های راهبردی اش تبدیل کنند. 12 اسفند روزی بود که کل این استراتژی به آزمون گذاشته شد. آمریکا می خواست ببیند رفتار مردم ایران چگونه تغییر کرده است و البته با اطمینان می گفت که مسئله فقط میزان این تغییر است نه اصل آن.
بر این مبنا، غربی ها با واگذاری ماموریت های مستقیم و غیر مستقیم به عوامل خود در صحنه انتخابات سعی کردند تمام عوامل «مشارکت گریزی» را یک جا در محیط اجتماعی ایران تجمیع کنند. مهم ترین این عوامل اینهاست:
1- غرب به جریان فتنه در ایران ماموریت داد انتخابات را تحریم کند. حتی جریان های داخلی جبهه فتنه هم موظف شدند بی چون و چرا با جریان بیرونی هم گام شده و هم از کاندیداتوری خودداری کنند و هم از دعوت مردم به مشارکت در انتخابات. هدف دشمن این بود که با این وضع فضا را کاملا یک دست و غیر رقابتی جلوه بدهد.
2- آمریکا با اعمال تحریم های پی در پی و متمرکز کردن تحریم ها بر معیشت مردم، تلاش بی سابقه ای برای تشدید مشکلات اقتصادی و در کنار آن تاریک جلوه دادن دورنمای اقتصادی کشور انجام داد.
3- حتی حلقه انحرافی هم که تصور می کرد در غیاب اصلاح طلبان تنها گروهی است که توان بسیج اجتماعی دارد، هیچ انرژی برای ایجاد شور انتخاباتی صرف نکرد.
4- طرف خارجی سعی کرد با برجسته کردن تهدیدها علیه کشور این پیام را به مردم القا نماید که در آینده نزدیک برخوردی جدی با جمهوری اسلامی انجام خواهدداد و بنابراین منطقی نیست که کسی تخم مرغ های خود را در سبد نظام بگذارد.
5- و در همین حال، دولتمردان آمریکایی در 6 ماه گذشته به روش های مختلف این پیام را به داخل جامعه ایران ارسال کردندکه اگر بار دیگر تحولات سال 88 تکرار شود، حمایت آمریکا از اپوزیسیون متفاوت از آن چیزی خواهد بود که در سال 88 انجام داد.
معنای ساده تجمیع این 5 عامل در کنار یکدیگر این بود که حتما باید مشارکت در انتخابات مجلس افتی محسوس داشته باشد. ارزیابی غربی ها که انبوهی از کدهای آشکار در ماه های گذشته آن را تایید می کند این بود که عدم حضور اصلاح طلبان انتخابات را سرد و بی روح خواهد کرد و مردم -بویژه طبقه متوسط شهری در تهران- از آنجا که هنوز دل در گرو این جماعت دارند و به دنبال فرصتی برای گرفتن انتقام (؟!) برخوردهای سال 88 می گردند، حتما فرصتی به دلپذیری انتخابات مجلس را از دست نخواهند داد. به یاد بیاورید که عموم تحلیلگران غربی و ضد انقلاب وقتی از آنها درباره علت خاموشی و بلکه مرگ یکباره فتنه سبز سوال می شد، طوطی وار این پاسخ را تکرار می کردند که تحرکات اعتراضی سال 88 به هیچ وجه نمرده بلکه به لایه های زیرین جامعه منتقل شده و از آنجا که مردم سخت از گرفتار شدن در مهلکه سرکوب در هراسند، فعلا ترجیح می دهند اعتراض خود را پنهان کنند تا زمانی مناسب که به یکباره همه این آتش های زیر خاکستر بیرون خواهد ریخت.
ضد انقلاب از چند ماه مانده به انتخابات مجلس نهم می گفت آن فرصت طلایی روز 12 اسفند است یعنی روزی که نظام به حضور مردم پای صندوق های رای نیازمند است و بیان اعتراض به شکل عدم مشارکت در انتخابات هم هیچ هزینه امنیتی ندارد. به همین دلیل بود که حلقه لندن و بی بی سی فارسی به عنوان ترمینال تجمیع ضد انقلاب از یک هفته مانده به انتخابات حتی عدد پیشنهادی خود را هم -مشارکت 10 درصدی در انتخابات- اعلام کرده بودند و برخی متوهمان در داخل پیشاپیش مقاله می نوشتند که «چرا در انتخابات شرکت نخواهیم کرد» تا روز 12 اسفند که به زعم آنها مردم صحنه را خالی کردند، آنها رهبر و پیشوای ملت جلوه کنند!
در روز 12 اسفند به نحوی شوک آور همه این ارزیابی ها بی معنا از آب درآمد. بویژه مشارکت حدود 40 درصدی مردم شهر تهران در انتخابات مجلس نشان داد همه آن افسانه هایی که درباره بحرانی بودن روابط نظام و طبقه متوسط گفته می شد بی معنا بوده است. جالب است که در سراسر کشور هم کسی از کاندیداها برای جلب رای مردم نیازی به آویختن از حربه اصلاحات یا انحراف ندید و حتی به عنوان نمونه یک گزارش هم وجود ندارد که نشان بدهد کسی در فلان حوزه انتخابیه برای محبوب کردن خود در قلوب رای دهندگان، خود را به جریان انحرافی منتسب کرده باشد.
سوال این است: این مشارکت محصول چه عواملی است و چرا محاسبات دشمن با محاسبات مردم ایران تا این حد بیگانه است؟
محورهای زیر صرفا تمهید یک بحث مقدماتی در این باره است:
1- بدون شک نخستین عامل در خلق پدیده 12 اسفند شخص رهبر معظم انقلاب بوده اند. دشمن ظرف ماه های گذشته تلاش گسترده ای برای تمرکز حملات رسانه ای بر شخص رهبری انجام داد احتمالا به این دلیل که خوب می دانست این تنها جایگاهی است که می تواند همه بافته های آنها را در زمانی کوتاه پنبه کند. انتخابات 12 اسفند نشان داد اعتبار رهبری در میان جامعه که همواره در اوج قرار داشته به مرتبه ای بی سابقه رسیده است و این بدون شک ناشی از توان منحصر بفرد رهبر بصیر انقلاب در مدیریت بحرانی های متعددی است که مردم دیده اند دشمن چگونه برای طراحی تک تک آنها حریصانه و بی دریغ وقت و امکانات مصرف می کند.
2- دومین عامل آن است که اعتماد به آینده کشور و امید به بهبود و حل مشکلات در چارچوب سیستم فعلی همچنان یک اصل بنیادین در رفتار سیاسی مردم ایران است. این سر جای خود بحثی مفصل است که مثلث فتنه-انحراف-بیگانه برای رساندن مردم به این مرحله که منشا همه مشکلات را ساختار نظام و راه حل همه مشکلات را تغییر ساختار بدانند چه طراحی عظیمی انجام دادند ولی انتخابات 12 اسفند نشان داد مردم اعتماد به ساختار و توانایی آن برای حل مشکلات را با استواری حفظ کرده اند و محور فتنه-انحراف- بیگانه رسواتر از آن است که توان خط دهی به مردم ایران را داشته باشد.
3- عامل سوم بی تردید به تهدیدهای بی رویه ای باز می گردد که دشمن در ماه های گذشته علیه تمامیت و موجودیت کشور روی میز گذاشت. تصور غربی ها از سال 88 به این سو همواره این بوده است که فشار خارجی به جای آنکه در داخل اتحاد ایجاد کند، باعث سست شدن پیوندهای مردم و نظام و در نهایت بحرانی شدن محیط سیاست داخلی ایران خواهد شد. 12 اسفند روزی بود که این ایده را به بوته آزمون گذاشت. در این روز معلوم شد که همچنان جامعه ایرانی با قوت از الگوی وحدت در مقابل فشار خارجی تبعیت می کند و اگر فشارها از حد معینی عبور کند، حتی آن کسانی که غرب آنها در زمره سازشکاران و لیبرال ها قلمداد می کند هم در پیوستن به جبهه مردمی مقاومت علیه دشمن تردید نخواهند کرد.
درباره تبعات راهبردی انتخابات 12 اسفند در مجالی دیگر سخن خواهیم گفت.
مهدی محمدی/font>
بسمه تعالی
(یادداشت روز)
1- جای کمترین تردیدی وجود ندارد که جمله معروف و پر رمز و راز امام خمینی(ره) که؛ «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» در طول سه دهه گذشته به یک فرمول مطمئن و خطاناپذیر درآمده است. آنچه در این میان قابل اعتناست شأن کلام این جمله پرمعنا و پردامنه و پیام ها و پیامدهای بعدی آن است.
موضوع برمی گردد به تسخیر لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان انقلابی که آمریکایی ها در واکنش به این اقدام و آزادی گروگان ها ایران را تهدید به حمله و جنگ کردند.
اما درست در زمانی که موج تهدیدات علیه ایران به اوج رسیده و گویا «همه گزینه ها روی میز است»! حضرت امام(ره) با آن جمله معروف، پیام اصلی انقلاب اسلامی که تنها چند ماه از عمر آن می گذرد را به آمریکا منتقل می نمایند: «... شما می بینید که الان مرکز فساد آمریکا را جوان ها رفته اند گرفته اند و آمریکایی ها هم که در آنجا بودند گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و جوان ها مطمئن باشند که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.»(صحیفه نور- ج10- ص 157-148- 16/8/58)
اما از 16 آبان 58، ملت پرصلابت ایران بارها و به کرات در بزنگاه ها و گذرگاه های پرپیچ و خم دیدند و به باور رسیدند که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.
اکنون اوضاع و احوال به گونه ای رقم خورده است که ملت ها و مردم دنیا نیز فهمیده اند که آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.
سیاست های غلط اندر غلط آمریکایی که داعیه کدخدایی دنیا را یدک می کشید به جنبش فراگیر و 99 درصدی تسخیر وال استریت منجر شده که براندازی نظام سرمایه داری و سرنگونی مدل لیبرال دموکراسی آمریکایی را پیگیری و رهگیری می نماید.
سیمای قدرت و مشروعیت آمریکا در افکار عمومی و مردمان این کشور ترک برداشته است و آیا عجیب نیست که ماه گذشته مردم شهر اوکلند پرچم آمریکا را به آتش کشیدند؟
موضوع این نوشته واکاوی بحران امنیت ملی آمریکا یا افول نظام سرمایه داری نیست؛ حرف این است که راز آن نگاه نافذی که در اوج قدرت آمریکا می گوید «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند» چیست؟
2- در سه دهه گذشته رویارویی غرب به سرکردگی آمریکا با ایران اسلامی بر کسی پوشیده نیست. همچنین محرز است که این درگیری میان جمهوری اسلامی با آمریکا و غرب از نوع یک اصطکاک سیاسی و تنش دیپلماتیک نبوده است بلکه کاملا بنیادی، ماهوی و ایدئولوژیک بوده است. در این میان نکته گفتنی این است که بارها مقامات و رسانه های غربی و صهیونیستی اعتراف کرده اند که محاسبات شان در رویارویی با ایران جواب نداده و غلط از آب درآمده است. از همین روی؛ تغییر رژیم در ایران به آرزویی برای آمریکایی ها تبدیل شده و این آرزو را می توان از باب نمونه در مجله آمریکایی ها فوربس خواند که نوشته بود: «تصورش را بکنید تغییر رژیم در ایران چه تحولاتی را برای ما آمریکایی ها در دنیا بوجود می آورد و...»
در همین خط، می توان به اظهارات دانی یاتوم رئیس پیشین موساد در شورای روابط خارجی آلمان در برلین اشاره کرد که در تحلیل جمهوری اسلامی عجزآلود گفته بود: «... ایران از یک خط تلفنی مستقیم با خدا برخوردار است و...»
همچنین جالب است که نشریه فارین پالیسی صراحتا و بدون پرده پوشی بیان می دارد: «ما نمی توانیم ایران را تحلیل کنیم.»
اما از قضا هر سه نمونه و کدهای اشاره شده به دوره زمانی پس از فتنه سال 88 برمی گردد که تضعیف ساختارهای نظام و بی اعتمادی عموم مردم به حاکمیت در دستور کار سازمان فتنه و آشوب بود.
3- تدارک فتنه سال 88 به اعتراف دشمنان نشان دار نظام و فیلسوفان جنگ نرم حکایت از آن داشت که رویارویی نظامی و مستقیم با ایران، تحریم اقتصادی و حتی تهاجم فرهنگی با هدف تغییر رژیم یا تضعیف ساختارهای جمهوری اسلامی کارگر نیفتاده بود.
بساط فتنه بر محور کلیدی «القای شبهه تقلب در انتخابات» سامان داده شده بود تا این ادعای واهی و پوچ را به قاعده و قانون«!» انتخابات های بعدی مبدل کنند.
اثر مستقیم این دسیسه و بازیگری شیطانی و بطور کلی بلواهای پس از انتخابات سال 88، اعتماد عمومی مردم نسبت به نظام جمهوری اسلامی را نشانه رفته بود اما آنچه در همان بحبوحه فتنه و کوران شهرآشوبان آرامش بخش بود و پیشاپیش توطئه های فتنه گران و آشوب طلبان را خنثی می کرد مدیریت و تدابیر پیامبرگونه رهبر بصیر انقلاب بود.
«آقا» در افقی که خیلی ها نمی دیدند و صحنه را بخوبی تشخیص نمی دادند دست دشمن را خواندند و حکیمانه آینده را ترسیم کردند: «...خواهید دید در انتخابات آینده که حالا دو، سه سال دیگر است؛ همین مردم با وجود همین بازیگری ای که مخالفان و دشمنان و غافلان و بی خبران داخلی کردند، یک حضور مستحکم قوی ای در انتخابات خواهند داشت.»
اکنون تحقق این بیانات «آقا» در 20 شهریور سال 88 (در خطبه های نمازجمعه تهران) در انتخابات اخیر مجلس نهم در 12 اسفند با همان ویژگی و ارزیابی عملی شده است و دو پیام اصلی این رخداد و حماسه ماندنی غیرقابل انکار است؛ 1- دشمن علی رغم به صحنه آوردن ظرفیت خود و به سقف رساندن فشارها، تهدیدها و تحریم ها هیچ غلطی نتوانسته بکند و 2- این انتخابات پرشور و معنادار با مشارکت حداکثری بالای 60 درصد، اعتماد آحاد ملت به نظام را نشان می دهد.
4- انتخابات ماندگار و تاریخی 12اسفند علاوه بر اینکه پاسخ هوشمندانه ملت با صلابت و بابصیرت ایران به جنگ نرم دشمن بود در شرایط ویژه تحولات منطقه ای و فرامنطقه ای یک شاخص و الگوی قابل رجوع برای ملت های مسلمان و آزادیخواه است تا متأثر از این مدل و الگوی پویا و باسلامت، حرکت شان در بستر بیداری اسلامی منحرف و دچار اعوجاج نشود.
بنابراین اثر مشارکت حداکثری و پرشور و شعور مردم در انتخابات مجلس نهم به لحاظ منطقه ای نیز حائز اهمیت است و به تعبیری پروژه شکست سکولاریسم درمنطقه را نهادینه کرد.
موضوع پیچیده نیست؛ آمریکایی ها و صهیونیست ها با تحولات منطقه ای در بستر بیداری اسلامی، انحراف در جهت حرکت ها و قیام های ملت های مسلمان را کلید زدند و خطری که این هدف شوم را زنده نگه می داشت خلأ یک مدل و الگوی آزمون پس داده و متعالی برای ملت های مسلمان بود.
اتفاق مبارکی که این خطر و هدف شوم را به حاشیه رانده است همین انتخابات 12اسفند ملت ایران است که در قامت یک الگو و شاخص برای ملت های مسلمانی که انتخابات در پیش دارند به چشم می آید.
5- اما آنچه با توضیحات بالا اهمیت دوچندان دارد و جوهره اصلی این وجیزه است این پرسش کلیدی است که چرا دشمن پس از محاسبات راهبردی اش درباره ایران اسلامی به نتیجه نمی رسد؟
چرا تغییر رژیم در ایران در صحنه عمل به آرزوی دشمن تبدیل شده است؟ چرا از تحلیل «ایران اسلامی» در بزنگاه های حساس و رفتار ملت ایران ناتوانند و دچار سردرگمی و استیصال شده اند؟ و البته چراهای دیگری نیز مطرح است و آن اینکه چرا ایران همواره بیرون از مرزهایش بر تحولات منطقه ای و حتی فرامنطقه ای تأثیرگذار است؟
علت اینکه در تحولات کنونی خاورمیانه و شمال آفریقا نگاه ها به ایران دوخته شده چیست؟
این سؤال را نمی شود پنهان کرد که چرا در پهنه بیداری اسلامی و در خیزش و خروش جوانان و مردم مصر، در وسط میدان التحریر شعار «لاشرقیه، لاغربیه؛ اسلامیه اسلامیه» سر داده می شود؛ شعاری که سه دهه پیش با انقلاب اسلامی دنیا شنیده بود که؛ «نه شرقی، نه غربی؛ جمهوری اسلامی» . چرا انقلاب اسلامی از اهداف و اصولش منحرف نمی شود؟ آیا نباید پرسید که چرا مردم اعتمادشان را به نظام جمهوری اسلامی از دست نمی دهند؟ اگر نشریه «تشرین» مشکل حکومت های دست نشانده و مرتجع عربی را در این می داند که آنها برای حل و فصل امورشان به آمریکا تکیه می کنند در سوی مقابل چامسکی استراتژیست بلندآوازه و نظریه پرداز مشهور آمریکایی اعلام می کند: «آمریکا نمی تواند خواسته هایش را به ایران تحمیل کند.»
اینجاست که سؤالات و چراهای دیگری به پیش کشیده می شود که اگر همه آنها را تجمیع کنیم عصاره آن این است که راز استواری نظام جمهوری اسلامی و اعتماد روزافزون مردم به آن چیست و رمز آن در چه نهفته است؟
پاسخ را باید تنها آدرس داد و شرح آن را به فرصت دیگری موکول کرد اما آن «راز» ساختار ویژه و مدل و الگوی خاص و ناب جمهوری اسلامی است که برپایه نظام امت- امامت تعبیه شده است و رمز آن مدیریت فقهی مقام ولایت است که هنوز عمق آن را دشمن درنیافته است چرا که به تعبیر امام راحل عظیم الشأن «فقاهت تنها شرح طهارت و بیع و زکات نیست؛ تئوری اداره جامعه است از گهواره تا گور.»
حسام الدین برومند/font>
بسمه تعالی
(یادداشت روز)
حضور مردم ایران در انتخابات به یک «پدیده» تبدیل شده است کمااینکه انتخابات دیروز هم که با حضور دهها میلیون نفر از شهروندان برگزار شد، «پدیده» بود اما نه از آن رو که حضور میلیونها انسان در پای صندوق رأی موضوعی تازه در دنیا باشد آنچه به این حضور گسترده در ایران تازگی می بخشد، معنای این انتخابات است. هم خود ما این را گفته ایم که حضور مردم در پای صندوق اخذ رأی اولا برای اعلام پشتیبانی از سیاست های نظام جمهوری اسلامی است و ثانیا برای انتخاب یک یا چند نفر بعنوان نماینده و هم مخالفان جمهوری اسلامی اعلام کرده اند که میزان مقبولیت اجتماعی نظام سیاسی ایران روز 12 اسفند رقم می خورد. این معنا در انتخابات سایر کشورها- معمولا- نیست و میزان مشارکت با میزان مقبولیت یک نظام سیاسی گره نخورده است بنابراین وقتی مردم ایران به شکل بسیار گسترده در انتخابات شرکت می کنند این حتما یک «پدیده» است. پدیده ای که به تعبیر رهبرمعظم انقلاب برای کشور و نظام مصونیت آور می باشد.
از جنبه دیگری نیز انتخابات در ایران «پدیده» است و آنهم «انتخابات در نظام دینی» است. پیش از انقلاب اسلامی ایران و در طول صدها سال که بارها نظام های دینی و یا دارای گرایش های دینی در ممالک اسلامی- ایران عصر صفوی، هند، عصرگورکانی، عثمانی در دوره های 500 ساله، مصر دوره فاطمی، یمن دوره امامان زیدی، لیبی دوره حکومت سنوسی ها به وجود آمده بودند از موضوعی بنام انتخابات و رای مردم خبری نبود و اساسا دخالت مردم در تعیین چارچوب ها و کارکردهای حکومتی را بعنوان یک امر دینی قبول نداشتند و بلاموضوع می دانستند. حضرت امام خمینی- رضوان الله تعالی علیه- نه تنها دخالت مردم در تعیین چارچوب ها و کارکردهای حکومتی را با غیرقابل تغییر بودن مبانی، ارزش ها و اصول دینی قابل جمع می دانستند بلکه دخالت مردم در این کار - ازطرق مختلف، از جمله انتخابات- را «واجب عینی» دانسته و در رأس فرایض دینی به حساب می آوردند. حضرت امام خامنه ای- دامت برکاته- هم دامنه اهمیت این فریضه شرکت در انتخابات را تا آنجا می دانستند که در دیدار چند سال پیش با شورای نگهبان فرمودند: اگر انتخابات نبود امکان حفظ نظام اسلامی وجود نداشت و هیچ چیز به اندازه انتخابات در حفظ نظام نقش نداشته است. البته تجربه 33 ساله ما هم نظریه امام راحل عظیم الشان-ره- و حضرت امام خامنه ای-دامت برکاته- را به اثبات رساند یعنی حضور مردم در انتخابات از یک سو بستر استقرار پایه های نظام اسلامی و از سوی دیگر بستر اجرای آموزه ها و احکام شرعی را به وجود آورد و در طول دوران، نظام اسلامی را در مقابل انواع توطئه ها حفظ کرد.
امروز پدیده انتخابات به یک «راهکار شرعی» و کاملا منطبق با دین تبدیل شده و دایره این تفکر که روزی به حضرت امام و چند نفر از اصحاب نزدیک ایشان تعلق داشت به تمامی مجموعه های اسلامی گسترش یافته است. پیش از انقلاب اسلامی ایران، برادران اهل سنت ما در دنیا براساس آموزه های فقهی خود معتقد بودند حکمرانی در جامعه اسلامی از سه طریق «استخلاف»- یعنی حاکمی حاکم پس از خود را نصب کند آنگونه که خلیفه اول خلیفه دوم را نصب کرد- «اهل حل و عقد»- یعنی گروهی از سران حاکم جدید را تعیین کنند آنگونه که در سقیفه، سران قبایل خلیفه اول را برگزیدند- و «غلبه»- یعنی فردی با زور شمشیر بر جامعه مسلط شود، آنگونه که معاویه بن ابی سفیان با زور حاکم شد- امروز برادران اهل سنت ما به راه چهارمی می اندیشند و آن را راهکار بهتری برای حکمرانی به حساب می آورند و آنهم انتخابات و تشکیل حکومت براساس آراء شهروندان است پس ملاحظه می کنید که از منظر دینی هم انتخابات یک پدیده است و وقتی مانند دیروز با مشارکت گسترده مردم برگزار می شود و نظام دینی آن را به جد مطالبه می نماید از درخشش فراوانی برخوردار می گردد از این رو می توان گفت کاری که دیروز دهها میلیون ایرانی در پای صندوق های رای مجلس نهم انجام دادند بسیار فراتر از حضور برای شکل دادن به یک مجلس بود، آنان در حوزه تمدنی و فکری کاری انجام دادند که حتما بازخورد و آثاری جاودان خواهد داشت.
اما البته این تجربه ای نیست که ایران و جمهوری اسلامی از غرب آموخته باشد و یا این همانی نیست که در غرب برگزار می شود. کاملا واضح است که وقتی فقیهی بسیار بزرگ شرکت در انتخابات را «تکلیف شرعی» دانسته و بقیه فقهای معاصر هم آن را واجب شرعی می دانند، از امری برون دینی حرف نزده اند چرا که هیچ امر برون دینی نمی تواند مصداق «تکلیف شرعی» باشد. از سوی دیگر غرب اصولا شرکت همه شهروندان را مطالبه نمی کند و سیاسی شدن همه شهروندان را امری مذموم و سبب به هم خوردن نظم آهنین «لیبرال دمکراسی» می داند آنان همواره از یک حضور منضبط و طبعا محدود و قابل مدیریت حرف زده اند. اما از این طرف امیرمومنان حضرت امام علی بن ابیطالب علیه السلام که خداوند متعال در چندین نوبت به حق او در امامت بر مسلمین- از جمله در روز 18 ذی حجه دهم هجری در غدیرخم- با صراحت سخن گفته است و آن حضرت هم آن را مسئولیتی الهی به حساب می آورد و در عین حال می فرماید: اگر حضور انبوه و گسترده مردم و اینکه خداوند از علما پیمان گرفته است که در برابر ستم ستمگران و بیچارگی مظلومان سکوت نکنند، نبود، هر آینه افسار شتر خلافت را روی آن قرار داده و آن را رها می کردم، در جای دیگر هم حضرت امیر سلام الله علیه به میزان هجوم مردم به درب خانه خود اشاره کرده و می فرمایند: آنقدر این هجوم زیاد بود که بیم آن می رفت که دو جوان من- امام حسن و امام حسین علیهماالسلام- زیر دست و پای مراجعه کنندگان و بیعت گران قرار بگیرد. این موضوع نشان می دهد که ولایت معصوم که با امضای شارع مقدس مشروعیت می یابد، در صورتی استقرار پیدا می کند که مردم آن را طلب نمایند به عبارت دیگر حکومت دینی از منظر امام امیرالمؤمنین(ع) وابسته به حمایت توده های مردم است و نه روش هایی نظیر «غلبه»، «آراء سران»، «نظر نخبگان خاص» و اموری از این قبیل. این الگوی دینی امروز مرزهای جمهوری اسلامی را درنوردیده و در حال تأسیس نظام هایی در کشورهای با اکثریت اهل سنت می باشد.
حضور گسترده دیروز مردم در پای صندوق های رأی در شرایطی تحقق یافت که آن جبهه ای که از خارجی ها و داخلی های همگرا با آنان در سال 1388 شکل گرفته بود بر عدم حضور تاکید می کردند که این انتخابات به ضرر توده های مردم و سبب تشدید فشار غرب خواهد شد. حتی یکی از سران فتنه 88 که ادامه حیات سیاسی خود در نظام را وابسته به حضور در پای صندوق رای می دید، دیروز از فرصت استفاده کرد و روند انتخابات را به طور تلویحی زیر سؤال برد. این نحوه واکنش به خوبی نشان می دهد که حضور گسترده مردم در پای صندوق ها و معنایی که از این حضور تولید می شود با اهداف و اصول سران استکبار و فتنه گران وابسته به آنان در تضاد می باشد. روز پنجشنبه- یک روز قبل از انتخابات- سردبیر روزنامه نیویورک تایمز که وابستگی آن به سران صهیونیسم مشهور است و گفته می شود صهیونیستی ترین روزنامه آمریکا است در یادداشتی که حاصل جمع آوری اطلاعات و اخبار از داخل ایران است، نوشت: مجلس نهم ایران بسیار به رهبری ایران نزدیکتر خواهد بود و این نشان می دهد که شرایط آینده برای غرب دشوارتر از گذشته خواهد شد». سردبیر می افزاید « در این انتخابات چهره هایی نظیر هاشمی، موسوی، کروبی و خاتمی حضور چندانی ندارند و در عین حال خبرها از عدم کاهش میزان مشارکت مردم در انتخابات فردا حکایت می کند. این بدترین خبری است که غرب می تواند شاهد آن باشد.»
در واقع حضور بسیار گسترده دیروز مردم در پای صندوق های رأی پیام هایی واضح برای غرب به همراه داشت. آمریکایی هایی که تا همین روز پنجشنبه هم به شرکای خارجی خود می گفتند فشارها و تحریم ها آثار خود را در ایران بر جای گذاشته و به زودی شاهد توقف و عقب گرد جمهوری اسلامی از مسیری که بر آن پای می فشارد خواهیم بود. در واقع این انتخابات بطلان این ادعا را ثابت نمود و کار را برای آمریکایی ها بسیار دشوار کرد. مسلماً آمریکا با شرایط پیچیده ای مواجه شده و دیگر سخن گفتن از اینکه «همه گزینه ها روی میز است» خاصیت خود را از دست داده است. آمریکا قبل از انتخابات هم نتوانست از طریق بستن دروازه های آسیا روی ایران، کارآمدی تحریم ها و فشارهای جدید آمریکا- اروپا را تضمین نماید. اوباما علیرغم فشار سنگین بر هند، ژاپن، کره، سنگاپور، مالزی و چین برای پیوستن به روند تحریم انرژی علیه ایران نتوانست حتی یکی از آنان را با خود همراه کند و حال آنکه حدود 83 درصد نفت صادراتی ایران به این کشورها می رود. اگر قبل از انتخابات، برای حیات حاکمه آمریکا در مواجهه با ایران دشواری هایی وجود داشت، این دشواری ها پس از انتخابات چندین برابر می شود، حتی تعجب آور نخواهد بود اگر در آینده نزدیک شاهد شکاف در میان متحدان اروپایی آمریکا باشیم کما اینکه زمزمه های این شکاف در آلمان به گوش می رسد.
انتخابات گسترده دیروز در فضایی سالم برگزار شد و بیراه نیست اگر بگوئیم دیروز ایران قانونمندترین، اخلاقی ترین و مردمی ترین انتخابات مجلس خود را تجربه کرد. فضای انتخابات تا حد زیادی از تهمت زنی و رقابت های سلبی مبرا بود و دستگاههای اجرایی- نظارتی حداکثر تلاش خود را برای برگزاری انتخاباتی قانونمند بکار بستند والحق هم موفقیت های خوبی داشتند.
انتخابات پرشکوه دیروز قطعاً به مجلسی شکل داده است که بیش از مجلس فعلی روی موازین انقلابی تأکید خواهد کرد. در عین اینکه مجلس فعلی هم انقلابی بود ولی حال و هوای دیروز مردم از مجلسی با درجه بالاتری از انقلابی بودن حکایت می کرد و این نکته ای بود که نگرانی دشمنان ایران را در پی داشت. دیروز جروزالم پست در یادداشت خود نوشته بود: تحولات داخل ایران ناامیدی زیادی به وجود آورده و همه چیز حکایت از آن دارد که آیت الله سیدعلی خامنه ای راه هموارتری برای تأکید بر سیاست های سرسختانه پیش رو دارد. ناامیدی صهیونیست ها نشانگر نشانه گیری دقیق مردم و به هدف نشستن تیرهایی که دیروز شلیک شدند، است. حتماً فرشتگان آسمان دیروز این صحنه را در اوج احجاب ثبت کرده اند.
سعدالله زارعی/font>
بسمه تعالی
(یادداشت روز)
شاید برخی از عزیزان، مخصوصا دو عزیز بزرگواری که نامی از آنها در یادداشت پیش روی خواهد آمد، این وجیزه را مصداق «درازدستی» یک «کوته آستین» به ساحت بزرگان تلقی فرمایند و به ملامت، این بیت خواجه شیراز را خطاب به نگارنده بر لب آرند که؛
زاهد پیاله پیما، صوفی غرابه بر دوش
ای کوته آستینان، تا کی درازدستی؟!
در پاسخ اما، نه به جسارت- که از این قلم دور باد- بلکه به ارادت، می توان و باید آن بیت لسان الغیب را پاسخی از دیگر شاعر شیرین سخن شیراز، پیش نهاد؛
گاه باشد که کودکی نادان
به غلط بر هدف زند تیری
و این قصه را که سر دراز دارد به کوتاه سخن دنبال می کنیم، باشد که انشاءالله الرحمن «قبول افتد» و «درنظر آید».
1- این داستان از قضاوت حضرت امیر علیه السلام را همگان شنیده و به خاطر دارند که دو زن ادعای مادری کودکی را داشتند و بر ادعای خود پای فشرده و دست بر نمی داشتند و هنگامی که امیر مومنان(ع) بعد از پند و اندرز فراوان، هر دو را در ادعای خویش پابرجا دید، وانمود کرد که قصد دارد کودک را با شمشیر، دو نیمه کند و هر نیمه را به یکی از دو مدعی بسپارد! در آن حال، آن که مادر واقعی بود و کودک را به ژرفای دل، دلبند خود می دانست، دست از ادعا کشید و امیرالمومنین(ع) کودک را به او سپرد.
2- پیش از این- یکشنبه همین هفته- در یادداشتی با عنوان «سرگردنه کشتی نگیرید» به شرایط حساس کنونی و جایگاه برجسته تر از همیشه ایران اسلامی در معادلات منطقه ای و جهانی اشاره کرده و آورده بودیم که «امروزه بزرگترین دشواری آمریکا و متحدانش حضور موثر «الگوی ایران اسلامی» و نقش بی بدیل و سرنوشت ساز آن در انقلاب های اسلامی منطقه است» و نتیجه گرفته بودیم که برای آنها خدشه دار کردن این الگو از بالاترین اهمیت برخوردار است و در این میان، ترکیب مجلس اگر چه اهمیت فراوانی دارد ولی برای دشمن در مقایسه با الگوی انقلاب ساز و بیداری آفرین ایران اسلامی، در اولویت دوم جای گرفته است. آنجا به اولویت اول پرداختیم و اینجا اولویت دوم را در نظر داریم، و آسیبی که بی توجهی نسبت به آن می تواند برای «اولویت اول» در پی داشته باشد. چگونه؟!
3- این سخن نه خلاف است و نه گزاف، بلکه نکته ای بدیهی است و به آسانی قابل فهم که اصولگرایان به مفهوم واقعی آن، بیش از دیگران در بستر اصیل اسلام و انقلاب گام برمی دارند و دیگران اگرچه با عبور از کانال «صلاحیت سنجی» شورای نگهبان- صرفنظر از برخی اشتباهات احتمالی- «صالح» تلقی می شوند ولی خانه ملت به قول حضرت امام(ره) «عصاره فضیلت ها» است و جای آنان که «اصلح»اند و «شایسته تر»، از این روی تلاش برای حضور اصولگرایان در مجلس شورای اسلامی که باز هم به فرموده امام راحلمان(ره) «در رأس امور» است، ضرورتی اجتناب ناپذیر خواهد بود. تأکید می شود که اصولگرا به مفهوم واقعی آن مورد نظر است نه هر کس که زیر تابلویی با نام اصولگرایان فلان! و اصولگرایان بهمان! و... حضور پیدا کرده است.
اختلاف اصولگرایان، مثلاً در فهرست 30 نفره تهران- که شاخص و اثرگذار است- از یکسو پراکندگی آراء را به دنبال خواهد داشت که عبور فرصت طلبان از این معبر و ورود آنان به خانه ملت، از جمله پی آمدهای احتمالی آن است. نیست؟! معلوم است که هست!
اما پی آمد بعدی، مستقیماً به «الگوی ایران اسلامی» آسیب می رساند و بی توجهی به آن، بازی در میدان دشمن و خطرناکتر از مورد اول است. بخوانید!
4- چند ماهی است که برادران و خواهران اصولگرا در دو جبهه با تابلوهای «جبهه متحد اصولگرایان» و «جبهه پایداری» از یکدیگر فاصله گرفته اند و هر یک از آنها، «بینش و منش» خود را «اصولگرایی ناب»! و دیگری را «زاویه دار با اصولگرایی»! معرفی می کنند! که به آن خواهیم پرداخت، اما، آنچه در این بند از نوشته پیش روی مورد نظراست این که؛ هر یک از دو جبهه یاد شده، حلقه ای از طرفداران و هواداران پر و پا قرص دارند که مانند سردمداران این یا آن جبهه، خود را اصولگرای ناب و طرف دیگر را «زاویه دار با اصولگرایی» تلقی می کنند و البته خیل عظیم اصولگرایان یعنی توده های مردم- که همیشه تعیین کننده بوده اند- از اختلاف دو جبهه مورد اشاره انگشت حیرت به دندان گزیده و - بدون تعارف و رودربایستی- باید گفت؛ ضمن آن که هر دو جبهه را اصولگرا می دانند اما هیچیک از آنها را اصولگرای مطلق!! و بی عیب و نقص نمی دانند.
این طیف که قاطبه و توده های همیشه در صحنه اصولگرایان را تشکیل می دهند به یقین نامزدهای خود را از روی هیچیک از دو لیست کپی نمی کنند بلکه به فرموده امام راحل(ره) و خلف حاضر او، با معیارها و ملاک هایی که در اختیار دارند، شایسته ترین ها را چه از این لیست و چه از آن لیست برمی گزینند. اما در این بخش از وجیزه پیش روی حلقه های اول هواداران مورد نظرند که اکثریت قریب به اتفاق آنان را نیروهای مؤمن و انقلابی و فعال تشکیل می دهند. افرادی که در روزهای حادثه در صحنه حاضر بوده و هستند و تاکنون بار اصلی انقلاب را در رکاب رهبری به دوش کشیده و می کشند.
و اما، خطر احتمالی که به آن اشاره شد کجاست؟!
5- آقایان و خانم های دست اندرکار «جبهه متحد اصولگرایان» و «جبهه پایداری» آیا نمی بینید که دو حلقه یاد شده از طرفداران هر یک از شما عزیزان، مدتی است که از هم فاصله گرفته اند و در وحدت و یکپارچگی آنان «ترک» افتاده است؟! آیا می توانید انکار کنید که شما عزیزان- هر کدام به نوعی و به اندازه ای چه کم و چه زیاد- در ایجاد این «ترک» سهم داشته اید؟! به سایت ها و نشریات و مصاحبه ها و مقالات چند ماهه اخیر خود نیم نگاهی بیندازید. انگار نه انگار که دشمنان بیرونی و دنباله های داخلی آنها، گوش خوابانیده و در کمین نشسته اند! راستی! خودتان قضاوت کنید، در این مدت چه اندازه به جبهه اصولگرای مقابل خود پرداخته- بخوانید پرخاش- کرده اید و چه میزان به روشنگری و مقابله با دشمنان بیرونی و دنباله های داخلی آنها تاخته اید؟! با عرض پوزش و باز هم پوزش، آیا نگران نیستید که با غفلت خود نیروهای حزب اللهی را مقابل هم قرار دهید؟! از کاه کوه ساخته شود و عده ای برای «هیچ» درهم بپیچند؟! کاش به توصیه های دلسوزانه و پدرانه حضرات آیات مهدوی کنی و مصباح توجه بیشتری می فرمودید. عزیزان بزرگوار! آیا توجه دارید که کدام بیراهه احتمالی، پیش روی است؟!
6- بیراهه احتمالی که انشاءالله پیش روی نباشد، آن است که اختلاف هرچند اندک میان دو حلقه یاد شده به بعد از انتخابات مجلس نهم نیز کشیده شود. برادران و خواهران عزیز و دست اندرکار دو جبهه مورد اشاره چه تضمینی می دهند- و می توانند بدهند- که بعد از پایان انتخابات مجلس، اختلاف نظرهای کنونی باقی نماند؟! اگر چنین شود که این فقط یک احتمال است و با توجه به نگاه خط پذیر حزب الله از حضرت آقا، احتمال آن اندک است- اولا؛ آسیب ناشی از آن مستقیما به الگوی ایران اسلامی وارد خواهد شد و این الگو را با خدشه روبرو خواهد کرد! ثانیا؛ کمترین آسیب به وحدت و یکپارچگی حزب الله، به دشمن جرات جسارت می بخشد. راستی! مگر همین حزب الله نبود که با نگاه به رهبر و مقتدای خود فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 را از کف خیابان جمع کرد، حماسه های بی نظیر 9 دی و 22 بهمن را آفرید، ترفندهای حلقه انحرافی را به دست باد سپرد و... ثالثا و رابعا و...
ممکن است بفرمائید، حزب الله باز هم و برای همیشه چنین خواهد بود. پاسخ مثبت است ولی چرا در حالی که ایران اسلامی به الگوی پیش روی انقلاب های اسلامی منطقه تبدیل شده و تاریخ به پرچمداری ولی امر مسلمین به پیچ بزرگ و سرنوشت ساز خود رسیده است، برای حزب الله یعنی اصلی ترین، مومن ترین و فداکارترین نیروی سرنوشت ساز انقلاب دغدغه های فرعی آفریده شود؟!
7- حالا به نکته ای که در صدر این نوشته آمده بود بازمی گردیم. نکته ای که به خاطر آن، پیشاپیش از محضر بزرگان پوزش خواستیم و آن درخواست از حضرات آیات مهدوی کنی و مصباح یزدی یعنی دو پیشتاز عرصه علم و تقوی و انقلاب است که با نگاه پدرانه خود پادرمیانی کنند و فهرست واحدی ارائه فرمایند. بدیهی است که یک فهرست 30 نفره، گنجایش 60 نفر را ندارد. بنابراین با احتساب 5 نامزد مشترک، کناره گیری 25 نامزد از هر دو لیست ضروری و اجتناب ناپذیر است. اما، چگونه؟!
الف: کسانی که در مقابل فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 دیرتر از آنچه انتظار می رفت موضع گرفته اند، اگرچه به خاطر موضع گیری- هرچند اندکی دیرهنگام- خود قابل تقدیر هستند و در طیف اصولگرایان جای دارند ولی شایسته تر- و شاید بایسته تر- آن که در جایگاه دیگری غیر از مجلس شورای اسلامی به خدمت مشغول باشند. زمینه و جا برای خدمت نه «کم» است و نه «تنگ».
ب: آن عده که در مقابل حلقه انحرافی و پلشتی های آن موضع مشخصی نداشته و یا خیلی دیرتر از آنچه انتظار می رفت موضع گرفته اند نیز شرایطی دقیقا مشابه گروه الف دارند و شایسته تر آن که کنار گذاشته شوند و ضمن تقدیر از موضع نهایی و کنونی آنها و حضورشان در طیف اصولگرایان به خدمت دیگری غیر از نمایندگی مجلس شورای اسلامی بپردازند.
ج: گفتنی است که «مقابله با فتنه و انحراف» یک ارزش است ولی کسانی که زیر این دو تابلو جمع می شوند باید نشانه های قابل استنادی از تقابل خود با فتنه و انحراف داشته باشند و ادعا به تنهایی برای حضور در خانه ملت کافی نیست. شماری از این افراد، وقتی فتنه 88 به زوال گرائید علیه آن موضع گرفتند و برخی دیگر کسانی هستند که کمترین نشانه ای از برخورد و موضع گیری آنها علیه حلقه انحرافی در هیچ جا ثبت و یا دیده نشده است.
د: آنهایی که بعد از برملا شدن ماهیت آمریکایی- اسرائیلی فتنه 88 و یا بعد از آشکار شدن انحراف حلقه انحرافی با برخی از عوامل اصلی «فتنه» و «انحراف» در ارتباط بوده اند، نیز می توانند بخشی از 25 نفر قابل کناره گیری باشند.
هـ: بدیهی است که به هیچوجه سخن از نفی تقابل و ضدیت افراد یاد شده با «فتنه» و «حلقه انحرافی» در میان نیست، بلکه بیم آن می رود که دیرفهمی این عده در موارد مشابه دیگر نیز تکرار شود. بنابراین چه لزومی دارد که در لیست انتخاباتی اصولگرایان جای گیرند؟!
و: افراد مشمول بندهای یاد شده بسیار اندک و کم شمارند. ولی از آنجا که لیست 30 نفره بعد از کناره گیری این تعداد اندک، باز هم برای بقیه جا ندارد، الزاماً و به خاطر مصلحت و مقصود بااهمیت تر تعدادی دیگر نیز باید کناره بگیرند.
8- و بالاخره این ارزیابی که به آن اشاره شد دشوار نخواهد بود و مثلا قرار نیست کسانی که کنار می روند از طیف گسترده اصولگرایان خارج شوند مگر بقیه اصولگرایان که نامزد نشده اند، اصولگرا نیستند؟!
حسین شریعتمداری/font>
بسمه تعالی
(یادداشت روز)
انتظار این بود- و انتظار گزافی هم نبود- که اصولگرایان در رقابت های انتخاباتی پیش روی با فهرست واحد حضور پیدا کنند ولی این انتظار علی رغم اصرار فراوان دلسوزان به نتیجه نرسید و دو جبهه عمده و بیشتر تعریف شده از طیف اصولگرایان، اگرچه در بسیاری از مناطق انتخاباتی سراسر کشور نامزدهای مشترکی دارند اما برای تهران که در آن نتیجه انتخابات نقش موثرتری دارد، دو لیست جداگانه ارائه کردند که فقط 5 کاندیدا در این دو فهرست 30 نفره مشترک هستند و در این باره گفتنی هایی هست.
1- ابتدا باید گفت که وقتی دو حریف- در اینجا ایران اسلامی از یکسو و آمریکا و متحدانش از سوی دیگر- با یکدیگر درگیر هستند، به یقین هریک از آنها برای رخدادهای تعیین کننده در عرصه سیاسی حریف، برنامه ریزی ویژه ای خواهند داشت و انتخابات مجلس نهم از این قاعده مستثنی نیست. در اینگونه موارد طرفین درگیر دو هدف را که اولی «ثابت و استراتژیک» و دومی «شناور و تاکتیکی» است دنبال می کنند.
آمریکا و متحدانش پنهان نمی کنند که فروپاشی نظام جمهوری اسلامی ایران را به عنوان یک هدف ثابت و استراتژیک در دستور کار خود داشته و دارند. این هدف ثابت متقابلا در استراتژی کلان جمهوری اسلامی ایران نیز تعریف شده و دنبال می شود. امام راحل ما«ره» با صراحت از برافراشتن پرچم توحید بر فراز کاخ های مستکبران، با تاکید بر کاخ سفید- و در تعبیر ایشان کاخ سیاه- به عنوان هدف و مقصود پیش روی انقلاب اسلامی یاد می فرمودند. اما، علاوه بر این هدف ثابت و استراتژیک که هر دو حریف بر آن تاکید می ورزند، هریک از آنها در آوردگاه سی و چند ساله خود، از رخدادهای «میانی» و بهره گیری از آن برای رسیدن به هدف «نهایی» غافل نبوده اند. در این زمینه، فهرستی طولانی از توطئه های سه دهه اخیر آمریکا و متحدانش که در سرفصل های سرنوشت ساز علیه جمهوری اسلامی ایران به میدان آورده اند، قابل آدرس دادن است. توطئه هایی که به قول حضرت آقا و به گواهی رخدادهای نشان دادنی، امروزه به ویترینی از شکست های پی درپی آمریکا تبدیل شده است. و از سوی دیگر، ایران اسلامی نیز هیچگاه، هیچ فرصتی را برای ضربه زدن به آمریکا و متحدان اروپایی و منطقه ای آن از دست نداده است. حمایت از نهضت های اسلامی و آزادی بخش، تلاش پی گیر در بیداری اسلامی، کدگذاری آمریکا به عنوان «شیطان بزرگ» و دشمن اصلی ملت های مسلمان، معرفی رژیم اشغالگر قدس به عنوان غده سرطانی و ضرورت حذف آن از جغرافیای سیاسی جهان و... از جمله این اهداف «میانی» است که ایران اسلامی برای رسیدن به «هدف نهایی» یعنی همان نقطه ثابت در استراتژی خود که فروپاشی نظام سرمایه داری است، دنبال کرده است. در همین زمینه اشاره به بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب در خطبه های تاریخی نماز جمعه تهران نمونه ای مثال زدنی است. آنجا که می فرمایند؛ جمهوری اسلامی در جنگ 33 روزه از پشتیبانی حزب الله لبنان و در جنگ 22 روزه از حمایت و دخالت به نفع حماس دریغ نکرده است.
2- کشف هدف «ثابت و استراتژیک» دشمن به منظور هوشیاری و مقابله با آن کار دشواری نیست، اما کشف «راه کارها» و پروژه هایی که دشمن در برخورد با رخدادهای سرنوشت ساز حریف تدارک دیده است به دقت بیشتری نیاز دارد. برای این منظور فرمول شناخته شده ای وجود دارد و آن، اینکه باید دید؛
اولاً: در آن مقطع زمانی که رخداد سرنوشت ساز در حال وقوع است- در اینجا، انتخابات مجلس نهم- کدام عامل بیشترین آسیب را برای دشمن درپی داشته است.
ثانیاً: چگونه می تواند - یا در نظر دارد- از آن رخداد برای مقابله با عامل آسیب رسان یاد شده بهره برداری کند.
با به کارگیری این فرمول می توان پروژه ای را که حریف در آن مقطع زمانی و برای آن رخداد تعیین کننده تعریف کرده است، کشف و خنثی کرد.
3- اکنون به انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی باز می گردیم و می پرسیم؛ چه کسی می تواند این واقعیت را انکار کند که امروزه بزرگترین دشواری آمریکا و متحدانش حضور مؤثر «الگوی ایران اسلامی» و نقش بی بدیل و سرنوشت ساز آن در انقلاب های اسلامی منطقه است؟ بنابراین بدیهی است که برای آنها مقابله با این الگو و خدشه دار کردن آن از بالاترین اهمیت برخوردار بوده و باید در «اولویت» پروژه های تخریبی آنان قرار گیرد.
مقصود این نیست که ترکیب مجلس نهم برای آمریکا و متحدانش اهمیتی ندارد، بلکه اهمیت آن در اولویت دوم است. چرا که به قول «کنت تیمرمن» در مصاحبه با «اورو نیوز»؛ حامیان آمریکا- منظورش مدعیان اصلاحات است- در دوره ای هشت ساله، مجلس و دولت ایران را در اختیار داشتند و کار چندانی از آنها ساخته نبود!
با توجه به نکته فوق می توان درک کرد که پروژه تعریف شده و به میدان آمده آمریکا و متحدانش در انتخابات مجلس نهم، خدشه دار کردن الگوی نظام اسلامی ایران است که امروزه از حضور آن در میان ملت های مسلمان منطقه بیشترین آسیب را دریافت کرده و می کند.
شواهد فراوانی که اتهامات پی درپی چند ماهه اخیر، تحریم های بی وقفه اقتصادی، تبلیغات گسترده ضد ایرانی و... فقط اندکی از آن بسیارهاست به وضوح نشان می دهد که حریف برای انتخابات مجلس نهم، یک پروژه پلکانی با دو هدف طولی تعریف کرده و به میدان آورده است. این دو هدف به ترتیب اولویت، عبارتند از، اول؛ کاهش حضور مردم در انتخابات و دوم؛ کاستن از غلظت حضور اصولگرایان در مجلس.
باید توجه داشت که این دو هدف در طول یکدیگر قرار دارند و نه در عرض هم، بنابراین سرمایه گذاری و پرداختن به یکی از آن دو به معنای غفلت نسبت به دیگری نخواهد بود.
4- راهپیمایی بی نظیر 22 بهمن که علی رغم تبلیغات گسترده، پرحجم و چندین ماهه دشمنان بیرونی و دنباله های داخلی آنها با حضور پرشور و چندده میلیونی مردم همراه بود، تردیدی باقی نمی گذارد که حریف به کاهش حضور مردم در انتخابات پیش روی امیدی ندارد و به قول حضرت آقا در دیدار پرشور مردم آذربایجان و با اشاره به تبلیغات گسترده دشمن برای کاستن از حضور مردم در راهپیمایی 22 بهمن «...اما ملت ایران با بصیرت و موقع شناسی اعجاب برانگیز متوجه این ترفند دشمن شد و با حضور عظیم خود در راهپیمایی 22 بهمن امسال به دهان دشمن کوبید» ایشان در ادامه به این نتیجه منطقی اشاره کردند که «ملت با حضور پرشور و فراوان خود در انتخابات مجلس نهم، ضربه سخت دیگری به دشمن خواهد زد». گفتنی است که رهبر معظم انقلاب پیش از راهپیمایی 22 بهمن نیز در دیدار با فرماندهان نیروی هوایی ارتش از حضور حماسی مردم در این نمایش قدرت و مشروعیت خبر داده و فرموده بودند «در 22 بهمن امسال نیز به توفیق الهی و با هدایت خداوند متعال همه خواهند دید که مردم ایران چگونه به میدان خواهند آمد» و همه دیدند، همان شد که حضرتش فرموده بود.
بدیهی است که حریف علی رغم ناامیدی از کاستن حضور مردم در انتخابات پیش روی به تلاش خود ادامه خواهد داد.
5- و اما، درباره هدف دوم در پروژه پلکانی یاد شده، یعنی کاستن از غلظت حضور اصولگرایان در مجلس نهم، بیشترین امید و تلاش حریف روی اختلاف افکنی و تفرقه در میان اصولگرایان متمرکز شده است. چرا که اختلاف اصولگرایان می تواند زمینه را برای حضور کمرنگ تر آنان آماده کرده و راه را برای ورود کسانی که حداقل های لازم برای حضور در مجلس را دارند ولی با اصولگرایی به مفهوم واقعی آن، فاصله زیادی دارند، هموار کند. و این دقیقا همان ترفندی است که برخی از دوستان اصولگرا از آن غافلند...
به پاره ای از اظهارنظرها و گپ و گفت های شماری از آنان- تاکید می شود که فقط شماری از آنان- نگاهی بیندازید و این گفتن ها و نوشتن ها را در دو کفه «تقابل با دشمنان بیرونی و دنباله های داخلی آنها نظیر اصحاب فتنه و حلقه انحراف» از یکسو و «تقابل با یکدیگر» از سوی دیگر وزن کنید. کدام کفه سنگین تر است؟! برای برخی از این عزیزان غفلت زده، انگار نه انگار که پیچ بزرگ تاریخ در پیش است و به قول آقا، دو جریان مطرح جهان یعنی «اسلام» به پرچمداری ایران اسلامی و «استکبار و کفر جهانی» به پرچمداری آمریکا و متحدانش به این پیچ نزدیک می شوند و در این میان، به اعتراف دشمنان و به گواهی شواهد غیرقابل انکار، نظیر انقلاب های اسلامی منطقه، جنبش ضد سرمایه داری وال استریت و ده ها شاهد و نمونه دیگر، تابلوهای راهنما بر سر این پیچ بزرگ آرم و آدرس ایران اسلامی را در خود دارند و...
آیا جای آن نیست که خطاب به برخی از عزیزان اصولگرا گفته شود؛ سر گردنه کشتی نگیرید! و تا دیر نشده برای پیشگیری از پراکندگی آراء، برخی به نفع برخی دیگر کنار بکشید! تکلیف شرعی که فقط ورود به مجلس نیست، گاهی اوقات تکلیف در کناره گیری برای پیشگیری از تشتت آراء نیز هست.
و در این باره گفتنی های دیگری هست.
حسین شریعتمداری/font>
بسمه تعالی
«باید همواره مراقب نفوذ عناصر سازشکار به کالبد مقاومت بود، زیرا بروز بیماری تدریجی است» بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با نخست وزیر فلسطین
دیدار اسماعیل هنیه نخست وزیر فلسطین از ایران که در عین حال یک شخصیت بلندپایه مذهبی و امام جمعه غزه هم به حساب می آید، در این شرایط تاریخی اهمیت زیادی داشت. این دیدار از یک سو در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی و از سوی دیگر در اولین سالگرد انقلاب های اسلامی منطقه عربی انجام شد و در عین حال حضور هنیه در تهران با اجلاس مشترک رهبری فتح و حماس در دوحه همراه شد و مجموعه این ها معنای خاصی به این سفر داد.
دیدار هنیه با رهبر معظم انقلاب اسلامی در فضایی بسیار صمیمی و پرنشاط انجام شد. اسماعیل هنیه صراحتاً از استراتژی مبتنی بر محو رژیم صهیونیستی که در اجلاس سه ماه پیش فلسطین در قالب «آزادی فلسطین از بحر تا نهر» از سوی رهبری بیان شد، سخن گفت و در همان حال تحقق این هدف را نه تنها دست یافتنی بلکه نزدیک می دانست. هنیه که کاملاً معلوم بود روی واژگان طرح شده از سوی رهبری هم تمرکز کرده است، گفت همانگونه که شما چندی پیش فرمودید ما در دوران بدر و خیبر هستیم و به هیچ وجه در دوران شعب ابی طالب نیستیم.
رهبر معظم انقلاب در این دیدار ضمن اشاره به بشارت های الهی و پیروزی های قطعی پیش رو از «نفوذ عناصر سازشکار به کالبد مقاومت» ابراز نگرانی کرده و از آن برحذر داشتند. طبعاً در فضای کنونی ضمیر چنین موضوعی متوجه مذاکرات دوجانبه ای می شد که این روزها در دوحه قطر با میزبانی دولتی که وابستگی آن به آمریکایی ها و صهیونیست ها اظهرمن الشمس است، در جریان می باشد. البته نخست وزیر فلسطین اطمینان خاطر دارد که رهبری جهاد و حماس مراقب چنین پدیده شومی هستند در عین حال مروری بر روند نفوذ در جنبش فلسطین به فهم اهمیت و نتایج این موضوع کمک می کند:
1- سازمان آزادیبخش فلسطین در سال 1343 بعنوان «تنها نهاد مشروع برای نمایندگی مردم فلسطین» تأسیس شد. رهبری این سازمان تا سال 1353 بعهده احمد شقیری و یحیی عوده بود و بعد از آن به یاسر عرفات با عنوان «رئیس کمیته اجرایی» که مهمترین نهاد ساف به حساب می آمد و مرکب از 18 شخصیت فلسطینی بود، رسید. عرفات فارغ التحصیل دانشگاه عین الشمس مصر و تحت تأثیر جمال عبدالناصر قرار داشت و از این رو در میان کشورهای محافظه کار عرب جایگاهی نداشت و سازمان متبوع او به همراه کشورهای چپ انقلابی شامل سوریه، لیبی، یمن شمالی و الجزایر، در ردیف جریانات رادیکال و انقلابی دیده می شدند. نفوذ در این سازمان، تنها راه جدا کردن ساف از هویت خود بود. آمریکایی ها درست از روزهای آغازین ریاست عرفات کار خود را برای نفوذ در این سازمان آغاز و استفاده از دلارهای انباشته را راهی برای رسیدن به مقصد ارزیابی کردند و چیزی نگذشت که به نتیجه رسیدند. رئیس جمهور آمریکا در اواسط دهه 1350 نماینده ای را برای تماس با فلسطینی ها تعیین کرد این نماینده با چمدان های پراز دلار به سراغ عرفات رفت و وانمود کرد که می خواهد به فلسطینی ها برای حل و فصل مسائلشان کمک کند عرفات این دست را دوستانه تلقی کرده و آن را فشرد و در نهایت سازمان آزادیبخش فلسطین را گام به گام به جایی رساند که در اسلو مهمترین عنصر اساسنامه این سازمان - یعنی مقاومت مسلحانه- را رسماً حذف نماید. چند ماه بعد در سال 1371 یاسر عرفات طی نامه ای خطاب به اسحاق رابین نخست وزیر رژیم صهیونیستی «اسرائیل» را به رسمیت شناخت و پایان مخاصمه را اعلام کرد اما در نقطه مقابل، «رابین» برخلاف مصوبه اسلو، به وجود کشوری بنام فلسطین اعتراف نکرد و تنها کاری که کرد این بود که ساف را بعنوان «تنها نماینده قانونی مردم- و نه کشور یا دولت- فلسطین» به رسمیت شناخت و جالب این است که آمریکایی ها هم که از اواسط دهه 1350 ارتباط با ساف را آغاز کرده و مدعی کمک به آنان برای دستیابی به حقوقشان بودند علیرغم آنکه ساف، اسرائیل را به رسمیت شناخت و ختم منازعه را اعلام نمود اما حتی حاضر نشدند نام این سازمان را از لیست گروههای تروریستی حذف کنند و هنوز هم این کار را نکرده اند. جالب تر این است که آمریکایی ها با لو دادن نماینده ای که عرفات در اواسط دهه 1350 بعنوان رابط سازمان با رئیس جمهور آمریکا معرفی کرده بودند، مقدمات ترور او توسط رژیم صهیونیستی را فراهم کردند و خود یاسر عرفات در سال 1383 در حالی که در رام الله به محاصره ارتش رژیم صهیونیستی درآمده بود مرد.
2- نفوذ در میان فلسطینی ها همواره یک هدف اساسی از سوی رژیم صهیونیستی بوده و این کار نوعاً توسط عناصر فلسطینی یا عرب غیر فلسطینی انجام شده است و در همه این موارد اهرم مالی مهمترین دالان نفوذ رژیم صهیونیستی و کشورهای مرتجع عرب بوده و یک مورد آن «محمد دحلان» است. دحلان در دهه 1370 و تا نیمه دهه 1380 مسئول حفاظت اطلاعات ساف و سپس تشکیلات خودگردان فلسطین و در این اواخر مسئول تسلیحات خودگردان هم بود.
دحلان با رژیم عربستان و قطر ارتباط صمیمانه ای برقرار کرده و وانمود می کرد همه این ارتباطات برای جذب کمک های مالی دولت های عربی است و فلسطینی ها هم احساس می کردند راه دیگری برای اداره خود ندارند بر این اساس دحلان را در حد یک عنصر کارآمد و دلسوز قبول داشتند. دحلان در جریان درگیری های عناصر وابسته به محمود عباس با نیروهای مقاومت در غزه، تأمین کننده سلاح هایی بود که توأمان سینه نیروهای فتح و حماس و جهاد را می درید چیزی نگذشت که فتحی ها اسنادی را منتشر کردند که نشان می داد دحلان با سرویس های اطلاعاتی رژیم های صهیونیستی، عربستان و قطر ارتباط ویژه دارد و ریزترین اطلاعات فلسطینی ها را به این سرویس ها ارائه و در قبال آن مبالغ فراوانی پول دریافت کرده است. و حال آنکه او مسئول حفاظت اطلاعات تشکیلات خودگردان و ساف بود و قاعدتاً وظیفه داشت مانع نفوذ خارجی حتی در پایین ترین سطوح تشکیلاتی شود. همین دحلان و نیروهای او با پول هایی که از راه فروش اطلاعات بدست آورده بودند، زندگی شاهانه ای را برای خود و بسیاری از رهبران فلسطینی فراهم کرده و به عیاشی در مناطق خوش آب و هوای تونس، مراکش، مصر و لبنان سرگرم بودند در حالیکه حدود 6 میلیون آواره فلسطینی در شرایط بسیار محنت باری در اردوگاههای اردن، سوریه، لبنان، مصر، غزه و کرانه باختری به سر می بردند و روزانه در معرض هجوم رژیم صهیونیستی و مرگ زودرس قرار داشتند. نتیجه چنین رویه ای نفرت روزافزون فلسطینی ها به گردانندگان سازمان آزادیبخش و تشکیلات خودگردان بود و به شکست فاحش آنان در انتخابات پارلمانی 1384 منجر شد.
3- نباید کمترین تردیدی در این داشت که همان سران فاسد عربی که با اهرم کمک مالی، ساف و خودگردان را به لجن زار تبدیل کرده و حیثیت فلسطینی ها را پیش پای جلادان صهیونیست قربانی کردند از مدت ها قبل به سراغ حماس و جهاد و گروههای، جهادی تابعه آنان رفته و درصدد تکرار نسخه عرفات برای رهبران این نیروها برآمده اند طبعاً در این میدان آن دسته از رهبران گروههای جهادی که از «میدان» دورتر بوده و دیپلمات تر بوده اند، بیشتر در معرض وسوسه های سران عرب و عملیات نفوذ قرار داشتند. این موضوعی پنهان نیست اگر نگاهی به لحن های رهبران مستقر در غزه و رهبران مستقر در کشورهای همجوار فلسطین بیاندازیم، این تفاوت را درمی یابیم. شاید این دوگانگی و این تجربه به این موضوع برگردد که کار جهادی و کار دیپلماتیک را دو گروه مجزا بعهده گرفتند و در همان حال آنکه دیپلماسی را تجربه کرد به نقطه لزوم هماهنگ شدن با جبهه عربی رسید و آنکه در میدان بود، نتایج مبارک در میدان بودن را لمس کرد و بر آن، بعنوان تنها راه آزادی فلسطین تأکید کرد. بی جا نیست که اسماعیل هنیه علیرغم آنکه 5 سال محاصره ظالمانه غزه را با گوشت و پوست خود لمس کرده و تلخی های آن را چشیده است با نگاه به گشایش نسبی امروز، با صراحت می گوید ما از شرایط شعب ابی طالب خارج شده و در شرایط بدر و خیبریم و تحقق استراتژی آزادی فلسطین از بحر تا نهر را در چند قدمی می بیند اما هم زمان بعضی که اصلا در میدان نبوده اند احساس خستگی می کنند. در داخل ایران هم ما همین حکایت را داریم افراد هر چه به میدان نزدیکترند نشاط بیشتری دارند و هر چه دورترند تحلیل های عجیب و غریب تری دارند مگر در جنگ 8 ساله هم همینطور نبود؟
4- درست از سال 1383 یعنی زمانی که- با انتخابات شهرداری ها- معلوم شد که گروههای جهادی در کانون توجه فلسطینی ها قرار داشته و ساف و خودگردان جایگاه خود را از دست داده اند، تلاش ها برای پیوستن حماس و جهاد به سازمان آزادیبخش و تشکیلات خودگردان آغاز شد و حال آنکه ماهیت ساف- به دلیل حذف مأموریت جهادی از آن در اجلاس اسلو- با ماهیت گروههای جهادی کاملا متفاوت بود پاسخ حماس و ... بطور طبیعی منفی بود اخیراً بعضی از اعضای حماس اعلام کردند که به ساف می پیوندند و یکی از شخصیت های حماس هم از لزوم باز تعریف ساف سخن گفت که نتیجه هر دو یکی است. ساف هرچه باشد متعلق به دوره ای است که اینک هیچیک از مختصات آن دوره موجود نیست. فلسطین یک مسئله عربی نیست و اتحادیه عرب که ساف را پنج دهه قبل تأسیس کرد به دامن اسرائیل در غلتیده و دشمن ملت ها و کشورهای مقاومت شده و علاوه بر آن ساف یادآور هیچ موفقیتی برای فلسطینی ها نیست پس چرا باید بازسازی شود؟ این بازسازی وقتی قرار است در قطر و با میزبانی عامل شناخته شده رژیم صهیونیستی- شیخ حمد- صورت گیرد، بدتر هم هست.
5- فلسطینی ها به وحدت نیاز دارند و سیاست ورزی را هم احتیاج دارند. این دوقطبی فلسطینی-فلسطینی باید برطرف شود و شخصیت واحد فلسطینی احیا گردد این کاری است که با یک توافق باید شروع شود و با یک انتخابات مردمی باید به سامان برسد، مذاکرات تشکیلات خودگردان و نیروهای جهادی تا آنجا که در این چارچوب باشد -که نیروهای جهادی بر این چارچوب تأکید می کنند- صدمه ای به مردم فلسطین و مقاومت نمی زند. توافق عباس- مشعل باید حول محور برگزاری انتخابات آزاد در مجموعه فلسطینی ها- اعم از حدود یک میلیون و چهارصدهزارنفر ساکنان مناطق 1948، 2/2 میلیون نفر از ساکنان کرانه غربی، 5/1 میلیون نفر ساکنان باریکه غزه، ساکنان قدس شرقی، منطقه جنین و حدود 6میلیون نفر ساکنان اردوگاهها- در کشورهای همجوار باشد که جمع این ها حدود 12 میلیون فلسطینی است که حداقل 8 میلیون نفر از آنان واجد شرایط رأی دادن هستند. با رأی این مجموعه، شخصیت فلسطین احیا و حقوق فلسطینی ها تأمین می شود و صندوق های رأی به سنگرهایی برای آزادی سرزمین مقدس فلسطین تبدیل خواهند شد. انشاءالله.
سعدالله زارعی
بسمه تعالی
مراد از «پیچ بزرگ تاریخ» چیست؟ اگر جامعه جهانی به سر پیچ بزرگ تاریخ رسیده و مسیر گذشته از راه آینده بشر جدا می شود، مقتضیات چنین ریل گذاری تازه ای کدام است؟ اگر بنا باشد حاملان انقلاب از این تقاطع و سرفصل جدید تاریخ به صحنه سیاست و تعاملات سیاسی بنگرند که لاجرم باید چنین کنند، آنگاه اولویت ها کدام خواهد بود و راهبرد وحدت را چگونه باید فهمید و در کجای «سیاست داخلی» تعبیه کرد؟ پرسش مهم این است که چالش میان دو قطب انقلابیون (بیداری اسلامی) و جبهه مسلط و محافظه کار استکبار برای تغییر روند تاریخ یا حفظ روند ظالمانه موجود، چند درصد از دغدغه های صاحب منصبان، سیاستمداران و طیف های سیاسی ما را به خود اختصاص داده و چقدر ذهن آنها را مشغول خود کرده است؟ آیا اولویت بندی میان اهمّ و مهم، و اصل و حواشی برای آنها موضوعیت دارد؟ و آیا باور کرده اند در وضعیت جنگی تمام عیاری که بر کلیت جهان حاکم شده، اولویت بندی های سیاسی فرق می کند؟ عدم برآورد دقیق از این وضعیت یا عدم پایبندی به لوازم آن، حکایت مسافری است که با عبور از یک تنگه پرپیچ و خم به مقصد و مقصود می رسد اما درست سر بزنگاه، هوس بازی و شیرین کاری و رفتارهای پرخطر به سر وی یا مرکب چموش او می افتد!
1- پنجم خردادماه امسال (26 مه 2011) بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی در کنگره آمریکا حضور پیدا کرد تا با توجه به اوضاع متلاطم این رژیم در خاورمیانه از سیاستمداران آمریکایی استمداد کند. او با اشاره به پیشرفت های ایران و انقلاب های نوپدید اسلامی گفت: «نوبت قبلی که در کنار این تریبون ایستادم، درباره ایران هسته ای هشدار دادم. اکنون زمان گذشته و لولا و محور تاریخ ممکن است به زودی چرخش پیدا کند». چرخش محور تاریخ برای صهیونیسم بین الملل به معنای سقوط دوباره قلعه های خیبر است. نتانیاهو با ترس- ترس آمیخته به واقعیات تاریخ- از خیبر و جبل الطارق نام برد و گفت «از گذرگاه خیبر ]در عربستان[ تا تنگه جبل الطارق ]در مراکش[ تحول و دگرگونی عظیمی در خاورمیانه در جریان است. ارتعاش ها و نوسانات، کشورها را متلاطم و دولت ها را متلاشی کرده است و همه ما همچنان ناظر این هستیم که محیط هنوز در حال دگرگونی است. صحنه های استثنایی در تونس و قاهره، خاطرات برلن و پراگ 1989 را زنده می کند اما با وجود این آرزو باید به یاد داشته باشیم که شعله آرزوهای ما می توانند سرد و خاموش شوند، مانند همان اتفاقی که سال 1979 در ایران رخ داد و بهار دموکراسی ]!؟[ به استبداد تبدیل شد. به واسطه مشابه این اتفاق، آزادی و انقلاب]!؟[ در لبنان خفه شد و حکمرانی حزب الله رواج یافت... باید قبول کنیم نیروهای قدرتمندی وجود دارند که با الگوی مورد نظر ما مخالفند. در رأس این نیروهای قدرتمند، ایران قرار دارد. آنها لبنان و غزه را تحت انقیاد خود درمی آورند و از حمله به سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان حمایت می کنند... کسانی که ایران و خطر آن را نادیده می گیرند، سر خود را زیر شن فرو می برند...»
این سخنان در واقع شاهدی بر رهنمود اخیر ولی امر مسلمین است آنجا که فرمودند «تحولات و انقلاب های منطقه و همچنین عقب نشینی های پی درپی آمریکا و دستگاه های استکباری و ضعف روزافزون رژیم صهیونیستی، فرصت های کم نظیری برای امت اسلامی است که باید از آن نهایت استفاده را بکند».
2- دوست و دشمن درباره این نکته اتفاق نظر دارند که «پیچیدن تاریخ به مسیر جدید»، معنایی جز وقوع پیروزی های بزرگ برای امت اسلامی و ایران انقلابی ندارد. اما آیا این به معنای برگشت ناپذیری روند است؟ قطعا وعده نصرت و فتح الهی، امروز تابناک تر از هر زمان دیگری محقق شده اما تداوم نصرت پروردگار مشروط بر این است که حاملان پرچم انقلاب در ام القرا، سر بزنگاه به خواب نروند یا مشغول هیچ چیز دیگری جز «ریل گذاری تاریخ جدید»- که حتما رنج و زحمت و مجاهدت طاقت فرسا را مطالبه می کند- نشوند. در غیر این صورت، هیچ استبعادی ندارد که سرنوشت جنگ احد برای اصحاب پیامبر(ص) برای ما نیز رقم بخورد و به خاطر مسابقه غنیمت جویی و غفلت از تنگه و شبیخون دشمن، پیروزی بدر به ماجرای پرغصه غزوه احد بینجامد.
انتخابات 32 ماه پیش در کشور ما و بر جای گذاشتن رکورد مشارکت 85 درصدی مردم، چشم همه ناظران را در دنیا خیره کرد و می توانست تیر خلاص به ته مانده امید دشمنانی باشد که هر کدام سابقه عداوت های 60 تا 200 ساله با ملت ما دارند. اما غفلت و آلودگی و خیانت رفیقان قافله ملت که برخی از آنان شریک دزد هم شده بودند، از دل همان قدرت نمایی باشکوه ملت، تهدید را برساخت و رصدگران اطلاعاتی دشمن را از افسردگی بیرون آورد. حتی اگر کسی پیوند وثیقی با اسلام هم نداشته باشد اما وطن دوست باشد و به شهادت تاریخ، یقین کند آمریکا و انگلیس و اسرائیل، دشمنان خونی ایران هستند، لابد به خیانت بزرگ دست اندرکاران فتنه و آشوب 88 حکم خواهد داد. اگر سند می خواهید، یک نمونه از این اسناد را می توان در سخنان رابرت گیتس (وزیر وقت دفاع آمریکا و رئیس اسبق سازمان سیا) یافت. او اوایل مهرماه 1388- چند روز پس از ماجرای روز قدس که جماعتی شعار نه غزه نه لبنان سر دادند- با سی ان ان مصاحبه کرد. گیتس با اشاره به همین ماجرا، لزوم تشدید تحریم ها را برخلاف آخرین برآوردها مورد تأکید قرار داد و گفت: «در حال حاضر به دلیل شکاف های عمیق در ایران پس از انتخابات، تحریم مؤثر تر از گذشته است. ما در 30 سال گذشته چنین شکاف هایی را ندیده بودیم. معترضان رفته رفته به جای پیگیری رأی خود، برخی از سیاست های کلان جمهوری اسلامی را هدف گرفته اند و این موضوع، خود را در شعارهای آنها به رخ می کشد.»
مدتی بعد در حالی که به اعتبار خط کشیدن روی قید مبارک «اسلامی» در عنوان «جمهوری اسلامی»، جسارت به امام و ولایت فقیه، و حرمت شکنی روز عاشورا، نقاب از هویت واقعی فتنه سبز برافتاده بود، شیمون پرز گفت جنگ با ایران از درون مرزهای آن آغاز می شود و گروه مخالف به نیابت از ما می جنگد. نتانیاهو نیز آنها را سرمایه بزرگ اسرائیل خواند و... رسید به آنجا که مایکل لدین از مشاوران سابق امنیت ملی آمریکا، تأکید کرد «جنبش سبز نه از سال 2009 بلکه از اواسط دهه 1980 میلادی آغاز شد، هنگامی که ما با برخی افراد در دفتر نخست وزیری ایران تماس گرفتیم.»
3- آیا طمع دشمن به ضعف های شخصیتی یا آلودگی برخی اطرافیان کسانی چون خاتمی و موسوی و کروبی و مجمع روحانیون و حزب مشارکت و کارگزاران، پایان ماجراست و دشمنان برای ایجاد شقاق و شکاف و اختلاف، در رجال و طیف های دیگر طمع نخواهد کرد؟ هر شخص و گروهی که دچار جاه طلبی یا مال طلبی (تکاثر قدرت و ثروت و شهرت و محبوبیت) شود یا به خاطر غرق شدن در رقابت سیاسی با حریفان، با محورهای جنگ روانی و فشار تبلیغاتی دشمن هم موج شود یا در چارچوب های کلان راهبرد وحدت خدشه وارد سازد، در معرض طمع دشمن قرار گرفته است. مواضع انسجام بخش و روشنگر رهبر فرزانه انقلاب به ویژه در 3 سال اخیر، چه درباره دوگانه «بصیرت-فتنه» و چه در مورد وضعیت خیبری تقابل با جبهه استکبار روشن است. آنهایی در همین 3 سال اخیر، عرصه را بد دیدند و لغزیدند که از «محور امت - امامت» زاویه گرفته بودند حال آن که به تعبیر امیرمؤمنان علی(علیه السلام) «جماعت امت را همراهی کنید که دست خداوند همراه جماعت است. بپرهیزید از تفرقه که انسان جدا از جمعیت مردم، نصیب شیطان می شود همان گونه که گوسفند جدا از گله برای گرگ است.» (خطبه 127 نهج البلاغه)
دشمن برای نفوذ در عمق و زدن ضربات کاری، مترصد فرصت ها و شکاف هایی است که از درون جبهه خودی تدارک می شود و اختلاف های طبیعی را به شقاق و تقابل می کشاند. «نفوذی ها»، «دون مایگانی که نفع آنها در شقاق میان سران طیف ها یا قواست»، «عناصر دنیاطلب و قدرت محور» و «تندروها»، 4 طیفی هستند که دانسته و ندانسته، دشمن را در پیشبرد پروژه اش یاری می رسانند. احتمالاً عبرت آموز است ذکر این فراز از خاطرات «استراوب تالبوت» (مدیردفتر مطبوعاتی مجله تایم در مسکو و معاون بعدی وزیر خارجه آمریکا) که چندسال پس از ماجرای فروپاشی شوروی فاش کرد «نقش ها بین کارکنان دفتر ریاست جمهوری آمریکا تقسیم شده بود. عده ای با گورباچف و برخی دیگر با یلتسین در تماس مداوم بودند. آنها به گورباچف اطمینان می دادند که غرب طرف او را خواهد گرفت و همزمان یلتسین را تشویق می کردند که اگر او بر ضعف های ساختاری اتحاد جماهیر شوروی تأکید کند، غرب از او حمایت خواهد کرد.»
4- موضوع این نوشته مطلقاً وحدت یا کثرت فهرست های انتخاباتی نیست. البته طیف های مختلف اصولگرا از چند ماه پیش با رفق و مدارا و الفت و اخوت می توانستند هم اندیشی کنند و صرف نظر از یکی کردن فهرست ها یا تنوع آن، از بستر جشن سیاسی ملی (انتخابات) چالش زدایی کنند. می شود ضمن رفاقت و رعایت اخلاق و مصالح عمومی - مشروط بر اینکه در حوزه های انتخابیه، اثری از فتنه گران و منحرفان نباشد- حتی با یکدیگر مسابقه داد و رقابت کرد بی آن که همدیگر را تضعیف و تخریب کرد و مثلاً این طیف وفادار به انقلاب را به «حلقه انحرافی» نسبت نداد یا آن طیف را به فتنه گران یا سرحلقه کارگزاران منتسب نکرد. نقاط قوت بصیرت و وحدت ما که نباید به نقطه ضعف و آسیب جبهه بزرگ اصولگرایی تبدیل شود و یا هر انتخابات به عنوان نماد نشاط و عزت و اقتدار کشور، بهانه تقابل ها و دلخوری تازه باشد. این خلاف مصلحت و رسم اصولگرایی است. باید به فردای 12 اسفند هم فکر کرد که همین طیف های وفادار به نظام و انقلاب باید با هم کار کنند و پیشبرد اهداف ملی را به دوش بکشند.
اما فراتر از موضوع انتخابات، اولویت اصلی همان است که گفته شد. بشریت به سر پیچ بزرگ تاریخ رسیده و فرصت های بی نظیری پیش روی جمهوری اسلامی قرار گرفته است؛ همان طور که دشمن زخم خورده خود را در معرض زوال کامل می بیند و آخرین تیرهای مسموم دشمنی را پرتاب می کند. مدیریت چنین صحنه ای برای ریل گذاری بزرگ، نیازمند اتحاد و تمرکز و هم افزایی نیروهاست. حزم اندیشی و بلندهمتی، ما را به وحدت رهنمون می کند و ضروری وحدت، مرزبندی با دشمن و آلودگان به آن از یک سو و اغماض و رفق و مدارا و حسن ظن با جبهه خودی از سوی دیگر است. ضعف سازمانی همچنان موجب هدررفت منابع قدرت و فرصت های اصولگرایان می شود. راه اندازی خیمه ها و گروه ها و جبهه هایی با تاریخ مصرف کوتاه انتخاباتی و سپس رها کردن آن پس از هر انتخابات، نشانه آن است که پای دوراندیشی و بصیرت ما می لنگد. اندیشیدن و تدبیر در افق بیداری اسلامی، مستلزم گذشت و ایثار و انسجام و همدلی بیشتر است، اگرنه برای همیشه تاریخ، سرزنش خواهیم شد همان گونه که تنگه داران احد محل ملامت هستند.
محمد ایمانی