(گفت و شنود)
گفت: تازه چه خبر؟!
گفتم: وزیر خارجه کشورمان برای شرکت در مراسم تشییع جنازه و دفن ولیعهد و وزیر دفاع آل سعود به عربستان رفته است!
گفت: کاش در مراسم تشییع و خاکسپاری هزاران زن و مرد و کودک مسلمان و مظلوم بحرینی و یمنی که به دست نظامیان آل سعود به شهادت رسیده اند شرکت می کرد.
گفتم: البته وزارت خارجه کشورمان قتل عام مردم مظلوم بحرین و یمن توسط رژیم آل سعود را هم محکوم کرده است.
گفت: اگر قتل عام مردم یمن و بحرین را جنایت می داند چرا در تشییع جنازه همان جنایتکاران شرکت می کند؟! نمی شود که هوای هر دو طرف را داشت!
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصی نزد قاضی رفت و از شخص دیگری شکایت کرد. قاضی بعد از شنیدن حرف های او گفت؛ حق با توست. ساعتی بعد، طرف دیگر نزد قاضی آمد و شخص اول را ظالم و خطاکار معرفی کرد و قاضی به او هم گفت؛ بله بله حق با توست! منشی دادگاه که شاهد ماجرا بود به قاضی اعتراض کرد که این چه قضاوتی است؟! و قاضی اندکی فکر کرد و گفت؛ راست می گویی ها، به نظر بنده، حق با تو نیز هست!؟/font>
بسمه تعالی
خبرگزاری فارس: محمدجواد لاریجانی گفت: احمدینژاد یک کپی اصلی دارد و یک کپی زیراکسی؛ کپی اصلی همان است که هست و باید باشد و همان صورت حزباللهی و طرفدار مکتب اهلبیت، طرفدار ولایت فقیه و آقای خامنهای و ضدآمریکا و ضداسرائیل که همان ادبیات گذشته را به کار میبرد.
محمدجواد اردشیر لاریجانی کارشناس مسائل سیاسی در گفتوگوی تفصیلی با فارس به تشریح گفتمان احمدینژاد در دوره اول و دوم ریاست جمهوریاش و تفاوتهای این تغییر گفتمان و آسیبهای آن پرداخت.
متن گفتوگوی فارس با لاریجانی را در ذیل بخوانید:
- فارس: تحلیل خودتان را از انتخابات سال ۸۴ و دلایل انتخاب محمود احمدینژاد را بهعنوان نهمین رئیس جمهور ایران از سوی مردم بیان کنید.
- لاریجانی: آقای احمدینژاد با گفتمان بچه مسلمانها و اصولگرایانه و بچهحزباللهیها روی کار آمد. در 4 سال اول ادبیات آقای احمدینژاد ادبیات روشن، صریح و قاطعی بود و باعث شد حتی آنهایی که چندان علقه دینی سنگینی نداشتند از این ادبیات خوششان بیاید؛ در نتیجه احمدینژاد در آخر دوره چهارم محبوبترین رئیس جمهور در داخل و در جهان اسلام شد.
- فارس: آیا آقای احمدینژاد امروز هم محبوبترین رئیس جمهور داخل و جهان اسلام است؟
* میگویند احمدینژاد نگران ۱۲ میلیونیست که به موسوی رای دادهاند
* لاریجانی: به تدریج ما تغییراتی را در ادبیات آقای احمدینژاد مشاهده میکنیم؛ البته بنده خیلی پدیدارشناسی نمیکنم زیرا دلیل این تغییر را نمیفهمم. بعضی از دوستان ایشان به من گفتند که احمدینژاد نگران آن 12 میلیونی است که به مهندس موسوی رای دادهاند و قصد دارد ادبیاتش را به صورتی درآورد که به آنها هم بخورد که به نظرم این اشتباه بسیار بزرگی است.
* در دموکراسی لازم نیست نگران افرادی باشیم که به ما رای ندادند/به رای آنها احترام میگذاریم
ما در سیستم دموکراسی لازم نیست نگران افرادی باشیم که به ما رای ندادند ما به رای آنها احترام میگذاریم و اگر آنها پیروز شدند رای آنها اکثریت خواهد بود. اما نباید تصور کرد که باید ادبیات روشن، صریح و اصولی را کمکم به ادبیاتی تبدیل کرد که مورد تشکیک است.
* تغییر گفتمان احمدینژاد باعث ضربه خوردن به موقعیت وی شد
شاید انگیزه خوبی پشت این داستان باشد ولی به هر صورت این ادبیات موجب شد موقعیت احمدینژاد در دنیای اسلام ضربه ببیند و من اکنون نگرانم خدای ناکرده این مسئله توسط اجانب تقویت شده باشد.
* مکتب ایرانی مفهومی موهوم و فسیلی است
مثلاً مکتب ایرانی اصطلاحی است که از لحاظ مفهومی در بهترین حالت یک مفهوم موهوم و شاید حداکثر در حق یک مفهوم فسیلی باشد یعنی مکتب ایرانی قبل از اسلام دوره هخامنشی؛ در بهترین حالت این مکتب یک فسیل است و چیز زندهای وجود ندارد. آن چیزی که امروز سرزنده است مکتب اهلبیت است که ایرانی و غیرایرانی ندارد.
مکتب ایرانی و بزرگ کردن کوروش و امثالهم، ما را در دنیای اسلام در معرض سوءاستفاده دشمنان قرار داده است. آنها گفتند ببینید ما گفتیم اسلام اینها اسلام مجوس است درحالی که اسلام ما اسلام اهلبیت است و اهلبیت که ایرانی و غیرایرانی ندارد.
* بیداری انسانی مفهومی مشکک و به کاربردن آن به معنی کاهش ارزش دین است
بحث مکتب ایرانی لطماتی را در پی داشت. البته در داخل هم برخی نکات مطرح میشود که مطلوب نیست؛ به طور مثال در ادبیات آقای احمدینژاد تکیه روی انسان را زیاد میبینیم مانند بیداری انسانی و...؛ انسانی مفهومی است که در دوران مدرنیته مطرح شده و یک مفهوم مشکک است. در ادبیات مدرنیته زمانی که بیداری انسانی مطرح میشود یعنی ما ارزش دین و امثال آن را کنار میگذاریم تا انسانها خودشان را کشف کنند. چرا ما باید چنین ادبیاتی را به کار بگیریم؟
ممکن است یک تعبیر خوبی از آن بیرون کشیده شود الفاظی که چند معنا دارد و مفهوم قالب آن میتواند بد باشد. اما این روش، روش قبلی اقای احمدینژاد نبود. حتی زمانی که راجع به امام زمان(عج) صحبت از انسان کامل میکنند؛ انسان کامل مفهومی است که عرفای ما مطرح کردند. همانهایی که مطرح کردند معتقدند که مولوی نمونه یک انسان کامل است و بعد از انسان کامل کسانی هستند که عصمت اکتسابی داشته و بعد از آن کسانی دارای عصمت تطهیری هستند.
در نهایت ما معتقد هستیم که امام زمان(عج) عنوان کلی نیست و در واقع امام زمان دنباله سلسلهای است و فردی است که مادرش نیز مشخص است. یعنی تئوری ما راجع به انسان کامل یک عنوان عام محسوب میشود؛ پس چرا ما باید به جای امام زمان که فرزند امام حسن عسگری است لغت انسان کامل را به کار ببریم؟
من نمیگویم این اقدام بد است اما این مفهوم عرفانی است و فلاسفه ما آن را به کار بردهاند اما نه در این معنا بلکه در معنای عمومیتر؛ مثلا بعضیها معتقد بودند که مرحوم قاضی هم انسان کاملی بود و بدین دلیل این مفهوم، گنجایش و ظرفیت تعریف امام زمان(عج) و منجی عالم را ندارد؛ در واقع در اینجا یک بدسلیقگی وجود دارد.
- به نظر شما ایراد طرح چنین مباحثی چیست؟
-لاریجانی: به تعبیر مقام معظم رهبری بعضی از این مطالب برای دولت حاشیه ایجاد میکند و ما نباید مشغول آن شویم بلکه ما باید کمک کنیم تا آقای احمدینژاد مدتی که برای دوره آخرشان باقیمانده را با خوشی، شوق و خوشنامی به اتمام رسانده و مسائلی که راجع به تبعیتشان از رهبری و گفتمانشان مطرح میشود نباید وجود داشته باشد.
* احمدینژاد یک کپی اصلی دارد و یک کپی زیراکسی
من هنوز به ایشان بسیار علاقه دارم و معتقدم احمدینژاد یک کپی اصلی دارد و یک کپی زیراکسی؛ کپی اصلی همان است که هست و همان است که باید باشد و همان صورت حزباللهی و طرفدار مکتب اهلبیت، طرفدار ولایت فقیه و آقای خامنهای و ضدآمریکا و ضداسرائیل که همان ادبیات گذشته را به کار میبرد و تغییری نکرده است.
- فارس: اگر ایشان با همان ادبیاتی که شما میفرمایید وارد شوند چه نقشی در بیداری اسلامی میتوانند ایفا کنند؟
* احمدینژاد باید پرچمدار بیداری اسلامی باشد
- لاریجانی: با این اقدام جایگاه ما به دست می آید. احمدینژاد باید پرچمدار این بیداری اسلامی باشد و بعد از ریاست جمهوری هم به عنوان سفیر دائمی ما از کشوری به کشور دیگر رفته و برای مردم صحبت کند؛ این احمدینژاد فردی خواهد بود که در خدمت اسلام است.
* ما لذت میبریم که ایرانی هستیم/ دفاع از ایرانیت بیرون آوردن کوروش از خاک نیست
مسائلی که امروز در مورد ایران مطرح میشود مانند اینکه ما به ایرانیت علاقه نداشته باشیم هم نکاتی دارد؛ باید به این نکته توجه کرد که ما خودمان لذت میبریم که ایرانی هستیم و به ایران علاقه داریم اما دفاع از ایرانیت این نیست که ما کوروش کبیر را از زیر خاک درآوریم.
دفاع ما از ایرانیت این است که مکتب اهلبیتی که در بین ما زنده است و نظامی را که بنا کردیم به دنیا عرضه کنیم و این محصول ماست. این حقی است که اهلبیت بر گردن ما دارند و لذا من تصور میکنم آنهایی که این نسخه بدلی را برای دکتر احمدینژاد تجویز کردهاند ظلم بدی به شخص احمدینژاد کردهاند و ظلم آنها به نظام و رهبری نیز مشهود است که انشاءالله آنها موفق نمیشوند.
- فارس: با توجه به سخنان مطرح شده شما حضور آقای مشائی در دولت را چطور میدانید؟ به صورت کلی نظر شما در مورد آقای مشائی چیست؟
- لاریجانی: من زیاد با ایشان گفتوگوی شخصی نداشتم البته ما در جلسات شورای نظارت صدا و سیما همدیگر را میدیدیم. مطالبی که از آقای مشایی در روزنامهها درج میشود توسط وی نفی شده و وی میگوید به این صورت نیست؛ لذا بنده خودم گیج هستم که مشایی چه چیزی را میگوید و چه چیزی را نمیگوید اما در کل مطالبی که آقای سقای بیریا نقل کردهاند مطالب بسیار خطرناکی است و امیدوارم که این مطالب درست نباشد.
در مجموع باید گفت که کلیدواژه دوران ما بصیرت است و باید ابعاد آن را برای مردم به صورت کامل روشن کرد؛ زیرا اسلام ما نیز براساس بصیرت است حتی حرکت به سمت خدا نیز باید با بصیرت باشد و این بصیرت، بصیرتی نیست که انسان شب خوابنما شده یا اتصالات خاصی داشته باشد، روشنفکر یا مارکسیسم بوده و به وی داده شود.
بصیرت ما مندرآوردی نیست؛ یک رکن آن در دین و رکن دیگر آن رجوع به فقیه یا همان تقلید است. هر کس با هر دوی اینها مشکل دارد دارای خط انحرافی است.
حضرت امام(ره) در وصیتنامه سیاسی الهی خود همان ابتدا شرح مفصلی را راجع به ثقلین مینویسد زیرا آن ریسمانی است که ما باید در بصیرت به آن متکی شویم. در تفکر ما این مساله وجود دارد که اگر کسی در کشور نوعی از اسلام را گسترش میدهد که یکی از مسائل ذکر شده را ندارد مثلا رجوع به فقیه در آن نیست اسلام من درآوردی به شمار میرود. ما در اسلاممان به فقیه رجوع میکنیم و فقیه نیز محدود به کتاب و ثقلین است.
جلوگیری از حاشیه و دوری از تنشزدایی باید در دستور کار ما قرار گیرد و نباید اجازه دهیم ریاست جمهوری آقای احمدینژاد با تلخی تمام شود. احمدینژاد باید رئیس جمهور موفق ما باشد. باید تعامل داشته و شرایط را به صورتی درآوریم که اقدامات با بهترین نحو ممکن صورت گیرد که دولت نیز باید در این مسیر قدم بگذارد.
من نگران این هستم که تجربهای که ما از زمان آقای هاشمی مبنی بر اینکه وی در دوره دوم ریاست جمهوری احساس کردند که بسیاری از برنامههایش ناتمام است و بایستی یک یا دو دوره دیگر هم باشد، تکرار شود. این موضوع را آقای مهاجرانی پیشنهاد دادند که به همان صورت که حضرت امام(ره) در قانون اساسی رهبری دائمی شد و رفراندوم صورت گیرد آقای هاشمی هم چون نقششان در انقلاب کلیدی بود رئیسجمهور مادالعمر شود.
البته نقش بسیار عالی آقای هاشمی در پیروزی انقلاب منکری ندارد و خدمات وی نیز غیرقابل انکار است اما بیاندازه افسوس میخورم که چرا کارهای بعدی چنین روی چهره سرشناس انقلاب رنگ پاشید؛ این چهره باید به همان صورت تابناک باشد.
در نهایت با این موضوع مخالفت شد. ما خودمان در مجلس با آن مخالفت کردیم و آقای هاشمی درصدد برآمد که حزب کارگزاران تاسیس کرده و حزب، حکومت را به دست گرفته و نظرات وی را اعمال کند و دوم خرداد محصول همینها شد؛ البته اینها که سر کار آمدند اولین ضربه را به آقای هاشمی زدند و بعد آقای خاتمی آمد و با وجود همین فلسفه حزب مشارکت راه افتاد.
به نظر بنده چیزی شبیه به همین در بعضی از تحولاتی که من میبینم درحال رخ دادن است و افرادی از اطرافیان آقای احمدینژاد میخواهند در انتخابات باشند و آنها هم به دنبال چنین فکری هستند.
* مشایی تشکلی را برای انتخابات مجلس تشکیل داده که قانونی به نظر نمیآید
اکنون بنده در اخبار و گزارشهای مختلف میبینم که جناب آقای مشایی تشکلی را به صورت پنهانی برای انتخابات مجلس تشکیل دادهاند که من هم ابعاد آن را نمیدانم و فکر میکنم که این راه قانونی نیست. راه قانونی این است که بلافاصله یک یا چند حزب با تابلوی رسمی آن هم به صورت روشن و قانونی وارد میدان شوند؛ زیرا تشکیلهایی که چهره قانونی نداشته و زیرزمینی باشند خلاف قانون بوده و قانون با آنها برخورد میکند.
اگر ایدهای برای شرکت در انتخابات وجود دارد باید از مجاری قانونی وارد شد البته حق همه شهروندان است که در انتخابات فعال باشند اما بایستی مسیر قانونی را طی کرد. به نظرم اینها مسائلی است که امروز ما را مشخص میکند.
تاکید من بر نظر مقام معظم رهبری است که گول یک ماه انحراف را نخورید باید چراغ بصیرت سیاسی را پرنور و روشن نگاه داشته و اجازه ندهیم که اقدامی غلط در این زمینه انجام شود. رسانه، متفکرین، علما و افراد مختلف باید انحرافات ولو انحرافات کوچک را نقد کنند. روشنفکران هم باید در سخنان خود بسیار دقت کنند.
در حدیث از امام صادق(ع) به یکی از اصحابش آمده است که دروغ و امثال آن زیاد است و حتی آمده که یک تک دروغ است که اگر کسی آن را بگوید از دین خارج میشود.
مرحوم مجلسی نیز در این زمینه گفتهاند که ما در زندگی کم و بیش دروغ میگوییم و کمترین آن این است که به زن و بچه خود دروغ میگوییم؛ بنابراین هر تک دروغی آدم را از دین خارج نمیکند و باید انسان استغفار کند اما امام میفرماید تک دروغی است که انسان را از دین خارج میکند و آن تک دروغ این است که یک چیزی را به اسلام نسبت دهیم یا اینکه حقی که مربوط به ولی است را برای او قائل نشویم یا حقی که مربوط به ولی است را قائل شویم اما عمل نکنیم که این تک دروغ ما را کلا از دین خارج میکند.
* ظلم در حق ولایت بالاترین ظلمهاست
ما زمانی که راجع به دین صحبت میکنیم باید مبنا و استناد داشته باشیم زیرا حق ولی یکی از بزرگترین حقهاست. معصوم(ع) میفرماید یک ظلم است که بالاترین ظلمهاست و آن ظلم، ظلم در حق ولایت است؛ یعنی شما ممکن است آزارتان به همسایه و حتی به مورچه هم نرسد و حق هیچ کسی را ضایع نکنید ولی مرتکب یک ظلم شوید که بزرگترین ظلمهاست و اسم شما به عنوان ظالم مطرح شود. آن ظلم، ظلم در حق ولایت است.
ظلم در حق ولایت سطوحی دارد؛ سطح اول این است منکر شویم که چنین چیزی وجود دارد؛ مثلا کسانی که طرفدار نظام سکولار هستند بزرگترین ظلم را روا میدارند چون اعتقاد دارند حقی به اسم ولایت وجود ندارد. نوع دوم از ظلم در حق ولایت این است که ما منکر نشویم و بگوییم هست ولی این فردی که لایقش است این فرد نیست. این ظلم آشکارا است مانند زمان حضرت علی(ع) که برخیها معتقد بودند که حق ولایت هست ولی حضرت علی(ع) لیاقت این حق را ندارد. ظلم دیگر این است که بگوییم حق است این آقا هم هست و حرف او را بپذیریم اما این کار را نکنیم.
- فارس: شما در عرصههای گوناگون فعالیت میکنید، برنامهریزیتان به چه صورتی است که به تمامی این امور میپردازید؟
- لاریجانی: موتور کار آن سفرهای است که خداوند به نام انقلاب پهن کرد و ما فرصت پیدا کردیم گوشهای از آن را گرفته و اقدامی انجام دهیم؛ حقیقتا این بزرگترین موتور مشوق است.
هر کس میتواند گوشهای از این کشور را گرفته و اقدام مناسبی را انجام داده و یادگاری از خود باقی بگذارد. عمدتا فعالیتهای من در حوزه سیاست و علم خلاصه میشود. در حوزه سیاست همیشه دنبال این بودهام که محتوا و ایده تزریق کنم تا سیاست ما پفکی نشود لذا زمانی که در وزارت خارجه بودم دفتر مطالعات را تاسیس کردم.
در مجلس هم که حضور داشتم به آقای ناطق گفتم باید قیام و قعود ما مبنایی داشته باشد و طرح تاسیس یک مرکز تحقیقات مانند کنگره آمریکا که مرکز بزرگ تحقیقاتی دارد را ارائه کردهام. آقای ناطق نیز از این نظر حمایت کرد و مرکز پژوهشها تاسیس شد. آن زمان مرکز پژوهشها برو و بیایی داشت و پاتوق تمام وزرا بود و حتی لایحهها را هم قبل از تصویب در آنجا مورد بحث و جدل قرار میگرفت.
خانه ملت هم به نظر بنده و با موافقت مجلس تاسیس شد زیرا حس میشد که مجلس باید یک سیستم اطلاعرسانی کاملا مستقل داشته باشد که اخبار ناب نمایندهها را در آن منتشر کرد. اما خانه ملت به آن صورت که باید رشد نکرد و بعد هم از مرکز پژوهشها جدا شد و اکنون هم نمیدانم در چه حالی است.
* به عقل جوانها بیشتر از خودم قائل هستم
بزرگترین نعمتی که در زندگی ما وجود داشت انقلاب و امام(ره) بود و اینکه ما فرصت پیدا کردیم داخل نظام کارهایی را انجام دهیم. امروز نسل جوان بهتر از ما درحال کار کردن هستند من قویا به عقل جوانها بیشتر از خودم قائل هستم و جوانها بعدها بهتر از ما کار را اداره میکنند.
- فارس: از وقتی که در اختیار ما قرار دادید تشکر میکنم.لاریجانی: انشاءالله خدا شما را توفیق دهد.
گفتوگو از محمد میرزایی
بسمه تعالی
بسمه تعالی
قذافی کشته شد و جسد بی جان او در مقابل ده ها دوربین تلویزیونی به نمایش درآمد. در این واقعیت کمترین تردیدی نیست که دیکتاتور لیبی بعد از کشف محل اختفای وی با شلیک چند گلوله به قتل رسیده است. این صحنه را بسیاری از نزدیک شاهد بوده اند و یا از دریچه دوربین های تلویزیونی دیده اند. اما سؤال دیگری هم در میان است که پاسخ آن می تواند پرده دیگری از ماجرای قتل قذافی را به نمایش بگذارد. پرده ای که تماشای آن درس آموز و عبرت انگیز است. سؤال این است که قذافی را چه کسی و یا چه کسانی کشته اند؟ انقلابیون لیبی؟ یا ماموران نفوذی ناتو؟! شواهد موجود که به تصویر نیز کشیده شده حاکی از آن است که قذافی بعد از کشف محل اختفای خویش، تسلیم شده و حتی دست های خود را به نشانه تسلیم بالا برده بود. بنابراین چه کسانی اصرار داشته اند که قذافی در دم کشته شود؟ انقلابیون لیبی به دلیل خشم برخاسته از جنایات بی شمار قذافی و یا حامیان غربی دیکتاتور لیبی- ناتو- از ترس اسرار ناگفته ای که قذافی زنده می تواند بر زبان آورد و با جسد بی جان او برای همیشه به خاک سپرده می شود؟! در این باره گفتنی هایی هست و درس ها و عبرت هایی هم.
1- تصاویر تلویزیونی پخش شده از آخرین دقایق عمر دیکتاتور لیبی به وضوح نشان می دهد که قذافی با دست هایی که به نشانه تسلیم بالا برده است از مخفیگاه خود خارج می شود و سخنی چند ثانیه ای- و البته نامفهوم- نیز بر زبان دارد. بنابراین تردیدی نیست دیکتاتور لیبی در جریان درگیری با انقلابیون به قتل نرسیده بلکه بعد از تسلیم خود، کشته شده است. چرا؟!
2- در جسد عریان قذافی که از چند زاویه فیلمبرداری و عکسبرداری شده است، جای چند گلوله در سمت چپ سینه و اطراف قلب وی دیده می شود و یک تک گلوله نیز به مغز او شلیک شده است و این به وضوح نشان می دهد که قاتل دیکتاتور لیبی یک نفر بوده است زیرا چنانچه قذافی با شلیک گلوله انقلابیون به قتل رسیده بود، بایستی گلوله های پی درپی که از ده ها اسلحه شلیک شده است به تمامی بدن وی اصابت کرده باشد، بنابراین می توان نتیجه گرفت ده ها تن از انقلابیون مسلح لیبی که در صحنه حاضر بوده و قذافی را به دام انداخته بودند از شلیک به دیکتاتور تسلیم شده خودداری ورزیده و خواستار قذافی زنده برای محاکمه و کشف اسرار جنایات بی شمار وی بوده اند.
3- قاتل قذافی دقیقا سمت چپ سینه او و اطراف قلب را نشانه رفته است و این دقت عمل حاکی از آن است که قاتل بیرون از هیجان حاکم بر انقلابیون- که طبیعی نیز بوده است- دست به قتل دیکتاتور لیبی زده است و ماموریت خود را با خونسردی و بدون هیجان زدگی انجام داده است.
از سوی دیگر، در ناحیه سر جسد قذافی فقط جای یک گلوله دیده می شود و این نشانه آن است که قاتل قذافی بعد از شلیک چند گلوله به ناحیه حساس قلب و ریه دیکتاتور لیبی، برای اطمینان از مرگ وی، سر قذافی را هدف گرفته و تیر خلاص شلیک کرده است.
4- در فیلمی که از صحنه تسلیم و سپس قتل قذافی تهیه و پخش شده است دو صحنه «تسلیم» و قتل وی با فاصله نشان داده می شود. توضیح آن که در چند ثانیه از فیلم- کمتر از یک دقیقه- صحنه تسلیم دیکتاتور لیبی دیده می شود و در صحنه بعدی جسد خون آلود و عریان قذافی به نمایش درآمده است و در این میان صحنه تیراندازی به وی حذف شده است. این در حالی است که نمایش صحنه شلیک به قذافی می توانست گویای چگونگی قتل وی باشد و نشان می داد که دیکتاتور لیبی فقط از سوی یک نفر- و نه تعداد زیادی از انقلابیون- به قتل رسیده است.
5- در یکی از کلیپ های به نمایش درآمده از کشته شدن قذافی، صدای انقلابیون لیبی شنیده می شود که یکصدا فریاد می زنند «او- قذافی- را زنده می خواهیم»- نریده حیاً- این فریاد یکپارچه با شلیک چند تک گلوله قطع می شود و پس از آن جسد قذافی با محل اصابت گلوله هایی که به آن اشاره شد، دیده می شود.
شواهد یاد شده کمترین تردیدی باقی نمی گذارد که نه فقط قذافی را انقلابیون دستگیرکننده وی به قتل نرسانده اند بلکه آنها خواستار زنده ماندن وی برای محاکمه و پرده برداری از اسرار چنددهه جنایت و خونریزی دیکتاتور لیبی بوده اند.
6- اکنون باید دید زنده ماندن قذافی که به یقین، بازجویی، محاکمه و مجازات وی را در پی داشت برای چه کسانی نگران کننده بوده و از اعترافات دیکتاتور لیبی وحشت داشته اند؟ انقلابیون لیبی که از مدت ها قبل بر بازداشت و سپس بازجویی و محاکمه و نهایتا اعدام قذافی تاکید داشته و این خواسته خود را بارها- و از جمله هنگام دستگیری وی- اعلام کرده بودند و از سوی دیگر شواهدی که به آن اشاره شد، نشان می دهد کشته شدن دیکتاتور لیبی در محل دستگیری وی خواست انقلابیون نبوده است. بنابراین چه کسانی نگران زنده ماندن قذافی و اعترافات بعدی او بوده اند؟!
7- سرهنگ قذافی اگرچه از آغاز حاکمیت خود بر لیبی، به دیکتاتوری روی آورد ولی تقریبا از سال 2001 که متهم اصلی انفجار هواپیمای حامل 189 آمریکایی بر فراز لاکربی- اسکاتلند- را به غرب تحویل داد، آشکارا به اردوگاه آمریکا و متحدانش وارد شد. وی مدتی بعد به درخواست آمریکا تمامی تجهیزات هسته ای لیبی را با کشتی به آمریکا فرستاد و در تمامی تحولات و رخدادهای منطقه مواضع و عملکردی همسو با غرب داشت. قذافی در جریان جنگ 33 روزه حزب الله لبنان و اسرائیل به هیچیک از رسانه های لیبی اجازه حمایت از حزب الله لبنان را نداد. در جنگ 22 روزه غزه، مرزهای خود را به روی مبارزان فلسطینی بست و از پذیرش آنان در خاک لیبی خودداری کرد. در جنگ جنوب سودان از تجزیه طلبان مورد حمایت آمریکا و اسرائیل تحت رهبری «جان کارانگ» حمایت کرد. در جریان جنگ میان چاد و سودان که بر سر منطقه نفت خیز «دارفور» صورت گرفته بود، همراه با آمریکا و اسرائیل و فرانسه در کنار شورشیان تحت رهبری «حسن هابره» قرار گرفت. قذافی - حداقل- در تمامی ده سال گذشته از طریق فرزندش «سیف الاسلام» با سازمان «سیا» و دولتمردان کاخ سفید در تماس و هماهنگی نزدیک بود. وی مبالغ کلانی به سارکوزی در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه و به تونی بلر برای پیروزی او در انتخابات انگلیس کمک کرد. «موسی کوسه» که 16 سال در رأس دستگاه امنیتی- استخبارات- لیبی قرار داشت به اعتراف اخیر مقامات انگلیسی، در هماهنگی کامل با MI6 انگلیس- بخش امنیت خارجی انگلستان- عمل می کرد و....
8- اسناد و شواهد غیرقابل انکار که به چند نمونه از آن اشاره شد به وضوح نشان می دهد که قذافی- حداقل- طی ده سال گذشته در نقش یکی از عوامل گوش به فرمان آمریکا و متحدانش در صحنه بوده است بنابراین در صورت بازداشت و محاکمه می توانست اعترافات تکان دهنده و رسواکننده ای علیه قدرت های غربی داشته باشد و این در حالی است که آمریکا و متحدانش با بهره گیری از حمله ناتو به لیبی در پی آنند که خود را فرشته نجات مردم لیبی جلوه داده و از این طریق اگر موفق به مصادره انقلاب اسلامی لیبی نشوند، دستکم زمینه ای برای نفوذ در ساختار نظام آینده لیبی داشته و به انتظار استحاله تدریجی و درازمدت انقلاب اسلامی لیبی بنشینند. بدیهی است که قذافی برکنار شده و از قدرت افتاده نه فقط کمترین سودی برای آمریکا و متحدانش نداشت، بلکه اعترافات وی می توانست کابوس وحشتناک دیگری برای متحدان غربی رژیم سابق لیبی و مدعیان کنونی نظام پیش روی مردم این کشور باشد.
9- سرانجام شوم قذافی می تواند درس عبرتی برای تمامی رژیم ها و احزاب و گروه های وابسته به غرب باشد. آمریکایی ها بعد از فرو غلتیدن قذافی از حاکمیت لیبی، نه فقط دست از حمایت پیشین وی برداشتند، بلکه مرده متحد سابق و گوش به فرمان خود را بر زنده ماندن وی ترجیح دادند و این ماجرای همه کسانی است که با شیطان دست می دهند. مگر سرنوشت فلاکت بار سران فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 پیش رویمان نیست؟ خدای سبحان درباره اینگونه افراد و جریانات می فرماید:
«کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر، فلمّا کفر قال ا نّی بری منک انی اخاف الله رب العالمین ؛ مانند شیطان که به انسان گفت
کفر بورز و هنگامی که کفر ورزید، به او گفت؛ من از تو بیزارم،
من از خدای عالمیان بیم دارم».
حسین شریعتمداری/font>
زدن زیر میزبازی و به هم ریختن آن در شرایط کیش و مات، شگرد دم دستی است که حتی خشایار مستوفی سریال زیر آسمان شهر هم بلد بود چه رسد به باراک اوباما که حداقل 16دستگاه اطلاعاتی به وی سرویس می دهند. اما اینکه «ورشکسته ترین» و «سرشکسته ترین» رئیس جمهور تاریخ آمریکا بتواند زیر میزبازی دموکراسی و حقوق بشر و عدالت- هر وقت که خواست- بزند، محل تردید است. اینکه آمریکا دوست دارد در آستانه دهمین ماه از بیداری اسلامی و انقلاب ملت های خاورمیانه، و در آغاز دومین ماه جنبش «وال استریت را تسخیر کنید»، زیر میز بزند و بازی را دوباره آن گونه که دوست دارد بچیند، یک خبر کاملاً موثق است اما اینکه بتواند، موضوع دیگری است. سازمان سیا نبوغ به خرج داده و یک فرد میگسار را که از شدت اعتیاد به الکل، نام خود را به نام مشروب مورد علاقه (جک) تغییر داده! پیدا می کند و در جایگاه متهم ترور یک عیاش و خوشگذران علاف دیگر می گذارد (این دومی آدمی را یاد شب نشینی های اردشیر زاهدی سفیر محمدرضا پهلوی در آمریکا در شرایط به هم ریختن اوضاع رژیم می اندازد)؛ یک خیمه شب بازی کامل وسط یک کاباره و البته جناب پترائوس که همین اول کار می خواهد ثابت کند اگر در عراق و افغانستان بی عرضگی نشان داده اما در سازمان جاسوسی می تواند فرد مفیدی باشد. خب! تا اینجای قصه ظاهراً از دست پترائوس و کلینتون و اوباما می آید اما... همه قصه که این نیست و همه جا که نمی شود زیر میز زد.
زیر میز زدن شرایطی دارد و همه جا اقتضائات آن فراهم نیست. همان قصه معروف است که در یک مهمانی، صدای نابهنگامی از مهمانی پرخور بلند شد و او در یک واکنش تعجب برانگیز، شروع به کف زدن و کل کشیدن کرد. همان جا رندی در گوش او گفت صدا را پوشاندی درست، اما فکری هم به حال مشام مهمانان کن! آقای اوباما که گویا در سوابق میگساری کم از «ارباب سیار» و «عادل الجبیر» (سفیرسعودی) نداشته، خوب در این قصه چند خطی تأمل کند که همه جا نمی شود زیر میز زد و بازی را به هم ریخت. اما اگر این قصه را نفهمید قصه معروف دیگری را که توماس فریدمن همین چند روز پیش در نیویورک تایمز- روزنامه نزدیک به دموکرات ها- روایت کرده، مرور کند تا یقین نماید بدشانس ترین و بخت برگشته ترین زمامدار تاریخ آمریکاست. جامه فریبی که از زرق و برق دموکراسی و دولت رفاهی در طول دهه ها بافته بودند، اکنون لاجرم بر تن آقای اوباما -مرد تغییر!- کرده اند و دور می گردانند. فریدمن در همین آشفته بازار وال استریت که ریخت و فیگور آمریکا را به هم ریخت، می نویسد «نظام اقتصادی سرمایه داری و نظام دموکراتیک ناکارآمد ما در حال از بین بردن خود است. جنبش وال استریت را اشغال کنید همانند کودک داستان های افسانه ای است، حرفی را می زند که همه می دانستند ولی می ترسیدند به زبان بیاورند. این کودک می گوید پادشاه برهنه است. نظام سرمایه داری و دموکراسی ما در هم شکسته است.»
داستان اصلی این است؛ نظم کاپیتالیستی و ظاهراً لیبرال- دموکراتیک غرب که قبله آن آمریکاست، بر دو اصل «تحریف» و «لذت و رضایت» بنا گشت. به جرأت می توان گفت در هیچ فصلی از تاریخ بشر به اندازه فصل مدرنیته و اومانیسم، «کلمه» و معنا تحریف نشده و دروغ گفته نشده است. آمریکا و غرب در عین حال رفاه و رضایت و بهشت این جهانی را به مردمان خود وعده داده اند. اما آنچه امروز دیده می شود جهنمی تمام عیار است که تحریف و دروغ در آن به حد اشباع رسیده است. آمریکا دهه ها، دلار و اسکناس بدون پشتوانه چاپ کرده اما امروز این دروغ و ترفند بزرگ، نه قادر است کسری بودجه 15هزار میلیارد دلاری دولت آمریکا را به عنوان بدهکارترین دولت روی زمین بپوشاند و نه می تواند شکم آن 48میلیون گرسنه ای را که برای هر وعده باید کوپن غذایی بگیرند، سیر کند. نه بر بحران بیکاری فزاینده فائق می آید، نه مانع از مصادره خانه میلیون ها شهروند آمریکایی به دست شرکت های کلاهبردار می شود و نه راه ورشکستگی وال استریت- قلب بیمار اقتصاد غرب- را می بندد. چک های حاکمیت آمریکا در عرصه اقتصاد همان قدر برگشتی دارد و نامعتبر شده که در صحنه سیاست جهانی و در منظر ملت های انقلابی ایران و مصر و لبنان و فلسطین و یمن و بحرین، یا در ازای اشغال عراق و افغانستان. حاکمیت آمریکا بتواند میز بازی را به هم بریزد؟
آنها آن قدر بیچاره بودند که نتوانستند از آوردن تحقیرآمیز فرعون قسّی القلب مصر- متحد استراتژیک واشنگتن و تل آویو- پشت میله های قفس جلوگیری کنند. اگر می توانستند همان جا میز بازی را به هم می ریختند. اولین بار بود که زبان زمامداران آمریکا پیش اعتراض آل سعود و آل خلیفه کوتاه شد. کدخدا پیش نوکران خود چنین «ورشکسته» و «سرشکسته»؟! تمام هیبت آقای برهنه- مرد تغییر!- نه فقط نزد پادشاهان عربی که نزد شبه روشنفکران جادو شده ایرانی و ژاپنی و فرنگی فرو ریخته است. شما تصور می کنید فتنه گرانی که به پشتوانه- بی پشتوانه- دلارها و شبکه های غربی و عربی و عبری جوگیر شدند و برای لیبرال- دموکراسی یا کاپیتالیسم یقه چاک زدند و جامه کندند تا شبیه آقای تغییر داستان ما شوند، خوش احوال تر از ملک عبدالله ناخوش احوال هستند؟! قلم این قدرت را ندارد تا «ریشتر» ارتعاش و زلزله ای را که به جان «کدخدایان قرن جدید آمریکایی» و همه نوکران سنجاق شده به آنان افتاده نشان دهد. می فرمایید این روزها و هفته ها، خیلی سروصدا می کنند که بگویند اتفاقی نیفتاده و نظم و آرامش در غرب اعاده می شود؟ گوش مردم را شاید بشود بست اما چشم و مشام آنها را که نمی شود!
فهم ما از آخرالزمان- آغاز حقیقی تاریخ بشر- باید دگرگون شود. 20 سال پیش بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی( به وسعت یک قاره) درحالی فرو ریخت که بر نیمی از جهان حکومت می کرد. مگر باور کردنی بود؟ یا همین در خاورمیانه خودمان غیر از مؤمنان به غیب، چند نفر تصور می کردند جبار خودکامه ای به نام ژنرال حسنی مبارک، خلع سلاح شده و بهت زده، به زیر کشیده شود؟ نه، آسان از این ماجرا عبور نکنید! اینها تفسیر نو به نو آیات الهی است که به دست ملت ها جاری می شود. 20 سال پس از صاعقه ای که بر سر کاخ کرملین فرود آمد و 9 ماه بعد از شب 22 بهمن 1389 که فرعون مصر فرو ریخت، از اطراف کاخ سفید صدای صاعقه به گوش می رسد. همین که در ایالات متحده تحمیق شده و لذت اندود، شهر آشوبانی عاصی روی پلاکارد اعتراض خود بنویسند «انقلاب، همین جاست» و «اینجا التحریر است»، تا آخر قصه را روایت می کند. یک سال و اندی پس از آن که وزیر خارجه پرگوی آمریکا از تحریم های گزنده و فلج کننده علیه ملت ایران خبر داد، آثار فلجی در هیئت حاکمه کاخ سفید دیده می شود، گرچه از نگاه تحلیل گران بسیاری، این آغاز فرآیند قبض روح است.
اینکه در چنین وضعیت بغرنجی، خروجی تمام عرض و طول سیاست آمریکا، ایراد اتهام ترور سفیر عربستان به ایران باشد، خود دلالت دیگری بر همان بی حسی و فلجی رو به تزاید رژیم آمریکاست. غربی ها مدعی اند- مردادماه در گاردین نوشتند- که دولت آمریکا از جنگ نرم سپاه قدس و فرمانده لاغراندام و جوگندمی آن (ژنرال قاسم سلیمانی) در عراق و لبنان شکست خورده است. نیرویی چنین قدرتمند که قادر است با ملت ها بده بستانی عاطفی (قدرتمندتر از بمب هسته ای) برقرار کند، مطلقا در ا شل و کلاس کار خود نمی بیند که پادشاهان کاخ سفید و سعودی را سقط کند تا چه رسد به مشابه سعودی اردشیر زاهدی که ضرب المثل دیپلمات های خارجی در واشنگتن است. اگر کسی دنبال معنای «سپاه قدس» در دایره المعارف سیاسی می گردد، بداند این عنوان یعنی بیداری و بصیرت و مقاومت اسلامی، یعنی وحدت امت اسلامی در برابر فراعنه ای که بزرگترین شگرد سیطره شان گروه گروه کردن و معارض هم قرار دادن ملت هاست. سپاه قدس تجلی و اسم رمز جویبارهای باریکی است که از سرچشمه ها جاری می شوند و در یک بستر بزرگ به هم می رسند و به دریا می پیوندند. سپاه قدس اسم مستعاری است که طواغیت به ابراهیم(ع) دادند و همان کابوس استعاری است که فرعون مصر در خواب خوش خود دید. موسی(ع) نه در خانه به استضعاف کشیده شدگان، که در خانه فرعون بالید. و فرعون را نه موسی که دریای نیل به امر خدا از پا درآورد. چند هزار سال بعد، دوباره نیل طغیان کرده است. اما کنار رودخانه های راین و تایمز و می سی سی پی نیز خبرهایی است. طوفان نوح از جایی برخاست که در خیال نمی گنجید و دریا از تنور خشکی جوشید که به باور نمی آمد. سیل هنگامی آمد که منکران، نوح را به استهزاء گرفته بودند و می گفتند طوفان و سیلاب در بیابانی خشک!؟ اما این وعده لایتحلف خداوند است که سرکشان و جباران را به زیر کشد و آیت ذلت آنان را در همین دنیا به مردمان نشان دهد.
فرمود «عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیرلکم.» دشمنان ملت ایران در همین جنجال اخیر بی آن که بفهمند تریبون ذی قیمتی در اختیار ما قرار داده اند. درباره اتهام طراحی ترور سفیر عربستان در واشنگتن، خیلی بدسلیقگی و قدرنشناسی است اگر دیپلمات های ما بخواهند صرفا از ایران در برابر اتهام دفاع کنند. اکنون نوبت محاکمه ورشکسته ترین و سرشکسته ترین دولت آمریکاست. اکنون نوبت احیای کلمات و عباراتی است که در سایه سرمایه سالاری و فریب سالاری غرب به مسخ کشیده شده اند. خیلی حرف های ناگفته و شنیدنی هست که باید با ملت آمریکا و دیگر ملت های دنیا بازگفت. ما در چالش هسته ای تجربه کردیم تک تک چالش ها و پرسش هایی که جبهه استکبار علیه نقاط قوت و اقتدار ما برمی انگیزد، فرصت هایی به غایت پرارزش است و سرقفلی بسیار بالایی دارد. مکر آنها در برابر مکر الهی و مکر مؤمنان به غیب، قصه چشم بندی سحره فرعون در برابر عصای موسی است. روزی نه چندان دور- اما مستلزم مجاهدت- برسد که همان ساحران رسانه ای غرب در برابر عظمت معجزه امامت و ولایت، سر به سجده بگذارند و از سوی طواغیت متهم شوند که با مهدی موعود(عج) دست به یکی کرده اند. «... و انت تأمّ الملاء و قد ملأت الارض عدلاً و اذقت اعدائک هواناً و عقاباً... و قطعت دابر المتکبرین و اجتثثت اصول الظالمین و نحن نقول الحمدلله رب العالمین.»
طلیعه آن بهار همین روزها در کرمانشاه و گیلان غرب و پاوه پیداست. آنجا که مردمانی روشن ضمیر با حلقه زدن به گرد امام خامنه ای، مردم سالاری تراز ولایت و امامت را به ملت های مشتاق دنیا معرفی می کنند. سپاه قدسی که مستکبران از آن می هراسند، یعنی این.
محمد ایمانی/font>
بسمه تعالی
از روز چهارشنبه گذشته، یعنی زمانی که رییس اف بی آی و وزیر دادگستری آمریکا ناگهان در صفحات تلویزیون های غربی ظاهر شدند و با سرهم کردن داستانی که هنوز هم چیزی از غرابت آن کاسته نشده، ایران را متهم به تلاش برای ترور سفیر عربستان در واشینگتن کردند، دو سوال به طور جدی مطرح شده است: سوال اول این است که آمریکا به دنبال چیست و سوال دوم هم این است که آیا برای رسیدن به آنچه دنبال آن است، راه مناسبی را انتخاب کرده است؟این نوشته به سوال اول می پردازد. برای اینکه بفهمیم هدف آمریکایی ها چیست، سرراست ترین راه این است که ببینیم اکنون نیازهای آمریکا چیست. وقتی دانستیم آمریکا به چه چیزی نیاز دارد آن وقت دیگر دشوار نخواهد بود که دریابیم هدف از خیمه شب بازی سر به نیست کردن عادل الجبیر چه بوده است. فهرست نیازهای راهبردی آمریکا را می توان به شکل زیر خلاصه کرد:
1- نخستین نیاز آمریکا و به طور مشخص باراک اوباما رییس جمهور این کشور آن است که خود را هر چه سریع تر و به شکلی آبرومندانه از بحران داخلی که در آن گرفتار شده و روز به روز در حال گسترش بیشتر است، خلاص کند. راه منطقی این بود که اوباما برای حل این بحران از طریق علاج مشکلات اقتصادی و اجتماعی که برانگیزاننده آن است اقدام کند. اما این روش امکان پذیر نیست چرا که اولا جمهوری خواهان که اکنون به گفته مایکل مک کانل رهبر اکثریت جمهوری خواه سنا «مهم ترین اولویت» خود را عدم تکرار دولت اوباما اعلام کرده اند حاضر به هیچگونه همکاری در پروژه افزایش کمک های تامین اجتماعی به مردم آمریکا نیستند؛ ضمن اینکه اگر هم بودند معلوم نبود بحران فعلی قابل علاج باشد. بنابراین، طبعا بهترین راه برای اوباما این است که هر چه سریع تر به الگوی سنتی «تمرکز بر تهدید خارجی، امنیتی کردن فضا و ترساندن مردم» آمریکا متوسل شود. این تنها راه باقی مانده برای دولت و رییس جمهوری است که می گوید خبر اعتراض مردم به گرسنگی و بی کاری شان را از تلویزیون شنیده است. اوباما تصور می کند متهم کردن ایران به طراحی پروژه ای که بنا بوده 150 نفر در آن کشته شوند مجددا فضای ذهنی مردم آمریکا را به سمت جبهه گیری در مقابل تهدید خارجی سوق می دهد و معضلات اقتصادی و اجتماعی تبدیل به مسئله دست دوم خواهد شد.
2- دومین مسئله برای آمریکا که می توان آن را یک معضل دو حزبی خواند که ضرورتا اختصاصی به دموکرات ها و اوباما هم ندارد، این است که روند تحولات در منطقه خاورمیانه دقیقا بر خلاف پیش بینی های آنها هر چه بیشتر به سمت روی کار آمدن اسلام گرایان در نقاط مختلف در حال حرکت است. آمریکایی ها در ماه های اول تصور می کردند می توانند قیام های منطقه را با الگوهای سکولار و بر مبنای نیازهای اقتصادی مردم تحلیل و مثلا از طریق کمک های اقتصادی آن را علاج کنند. علاوه بر این، نگاه آمریکا این بود که خواهد توانست با جمع کردن حرکت های مردمی از کف خیابان و شیره مالیدن بر سر مردم با وعده اصلاحات، از سرنگون شدن بقیه دیکتاتورهایی که در واقع تنها تکیه گاه های راهبرد منطقه ای آمریکا محسوب می شوند جلوگیری کند. اکنون آمریکایی ها در حال دریافتن این نکته هستند که قیام های منطقه اگر مستقیما ایران را تقویت نکرده باشد از طریق باز کردن راه برای روی کار آمدن اسلام گراترین نیروهای منطقه، قدرت هژمونیک آمریکا و امنیت اسراییل را به طور جدی کاهش داده است و در حالی که بهار عربی در آستانه یک سالگی است هیچ آینده ای جز اسلام گرایی ضد آمریکایی برای آن متصور نیست. لازم نیست کسی در واشینگتن اعتراف نامه بنویسد که ایران بازی را برده است. همین که آمریکایی ها به صراحت اعلام می کنند جلوگیری از تبدیل شدن ایران به یک الگو برای آینده منطقه مهمترین اولویت امنیت ملی آنهاست کافی است که بشود فهمید از چه چیزی و چقدر نگرانند. بدون شک، اکنون برای آمریکا هیچ چیز مهمتر از این نیست که الگوی ایران - به معنای ضدیت پیگیر با آمریکا و اسراییل- در منطقه تکثیر نشود. از بیش از 6 ماه پیش همه تلاش آمریکایی ها این است که به مردم منطقه بگویند ایران الگوی خوبی برای تقلید نیست. علت اصلی تشدید ناگهانی فشارها بر ایران و پرونده سازی های پی در پی هم چیزی غیر از این نیست که مردم منطقه که اکنون در آستانه یک انتخاب تاریخی قرار گرفته اند به این نتیجه برسند که الگوی ایران چیزی غیر از دردسر ندارد و بنابراین بهتر است فکر تبدیل شدن به ایرانی دیگر را از سر خود بیرون کنند. اکنون آمریکا ایران را به یک عملیات تروریستی مستقیم درون خاک خود متهم کرده است. از سوی دیگر اعلام شده که یوکیا آمانو مدیر کل گوش به فرمان آژانس بناست در گزارش آینده خود به نشست شورای حکام ادعاهای تاریخی آمریکا درباره وجود یک جنبه نظامی در برنامه هسته ای ایران را بدون اینکه هیچ شاهد و مدرکی در دست داشته باشد تایید کند. احمد شهید گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل در امور ایران هم که بنا بود در ماه سپتامبر علیه ایران گزارش بدهد، تازه روز یکشنبه متن گزارش خود را منتشرکرده است. همزمانی سوق دادن 3 پرونده حقوق بشر، تروریسم و هسته ای به «وضعیت مرزی» بدون شک اتفاقی نیست. اما بر خلاف آنچه برخی تصور کرده اند هدف آن مطلقا این نیست که آمریکایی ها می خواهند خود را برای درگیری با ایران آماده کنند بلکه کاملا برعکس آنچه آمریکا اکنون در پی آن است فقط این است که از تبدیل شدن بهار عربی به بهار ایرانی جلوگیری کند.
3- سومین هدف مشخصا مربوط به اسراییل است. اسراییلی ها بدون شک خود را بزرگترین بازنده تحولات اخیر منطقه می دانند. اگر تهدید بیداری اسلامی برای آمریکا تهدید راهبردی باشد، این تهدید برای اسراییل موجودیتی است. وجود یک تیم به شدت عصبانی و بی تدبیر حاکم بر تل آویو هم مزید بر علت شده تا به قول مئیر داگان اسراییل با بدترین دولت وارد بدترین دوران تاریخ خود شود. با یک تحلیل کاملا ساده و فاقد پیچیدگی می توان دریافت که اسراییل اصلی ترین طرفی است که از متهم شدن ایران در این پرونده سود می برد، لااقل به 3 دلیل:
دلیل اول این است که صهیونیست ها احساس می کنند طرح این موضوع می تواند آنها را از تقابل بسیار شدیدی که اخیرا با اعراب و بقیه جامعه جهانی در مورد موضوع فلسطین پیدا کرده اند نجات بدهد و مجددا ایران را به عنوان «تهدید شماره یک» احیا کند.
دومین دلیل این است که برای اسراییلی ها وادار کردن اعراب به ورود به فاز مقابله عملی با ایران و تبدیل کردن منازعه عربی- ایرانی به یک معضل غیر قابل حل، دارای ارزش استراتژیک است چرا که به خیال خام و ابلهانه آنها- یک نیروی منطقه ای، به نیروهای فرامنطقه ای موجود که هدف مهار ایران را تعقیب می کنند اضافه می کند.
سومین و مهم ترین دلیل اما مربوط به برنامه هسته ای ایران است. اخیرا اسراییلی ها بوضوح به این تحلیل رسیده اند که غرب از تداوم بخشیدن به استراتژی تحریم در مقابل ایران ناامید شده و این احتمال جدی است که در چارچوب برخی ابتکارات دیپلماتیک به سمت پذیرش غنی سازی در ایران حرکت کند. برای اسراییل حقیقتا کابوسی بزرگتر از این وجود ندارد که غرب زندگی در کنار یک ایران هسته ای را بپذیرد و با آن کنار بیاید. چرا که غرب در این حالت، آشکارا به شکست خود در برابر ایران اعتراف کرده است و این برای رژیم صهیونیستی پیامی شکننده و کابوس گونه در پی دارد.
این بحث واقعا ناقص است و می توان و باید آن را ادامه داد. از جمله لازم است به دقت در این باره بحث شود که ارتباط این پرونده سازی ها با تحولات داخلی ایران چیست و غرب در پی بیرون کشیدن کدام نتیجه خاص از فرایندهای سیاست داخلی در ایران است. با این حال، یک نکته روشن است و آن هم اینکه آمریکایی ها شاید بتوانند سر و صدا بکنند- و می کنند- اما از حیث توانایی و اعتماد به نفس برای اقدام علیه ایران و از نظر توان متقاعد سازی جامعه جهانی علیه ایران در بدترین وضعیت ممکن قرار دارند. بنابراین، این بار هم احتمالا اقدام آمریکا تناسبی با ادعاهایش نخواهد داشت چرا که ادعاهایش تناسبی با توانایی هایش نداشته است.
مهدی محمدی
اخیراً رضا گلپور، یکی از محققان در حوزه تاریخ معاصر، طی تحقیقاتش به بخشی از نوشتههای دکتر مکری در مورد جریان فراماسونری و بخشی از زندگی میرحسین موسوی و همسرش زهرا رهنورد، برخورد کرده که میتواند برای کارشناسان سیاسی حائز اهمیت باشد.
مقدمه:
دکتر «محمد مُکری» متولد 1305 در کرمانشاه، نویسنده، شاعر، مورخ، محقق و زبانشناس معاصر ایرانی، استاد دانشگاه سوربُن پاریس بود که در سال ۱۳۴۴ به پاس سالها خدمات علمی، موفق به اخذ جایزه و نشان علمی از فرهنگستان آثار ملی فرانسه شد. وی مؤلف بیش از یکصد جلد کتاب و پژوهشنامه علمی و صدها عنوان مقاله در زمینههای تخصصی علوم مختلف انسانی بوده است و از همکاران علیاکبر دهخدا در لغتنامه به حساب میآمد. او شدیداً به حضور و سیطره فراماسونها در نهادهای فرهنگی بعد از روی کارآمدن رضاشاه معترض بود و افشاگریهای زیادی را در این رابطه انجام داده بود و به همین خاطر به دلیل فشار جریانهای وابسته به فراماسونری مجبور شد ایران را به قصد فرانسه ترک کند. کتابهای وی اغلب به دست خوانندگان داخل کشور نمیرسید و محافل شوونیستی خارج از کشور نیز در نشریات و سایتهای خود، او را بایکوت کرده بودند.
وی پس از کودتای 28 مرداد 1332 و تبعید به پاریس، در دانشگاه سوربن مشغول به تدریس شد و پس از بیست و چهار سال مهاجرت اجباری، موفق به اجاره هواپیمایی از ایرفرانس شد و در تاریخ 12 بهمن ماه 1357 با حدود بیست تن از اطرافیان «امام» و عده زیادی از خبرنگاران خارجی به تهران بازگشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی وی به امر «امام» و پیشنهاد وزیر خارجه و خواست رئیس دولت موقت و با توشیح و امضای «امام» به سِمَت نخستین سفیر کبیر دولت جمهوری اسلامی در مسکو منصوب شد.
مکری دو دهه آخر عمر خود را در پاریس گذرانید و ضمن تدریس در دانشگاه سوربن پاریس، ریاست بخش تحقیقات زبانشناسی این دانشگاه را نیز بر عهده داشت. وی از جمله محققانی بود که در زمینه نفوذ جریانهای فراماسونری در ایران تحقیق کرده و هشدار داده بود و به همین خاطر، همواره مورد غضب عناصر وابسته به این جریان بود. اطلاعاتی که وی در زمینه فعالیتهای فراماسونها در دوران پهلوی ارائه میدهد، همچون آثار اسماعیل رائین، اطلاعات ناب و مفیدی برای شناخت این جریان وابسته به صهیونیسم بینالملل است و میتواند زوایای پنهانی از جریانهای فرهنگی - سیاسی دوران پهلوی را آشکار سازد.
اخیراً رضا گلپور، یکی از محققان در حوزه تاریخ معاصر، طی تحقیقاتش به بخشی از نوشتههای دکتر مکری در مورد جریان فراماسونری و بخشی از زندگی میرحسین موسوی و همسرش، زهرا رهنورد، برخورد کرده که میتواند برای کارشناسان سیاسی حائز اهمیت باشد. گلپور در این زمینه مینویسد: «جمعبندی اینجانب این است که مرحوم دکتر مکری از دهه 40 شمسی به دلیل دسترسی به اسناد محرمانه کتابخانه و مرکز اسناد کاخ الیزه و نظایر آن، به اسناد و صورتجلسههای لُژهای فراماسونری دسترسی داشته و با زیرکی تمام، قسمتهای مهم آنها را در پارهای از مکتوبات فارسی منتشر کرد.»
اظهار نظر دقیق در مورد صحت و سقم اظهارات مرحوم دکتر مکری نیازمند بررسیهای بیشتری است که از حوصله این نوشتار خارج است؛ اما مرور آنها میتواند زمینههایی را برای تحقیق و بررسی بیشتر کارشناسان و هادیان سیاسی در اینباره فراهم کند.
نقل قولهای زیر از کتاب دیوان استاد محمد مکری که توسط نشر زیگفرید - اوری، در پاریس و در سال 1370 به چاپ رسیده، انتخاب شده است.
جریان فراماسونری در ایران
... آیا من جز دفاع از ستمدیدگان گناهی داشتم که قریب نیم قرن برای خفه کردن صدای حق و کسی که در حفظ این مآثر میکوشد، تقیزادهها و حکمتها و پادوهای «محفل» آنها با توطئه و نیرنگ و شایعهسازی و دروغپردازی برای آنکه مشتش باز نشود، آنهمه خباثتها مرتکب شوند و چراغ دانش و معرفت را در ایران خاموش سازند. این پادوهای بوجار لنجان که به زنان مطرب و رامشگران دورهگرد و سوزمانیها و قرهچیهای قدیم بیشتر شباهت دارند تا به انسانها، در همه انقلابات و برگشتگیهای سیاسی و اجتماعی جامه عوض کرده و با بلوف، خود را در پچ پچهای بیخ گوشی و در محافل در بسته، آفریننده انقلابها و رهبریها و آورنده و برنده دولتها و قدرتها معرفی میکنند و علیه هر فرد دانشدوست بیزور بیثروت که زور او، ایمان او و ثروت او، دانشدوستی و طلبگی او و عقل و احساس او در شناختن و کشف نیرنگهای آنان است، توطئه و آشوب برپا کنند و نگذارند تکلیف این مملکت روشن شود و همیشه با وقاحت و بیشرمی، خود را در همه احوال، ناظر و حاضر و طلبکار بدانند و به ریش مردم و مسئولان بخندند و به داخل و خارج دروغ بگویند وحتی دانشمندان خارجی و دوستداران ایران را سرگردان و حیران سازند ...
دیر یا زود نسل جوان و زیرک به کُنه دلالبازیها و بداندیشیها و بیمایگیهای آنها پی خواهد بُرد و آنها را بیشتر خواهند شناسانید؛ چنانکه مرحوم اسماعیل رائین هم این کار را کرد و اگرچه عملش کامل نبود و ناتمام ماند، معذلک مفید بود و از همان آغاز کار، او را تشویق کردم و موادی در اختیارش گذاشتم؛ ولی او جاهای دیگر مدارک و اسناد گرانبهای بسیاری یافت که همه سودمند واقع شدند.
مرحوم اسماعیل رائین باز هم به جاهای حساستر جرئت نکرد نزدیک شود و یا آگاهی نیافت و هیچگاه حتی یکی از گزارشهای جلسات آنها را (جز صورت حضور و غیاب اعضای محافل آنها) منتشر نکرد و از متدها و روشهای آنها بحث ممتعی بهعمل نیاورد. تاکنون کوشش من در بهوجود آمدن راهی بوده است که خوشبختانه بدان توفیق یافتهام و ادامه توطئهها و خباثتهای مجریان تسلیم (چه قبل و چه بعد از انقلاب) زاده همین موفقیتها و کوششهای پیگیر و ناگسسته سالهای 1320 تاکنون(1370) است که دشمنان فرهنگ ایران، واپسین نفس قبل از مرگ خود را میکشند...
اگر هم از نشر نوشتههایی که برای مردم وطن خودم نوشتهام جلوگیری کنند، بالاخره روزی فرصتی پیدا خواهد شد یا در زمان حیاتم و یا پس از مرگم، کل این آثار ناقابل ترجمه شود و انتشار یابد و بدانند که من... در جهتیابی مطالعات علمی، خدمات ناچیز ولی پیگیرانهای انجام دادهام وآن دُرها را در پای خوکان نریختهام و در بازیهای آنها داخل نشدهام و در جشنهای شاهنشاهی و کنگرههای تبلیغاتی سلطنتی در تمام عمرم شرکتی نکردهام. در سراسر آثار و تحقیقات خود چنانکه بعضی از دانشمندان نوشتهاند، هرگز کوچکترین ارجاع و مراجعهای با آثار نویسندگان و مؤلفان و قلمفروشان وابسته به مکتب سری نکردهام و این عمل هم کار سادهای نبوده است. معذلک مطلبی هم از آنها به نام خودم نقل نکردهام ...
پس چه بگویم درباره ایرج افشار یزدی، پادو تقیزاده، سردمدار همه تفتینها و پاد این پادو یعنی باستانی پاریزی. (در آن زمان که هنوز در تهران بودم؛ یعنی تا سال 1333 هنوز این آقای مبلغ اصلاحات ارضی و سپاه دانش و کارمند مجله خواندنیهای امیرانی از زیر بوتهها سر بهدر نیاورده بود که با او دشمنی و کینه داشته باشم. او فعلاً به ندای فطرت و «جنسیت» خود به «هم محفلیها» و «همجنسان» خود کمک میکند؛ با آنکه هنوز در «صف نِعال» کسانی است که دل و جان آنان به سمت معبود دیگری غیر از ایران است. در پایان عمر هم قادر نیست تغییر جهت دهد و از دنیای دربسته و خیالی خود قدمی فراتر نهد.)
یا چه بگویم درباره آن بهاییزاده مازندرانی، آقای ع.ن که بهمناسبت احترام زایدالوصفم به مرحوم استاد علامه عباس اقبال که از نوادر زمان ما بودند؛ قلمم از نوشتن باز میماندی (سخن در پرده گفتم با حریفان) که او هم دم در آورده است و به این دسته مبتذلنگار قائم به غیر پیوسته است و مقدمهنویسی هم میکند و با القای سفسطهها، نوشتههای حقیر و دیگران را هم به ربودن میدهد تا محملی برای خود بتراشد....
دو نمونه از روشنفکران فراماسون
1- تقیزاده: در زمان ما سر دسته این گروه، سیدحسن تقیزاده بود. وی یکی از ایرانیان خودفروختهای بود که از همان صدر مشروطیت دری به عقب باز کرده و آزادیخواهان را به دام میافکند و خود در همه دستهها و احزاب جای پای خود را برای توطئه باز میکرد. راهِ او راه میرزا ملکمخان ارمنی (ناظمالدوله و «عقل کل»)؛ کلنل روسی میرزا فتحعلی آخوندف (مبلغ جدایی آذربایجان از ایران و مانند ملکم و تقیزاده طرفدار تغییر خط فارسی به لاتین یا هر خط دیگر جهت قطع رابطه ایرانیان و مسلمانان با هم و با گذشته درخشان خود و محو کلیه آثار علمی و فرهنگی سیزده قرن تاریخ زنده بعد از اسلام و به فراموشی سپردن همه آنها ) برادران آقایوفها (آقازادههای خوی عمال دم پایی روس و انگلیس در آذربایجان و ایران) فروغی و جُز آنها بود.
خیانتهایی که او(تقیزاده) در به باد دادن معادن و ذخایر زیرزمینی (از قبیل تجدید قرارداد اسارتآور نفت در سال 1933(1313 ه.ش) که بعدها در مجلس شورا به «آلت فعلی» خود اقرار کرد) در مقایسه با آسیبهای فراوان دیگر او در جهت اسارت فرهنگی و انحطاط و انحراف تمدن و معارف حقیقی و سوق دادن افکار به جهت معینی که مورد نظر او و منطبق با نقشههای شیطنتآمیز او و مکتب سری اوست، اندکی است از بسیار و قطرهای است از بحار و ذرهای است از خروار... او بنیانگذار فوجی از دشمنان فرهنگ ایران و اسلام است که کار عمده آنان مانند اسلاف ویرانگر خود، همسویی با برنامههای برنامهریزان و طراحان مکاتب سری ضدفرهنگی و کشتن استعدادها در نطفهها و توطئه علیه کسانی است که از آخور سیاسی آنها تغذیه نشدهاند و نیز از مأموریتهای آنها زشت کردن زیبایان و زیبا کردن و وسمه کشیدن به ابروی سیاهکاران «هممحفلی» خود است که دست آنها را برای اجرای هر جنایتی باز گذارند و همچنین سوق دادن مخلوقات خود و بیخبران به جلافت و بیبندوباری و ربودن آثار دیگران و آنها را در قالبهای خود ریختن و کج کردن راههای مستقیم و راستین نیز از امور تخصصی آنهاست ...
2- خاندان افشار یزدی: پدر یکی از پادوهای تقیزاده دکتر(!) محمود افشار یزدی است و او همان کسی است که با الهام از اهریمن جادهصافکن رضاخان و از دوستان و مأموران اردشیر جی پدر شاپور ریپورتر جی در دستگاه او در هند بود. در زمان طرح تحمیل رضاخان بر مردم ایران وی در مجلات آن روزی (کاوه) مینوشت:ایرانیان که فر کیان آرزو کنند / باید نخست کاوه خود جستوجو کنند
... او هم مانند پسرش ایرج، در وابستگیهای عملی و لفظی گستاخ بود. پسر محترم او در تمام دوران شاه و پادوی برای جشنهای شاهنشاهی و «تقیزاده نویسی» و خط دادن به ساواک و جعل اسناد به کمک ساواک و به همراهی دو تن از «هممحفلی»های خود علیه بسیاری از دبیران و استادان و مردان وطنخواه خودداری نکرد... پس از انقلاب هم چون نمیتوانست با آن سوابق به روحانیون نزدیک شود، برای آنکه بهانهای بیابد و سوابق شاهپرستی و ماسونی و ساواکی و پادوی خود را کمرنگ کند و با دوستان ما نزدیک شود، یکشبه طرفدار مصدق هم شد... او ... با کمک عناصر هممحفل خود موجی از مغالطه و سفسطه و خیانت و سرقت ادبی و خرابکاری را در امور انتشاراتی در سالیانی که برای دیگران پروندهسازی میکرده است تا خود یکهتاز میدان شود، به راه انداخته است... این است نمونه پرورشیافتگان محافل سری که در همه انقلابات و دگرگشتگیها با تعویض لباس و گریم و چهرهآرایی جدید و زیرابرو برداشتن و چون آن بت عیار هر لحظه به شکل و بهرنگی درآمدن، وارد صحنهها میشوند.. این گروه مکتب سری همه استعدادها را کور میکنند و با خلق آدمکها و ادبیاتچیها و نیز عالِمِ قلابیتراشیها بهتدریج علمای واقعی را طرد و از گردونه بیرون میرانند و با اشغال پایگاههای علمی از رشد و فرهنگ و علوم در ایران جلوگیری میکنند... همه را پایین میکشند تا خود عقبماندهشان در بالا قرار گیرند. جلوی دویدن دیگران را میگیرند در حالی که خود هم قادر به دویدن و حتی راه رفتن صحیح نیستند.
به طور خلاصه باید گفت که از زمان میرزا صالح شیرازی و میرزا ملکم خان الی یومنا هذا که خوشبختانه دوران رقاصی پادوهای تقیزاده به پایان رسیده است، همیشه به مردم دروغ گفتهاند. یک اقلیت از خود راضی و سبکسر با پیوند به سرنخهای برونمرزی، مجال رشد فکری و فرهنگی را به دیگران ندادهاند و خود نیز به جایی نرسیدهاند... ما مجال نیافتیم که خود را جمعوجور کنیم و کوششهای علمی چند قرن گذشته خود را رها نکنیم. اگر هنوز هم چیزی مانده است، از تصدق سرِ فرهنگ اسلامی ماست که هر چند بر آن کلنگ و تیشه زنند، استحکامات آن فرو نخواهد ریخت و به کلی ویران نمیشود.
برنامههای درازمدت موریانهوار آرامآرام و غیرمرئی «محافل سری» به کار خود ادامه میدهند ولی آن طور نیست که هرچه بخواهند، همانطور شود.خوشبختانه هنوز مردمی و جوانانی و عقلایی در گوشه و کنار وجود دارند که از منبع این بیحاصلیهای فرهنگی و وابستگیهای طولانی اطلاع داشته باشند و دُم خروسها را که از جیب این پادوهای سرگردان وامانده و به انتهای خط رسیده که همه مهرههای سوخته استعمارند بیرون آمده است، مشاهده کنند و در دام تلبیسها نیفتند. دیر یا زود یک خانهتکانی فکری و فرهنگی به دویست سال نیرنگ و معرکهگیریهای شبهتنویری و روشنفکری معلولان مغزی پایان خواهد داد.
آشنایی با امام، ماجراهای نوفل لوشاتو و پرواز انقلاب
همین که آیتاللهالعظمی خمینی از تبعید ترکیه به نجف اشرف آمد، به دیدنش رفتم و پس از چندین بار ملاقات بسیار امیدوار شدم که دنباله رهاجوییها از سر گرفته خواهد شد و این چراغ فروزان افروخته خواهد ماند. در هنگام اقامت ایشان هم در پاریس نظر به ارادت من و محبت معظمله، کارهای دانشگاهی را موقتاً تعطیل کرده و تمام وقت ... در نوفل لوشاتو آنچه در استطاعت [داشتم]... برای به ثمر رسیدن انقلاب انجام [دادم]... که تفصیل آن را در جزوه «خاطرات نوفل لوشاتو» نوشتهام.
بنیصدر بهندرت روزها در آنجا آفتابی میشد و بعضی شبها دیروقت خدمت امام میرسید بهطوری که دوستان دیگر ما هیچوقت در روز او را نمیدیدند و رابطه هم زیاد نبود. پس از بیستوچهار سال مهاجرت و تبعید اجباری با همکاری قطبزاده (که مرحوم مهدی عراقی را هم برای ترتیب امور مالی آن با خود بردیم ) به کمک دو تن از وکلای فرانسوی پس از مأیوس شدن از موافقت هواپیمای سوئیس اِر که قبلاً شخصاً اقدام کرده بودم، بالاخره هواپیمایی را از ایرفرانس اجاره کردیم و در تاریخ 12 بهمن ماه 1357 با «پرواز انقلاب» با قریب بیست تن از دوستان و یاران آیتالله و عده زیادی از خبرنگاران و روزنامهنویسان خارجی به تهران آمدیم. در درون هواپیما هنگامی که از فراز کشورهای اروپایی پرواز میکردیم، به قسمت جایگاه خبرنگاران که چند نفر آنان را ترس برداشته بود و تصور میکردند که ممکن است هواپیما را در هوا بزنند، به دستور امام، رفته و آنها را تقویت روحی کردم. فردای آن روز فیگارو و بعضی دیگر از جراید غربی مطالب مرا در جراید خود منتشر کرده بودند.
یکی از خبرنگاران از آیتالله سؤال کرده بود در حالی که به تهران مراجعت میکنید، «چه احساسی دارید؟» آیتاللهالعظمی که به روحیه ایشان آشنایی داشتم که نه در شادیها و پیروزیها و نه در غمها و شکستها خود را نمیباخت، در پاسخ گفت: «هیچ»؛ یعنی من خود را گم نکردهام و اظهار شادمانی هم برای پیروزی خود نمیکنم و از خطرات احتمالی فرود آمدن هواپیما در تهران هم بیمی ندارم. این بود خلاصه پس و پیش و مفهوم سخن ایشان... ولی بعدها عدهای اشتباهاً این کلمه را که در حکم یک جمله بود، به نوع دیگر تعبیر کردند که با حقیقت وفق نمیداد. به نظر آنها گویا مقصود این بوده است که من اهمیتی به ایران و مردم نمیدهم؛ در صورتی که این تعبیر و تفسیر غریب و مغرضانه، خطای صرف و اشتباه محض است و هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که پس از آنهمه خون جگر خوردنها و فعالیتها کسی چنین مطلبی را ادا کند.
من حتی اگر در حقانیت و اصالت مردمی آن انقلاب تردید داشتم و نیز این کلمه را از زبان شخص دیگری شنیده بودم که برای مقاصد دیگر به ایران میرفت، باز هم باور نمیکردم که آن شخص علناً خود را نفی کند و بگوید که هیچ احساسی برای وطنم یا امتم ندارم. گویا در آن موقع و بعدها این مطلب از طرف رسانههای گروهی توجیه نشد و به مناسبت کثرت مطالب و موضوعات دیگر، درباره آن سکوت شد ...
چون در میان آنان که در معیت آیتاللهالعظمی با هواپیما به ایران مراجعت میکردند، از لحاظ طول سالهای مهاجرت و تبعید من قدیمتر و مقدمتر بودم... و هواپیما را من اجاره کرده بودم، شخص امام و دیگران به من محبت فراوان داشتند. آیتالله روزی در نجف به من اظهار کرده بودند که خیال نمیکردم هنوز کسی باقی مانده باشد که زبان فارسی را به درستی و خوبی شما بنویسد. بعد گفتند که کتابهای شما را به کتابخانه نجف و کربلا ... دادم ... آقای شهاب اشراقی ... با آنکه اهل مجامله و زبانبازی نبود، در نوفل لوشاتو به اغلب دوستان گفته بود که فلانی استاد و شخصیت علمی جهانی و دانشگاهی ماست؛ بهخصوص آنکه قسمتی از مقالات و کتابهای علمی او درباره اسلام که به زبانهای خارجی نوشته است، شهرت دارد... آقای اشراقی میگفت آیتالله گزارشهای روزانه شما را در باب تفسیر اوضاع و سیاست جهانی و اظهارنظرهای سیاستمداران درباره جنبش ما با دقت و علاقه نگاه میاندازند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و انتخاب نخستین سفیرکبیر ایران در مسکو
با آنکه از آیتالله تقاضا کرده بودم که اینجانب را از کارهای اجرایی معاف بدارد، معذلک به امر وی و پیشنهاد وزیر خارجه و خواست رئیس دولت موقت بهعنوان نخستین سفیر کبیر دولت جمهوری اسلامی در مسکو و کشور مغولستان مأموریت یافتم و رهبر انقلاب هم حکم را توشیح و امضا کرد... نهتنها نخستین سفیر ایران در مسکو بلکه نخستین سفیر منتخب انقلاب بودم. قریب سه سال هم در آنجا ماندم که ماجراهای آن و شرح اقداماتم به تفصیل نگاشته شده است. جلد اول ... در 700 صفحه در سال 1362 در انتشارات امیرکبیر به طبع رسید. در نتیجه اقدامات قریب به موفقیتی که در مورد استفاده از کل دریای خزر که جز بخش اندکی از آن، بقیه عملاً نصیب دولت روسیه شده بود و من مصراً مشغول استرداد آن و طالب بهرهبرداری کامل و عملی کشتیرانی ایران در بحر خزر شده بودم و نیز به مناسبت بلاموضوع گذاشتن (و در حقیقت لغو) دو ماده از قرارداد 1921 ایران و شوروی که به زیان ایران بود ... و همچنین به مناسبت تعطیل قنسولگری یا خانه جاسوسی شوروی در رشت و جاهای دیگر و دهها اقدام وطنخواهانه و آگاهانه، روسها علیه من به سمپاشی دست زدند و هنگامی که در کرملین با حضور هیئت نمایندگی ایران (دکتر شریعتمداری، دکتر سروش و جلالالدین فارسی) از مجهز و مسلح شدن عراقیها به دست روسها و عدم تعهدات روسها نسبت به ایران اظهار نارضایتی کردم، معاون برژنف و همراهان او به من اعتراض کردند که شما تحتتأثیر تبلیغات سیاسی آمریکایید و این مطالبی که میگویید، تکرار ساختههای آمریکا و دنیای غرب علیه ماست (که آقای فارسی در پایان کتاب خود موسوم به «جامعه هشت طبقه تولید» چاپ کرده است.)
میرحسین موسوی
این امور سبب حسادت و تحریکات میرحسین موسوی، نخستوزیر نالایق ایران، شد که در آن روزها تصور میکرد که من نخستوزیر خواهم شد و این خبر را یکی از کارمندان بیت امام به او رسانده بود؛ در صورتی که من به فرزند امام خمینی گفته بودم که نهتنها قصد پذیرفتن هیچ مسئولیتی را ندارم؛ بلکه بهزودی هم از سفارت استعفا میدهم که به کارهای علمی مورد علاقه خود بپردازم و سه بار هم استعفا دادم و آیتالله قبول نفرمودند و گفتند: «نه بمانید.»
دوباره همان تحریکات همان تفتینات و همان صحنهسازیهای قبل از انقلاب تجدید شد و اگر در طول 24 سال گذشته ناکسانی چون پادوهای تقیزاده که سانسورچی دستگاه سلطنتی و محافل خود بودند، به شایعهپراکنیها و پروندهسازیهای ساواکی میپرداختند، اینبار جانوران خلقالساعه دیگری نظیر میرحسینها ... بر عده کفن دزدان نخستین افزوده گشته بودند و یک مرد عقدهای کمسواد (متظاهر به مارکسیستی اسلامی و در باطن همهجا فروخته شده) که سرعملگی جهت آسفالت خیابانها هم برای او زیاد بود، از مرگ بهشتی و رجایی که لابد و به دلایلی که در موقع خود خواهند گفت، بیدخالت نبوده است و گویی پشت در ایستاده و منتظر این حوادث بود، استفاده کرد و نظیر هویدا که سیزده سال بر سر کار ماند، او نیز هشت سال در ایران پرآشوب و جنگزده با ریا و موشمردگی و آبزیرکاهی و گردنکجی و چون مادرمردگان در آخر صف روحانیان، خدمتکارانه و چاپلوسانه ایستادن باقی ماند و هر که یک سانتیمتر قدش از او بلندتر و یک ذره شعور و سابقه و اخلاص در عمل و دانشش بیشتر بود، به نحوی از انحا، همه درها و حتی در خانه و بیت امام خمینی را به روی او بست و با یک اکیپ امنیتی ساواکی قدیم تودهای و متخصص در پروندهسازی ... آنانی را که احتمال میداد یکروز رقیب او یا منشأ خدمتی شوند... نابود ساخت. هویدا اگر چه خائن بود، معذلک سواد داشت؛ ولی این یکی جهالت و دنائت و خیانت را با هم در وجود پرعقدهاش سرشته و انباشته بودند.
از قبل از انقلاب، ساواک او(میرحسین موسوی) و همسرش را (خانم درباری زهره کاظمی[حداقل با نامهای مستعار زهرا رهنورد و زینب بروجردی]) همکار خانم لیلی امیر ارجمند و آماده کننده دختران شایسته و ملکههای زیبایی در آب نمک گذاشته بود و توانست او را به روحانیون قالب کند و زنش را به بیت امام بفرستد و با آنها رفتوآمد کند. این خانم محترمه با نوشتن شرح حالهای کاذبانه قلابی بیامضا و در حقیقت به قلم خود در جراید که در شب انقلاب بر خود نام زهرا رهنورد نهاده بود، شوهرش را به وزارت رسانید و تبدیل به یک شاعره سبک جدید (باشعر بیوزن و بیقافیه و بیمعنی در مورد او) گردید.
«حسین رهجو» یا همان میرحسین موسوی با جهالت و بیکفایتی و فرصتطلبی به مناسبت آنکه مرد حقیر و وابستهای بود، آنهمه ظلمها کرد و خانوادهها را پریشید و لابد کسانی که آن روزها شاهد ماجراها بودند، روزی فرصت خواهند یافت که همه مشهودات خود را منتشر کنند؛ چنانکه در زندان اوین مردان آگاه و فاضلی را دیدم که بدین امر توجه کرده بودند. طومار «رهجویی و رهنوردی» درهم نوردیده شد ولی سایهای از بدبختی و ابتذال و جهالت و کذب به جای ماند و این، نتیجه سپردن کارهای بزرگ به افراد کوچک است و همه دستاندرکاران معتقد بودند که این کار برای میرحسین موسوی زیاد است و او ظرفیت و استعداد و آگاهی چنین کاری را ندارد. میرحسین یک مرد مقاطعهچی پولجمعکن و مدیر شرکت مقاطعهکاری سمرقند و نیز یک مؤسسه تجارتی دیگر به نام انتشارات قلم (منشعب از انجمن قلم درباریان برای ایز به گربه گم کردن) آنهم با نام مستعار حسین رهجو بود. او فرزند یک چایفروش است که بعدها چایهای بازار را با تردستی و بهنام کارشناس چای در انحصار خود و یاران و شرکای خود قرار داد و به او لقب سلطان چای در ایران دادند. او توانست به کمک همان محافل سری، خود را به روحانیون بچسباند و در درون آنها رخنه کند و منشأ آن همه خیانتها شود ... و در پایان هم جام زهر را به ولینعمت خود (امام خمینی که قطعاً به او ایمانی هم نداشته است) بنوشاند.
دوباره کارخانهها را{اشاره به صنایع سنگین}بستند و دکان خردهفروشی باز کردند و خدا میداند که اگر روزی پرده از کارهای میرحسین بردارند، چه حقایق تلخی روشن شود که روی شاه و همه نابکاران تاریخ را سپید خواهد کرد... مسئولان فعلی (لطفاً در تاریخ نگارش متن که 1370 ه.ش است دقت شود.) پس از اصلاح قوانین و حذف پست نخستوزیری توانستند این انگل را که چون کَنه به میز نخستوزیری چسبانده شده بود، از جای بکنند و از سر خود وا کنند. در نامهای که به عنوان «میگ و میخ» درباره خیانتهای او جهت اطلاع آیتاللهالعظمی خمینی و فرزند او و سایر مسئولان فرستادم و نیز در تلگرامهایی که راجع به سیاست غلط اقتصاد دولتی او که کپی از سیستم کمونیستهای شوروی بود، برای آنها فرستادم، باعث شد که میرحسین به وسیله تیم اراذل و اوباش خود در هنگامی که کاندیدای ریاستجمهوری (آنهم برای ایجاد امکان بیان مظالم در تلویزیون و نه واقعاً ریاستجمهوری) شدم، مرا تهدید به استعفا کند و چون پیشنهاد کاندیداتوری را پس نگرفتم، به اکیپ امنیتی و اطلاعاتی خود در نخستوزیری مأموریت داده بود که مرا در حادثه اتومبیلرانی نابود کنند. ماشین پیکانی که در آن سوار بودم، داغان و قطعه قطعه شد ولی من جان به سلامت بردم و تنها یک هفته بستری شدم و چون نمردم، بدون هیچگونه علتی، پس از آنهمه خدمات مأموران میرحسین با چند کامیون پر نفر به شهرک اکباتان برای دستگیریم آمدند که اگر مقاومتی شود تیراندازی هم بکنند. یعنی یک قشون آورده بودند که پشهای را اعدام کنند. ولی من هیچ مقاومتی نکردم و مرا به زندان ویژه نخستوزیری بردند که نه ماه در آنجا با شرایط غیرانسانی در زیر بند و شکنجه و 23 ماه در زندان اوین (که جز شش ماه آخر آن 26 ماه در زندان اوین بهسر بردم) نگه داشتند و در آخر هم نادم شدند و پس از یک معذرتخواهی تشریفاتی آزادم کردند و کلیه حقوق سفارتم را هم تا شاهی آخر پرداختند. پس از چند سال سرگردانی با تقاضای بازنشستگی و موافقت وزارت خارجه و چندین ماه تلاش برای خروج از کشور به صورت قانونی و با گذرنامه ملی خودم دوباره در سال 1367 به تبعیدگاه نخستین خود، به پاریس برگشتم که قریب 24 سال در آنجا به کار تحقیق و علم پرداخته بودم و مجدداً به تحقیقات علمی سابق ادامه میدهم.
آیتالله العظمی خمینی هم معلوم شد که ... از زندانی شدن من اطلاعی نداشته است و به آقای احمد خمینی هم، صادق خلخالی و میرحسین اطلاعات کاذبانه داده بودند... (بعدها با اطلاعرسانی به امام) ...حجهالاسلام موسوی زنجانی و نماینده امام (حجهالاسلام انصاری که ضمناً هم دوست میرحسین بود) به زندان روحانیت که در آنجا در بند بودم، به عیادتم فرستاد و قول دادند که پوزشخواهی و جبران شود...
حجتالاسلام سیدحسن خمینی در پاسخ به سؤال خبرنگاری در اینباره که شما در انتخابات آینده مجلس، سر لیست اصلاحطلبان خواهید بود یا خیر، گفت: خود شما هم میدانید که چه میگویید.
وی در پاسخ به اصرار خبرنگار مذکور مبنی بر جواب دادن به این سؤال تنها سکوت کرد.
سیدیاسر خمینی، برادر کوچک سیدحسن خمینی نیز در پاسخ به این سؤال که گفته میشود برادر شما در رأس لیست اصلاحطلبان در انتخابات آینده قرار دارد، گفت: این داستانها خیلی با حقیقت کاری ندارد.
برخی اخبار حکایت از آن دارد که بخشی از اصلاحطلبان با تشکیل گروهی تحت عنوان ۱+۷ درصدد شرکت در انتخابات مجلس نهم با محوریت سیدحسن خمینی هستند.
این گروه تحت عنوان ۱+۷ که متشکل از سیدحسن خمینی، سیدهادی خامنهای، محتشمیپور، مجید انصاری، رسول منتجبنیا، محمدرضا عارف، محسن هاشمی و صادق خرازی است، درصددند با محوریت سیدحسن خمینی در انتخابات مجلس نهم شرکت کنند.
تشکل مزبور که محوریت اصلی در آن با بنیاد باران و سپس کارگزاران، مجمع روحانیون مبارز، مجمع پیروان خط امام و حزب اعتمادملی است، معتقدند افرادی که این گروه از آنها حمایت میکند، از صافی شورای نگهبان عبور میکنند؛ از اینرو نباید نقش محوری را به خاتمی داد.
بسمه تعالی
«مصر» در کانون جنبش بیداری اسلامی در منطقه قرار دارد و بدون تردید فعل و انفعالات و روند آینده این جنبش ارتباط مستقیمی با وضعیت مصر خواهد داشت. با این وصف اگر تحولات مصر عمیق شود و به یک نظام معین سیاسی بیانجامد قطعاً تحولات در کشورهای پیرامونی و حتی تا دور دست ها عمیق شده و به نظام هایی مشابه مصر می انجامد. دقیقاً به همین دلیل است که در کشاکش تحولات شمال آفریقا و آسیای جنوب غربی چشم های موافقین و مخالفین «بیداری اسلامی» به مصر دوخته شده است.
مصر از آغاز انقلاب خود- پنجم بهمن ماه گذشته- تاکنون یک مسیر تکاملی را طی کرده و روند حرکت آن «پرشتاب و رو به جلو» بوده است. روزی که حرکت آغاز شد گروهی از مردم- و بطور خاص جوانان- در شهر قاهره دست به تجمعاتی زدند. به زودی هدف گذاری به سوی اسقاط نظام سیاسی رفت. پس از آن نیروهای جدیدی به جمع جوانان اضافه شده و احزاب و گروه های سیاسی به آنان پیوستند و دامنه تظاهرات از پایتخت به شهرهای مختلف کشیده شد. بعداً در خواسته های آنان تجدیدنظر در قرارداد ننگین کمپ دیوید مطرح گردید و در ادامه به مطالبه تجدیدنظر جدی در روابط مصر با غرب رسید. بنابراین آنچه تاکنون در «عرصه عمل» اتفاق افتاده، تنها بخش کمی از آن چیزی است که تحقق آن قطعی به نظر می رسد. در بررسی روند فعلی و چشم انداز آینده مصر- و به تبع آن خیزش بیداری اسلامی در منطقه- نکات زیر اهمیت دارند:
1- نیروهای فعال در صحنه تحولات مصر بسیار متنوع و متکثر هستند و هر کدام بخشی از شهروندان مصری را می توانند جذب کنند و براساس میزان جذب آراء شهروندان، می توان گروه های محوری را از گروه های حاشیه ای باز شناخت. از این رو نیروهای فعال در صحنه تحولات مصر به چهار گروه تقسیم می شوند؛ «احزاب باسابقه اسلام گرا»، «جوانان»، «احزاب قدیمی و جدید غرب گرا» و «نیروهای مستقل که فاقد تشکل سیاسی می باشند». احزاب باسابقه دینی به دو گروه کلی سلفی ها و غیر سلفی ها تقسیم بندی می شوند. اخوان المسلمین- در درون خود حداقل به 3 دسته- سنتی ها، غرب گراها و انقلابی ها- تقسیم می شوند و اگرچه در پاره ای از موارد قرابت هایی با تفکر سلفی دارند ولی باتوجه به رویکردهای آنان در دو دهه اخیر، می توان گفت اخوان در نقطه مقابل نیروهای سلفی قرار دارند. اخوانی ها در جامعه مصر پرقدرت ترین گروه به حساب می آیند ولی درعین حال برآوردها می گوید توانایی جذب آراء آنان نهایتاً بیش از 30درصد نیست که البته این بزرگترین عدد سیاسی به حساب می آید. مهمترین گروه های سلفی مصر «جهادی» و بقایای «التکفیر والهجره» می باشند که پایگاه اصلی آنان شهر اسکندریه است این ها بطور طبیعی و در شرایطی که اهداف خود را با صراحت بیان کنند قادر نیستند بیش از 5درصد سرنوشت انتخابات و موقعیت هایی از این قبیل را تعیین کنند. دسته دوم جوانان اولین نیروهای انقلاب مصر- می باشند که با سه عنوان «گروه6 آوریل»- اشاره به اعتراض کارگران مصری در بهار1389-، «گروه خالد سعید» و «جنبش الکفایه» شناخته می شوند. این جوانان دارای سیستم رهبری جمعی هستند و درعین حال درمورد راهبردها- مثلاً مدارا با ارتش یا عقب راندن آن از صحنه سیاسی- اختلافاتی دارند. از آنجا که جنبش جوانان در میان قشر جوان و تحصیلکرده مصر نفوذ زیادی دارد و در نگاه مردم جریانی فاقد آلودگی مالی دیده می شوند، توانایی جذب حداقل 25درصد آراء شهروندان را دارند و می توانند در این سطح مردم را به میدان بیاورند. دسته سوم گروه های غرب گرای قدیم و جدید- نظیر حزب الوفد، حزب الغد، حزب تغییر و چندین نام و عنوان دیگر- می شود. براساس برآوردهای کارشناسی مجموعه گروههای این دسته قادرند حدود 15درصد آراء را بدست آورده و تقریباً همین درصد را هم به صحنه بیاورند. در کنار این دسته بندی گروه های کوچک دیگری نظیر ناصریست ها- هواداران عبدالناصر- قرار می گیرند که تأثیری کمتر از دو درصد در عرصه تحولات مصر دارند. در این میان چند نکته حائز اهمیت است. نکته اول این است که «جوانان» حلقه میانی دو گروه اسلام گرا و غرب گرا می باشد و از این رو موقعیت آینده این گروه در نظام آینده مصر از دیگران برجسته تر خواهد بود اما از آنجا که جوانان در طول دوره مبارزه پایبندی عمیق خود را به فرایض دینی به اثبات رساندند، طبعاً جوانان را در نهایت باید در دسته اسلام گراها قرار داد.
2- غرب وانمود می کند که با اسلام گراها مشکلی نداشته و درحال تفاهم با آنان است اما واقعاً این یک ترفند سیاسی است چرا که در معادله مصر، غرب حتماً از گروه سوم یعنی غرب گراها حمایت می کند و مطلوب آنان این گروه است ولی از آنجا که تکیه صرف به آنان مشکلی از غرب را حل نمی کند ناچار به مراجعه به دیگران است- چراکه غرب گراها قادر نیستند بیش از 15درصد جمعیت فعال مصر را جذب نمایند- بنابراین غربی ها که به تجربه دریافته اند، نمی توانند با جوانان انقلابی که روحیه بالای ضدصهیونیستی دارند، به توافق برسند، توجه خود را به سوی طیف اسلام گرا معطوف کرده اند. غرب در میان اسلام گراها نمی تواند با مهره های سلفی بازی کند چرا که احزاب سلفی بیش از 5درصد جمعیت را همراه خود ندارند، پس به ناچار روی اخوان المسلمین تمرکز کرده و مرتب از توافق با رهبران اخوان و نزدیک کردن مواضع محمد بدیع- دبیرکل اخوان- ایمن نور رهبر شاخه جدیدالتاسیس انشعابی از الوفد و محمد البرادعی به یکدیگر حرف می زند و وانمود می کند که کار را به نتیجه رسانده است در حالی که این یک نمای ظاهری بیش نیست. اخوان المسلمین در متن خود به سه گروه سنتی ها، غرب گراها و اسلام گراها تقسیم می شود که ساختار سیاسی- با توجه به ساز و کار انتخاب- در اختیار افرادی نظیر محمد بدیع است ولی حدود 70درصد نیروهای اخوان با اسلام گراها و عمدتا همان جوانان اخوان می باشند. این جوانان نمی توانند به منصب دبیرکلی برسند ولی می توانند تصمیم گیری های اخوان و بیانیه های آن را تحت تاثیر جدی قرار دهند از این رو سخنرانی اردوغان نخست وزیر اخوانی ترکیه درباره حکومتی مبتنی بر لائیزم با واکنش خشمگینانه حضار اخوانی روبرو شد و متعاقب آن رهبری سنتی و غیرانقلابی اخوان ناچار شد در بیانیه ای رسمی اظهارات اردوغان را محکوم کرده و او را متهم به دخالت در امور داخلی مصر نماید.
بنابراین، این که گفته می شود غرب با اخوان بسته و یا توانسته زلف اخوان را با غرب گراها گره بزند و از این طریق به یک «انتخابات با نتایج قابل قبول» برسد تا آنجا که به بدنه مربوط می شود، دروغی بیش نیست.
3-خبرهای متعدد از توزیع مقادیر زیادی پول و مایحتاج میان مردم از طریق جریانات غرب گرا و سلفی حکایت می کنند. آمریکا و اروپا میلیون ها دلار به میدان آورده اند تا گروههای غرب گرا بتوانند نمایندگان بیشتری در مجلس داشته باشند و عربستان سعودی نیز برای بالا بردن موقعیت سیاسی احزاب سلفی میلیون ها دلار هزینه کرده است. این در حالی است که اسلام گراهای غیرسلفی و جوانان با فقر زیادی مواجه می باشند. سرازیر شدن پولهای غرب و عربستان به مصر نگرانی هایی را به وجود آورده است چرا که مصر جامعه ای فقیر دارد. براساس آمارهای موجود بیش از 40درصد مردم این کشور در فقر مطلق به سر می برند و جمعیتی کمتر از 5درصد دارای وضعیت مناسبی هستند. بر این اساس از منظر اروپا و عربستان، فقر، تحفه ای است که می توان با کمک آن بر مصر غلبه کرد ولی واقعیت این است که مردم مصر، غرب و رژیم های عربی را همراه 30ساله حسنی مبارک و فلاکت ناشی از حکومت او می دانند و این مهمترین نقطه ضعف غرب و عربستان در پوشاندن چهره و وارونه نمایی است.
سلفی ها که علیرغم تلاش های فراوان هیچگاه نتوانسته اند بر محیط مصر حاکم شوند، اینک با مخفی نگه داشتن سابقه و تفکرات خود- که گناه را مساوی کفر دانسته و فقر را وضعیتی خدا خواسته و ارتباط با گناهکار و کافر را حرام می دانند- اینک به توزیع پول روی آورده و از دمکراسی و پذیرش آراء مردم حرف می زنند خود این مسئله ضمن مخاطراتی که برای مصر دارد در عین حال نشان دهنده آن است که مصر با سلیقه و به تبع آن با رژیم های مدافع سلفی گری- نظیر عربستان- میانه ای ندارد.
4-نظامیان از مواجهه جدی با مردم پرهیز می کنند و در مواجهه با فشار عقب می نشینند این عقب نشینی و خویشتنداری از برخورد اگر در فاصله 5 تا 22بهمن یک تاکتیک بود، اینکه به یک وضعیت پایدار تبدیل شده است. این در حالی است که سران کنونی نظامی و امنیتی مصر همان افراد منصوب دوره مبارک هستند. این روند نشان می دهد که نیروهای نظامی و امنیتی خود را ناگزیر از همراهی با نیروهای انقلاب می دانند. آنان در عین حال در آینده به عنوان مهمترین «نهاد باثبات» به ایفای نقش های خاص خود می پردازد و به احتمال زیاد ارتش مصر با مردم مقابله نخواهد کرد نباید فراموش کرد که اسلام گراها در ارتش مصر نفوذ جدی دارند. در دهه 1340 بیش از صدهزار نفر از اعضای ارتش این کشور هوادار اخوان المسلمین بودند.
5- تردیدی وجود ندارد که مصر هر روز از رژیم صهیونیستی دورتر شده و به نقطه مقابل آن تبدیل خواهد شد. بنابراین، هیچ بعید نیست که حتی اگر سیستم آینده نیز مایل نباشد، از متن مردم یک جریان شدیدا ضداسرائیلی- نظیر حزب الله لبنان- بجوشد و کل سیستم را در مقابله با رژیم غاصب به دنبال خود بکشاند. این موضوعی است که قطعا روابط مصر و غرب را با چالش جدی مواجه می کند چرا که غرب پاشنه آشیل روابط خود با کشورهای این منطقه را رژیم صهیونیستی قرار داده است با این وصف دو نتیجه کلی از این روند به دست می آید، رابطه غرب و مصر روز به روز تیره تر می شود و موقعیت امنیتی و موجودیت رژیم صهیونیستی با یک چالش فراگیر مواجه می گردد.
6-رابطه ایران و مصر تابع روند تحولات انقلاب مصر است و به میزانی هم تابع نحوه درک ما از شرایط مصر و تلاش ما برای ارتباط با نیروهای مختلف مصر به خصوص دو گروه عمده جوانان و اسلام گراها- است. ولی در یک نمای کلی باید گفت از آنجا که موقعیت آینده رقبای منطقه ای و بین المللی ایران در مصر قطعا سیر نزولی خواهد داشت، ایران فرصت های تاریخی فراوانی را پیش رو دارد.
سعدالله زارعی /font>
بسمه تعالی
اگر در تاریخ نه چندان بلند انقلاب های منطقه -که آمریکایی ها دوست دارند آن را بهار عربی بنامند- دقیق شویم، می توان دید که راهبرد آمریکا برای اثرگذاری بر مناسبات ایران و خاورمیانه انقلابی، 3 فاز متفاوت را پشت سر گذاشته است. اینکه در زمانی چنین کوتاه (حدود 10 ماه) آمریکا چندین بار استراتژی خود درباره «نحوه حضور ایران در محیط انقلابی خاورمیانه»را تغییر داده نشان دهنده آن است که آمریکایی ها قادر به فهم دقیق نسبت ایران و این تحولات نیستند و هر بار هم که تصمیم می گیرند درک خود از مسئله را دقیق تر کنند، از دامن یک اشتباه به دامن اشتباهی دیگر می افتند. این نوشته تلاش می کند روند اشتباهات محاسباتی آمریکا برای تاثیر بر مناسبات ایران و انقلاب های منطقه را با حداکثر اجمال تحلیل کند و نهایتا نتیجه بگیرد که تحلیل تروریست پیری مانند مئیر داگان که دیروز گفته ایران در «مسئله سازترین و اثرگذارترین» دوران تاریخ خود به سر می برد، به چه دلیل و به چه معنایی درست است.
پس از آغاز انقلاب های منطقه و کاهش شدت سرگیجه اولیه ای که به کاخ سفید دست داد، نخستین راهبردی که برای اثرگذاری بر نسبت میان ایران و تحولات منطقه در پیش گرفته شد، تبدیل کردن فرصت به تهدید از طریق سرایت دادن ناآرامی ها به ایران بود. آنچه آمریکایی ها را وادار کرد که روی این مسئله به طور ویژه وقت بگذارند این بود که حس می کردند فرصتی در اختیار دارند تا در کالبد بی جان فتنه سبز در ایران دوباره روحی بدمند و ناآرامی هایی را که در سال 88 قادر به تبدیل آن به یک پروژه براندازی نشده بودند، دوباره احیا کنند.
در این فاز، دو پروژه اجرا شد؛ نخست، در 25 بهمن 1389 آمریکایی ها به واسطه سرویس های اروپایی که در واقع مرتبطان مستقیم موسوی و کروبی محسوب می شدند به آنها پیغام دادند که هر طور شده باید یک درگیری جدید در تهران راه بیندازند و این دو هم که مامور بودند و معذور؛ لذا ماجرای ناکام ولی عبرت آموز 25 بهمن شکل گرفت که در وقت خود به تحلیل آن پرداخته ایم.
پروژه دوم، کشاندن ناآرامی ها به سوریه و تلاش برای رادیکال کردن آن از طریق مسلح سازی مخالفان با هدف حذف سوریه از محور مقاومت بود که تحلیل اصلی خفته در پس آن باز هم ایران را نشانه می گرفت. استراتژیست های آمریکایی و اسراییلی در آن ایام معتقد بودند تنها کشوری که سقوط دولت در آن می تواند به آغاز آشوب ها در ایران منجر شود سوریه است و لذا محاسبه راهبردی آمریکا این بود که با تضعیف یا حذف اسد یک حلقه موثر از زنجیره مقاومت را حذف می کند.
اشتباه محاسبه اصلی که باعث شد راهبرد آمریکا در فاز اول شکست بخورد این بود طراحان واشینگتن این نکته را در نظر نگرفته بودند که فتنه گران در تهران برخلاف آنها که تلاش می کردند ماهیت اسلامی این تحولات را انکار کنند، این انقلاب ها را کاملا اسلامگرایانه می دانند و بنابراین نه فقط حاضر نیستند از آن الگو بگیرند بلکه خواهان توقف هر چه سریع تر آن هستند!
فاز دوم، بلافاصله پس از شکست پروژه 25 بهمن آغاز شد. در این فاز هدف اصلی آمریکا این بود که ایران را در مقابل تحولات منطقه به انفعال بکشاند و آن را از نقش آفرینی موثر در این تحولات باز بدارد. در اینجا 3 پروژه مهم اجرا شد. اولا، آمریکایی ها با مشارکت سعودی فتیله بحران در سوریه را بالا کشیدند تا ایران در حمایت از مطالبات انقلابی مردم منطقه به زعم آنها دچار پارادوکس شود و دیگر نتواند به آسانی از «جنبش های مردمی در خاورمیانه» حمایت کند. ثانیا، برخی محافل خاص در داخل ایران به یکباره و بی آنکه حتی یک استدلال به درد بخور در اختیار داشته باشند این نغمه را ساز کردند که کل تحولات منطقه پروژه آمریکاست و بنابراین نه فقط ایران نباید در این آتش بدمد بلکه باید برای ایجاد ثبات در منطقه به حاکمان فعلی کمک کند. این خط مشکوک که آشکارا دست های مرتبط با محافل بیرونی را می شد در پس آن دید، البته خیلی دوام نیاورد ولی توانست در مقطعی انرژی نظام را صرف بحث بی حاصلی بکند که نتیجه آن از ابتدا روشن بود. اما پروژه سوم از همه خطرناک تر بود. درست در وضعیتی که ایران اسلامی می بایست همه ظرفیت و توان و نیروی خود را صرف جهت دهی به انقلاب های منطقه کند همان تیمی که ابتدا گفته بود تحولات منطقه کار آمریکاست، بحرانی دیگر درون دولت بوجود آورد و زمانی بیش از 10 روز تمام توان سیاسی کشور را صرف بازی کرد که باز هم برنده و بازنده آن از همان ابتدا روشن بود. در پایان فاز دوم بود که برخی از تحلیلگران در داخل به این فکر افتادند که پروژه ای از پیش برنامه ریزی شده برای جلوگیری از متمرکز شدن انرژی نظام بر تحولات منطقه وجود دارد که باید در مقابل آن سخت هشیار بود.
فاز سوم که دارای نوعی هم پوشانی زمانی با فاز دوم است، در همین ایام طراحی شد و تا امروز ادامه دارد. آمریکایی ها در این فاز تمام نیروی خود را به میدان آورده اند تا از تبدیل شدن ایران به یک الگو در خاورمیانه پسا انقلابی جلوگیری کنند. در واقع تحلیل آمریکایی ها اکنون این است که منطقه در نوعی وضعیت گذار تاریخی قرار گرفته که اگر این فرایند آنگونه که مدنظر آمریکاست مدیریت نشود، نه فقط خاورمیانه برای همیشه از دست غرب خارج خواهد شد بلکه ممکن است آتشی که در اینجا برافروخته شده تا عمق نهانخانه های امن کشورهای غربی هم نفوذ کند بی آنکه بتوان راه چاره ای برای آن یافت. مسئله اصلی برای آمریکا در این فاز این است: اکنون که منطقه در آستانه یک انتخاب تاریخی قرار گرفته و با انهدام مدل های قبلی به دنبال مدلی جدید می گردد، چه باید کرد که ایران تبدیل به الگوی کشورهای منطقه نشود؟ کابوس آمریکایی ها این است که مدل ایران بسط پیدا کند و صدای امام خمینی که نتانیاهو چند ماه قبل هراسان گفت از بیخ گوشش رد می شود، هر روز بلندتر شود. بدون تردید، و بر مبنای مجموعه ای استدلال های بسیار مهم که اینجا جای بحث از آنها نیست اکنون برای آمریکا هیچ هدفی مهم تر از این نیست که از تبدیل بهار عربی به بستری برای بسط الگوی ایران جلوگیری کند.
راهبردهای زیر دقیقا با این هدف تدوین شده و در حال اجراست.
در گام اول آمریکایی ها در تلاشند تا ترکیه را تبدیل به یک الگوی جایگزین در عرض ایران بکنند. آنگونه که از رفتار ترک ها پیداست خود آنها هم چندان به این موضوع بی میل نیستند و گویی در معامله ای پنهان با آمریکا پذیرفته اند که با افکندن خود به میانه معرکه انقلاب های منطقه، به رقابت با مدل انقلاب اسلامی ایران برخیزند. مدل ترکیه دو مشکل اساسی دارد. اول اینکه این مدل فاقد هرگونه ظرفیت و توان ایدئولوژیک است در حالی که تحولات منطقه ماهیتی عمیقا ایدئولوژیک دارد که قبل از هر چیز با لائیسیته از آن نوعی که در ترکیه جریان دارد، درگیر است. دوم، ترکیه همواره یک متحد کامل برای غرب بوده و به همین دلیل هرگز برای ارتباط گیری با آن دسته از گروه های انقلابی در منطقه که سرگرم مبارزه سازمان یافته با غرب بوده اند تلاش نکرده است. بنابراین، ترکیه هر گز نمی تواند یک مدل باشد بلکه نهایتا تنها یک بازیگر است که بازی آن هم از تناقض های درونی علاج ناپذیری رنج می برد.
گام دوم آمریکا برای جلوگیری از تبدیل شدن ایران به مدلی برای آینده منطقه شکست خورده نشان دادن مدل جمهوری اسلامی بوده است. این شاید اصلی ترین راهبردی است که اکنون آمریکایی ها در قبال تمام تحولات منطقه در پیش گرفته اند. اکنون همه سعی آمریکا این است که به مردم منطقه بگوید مدل ایران ارزش تقلید ندارد. بهترین و موثرترین کمک به آمریکا در این مسیر آن است که کسانی در داخل ایران خود پیشگام بحرانی و سیاه جلوه دادن فضا، بی دستاورد نشان دادن تلاش های نظام در مسیر خدمت به مردم و هزینه زا قلمداد کردن راهبردهای سیاست خارجی کشور شوند. ابعاد خیانت آن دسته از خواص که در این مقطع حساس وظیفه خود را نفهمیده و بی توجه به حساسیت بی نظیر آنچه در منطقه می گذرد، صرفا در پی آتش افروزی در داخل و تزریق مستمر بحران به فضای سیاسی و رسانه ای کشور هستند این بار قابل مقایسه با گذشته نیست. آنچه رهبر معظم انقلاب اسلامی در سال 88 بصیرت نامید زمانی به معنای مرزبندی صریح با دشمن بود، زمانی دیگر معنای در نیامیختن مرز دوست و دشمن به خود گرفت و اکنون به معنای آن است که مددکار دشمن شکست خورده و رو به اضمحلال نشویم. کالای انقلاب اسلامی و تجربه عظیم جمهوری اسلامی گرانبهاتر از آن است که بشود آن را پیش پای این فساد و آن ناکارآمدی قربانی کرد، بویژه حالا که مردم کف خیابان های خاورمیانه ایستاده اند و به تهران نگاه می کنند.
مهدی محمدی
بسمه تعالی
1- سه دهه پیش با ظهور انقلاب اسلامی و طنین صدای «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» در منطقه خاورمیانه شیمون پرز که از تحلیل انقلاب اسلامی ایران مستأصل و سردرگم شده بود به این تک مضراب بسنده کرد که خاورمیانه سرزمین شن های روان است.
هر چند کنایه «شن های روان» اعتراف «پرز» بر شتاب تحولات منطقه و شکل گیری معادلات جدید در پهنه منطقه استراتژیک خاورمیانه را نشان می داد اما در تمامی 33 سال گذشته صهیونیست ها با همراهی آمریکایی ها نخواسته اند عمق حقیقتی به نام انقلاب اسلامی ایران را درک کنند.
این رویه و مشی خودخواهانه مقامات واشنگتن و تل آویو تاکنون نیز استمرار و تداوم داشته است. اما شواهد و قرائن، آشکارا بیانگر این است که بیرون از اراده تل آویو و واشنگتن که منافع درهم تنیده ای دارند رخدادهای بزرگی در حال به وقوع پیوستن است. در آمریکا امروز اوضاع به گونه ای تغییر یافته است که دیگر نام «وال استریت» بازار بورس و تحولات اقتصادی آمریکا را به خاطر نمی آورد. «وال استریت» اکنون اعتراض گسترده آمریکایی ها به سیاست های نظام سرمایه داری را نشان می دهد.
اعتراض فراگیر و دامنه داری که در قامت یک جنبش ظاهر شده است. جنبشی که روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز از آن به عنوان «جنبش تسخیر وال استریت» نام می برد.
گزارش های منتشره حکایت از آن دارد که موج این جنبش نیویورک را درنوردیده و به شهرهای شیکاگو، لس آنجلس، سان فرانسیسکو و حتی واشنگتن نیز رسیده است.
اما نکته قابل تامل و درس آموز این است که رسانه های آمریکایی-و از جمله نیویورک تایمز- به این مسئله اعتراف دارند که جنبش جوانان معترض آمریکایی از جوانان معترض مصری درمیدان التحریر الهام گرفته اند.
نکته ای که چند ماه پیش رهبرحکیم انقلاب اسلامی به روشنی آن را پیش بینی و تاکید کرده بودند که این بیداری ملت ها آمریکا و اروپا را نیز دربرخواهد گرفت.
صهیونیست ها نیز که همواره و در طول 6 دهه جنایات و تجاوزات مشمئزکننده خود از حمایت آشکار واشنگتن بهره برده اند نیز در موقعیتی بغرنج و مخمصه ای هلاک کننده اسیر شده اند. موج مواج بیداری اسلامی طی 9-8 ماه گذشته رژیم صهیونیستی را در یک انزوای مرگ بار فرو برده است.
از ابتدای تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، مقامات این رژیم از شکل گیری یک انقلاب اسلامی دیگر در منطقه اظهار نگرانی کرده و عجز آلود واهمه و ترس خود را علنی کردند. جالب است که نتانیاهو و شیمون پرز چندبار موضع گرفتند و نتوانستند خاطر پریشان خود را پنهان نمایند.
حتی در بحبوحه این تحولات و پس از آنکه دولت حسنی مبارک شریک راهبردی رژیم صهیونیستی سقوط کرد و در پی آن لغو پیمان کمپ دیوید و مختومه شدن طرح سازش به یکی از اصلی ترین خواسته انقلابیون مسلمان مصر تبدیل شد آویگدور لیبرمن وزیر خارجه این رژیم باز هم مهم ترین مشکل و خطر رویارویی رژیم صهیونیستی را انقلاب اسلامی و حکومت ایران برمی شمارد.
رادیو اسرائیل به نقل از لیبرمن تصریح می کند که پس از مسئله ایران، مقوله رسیدن به صلح با فلسطینیان بزرگترین مشکل اسرائیل است.
البته با توجه به آنچه که در بالا آمد یک نکته مشخص می شود و آن اینکه تحولات منطقه در بستر بیداری اسلامی و موج بیداری ملت ها علیه سیاست های آمریکایی و صهیونیستی تا قلب اروپا و آمریکا همگی ناشی از یک پدیده تعیین کننده و شاخص روشن است: «بروز و ظهور انقلاب اسلامی بیرون از دو اردوگاه شرق و غرب».
2- اتفاق بزرگی که از آن می توان به نقطه اشتراک تحولات منطقه خاورمیانه و شکل گیری موج گسترده اعتراضات در آمریکا و اروپا نام برد روی برگرداندن مردم و افکار عمومی از مدل حکومتی سکولاریسم است.
در پی بیداری اسلامی، شاخصه مهمی که ملت ها در قالب قیام ها و انقلاب ها آن را پیگیری و رهگیری نمودند حاکمیت موازین اسلامی در قانون اساسی و حکومت های جدید است. در مصر، اردن، لیبی و ... بارها انقلابیون بر عملی شدن آموزه های اسلامی در سطح زندگی و جامعه تاکید کردند.
پیوست این خواسته انقلابیون نظرسنجی های متعددی بود که نشان می داد ملت های منطقه از سیاست های آمریکایی، غربی و صهیونیستی در اداره کشورشان بیزار هستند. شعار «اسلامیه، اسلامیه» نیز همواره ترجیع بند این خواسته انقلابیون بوده که در راهپیمایی ها و تظاهرات طنین انداز بوده است. به موازات این خواسته ایجابی ملت های مسلمان، در سوی دیگر یعنی در اروپا و آمریکا، مردم و افکار عمومی یک خواسته سلبی را به صحنه اجتماع آورده اند و آن برچیده شدن اقتصاد کاپیتالیستی و سیاست سکولاریستی است که معتقدند یک نظام ناعادلانه و تبعیض آمیز را بر مردم آمریکا تحمیل کرده است.
3- رهبر معظم انقلاب اسلامی دو روز پیش در اجلاس بین المللی حمایت از انتفاضه فلسطین که به فاصله کوتاهی پس از اجلاس بیداری اسلامی برگزار شد بر نکته مهم و عمیقی دست گذاشتند. «آقا» که قبلا بیداری ملت ها را تا قلب اروپا و آمریکا دیده بودند و حکیمانه این پیش بینی را به میان کشیده بودند اکنون به حامیان صهیونیست ها هشدار داده و گفتند: «رئیس جمهور آمریکا می گوید که امنیت اسرائیل خط قرمز اوست، این خط قرمز را چه عاملی ترسیم کرده است؟ منافع ملت آمریکا یا نیاز شخصی اوباما به پول و پشتیبانی کمپانی های صهیونیستی برای بدست آوردن کرسی دومین دوره ریاست جمهوری؟»
سپس رهبر معظم انقلاب با طرح این پرسش که تا کی شماها خواهید توانست ملت خود را فریب دهید تاکید کردند: «بدانید این خط قرمز اوباما و امثال او به دست ملت های به پا خاسته مسلمان شکسته خواهد شد.»
و بالاخره امام خامنه ای در این بخش از سخنانشان این پیام و پیامد بیداری ملت ها را ترسیم کردند که؛ «... آن روزی که ملت های اروپا و آمریکا دریابند که بیشترین گرفتاری های اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی آنان منشأ گرفته از سلطه اختاپوسی صهیونیسم بین الملل بر دولت های آنهاست و دولتمردان آنان بخاطر منافع شخصی و حزبی خود مطیع و تسلیم در برابر زورگویی های کمپانی داران زالوصفت صهیونیست در آمریکا و اروپایند، آن چنان جهنمی برای آنان بوجود خواهند آورد که هیچ راه خلاصی از آن متصور نیست.»
بنابراین فراتر از تحولات منطقه ای آنچه که مهم است و باید در صدر توجهات اندیشمندان و نخبگان اسلامی قرار بگیرد مقطع تاریخی کنونی دنیاست که از یکسو این قابلیت را داراست تا بنای رفیع تمدن بزرگ اسلامی را پس از قرن ها پی ریزی و استوار سازد و از سوی دیگر براثر بیداری ملت ها، فریب و جاه طلبی و افزون خواهی و غارتگری نظام سلطه را برچیند.
و بدون تردید این مسئولیت بزرگ و تاریخی موقعی به بار می نشیند که اولاً یک «نقشه راه» وجود داشته باشد و ثانیاً این نقشه راه جامع و مانع باشد بطوری که همه موانع و مشکلات و آفت ها در آن دیده شده باشد و در نقطه مقابل راهکارهایی داده باشد که تا رسیدن به نقطه هدف از بستر اصلی منحرف نشود.
از همین روی، سخنان استراتژیک و راهگشای رهبر انقلاب در دو اجلاس بین المللی اخیر در تهران باید سطر به سطر و بند به بند در دستور کار کشورهای اسلامی و ملت های مسلمان باشد تا با شکستن خط قرمز اوباما و امثال او فردایی بدون سلطه اختاپوسی صهیونیسم آغاز شود که نشانه ها و قرائن آن به وضوح قابل رؤیت است.
حسام الدین برومند
بسمه تعالی
موضوع این نوشتار می تواند ریشه یابی انقلاب های 8 ماه گذشته منطقه در متنی باشد که 23 سال پیش نوشته شد و در تلخی جام زهر، بشارت فتح می داد. یا می تواند سخنان مقامات بلندپایه اسرائیل باشد که دیگر رمق ندارند بگویند چهارمین ارتش قدرتمند دنیا هستند و چنین و چنان می کنند بلکه از جهنمی خبر می دهند که ایران در متن «بهار عربی» برای آنها افروخته است. می توان گزارش اخیر روزنامه وال استریت ژورنال را دستمایه یادداشت حاضر قرار داد که تصریح می کند «پنتاگون به طور ویژه نگران قدرت دریایی سپاه پاسداران ایران و قدرت عمل فوق العاده آن است. این نیرو به طور پیوسته می تواند ناوهای آمریکا را به چالش بگیرد». می توان از مظلومیت و غربت 31 سال پیش خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و هویزه نوشت و یا اقتداری که از آن مظلومیت سر برآورد. می شود از عزتی سخن گفت که نماینده ملت ایران- رئیس جمهور محترم- به پشتوانه آن، قدرت های مستکبر را از پشت تریبون سازمان ملل به چالش کشید و بالاخره می شود همه این سوژه ها را تار و پود تحلیل این باور بلند کرد که نسبت ما و ولایت فقیه، نسبت فرزندی و پدری است.
قصه پدر و فرزندی یک بار 29 تیر 1367 معنا شد آنجا که حضرت روح الله(ره) یک تنه بار پذیرش قطعنامه 598 و سر کشیدن جام زهر را برعهده گرفت حال آن که از عمق جان باور داشت «هر روز ما در جنگ برکتی داشته است». اما این قصه ریشه دارتر بود. شاید ریشه در آن روزهایی داشت که ارتش صدام به نمایندگی از تمام جبهه کفر و استکبار پنجه در کیلومترها خاک پاک ما کشید و بسیاری متحیر و فشل ماندند؛ با این وجود، یک نهیب الهی امام، کار خود را کرد. اما قصه پدر و فرزندی به بیش از عمر انقلاب ما و ماجراهای سخت آن برمی گشت؛... به آن روز که رسول خدا(ص) فرمود «انا و علیّ ابوا هذه الامّه . من و علی پدران این امت هستیم». معنای این ابّوت را امیر مؤمنان(ع) در خون دل خوردن ها و نلغزیدن ها، و در بینایی ها و بردباری ها، و برداشتن بار از شانه های ناتوان امت آشکار کرد. «به اقامه امر خداوند برخاستی آن هنگام که همه فشل شدند... پدری مهربان برای مؤمنان شدی آن هنگام که تحت سرپرستی تو درآمدند، پس بر دوش کشیدی بارهای سنگینی را که از تحمل آن ناتوان ماندند و پاس داشتی آنچه را تباه کردند و نگاه داشتی هر آنچه که در آن اهمال کردند. و دامن همت و کار به کمر زدی در حالی که آنها دوری جستند. در آن هنگام که گریزان از دشمن بودند و جزع و فزع می کردند، تو دلیرانه و صبورانه ایستادی»... موضوع این نوشتار می تواند جاذبه و دافعه، و ستیز و سازشی باشد که روح خدا خمینی -رضوان خدا نثار او باد- در قاموس تولاّ و تبرّا یادمان داد. چشاند در کام ما که از تلخی حنظل گون صبر و بصیرت، شهد عسل آسای ظفرمندی ساختن یعنی چه. و از آن روز که ولایت فقیه در جان ملت ما تابید، تار «امت» در پود «امامت» تنید و تازه فهمیدیم دو روز بعد از پذیرش قطعنامه 895(27 تیر 76)- در آن شرایط سنگین روحی و روانی جامعه و تبلیغات مسموم مغرضان- چگونه می توان پیامی سراسر آرامش و امید و بشارت نوشت که طلیعه آن بشارت فتح باشد؛ «ملت ایران، لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلنّ المسجد الحرام ان شاء الله آمنین».
امام در همان شرایط سنگین که مواضع کسانی رنگ و بوی فشلی داشت، نوشت: «... البته ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجی و بین المللی اسلامی مان بارها اعلام نموده ایم که درصدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطه جهانخواران بوده و هستیم. حال اگر نوکران آمریکا نام این سیاست را توسعه طلبی و تفکر تشکیل امپراتوری بزرگ می گذارند، از آن باکی نداریم و استقبال می کنیم... مسلمانان جهان و محرومین سراسر گیتی از این برزخ بی انتهایی که انقلاب اسلامی ما برای همه جهانخواران آفریده است، احساس غرور و آزادی می کنند... ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پا برهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم، و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم، دست از مبارزه با ظالم برنمی داریم... مسلمانان باید بدانند تا تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود، همیشه منافع بیگانگان به منافع آنان مقدم می شود... امروز خمینی آغوش و سینه خویش را برای تیرهای بلا و حوادث سخت و برابر همه توپ ها و موشک های دشمنان باز کرده است و همچون عاشقان شهادت، برای درک شهادت روز شماری می کند. جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی شناسد و ما باید در جنگ اعتقادی مان، بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم. ان شاء الله ملت بزرگ ایران با پشتیبانی مادی و معنوی خود از انقلاب، سختی های جنگ را به شیرینی شکست دشمنان خدا در دنیا جبران می کند و چه شیرینی بالاتر از این که ملت بزرگ ایران مثل یک صاعقه بر سر آمریکا فرود آمده است... نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بکشانیم که بگوییم در عوض شهادت فرزندان اسلام، تنها خرمشهر و یا شهرهای دیگر آزاد شد. تمامی اینها خیالات باطل ملی گراهاست. ما هدفمان بالاتر از آن است... ما می گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لااله الاالله را بر قله رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم... هرگز از دست دادن موضعی را با تاثر و گرفتن مکانی را با غرور و شادی بیان نکنید... امروز روزی است که خدا این گونه خواسته است و دیروز، خدا آن گونه خواسته بود و فردا ان شاءالله روز پیروزی جنود حق خواهد بود».
حضرت امام در ادامه همین پیام مرقوم فرموده بود: ...اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتا مسئله بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا من بود... خدا می داند که اگر نبود انگیزه ای که همه ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمی بودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالی گردن نهیم و مسلّم، ملت قهرمان و دلاور ما نیز چنین بوده و خواهد بود. خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند... و بدا به حال من که هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشیده ام. در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرمساری می کنم و بدا به حال آنانی که در این قافله نبودند... آری دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا امتحان دیگری است که پیش می آید و همه ما نیز روز محاسبه بزرگ تری در پیش داریم... خداوندا! در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تکیه گاه ماتویی و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی شناسیم و غیر از تو نخواسته ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی. خداوندا! تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیه الله- ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- و رسیدن به خودت جبران فرما. فرزندان انقلابی ام!... بغض و کینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید که پیروزی از آن شماست»
7ماه بعد طوایف منافقین- و از جمله کسی که درس ولایت فقیه می داد و سودای رهبری داشت!- کار را به جایی رساندند که حضرت امام ذیل منشور روحانیت، چشمه دیگری از حقایق پیدا در افق را باز گفت: «هر روز، ما در جنگ برکتی داشته ایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم. ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نموده ایم. ما در جنگ، پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدیم. ما در جنگ، دوستان و دشمنانمان را شناخته ایم. ما در جنگ به این نتیجه رسیدیم که باید روی پای خودمان بایستیم. ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم. ما در جنگ ریشه های انقلاب پربار اسلامی مان را محکم کردیم... جنگ ما کمک به افغانستان را به دنبال داشت. جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت. جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظام های فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت کنند... جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست... چه کوته نظرند آنهایی که خیال می کنند چون ما در جبهه به آرمان نهایی نرسیده ایم، پس شهادت و رشادت و ایثار و از خودگذشتگی و صلابت بی فایده است؛ در حالی که صدای اسلام خواهی آفریقا از جنگ هشت ساله ماست، علاقه به اسلام شناسی مردم در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا یعنی در کل جهان از جنگ 8ساله ماست... من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران شهدا و جانبازان به خاطر تحلیل های غلط این روزها رسما معذرت می خواهم و از خداوند می خواهم مرا در کنار شهدای جنگ تحمیلی بپذیرد. ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. راستی مگر فراموش کرده ایم که ما برای ادای تکلیف جنگیده ایم و نتیجه فرع بر آن بوده است... نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته در اظهارنظرها و ابراز عقیده به گونه ای غلط عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولی اش عدول می کند... تأخیر در رسیدن به همه اهداف دلیل نمی شود که ما از اصول خود عدول کنیم. همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفه ایم نه مأمور به نتیجه. اگر همه انبیاء و معصومین-علیهم السلام- در زمان و مکان خود مکلف به نتیجه بودند، هرگز نمی بایست از فضای بیشتر از توانایی عمل خود فراتر بروند و سخن بگویند... ما شعار سرنگونی شاه را در عمل نظاره کرده ایم. ما شعار آزادی و استقلال را به عمل خود زینت بخشیده ایم. ما شعار مرگ بر آمریکا را در عمل جوانان پرشور و قهرمان و مسلمان در تسخیر لانه فساد و جاسوسی آمریکا تماشا کرده ایم. ما همه شعارهایمان را با عمل محک زده ایم. البته معترفیم که در مسیر عمل، موانع زیادی به وجود آمده است که مجبور شده ایم روش ها و تاکتیک هایمان را عوض نماییم...»
اگر امام در طلیعه پیام 92 تیر 7136 خود، آیت بشارت و پیروزی را از سوره فتح نگاشت، به بیعت رضوان امت ایمان داشت و اینکه پروردگار به اعتبار آن وفاداری بر سر پیمان، سکینه و آرامش و وقار خود را فرو می فرستد. «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم» . امام، مذلت طاغوت ها و مستکبران را در افق خاورمیانه اسلامی می دید. می دید جهنمی را که فرزندان انقلابی اش به زودی برای اسرائیل و آمریکا برمی افروزند و رعبی که بر جان مستکبران می اندازند. وگرنه رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا کجا و پیگیری ایجاد خط تلفن تماس ویژه با ایران کجا؟ یا جانشین کارتر و ریگان- اوباما- کجا و دوبار، نامه از موضع پایین برای رهبری جمهوری اسلامی نوشتن و بی اعتنایی دیدن کجا؟ و اگر اوضاع برای قدرت ها قمر در عقرب شده، حق بدهید که شبکه دولتی بی بی سی انگلیس، برنامه ویژه ای برای ترور شخصیت رهبری در ایران بسازد یا خبرنگار غربی با شیطنت به این پرسش دامن بزند که سیاست های ایران را چه کسی تعیین می کند؟ آنها می دانند ضربه ای که اکنون می خورند 35-30 سال پیش در بحبوبه مظلومیت ملت ایران در جنگ تحمیلی حواله شده است؛ تا تلخی و خردکنندگی ضرباتی که در دهه اخیر به جانب ابرقدرت ها روانه شده، کی بیخ گوش آنان صدا کند.
جهان هنوز تشنه و کنجکاو شنیدن درباره دکترین عملی «ولایت فقیه» است که چگونه تدبیر و شجاعت، جنگ و صلح، صلابت و انعطاف، و پیشوایی و پیشاهنگی در میدان خطر را به هم آمیخته است. و البته هنوز هم گویا، حکایت همان حکایت کم گذاشتن متولیان جبهه حق است که در معرفی این مدل کارگشا آن چنان که شاید و باید، همت لازم را به کار نبسته و آن را مهجور گذاشته اند تا چه رسد به معرفی ولایت و حاکمیت امام موعود(عج). کیست که از غمخواری و بزرگ منشی و ایثار پدر در قبال فرزندان بشنود و متأثر نشود؟ دنیا امروز، یتیمی را حس می کند. از عمق جان می فهمد که گمشده اش، پدری از جنس ولایت خمینی و خامنه ای است. می فهمد که جمع شدن عطوفت و صلابت، و حکمت و عدالت و ایثار در یک انسان کمال یافته یعنی چه؟ قدرت های پدرخوانده و مستکبر در غرب، از همین آگاهی به اضطراب افتاده اند.
محمد ایمانی
بسمه تعالی
پرونده اختلاس 3 هزار میلیارد تومانی را از چند زاویه می توان تحلیل کرد. 1- «اتفاق» و رویدادی اقتصادی، حقوقی 2- «پروژه» اقتصادی، سیاسی و امنیتی موردی و نقطه ای 3- پروژه بهره مند از یک «روند و فرآیند آلوده» با ابعاد امنیتی- سیاسی خارجی و داخلی. ارزیابی سوم بر آن است که اختلاس مذکور منحصر به ابعاد اقتصادی یا سیاسی نیست بلکه ماجرا را باید از افقی مرتفع تر دید و بررسی کرد که اولا مقدمات این «اتفاق» یا «پروژه» در کدام روند آلوده فراهم شده است؟ ثانیا آیا جرم بزرگ شبکه درگیر در این پرونده، صرفا سوءاستفاده 3 هزار میلیارد تومانی از بیت المال است- که خود جرم و خیانت بسیار بزرگی است- یا جرم و خیانت بزرگ تری را می توان سراغ گرفت؟
1- سخنان رئیس جمهور محترم در اردبیل درباره پرونده اختلاس، مبهم ادا شد آنجا که گفت «عده ای با متهم کردن دولت سعی بر آن دارند که دزدان اصلی و متخلفان واقعی را فراری دهند و پاک ترین دولت تاریخ کشور را با دروغ و تهمت زیر سؤال ببرند... جمعی با استفاده از یک شبکه و سوءاستفاده از ضعف سیستم نظارتی آن بانک خصوصی شده، رقم بسیار بالایی را تحت عناوین گوناگون برداشت کرده و به نام وام و اعتبار، مجموعه های صنعتی خریداری نموده و با استفاده از پول خود بانک، نسبت به خرید بانک اقدام کرده اند... چند ماهی است که عده ای همه توان خود را برای ضربه زدن به دولت و متهم کردن آن بدون محدودیت و نگرانی از محاکمه بسیج کرده اند...». گزاره اصلی این اظهارات «تلاش برای متهم کردن دولت» است و می توان در این گزاره که فاعل آن مجهول است، با رئیس جمهور همدلی کرد. یکی از گمانه های مهم در پرونده اختلاس مورد بحث، تلاش برای متهم کردن دولت عدالت و انداختن آن از چشم مردم و اصولگرایان و دیگر ملت های بیدار شده انقلابی است که به چشم الهام گیری به ایران نگاه می کنند. «انداختن دولت و رئیس جمهور از چشم ها» یا به عبارتی ترور شخصیت دولت،همان جرم و خیانت بزرگ تر- حتی بزرگ تر از اصل اختلاس- است که در ماجرای اخیر انجام گرفته است. دومین جرم و خیانت بزرگ تر، جسور کردن بدخواهان ملت و «دراز کردن زبان» جبهه مفسدان و منحرفان و فتنه گران «معاند» علیه جبهه حق است، همان که به تعبیر امیرمؤمنان(ع) یکی از مختصات شروع فتنه به شمار می رود. این همان جرم دوگانه ای است که دست اندرکاران فتنه سال 88 مرتکب آن شدند. به این معنا، زمینه چینان اختلاس 3 هزار میلیاردی- چه آنها که صرفا درصدد یک زد و بند اقتصادی بوده اند و چه کسانی که برای بی آبرو کردن دولت خدمتگزار و عدالتخواه نقش آفریده اند- در همان زمین و نقشه و تیم فتنه گران فتنه 2 سال پیش یارگیری شده اند .و مگر نه اینکه دست اندرکاران آن فتنه در انواع زد و بندهای اقتصادی، سیاسی و خارجی آلوده بودند؟ در این نگرش، «آلوده سازی» افراد موجه، یکی از محورهای اساسی فتنه انگیزی است به نحوی که همان افراد موجه مجبور به ادامه بازی در زمین و نقشه دشمن شوند.
2- تحلیل گران درباره این گزاره اتفاق نظر دارند که انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران کانون الهام بخش مقاومت اسلامی در 30 سال گذشته و بیداری ملت های انقلابی طی 8 ماه اخیر در خاورمیانه بوده است. برای خاموش کردن هر شعله ای، کانون آن را کور می کنند و در مناسبات اجتماعی و انسانی چه چیزی بهتر از ملکوک سازی و خدشه در اعتبار؟! دولت در این میان تابلوی جمهوری اسلامی است و اگر اعتبار آن مخدوش شود، با یک تیر می توان چند نشان را زد. اولا می توان ایران را در شرایط حساس و بی سابقه منطقه، به خود مشغول ساخت و از نقش آفرینی تعیین کننده در معادلات جهانی منحرف کرد. ثانیا آن شعله الهام بخش را پایین کشید. ثالثا در امنیت و ثبات و اقتدار درونی ایران خلل انداخت و رابعاً حمیت عمومی برای دفاع از دولت به عنوان خط مقدم دفاع از کشور را کمرنگ کرد. از گمانه ها و انگاره ها که بگذریم، مسلم است که سرویس های جاسوسی جبهه استکبار می کوشند چالش های فرسایشی علیه ایران را درونی کنند چرا که فشارهای بیرونی، جز استحکام و انسجام بیشتر نتیجه نمی دهد. فتنه سبز با به بازی گرفتن هیجان های ناسالم برخی مدعیان همراهی با انقلاب در چنین بستری رخ داد، حتی اگر برخی از همان ها قسم یاد کنند هیچ جا با فرستادگان دشمن قول و قرار مستقیمی نگذاشته اند- که درباره برخی دیگر از همان ها اخبار و نشانه های محکم وجود دارد- این هیجان ها، همان پاشنه آشیل و چشم اسفندیار است.
3- یک پای ثابت مفاسد اقتصادی که طی ماه های اخیر لو رفته، چشم اسفندیار کابینه و چند عضو اصلی حلقه او هستند. امضای این چند نفر همچنان که در زمینه سازی برای اختلاس اخیر دیده می شود، در پرونده واگذاری غیرقانونی قرارداد 400 میلیارد تومانی پروژه تالارهای بزرگ کیش به شرکت تازه تأسیس «فیاک» نیز دیده شد.از طرف دیگر آنجا هم- مانند اختلاس اخیر- رد پای کسانی در میان بود که اتفاقا یک پایشان در آمریکا و اروپاست. بنابر برخی گزارش ها در اختلاس اخیر، بخشی از اموال اختلاسی، به خارج منتقل شده است. چند پرسش در این میان به وجود می آید. اولا آیا امضای آقای خاص و دوستان او در تمهید و تسهیل این تخلفات، همگی تصادفی و اتفاقی است؟ (نظیر ماجرای کسی که هر وقت در محله شان چیزی گم می شد، از بخت بد سراغ او می رفتند و از بدشانسی مضاعف، اموال گمشده را نیز در خانه وی می یافتند!). ثانیا این تخلفات گسترده، صرفا اقتصادی و مدیریتی است یا به اعتبار موقعیت ویژه امضاکنندگان و دستوردهندگان- و اقامت برخی متخلفان در خارج کشور- ابعاد سیاسی و امنیتی هم دارد؟ به عبارت دیگر آیا می توان حلقه خاص را در شمار کسانی گذاشت که به تعبیر رئیس جمهور محترم «می کوشند دولت را متهم کنند»؟ و اگر نقش این عده در سلسله اتفاقات اخیر پررنگ است، آیا نمی توان پرسید که نقش آنان چه نسبتی با استراتژی دشمنان برای آلوده سازی و مخدوش سازی اعتبار دولت محترم دارد؛ تباین؟ هماهنگی کامل؟ و یا دست کم، انطباق از طریق برخی حلقه های واسطه آلوده؟
4-هیچ رویدادی تصادفی نیست و ما به تسامح نام تصادف بر اتفاقات می گذاریم. اما حتی اگر به تصادف نیز قائل باشیم، تکرار اتفاقات مشابه در شرایط مشابه ما را قانع خواهد کرد که قاعده و روند و فرآیندی در این میان وجود دارد. وقوع تخلفات و انحراف های اقتصادی که اعتبار دولت خدمتگزار و عدالت خواه را در چشم افکار عمومی هدف گرفته، تنها بخشی از نتایج رفتار جریان انحرافی است که بر سیاق دست اندرکاران فتنه 88، در نقشه و زمین دشمن بازی می کنند. تدارک دو اتفاق مشکوک- برکناری وزیرخارجه و اطلاعات- به فاصله 4ماه (آذر 89 و فروردین 1390) آن هم در بحبوحه تحولات مهم منطقه ای و داخلی را نمی توان حمل بر تصادف کرد، حال آن که رد پای لیدر اصلی جریان انحرافی در هر دو ماجرا مشاهده شده و عجیب تر آن که در هر دو ماجرا، «بیداری اسلامی» محل مناقشه و انکار همین جریان منحرف بوده است. حضرات در حالی که خروش ملت های مسلمان علیه رژیم های خودکامه و دست نشانده غرب را سناریوی آمریکا می خواندند! وزارت خارجه را دورزده و از کاخ ملک عبدالله و عبدالله صالح در اردن و یمن سردرآوردند. آیا بهتر از این می شد در نقشه ورشکستگان آمریکایی و صهیونیستی بازی کرد؟ چند ماه بعد منکران بیداری اسلامی، جرم وزارت اطلاعات را این دانستند که دست آمریکا در راه اندازی انقلاب ها را ندیده است!! این فاز -تخطئه و انکار بیداری اسلامی- البته به برکت نقش آفرینی مقتدای انقلاب و دستگاه های ذی ربط پیش نرفت.
امروز که نقش جریان انحرافی در اختلاس کذایی و فسادهای مشابه اداری و مالی در حوزه سیاست خارجی آشکار شده، بهتر می توان فهمید که چرا حضرات با نفس دستگاه های مدیریتی و نظارتی- نظیر وزارت اطلاعات و وزارت خارجه- مسئله دارند و سعی می کنند آنها را «قفل» یا «فشل و منفعل» کنند. آنها مایل بودند با وزارت اطلاعاتی طرف باشند که نه رفت و آمدها و پیوندهای آلوده سیاسی امنیتی را رصد کند و نه کاری به زدوبندهای اقتصادی داشته باشد. این جریان سعی می کرد از نقش نظارتی وزارت خانه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و امنیتی بکاهد و به شکل دولتی در دل دولت- خودمختار و غیرپاسخگو- عمل کند و در پشت اعتبار رئیس جمهور پنهان شود. آنها متاسفانه هنوز هم در «نقطه کور دید» برخی دوستان قرار گرفته اند و به اعتبار اعتمادی بی پایه، در کانون بحران آفرینی و بی اعتبارسازی و ترور شخصیت دولت دیده نمی شوند حال آن که مانند موریانه به جان ریشه های ملی و اسلامی دولت (خاکریز اول مقاومت و دفاع از کشور) افتاده اند و از عمق دولت، تیشه به ریشه های مردمی و اعتقادی آن می زنند. امروز این غصه بر جان ملت فهیم و نجیب ما سنگینی می کند که چرا باید هزینه آلودگی های گسترده جریان انحرافی- قل دوم جریان فتنه!- از سرمایه اعتبار رئیس جمهور و دولت خدمتگزار پرداخت شود؟ آیا این از جنس همان انگاره های غلطی نیست که رندان مفسد از کسانی چون رئیس دولت سازندگی در ذهن خود وی ساختند و با القای این دروغ بزرگ که شخص وی طرف اصلی نقد و اعتراض منتقدان انقلابی است، صورت مسئله را تحریف کردند؟ تبدیل شدن به سپر بلای متخلفان و توجیه رفتار فسادانگیزان، کجای قاموس انقلابیگری و پایبندی به اصول و آرمان هاست؟ آیا نقطه آسیب در این مواقع از جنس تهور و اعتماد به نفس زیادی و بی احتیاطی است که باعث رفتارها و اعتمادهای پرخطر می شود یا خاستگاهی از جنس تعصب و حمیت ناحق دارد؟ شاید هم تنه به تنه لجاجتی می زند که به تعبیر اولیای الهی «شوم است»، «آسیب را به دنبال خود دارد»، «راکب خود را به زمین می زند و در معرض بلا قرار می دهد»، «بذر شر است»، «نزاع و کینه را به دنبال می آورد» و «توان تدبیر را سلب می کند».
5-آلوده سازی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، یکی از شگردهای دشمن در حوزه دشمنی و فشار است. فشار اقتصادی و سیاسی دشمن را تنها نباید در زمینه تحریم و منزوی سازی جستجو کرد. اخلال و اختلال و خرابکاری اقتصادی هم بخشی از روش های مقابله و فشار است و اگر اراده برخورد با این فسادانگیزی کم رنگ شود، به همان میزان امنیت ملی آسیب خواهد دید. اخلال اقتصادی چه آنجا که فرصت طلبی محض است و چه آنجا که این فرصت طلبی و زیاده خواهی با سناریوهای امنیتی خارجی ادغام شود، نوعی از تروریسم و محاربه است. این جنگ، هرگز مسامحه بردار و مماشات پذیر نیست. اما منطقی تر آن است که مسئولان و خدمتگزاران اولا اجازه ندهند آن اتفاق ها و احیانا پروژه های نقطه ای تبدیل به پروژه های بهره مند از یک فرآیند مختل و آلوده شود و ثانیا خود تبدیل به سپر بلا و دیوار دفاعی متخلفان نشوند. با این تدبیر معقول می توان ابعاد خسارت را محدود و مهار کرد. دولت می تواند و باید قبل از همه گریبان کسانی را که بانی خدشه در اعتبار این نهاد خدمتگزار شده اند و کشمیری های جدید به شمار می روند، بگیرد. این آزمونی سخت و مهم برای رئیس جمهوری است که با اعتقاد، شعار عدالت داد و دل های مردمی نجیب و سختی کشیده و امیدوار به آینده را به جانب خود جلب کرد. پذیرش اشتباه و تمرکز زدایی و آسیب زدایی از دفتر، و دعوت از مشاوران و معاضدان امینی که خود را وقف شعارهای انقلابی کرده اند، قدم اول سربلندی در آزمون تازه است.
محمد ایمانی/font>
بسمه تعالی
تحولات منطقه عربی از فرم تفسیرپذیر به سمت هویتی معین در حرکت است. پیش از این تلاش می شد تا با واژگانی مبهم از اتفاقاتی بزرگ یاد شود. «بهار عربی»، «جنبش های فیس بوکی»، «جنبش 6 ژوئن مصر»،«جنبش 26 ژوئن لیبی»، «تحولات عربی» و «جنبش جوانان عرب» از جمله این واژگان مبهم بودند که توسط رسانه های وابسته به اروپا و آمریکا ساخته و پرداخته شدند تا از یک سو این تحولات تفسیرپذیر شوند و بتوان آن را مدیریت کرد و از سوی دیگر هویت واقعی و شناخته شده آن در زیر عبارات مبهم مخفی بماند.
اما واقعاً تحولات منطقه عربی تفسیرپذیر نبودند و هویتی روشن داشتند، نمادهای آن کاملاً مشخص بود، اهداف آن و حتی سرانجام آن روشن بودند. وقتی مردم روز جمعه را برمی گزینند و تظاهرات خود را بعد از برپایی نماز و از محل نمازجمعه شروع می کنند، شعار الله اکبر سر می دهند، دیکتاتورهای وابسته به آمریکا و رژیم های لائیک را هدف قرار می دهند و شهادت را در این راه پذیرا می شوند و تشییع جنازه هر شهیدی به تعداد تظاهرات کنندگان اضافه می شود، کاملاً معلوم است که هویت نیروهای انقلاب چیست، هدف آنان چیست و مقصد آنان کجاست و تا کجا حاضر به پرداخت هزینه اند و تا کی در صحنه می مانند و حتی می توان فهمید که این الگو قبلاً در کجا تجربه شده و این مردم چشم به کدام تجربه دارند. اما همه این ها برای غرب و نیروهای وابسته به آن ضرر دارد و باید با آدرس های دیگر کور شوند و زمان برای سوار شدن و خاموش کردن این امواج فراهم شود.
به واژگان یک بار دیگر نگاه کنید «بهار عربی»! بهار یعنی چه؟ آیا مراد رویش است یا کوتاه مدت بودن زمان آن ها آیا برای این نیست که تحولات را به همین چند کشوری که از دی تا فروردین حرکت کردند، محدود نمایند؟ به هر حال از این واژگان معنای روشنی که همه درباره آن اتفاق نظر داشته باشند بیرون نمی آید.«جنبش های فیس بوکی» یعنی چه آیا غیر از این است که از یک سو فانتزی و تفریحی بودن و در نتیجه بی دوام بودن را به این جنبش ها نسبت دهند و از سوی دیگر نوعی منشأ غربی- تکنولوژیکال بودن- را به این انقلاب ها نسبت بدهند. جالب این است که در اکثر این کشورها دسترسی به اینترنت و نیز رسانه های فضایی بسیار محدود بوده است، در لیبی تعداد کسانی که دسترسی به اینترنت دارند از 200 هزار نفر هم کمترند و تعداد مراجعان به فیس بوک کمتر از 10000 نفر در کل لیبی بوده است، در یمن این عدد و رقم به 10درصد لیبی می رسد و در بحرین به کمتر از 10درصد یمن و...
«جنبش 6 ژوئن و... یعنی چه آیا غیر از این است که از یک سو بی هویت بودن و از سوی دیگر حادثه بودن جنبش های منطقه عربی را می خواهند القا نمایند. «جنبش جوانان عرب» هم هویت معینی را نشان نمی دهد و فقط بیانگر نقش آفرینی یک طبقه خاص می باشد و تاکید بر جوان بودن، احساسی و بی ریشه بودن و در نتیجه گذرا بودن را تداعی می کند.
اما البته این نامگذاری ها اگر چه در ادبیات سیاسی جایی برای خود پیدا کرده و در کشور ما نیز مورد استفاده مجامع سیاسی و رسانه ای هستند ولی ناکارآمد و ناکافی بودنشان به اثبات رسیده است.
این انقلاب ها همانگونه که اشاره شد هویت کاملاً روشنی دارند و برخلاف بعضی از چهره های سیاسی که برای تبیین این انقلاب ها از وجوه مختلفی حرف می زنند، انقلاب های عربی یک وجه دارند و در یک نقطه بهم می رسند و آن یک وجه هم «اسلام» است و همه نمادهایی که به آن اشاره شد از این وجه خبر می دهند. اما این کدام اسلام است آیا یک اسلام غیرسیاسی و سنتی است که در قالب قرائت قرآن کریم به قصد صرف کسب فیض و ثواب خوانده می شود و یا در قالب تقید به نماز جماعت و جمعه با قصد صرف ثواب و تقرب به خدا متجلی می شود یا اسلام از نوعی دیگر است. بعضی از تحلیل گران مدعی اند که این نمازها، قرآن ها و تکبیرها، محاسن و ظواهر مذهبی مردان، حجاب زنان و مسائلی از این قبیل که در تظاهرات مصری ها، تونسی ها، لیبیایی ها، یمنی ها، بحرینی ها و... مشاهده می شوند، این ها برخاسته از عادات مردم است و به هیچ وجه از یک جنبه سیاسی حکایت نمی کنند و برای اثبات مدعای خود می گویند ببینید این ها در زمان حکومت رژیم مبارک هم اهل نماز و قرآن و... بوده اند و از سوی دیگر قرآن و نماز و... میان نیروهای رژیم مبارک و... با مردم انقلابی، مشترک است و لذا به هنگام سخن گفتن از ماهیت و هویت جنبش ها باید این قدر مشترک را کنار گذاشت و به مسائلی که چندان بروزی در ظواهر و نمادها ندارند توجه کرد! این در حالی است که با این تحلیل می توان ادعا کرد که اسلام در پیدایی انقلاب اسلامی هم نقشی نداشته چرا که شاه و امام خمینی هر دو مسلمان بودند و بسیاری از ارتشی های شاه هم اهل نماز و روزه بودند. اگر این را درباره انقلاب ایران بتوان پذیرفت درباره انقلاب مصر و... را هم می توان پذیرفت اما جواب مهمتر دیگر این است که مردم انقلابی وقتی نمازجمعه را مبدأ حرکت قرار می دهند و مهمترین شعار آنان «الله اکبر» است در واقع نمی آیند که صرفاً نمازی خوانده باشند و واژه ای بیان کرده باشند آنان می خواهند بگویند ما عمیقاً مذهبی هستیم و اعتلای دین را مدنظر داریم و همه خواسته های خود را در دین جستجو می کنیم. اما این کدام اسلام است که می توان با آن رژیم مبارک را ساقط کرد، سفارت رژیم صهیونیستی را به تصرف درآورد و در مقابل غرب ایستاد کاملاً واضح است این آن اسلامی نیست که یک ژنرال ارتش مصر بعنوان یک وظیفه شخصی و به قصد صرف ثواب، آن را در عمل فردی دنبال می کند و این نماز میدان التحریر، التغییر، لؤلؤ و... آن نمازی نیست که یک نفر در مسجد یا در خانه خود می خواند. این نماز آن نمازی است که حضرت امام درباره آن می فرمودند: «نماز بلندترین فریادهاست».
با این وصف گزاره های دیگری هم وجود دارند که به بعضی از آنان اشاره می شود:
1- یک هفته پس از سقوط رژیم بن علی در تونس، یک نمایشگاه کتاب به همت عناصر فعال انقلاب تونس در پایتخت این کشور برگزار می شود و حدود دو میلیون نفر از شهروندان این کشور- یعنی 20درصد جمعیت- از آن دیدن می کنند. حدود 10 روز بعد بعضی از دست اندرکاران نمایشگاه را در همایشی در تهران ملاقات کردم. این ها می گفتند بیش از هر کتابی در این نمایشگاه کتاب های امام خمینی، امام خامنه ای، شهید مطهری و سایر علمای برجسته ایران فروخته شد و-تقریبا- همه ابتدا از کتاب های امام خمینی سراغ می گرفتند که ما به اندازه ای در اختیار نداشتیم که پاسخگوی همه باشیم. مشابه همین مطالب را یک روحانی ایرانی که همان روزها به تونس سفر کرده بود، نقل می کرد و می گفت به اکثر شهرهای کشور کوچک تونس سفر کرده و مورد استقبال جدی شهروندان این کشور واقع شده است.
2- در اواسط انقلاب مصر، حضرت امام خامنه ای- دامت برکاته- خطبه ای خوانده و کار رژیم مبارک را تمام شده خواندند و ارتش مصر را از مقابله با مردم برحذر داشتند. سخنان حضرت آقا بطور همزمان در قاهره پخش شد و بصورت SMS نیز دست به دست گردید و شور جدیدی در میان تجمع کنندگان میدان التحریر و... پدید آورد. بسیاری از انقلابیون مصری گفته اند که این خطبه تاثیر زیادی در سقوط رژیم مبارک داشته است و این همه در حالی بود که بعضی از رهبران احزاب سنتی نظیر الوفد و الغدو حتی بعضی از رهبران محافظه کار اخوان اصرار زیادی داشتند تا تاثیرپذیری جوانان مصری از انقلاب اسلامی و رهبری آن مطرح نشود.
3- چهره های شاخص انقلاب ها در مصر، تونس، لیبی و... طی هفته های اخیر روی این نکته تاکید کرده اند که در نظام آینده سیاسی کشور متبوع خود هیچ قانونی که مغایر اسلام و شریعت باشد به تصویب نخواهد رسید و بعضی هم با صراحت بیشتری گفته اند مقصد نهایی حاکمیت اسلام است و از سوی دیگر هیچ تردیدی در این وجود ندارد که در هر کدام از این کشورها قدرتمندترین گروه ها علنا دنبال حاکمیت اسلامی هستند. همین چند روز پیش یک موسسه نظرسنجی گفت جنبش النهضه به رهبری راشد الغنوشی در تونس از نظر جلب آراء شهروندان در رأس گروههای سیاسی قرار دارد. این گروهی است که در اساسنامه خود هدف نهایی را تشکیل دولت اسلامی اعلام کرده است. همین موضوع در یمن و در بین حوثی ها، در مصر و در لیبی بین نیروهای اخوان وجود دارد و از قضا اگر به فضای سیاسی متکثر این انقلاب ها نظری بیاندازیم در می یابیم که مهمترین نقطه مشترک گروههای مختلف، «اسلام» است و محوری ترین واژه در محاورات گروهها و توده ها همین واژه اسلام است. بعنوان مثال در لیبی میان نیروهای شورای انتقالی، نیروهای وابسته به جریان سنوسی، نیروهای اخوان- که تفاوت هایی هم با اخوان مصر دارند- و نیروهای تشکیل دهنده کمیته های نظامی، روی اینکه اسلام محور قانونگذاری و حکومت خواهد بود توافق وجود دارد و وقتی این هدف اعلام می شود هیچ مخالفتی را در فضای داخلی لیبی برنمی انگیزد. خب این کدام اسلام است که قابلیت تاسیس یک دولت پایدار را دارد و کدام تجربه در معرض تماشای مردم و نخبگان در این کشورهاست؟
4- نکته دیگر اعترافات بی پایان دشمنان اسلام در خصوص ماهیت انقلاب های مردمی در کشورهای عربی است. امروز برای صهیونیست ها و آمریکایی ها هیچ تردیدی باقی نمانده که جایگزین همه رژیم های ساقط شده عربی، اسلام خواهد بود و این خواسته ای نیست که به مصر، تونس، یمن، بحرین و لیبی محدود باشد بلکه در همه جهان اسلام طرفدار آماده جانبازی دارد و این در گام بعدی به پیدایی جنبش های دینی در جهان مسیحیت منجر می شود و رژیم های سکولار غرب را ساقط خواهد کرد که نشانه های آن کم و بیش در اروپا به چشم می خورد.
5- انقلابات در منطقه عربی بدون استثنا رژیم های وابسته به غرب اعم از آنکه مانند مصر جمهوری باشند یا مانند بحرین پادشاهی باشند را هدف قرار داده و در مدت کوتاهی به ساقط شدن یا تعلیق این رژیم ها منجر شده است و چندی پس از آن نمادهای قدرت غرب در این کشورها- سفارت خانه ها و به عبارت بهتر لانه های جاسوسی و طراحی فتنه- را در آماج خود قرار داده است و برخلاف گذشته مانورهای نظامی و شلیک گلوله ها هم نتوانسته مردم انقلابی را عقب براند و جالب این است که احزابی که تا همین چند ماه پیش هم حمله به نمادهای غرب را خطرناک و نادرست ارزیابی می کردند نیز به صف جوانان خشمگین ملحق کرده است. این ها همان چیزهایی است که ما در انقلاب خودمان شاهد بودیم و حتما نتیجه آن هم همان نتیجه انقلاب ما خواهد بود. اما هر کشور حکایت جداگانه ای هم دارد که زمان وقوع این تحولات و مدت طی این طریق را مشخص می کند.
سعدالله زارعی/font>
بسمه تعالی
موج بیداری اسلامی و خروش و خیزش ملت های منطقه علیه سیاست های آمریکایی و صهیونیستی طی هشت ماه گذشته در مراحل مختلف قد کشیده و اینک با تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی در قاهره توسط انقلابیون مصری وارد مرحله جدیدی شده است.
مرحله حساسی که نشان می دهد آمریکا و چند کشور غربی دنباله رو آن در برآورد ارزیابی ها و محاسبات خودشان دچار اشتباهات سنگین و بعضا جبران ناپذیر شده اند.
تمام تلاش و تقلای آمریکا و غرب طی ماه های اخیر این بود که حرکت عظیم انقلاب های مردمی در بستر بیداری اسلامی را به انحراف کشانده و مصادره به مطلوب کند.
ذیل همین ترفند و توطئه بود که از یکسو بحث سازش و مذاکره با انقلابیون را بارها به پیش کشیدند و از سوی دیگر؛ با حمایت های پیدا و پنهان از تل آویو و حکومت های دست نشانده و یا شوراهای انتقالی قدرت در برخی از کشورها مانند مصر و لیبی کوشیدند تا به گونه ای اوضاع را وارونه نمایند.
اکنون تسخیر معنادار سفارت رژیم صهیونیستی در قاهره به وضوح نشان می دهد آمریکا و متحدانش در هدف شوم خود برای به انحراف کشاندن قیام ها و انقلاب های منطقه و بازگرداندن مردم از صحنه تحولات به خانه هایشان کاملا ناکام مانده اند. شعار «تصحیح روند انقلاب» از سوی جوانان مصری در تسخیر سفارت اسرائیل گویای این حقیقت غیرقابل خدشه است.
نکته در خور تامل و توجه این است که به دنبال تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی در مصر، در اردن نیز مردم و تشکل های اسلامی با تمجید از اقدام انقلابیون مصری خواستار برچیده شدن لانه جاسوسی رژیم صهیونیستی از این کشور شده اند.
برهمین اساس طبق گزارش های منتشره از اردن قرار است مردم و احزاب اسلامی فردا به منظور تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی در امان- پایتخت اردن- تظاهرات میلیونی و گسترده برپا نمایند.
درباره تحولات اخیر مورد اشاره که در نوع خودش یک نقطه عطف در شرایط کنونی به حساب می آید و پیام ها و پیامدهای آن ذکر نکاتی قابل اعتناست:
1-تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی در قاهره حکایت از آن دارد که انباشت نفرت از این رژیم جعلی و کودک کش به جایی رسیده است که مردم منطقه خواهان قطع کامل روابط با تل آویو هستند. اگر 31 سال پیش و در فوریه 1980 سفارت رژیم صهیونیستی در مصر به عنوان اولین کشور عربی تاسیس شد تا بعد در دیگر حکومت های عربی مرتجع و دست نشانده همین مشی نامشروع ادامه یابد اینک این چرخه، کاملا معکوس شده است و شواهد و قراین بیانگر آن است که سفارتخانه های رژیم صهیونیستی در کشورهای عربی یکی پس از دیگری باید در انتظار تسخیر انقلابیون باشند و سفرای تل آویو راهی جز آنکه فرار را بر قرار ترجیح دهند ندارند. در همین راستا، مردم اردن خواهان تعطیلی سفارت اسرائیل در امان هستند تا از این طریق روابط کشورشان بطور کامل با صهیونیست ها قطع شود. چند روز پیش نیز در پی تیرگی روابط تل آویو و آنکارا، سفیر رژیم صهیونیستی از ترکیه اخراج شده بود.
2- در راستای قطع روابط دیپلماتیک از سوی کشورهای منطقه با رژیم صهیونیستی که نشانه های آن آشکار گردیده و حضور پررنگ و ایستادگی مثال زدنی ملت ها بدان سرعت بخشیده است بر لغو پیمان های ننگین سازش با تل آویو تمرکز خواهد شد.
بنابراین گام بعدی در مصر آنچنان که ناظران و خبرگان سیاسی متفق القولند لغو معاهده کمپ دیوید خواهد بود. از همین رهگذر است که بلافاصله پس از تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی در قاهره، مقامات صهیونیستی به صحنه آمدند و شتابزده و عجزآلود موضع گرفتند که معاهدات میان مصر و اسرائیل از بین نرفته است.
طرفه آنکه آمریکا نیز به فوریت وارد گود شد تا بلکه به گونه ای از دامنه تحقیر بین المللی اسرائیل بکاهد.
«آنه پاترسون» سفیر آمریکا در قاهره که گویا در نبود سفیر اسرائیل در مصر ماموریت هایش مضاعف شده است در وسط این آبروریزی بزرگ می گوید؛ «مصر و اسرائیل به توافق نامه هایی که میان طرفین به امضاء رسیده است احترام می گذارند» البته بدون آنکه توضیح بدهد اوضاع و احوال در سپتامبر 2011 با فوریه 1980 تفاوت زیادی کرده است.
این نکته را باید اضافه کرد که در اردن نیز وضعیت به همین گونه پیش خواهد رفت و این احتمال بسیار پررنگ است که پیمان سازش اردن با اسرائیل در سال 1994 موسوم به «وادی عربه» لغو شود.
اینجاست که تداوم این روند شرایط را برای رژیم صهیونیستی که طی ماه های گذشته به اعتراف مقامات ارشد این رژیم در بدترین شرایط سپری کرده است وخامت بارتر از وضع موجود شود به گونه ای که به تعبیر و توصیف هفته نامه آلمانی اشپیگل، اسرائیل در وحشت و ترس روزافزون از انزوای کامل به سر می برد. اما عمق اقدام انقلابیون مصری در تسخیر لانه جاسوسی رژیم صهیونیستی در قاهره زمانی بهتر دیده می شود که پایگاه خبری «دبکا» که به موساد نزدیک است در پی این حرکت انقلابیون مصری اعتراف می کند «اسرائیل خطرناک ترین مرحله تاریخی خود را سپری می کند.»
3- آنچه که نباید در میان تحلیل پیام ها و پیامدهای تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی در قاهره از سوی انقلابیون مصری نادیده انگاشته شود این واقعیت محسوس و بارها اعلام شده از جانب مردم است که جوهره اصلی اعتراض ها و انباشت نفرت های مردمی و خواسته هایی چون لغو معاهدات سازش با اسرائیل و در نهایت قطع روابط کامل با تل آویو از مسیر اسلام خواهی می گذرد.
با این توضیح که پیشاهنگی تحرکات و اقدامات انقلابی علیه رژیم صهیونیستی از سوی گروه های اسلامی و آحاد مردم مسلمانی است که به هیچ وجه شریعت و دین آنها اجازه همزیستی با ظالمان و آدم کشان و جنایت کاران را نمی دهد و قبول طرح های یکسویه سازش را تن دادن به ذلت و خواری می داند.
بنابراین آنچه که امروز در فضای تحولات منطقه در بستر بیداری اسلامی به چشم می آید و غیر قابل انکار است صدای بلند و رسای اسلام خواهی آحاد ملت ها است.
در مصر بارها و به کرات در تظاهرات و راهپیمایی های گسترده و میلیونی شعار «اسلامیه، اسلامیه» سر داده شده و مردم مصر اعلام کرده اند که قانون اساسی کشورشان باید بر مبنای موازین اسلامی تدوین شود.
در لیبی نیز همین خواسته، حاکمیت دارد و دیروز پایگاه اینترنتی ایلاف به نقل از رئیس شورای انتقالی لیبی نوشت؛ «اسلام، منبع اصلی قانون گذاری در لیبی است.»
در تونس هم وضع به همین منوال است و در تازه ترین نتایج نظرسنجی در این کشور، مردم برای انتخابات آینده به اسلام گراها تمایل دارند. گزارش های منتشره - از جمله گزارش روزنامه اماراتی دارالخلیج- بیانگر آن است که بیشترین تمایل مردم به جنبش اسلامی «النهضه » است آنهم در شرایطی که از زمان سقوط زین العابدین بن علی، 105 حزب در این کشور تشکیل شده است. در بحرین هم آحاد ملت خواستار اجرای شریعت اسلامی و سرنگونی رژیم آل خلیفه هستند.
بنابراین تمامی این موارد نشان دهنده آن است که ماهیت این تحولات که اکنون با تسخیر سفارت رژیم صهیونیستی وارد مرحله جدیدی شده است «اسلامی بودن» است و تحولات را باید از این منظر به ارزیابی نشست.
4- ناگفته پیداست آمریکا، رژیم صهیونیستی و چند کشور غربی که با یکدیگر منافع مشترک و گره خورده ای در پهنه معادلات منطقه دارند تمام ظرفیت و توان خودشان را بکار خواهند گرفت تا از طریق حکومت های عربی سرسپرده که فعلاً با اهرم سرکوب و کشتار مردم بر سر کار هستند و همچنین افراد و گروه های باقی مانده از رژیم های سقوط کرده که در شورای انتقالی قدرت نفوذ کردند شرایط را به نفع اهداف جاه طلبانه و زیاده خواهانه شان تغییر دهند آنچه که تاکنون آنها را در عملی شدن این هدف شوم ناکام گذاشته غلبه هوشیاری و بصیرت ملت ها بر دولت ها، رژیم ها و شوراهای انتقالی بوده است. بنابراین گروه های اسلامی در کشورهای عربی باید براساس یک مکانیسم تعریف شده با یکدیگر مرتبط باشند و همچون یک ید واحد در برابر ترفندها و دسیسه های نظام سلطه ایستادگی و مقاومت کنند.
اگر به عنوان نمونه طی دو، سه روز گذشته در پی تسخیر سفارت اسرائیل در مصر، سفیر آمریکا در قاهره تحرکات مشکوکی را کلید زده است اینجا فقط وظیفه انقلابیون مصر و گروه های اسلامی این کشور نیست که هوشیاری به خرج بدهند بلکه دیگر انقلابیون و ملت های مسلمان و انقلابی کشورهای دیگر نظیر لیبی، تونس، اردن، بحرین و... باید این اهتمام را داشته باشند که تمام منفذهای کارشکنی ها و توطئه ها را از جانب آمریکا، رژیم صهیونیستی و چند کشور غربی مسدود نمایند. و اینچنین خواهد بود که «انقلاب اسلامی» در شعاع جهان اسلام به قدرت و با قوت به پیش خواهد رفت.
ان شاءالله
حسام الدین برومند
بسمه تعالی
«آیا راه را درست آمده ایم؟». این پرسش، همراه مردمانی است که رفتن و رسیدن به مقاصد عالی را اراده کرده اند. وگرنه، آنها که اراده یا حال صعود به قله ها را ندارند، کی از خود می پرسند مسیر را درست طی می کنند یا نه؟ مردمانی که درجا می زنند و باری به هرجهت روزگار می گذرانند، نیازی ندارند که ببینند راه را درست آمده اند یا نه. البته طایفه سوم و چهارمی هم هستند که به در و تخته می مانند و یکدیگر را کامل می کنند. طایفه سوم گروهی هستند که به هر دلیل با آن مقاصد عالی مشکل دارند و بنابراین دست به کار می شوند تا طیف چهارم را از ادامه مسیر باز دارند. طیف سوم نیز مانند گروه اول، مدام روی سؤال «آیا راه را درست آمده ایم» انگشت تأکید می گذارند اما با هدف نرفتن و نرسیدن و نه رفتن و رسیدن! گزاره استفهامی آنها (آیا راه را درست آمده ایم) مقدمه ای برای انکار «مقصد» و «عزیمت به سمت آن» است. آنها مسیر درست طی شده را تخطئه می کنند و مقصودشان، اخلال در اراده حرکت روبه جلو (پیشرفت) است و البته از لنگی ها و انفعال ها و انحراف ها و تردیدهایی که در طول مسیر پیش می آید، استقبال می کنند. برعکس آنها، گروه اول وقتی می پرسند «آیا راه را درست آمده ایم» 1- انگیزه پیشروی و نه عقبگرد یا رها کردن مقصد را دارند 2- می خواهند ضعف ها و خلل ها و خطاها را بیابند و جبران کنند 3- مایلند با رصد کردن دایمی «موقعیت» در نقشه کلی، هزینه ها و فرسایش نیروها را به حداقل کاهش دهند نه اینکه از این به اصطلاح رصدگری، ناامیدی و تردید و انفعال و عقبگرد را نتیجه بگیرند.
موقعیت مرتفعی که نظام برآمده از انقلاب اسلامی در آن ایستاده، موقعیت خطیری است. چرا این موقعیت را مرتفع اما خطیر ارزیابی می کنیم؟ 1- پیروزی های بزرگ و باور نکردنی که حاصل استقامت توأم با درایت نظام «امت- امامت» است به ایران اسلامی رو کرده است. این موفقیت ها را می توان از میادین علمی و فنی و سیاسی و اجتماعی آغاز کرد و تا آوردگاه سیاست جهانی (چالش هسته ای، انقلاب ملت های مسلمان علیه رژیم های متخاصم وابسته به غرب، و شکست های آمریکا و رژیم صهیونیستی) بسط داد. امروز درحالی که طبق آمارهای رسمی مراکز معتبر غربی، نرخ رشد علمی ایران 11برابر متوسط نرخ رشد جهانی و سریع ترین نرخ رشد اعلام می شود و از آن سو، همان محافل بر پیشرفت های فنی شتابان ایران در حوزه های مختلف اذعان می کنند، اتفاق نظر دیگری در میان صاحب نظران جهانی وجود دارد و آن اینکه دگرگونی مداوم نقشه سیاسی خاورمیانه در دهه اول قرن21، معطوف به کانون الهام بخش این تغییر در ایران است. امروز نقطه بیداری و مقاومت اسلامی منحصر به ایران نیست و انواعی از آن را می توان در لبنان، فلسطین، مصر، بحرین، یمن، عراق، ترکیه و حتی عربستان و لیبی و... دید. این نقاط به تدریج به هم متصل می شوند و تحلیلگر مجله تایم درست تعبیر می کند که «آمریکا در منزوی ترین جایگاه در خاورمیانه بعد از جنگ جهانی دوم قرار دارد.» 2- فتنه های بزرگ و چند لایه ای که در دهه اول انقلاب تکوین یافت (تحرکات منافقانه مدعیان ملی- مذهبی در دولت موقت، ماجرای حزب خلق مسلمان و گروهک های تجزیه طلب و مدعی دروغین خلق عرب و کرد و ترکمن و بلوچ و...، پروژه نافرجام سازمان مجاهدین خلق و بنی صدر، بیت آقای منتظری و باند مهدی هاشمی)، پس از رحلت حضرت امام، پیچیدگی های تازه ای پیدا کرد و سازمان دهندگان اصلی آن مجدداً کوشیدند راهی به اجزای حاکمیت در دولت و مجلس و دستگاه قضایی و... بجویند و در مواردی جستند. طی همین12-10 سال گذشته دست کم سه فتنه جدید و عمیق تر سر باز کرد تا معلوم شود سختی راه، بخشی از آزمون ایمان به پروردگار و استقامت بر آن ایمان است.
صورت مسئله این است که تا وقتی با سرعت پیش می رویم و جاده هموار است، پرسشی هم برانگیخته نمی شود اما هنگامی که به دست انداز می افتیم یا به مانعی برمی خوریم که از سرعت ما می کاهد یا القای این می کند که برای پاره ای از زمان متوقف شده ایم، بلافاصله بستر برای سؤال مطرح در آغاز بحث پدید می آید. انتشار اسناد پیوند و آلودگی برخی سران پرسابقه نهضت آزادی با سفارت آمریکا، شوک کوچکی نبود همچنان که خیانت اولین رئیس جمهور منتخب مردم یا خیانت های گروه پرسابقه ای که عنوان مجاهد خلق و سازمان پیشرو را یدک می کشید. یا از نگاه دیگر، مگر اتفاق کوچکی بود زاویه گرفتن کسی که مرجع تقلید به شمار می رفت اما بعدها معلوم شد حزب خلق مسلمانی که در بیت او لانه کرده، با سفارت آمریکا بسته و اجرای برنامه کودتا به نیابت از ایستگاه سازمان «سیا» را برعهده داشته است. یا تلخ تر و تکان دهنده تر از همه، ماجرای کسی که حاصل عمر امام خمینی(ره) به شمار می رفت اما تمام سرمایه سالها مجاهدت خویش را خرج سازمان تروریستی منافقین و گروه تروریست موسوم به باند مهدی هاشمی کرد. نه اینکه بخواهیم انحراف ها و ارتجاع ها را عادی و گریزناپذیر نشان دهیم. ای کاش نه آن انحراف های دهه اول و نه انحراف های دهه دوم و سوم- متأخرش فتنه88 و ماجرای جریان انحرافی- هیچ کدام رقم نمی خورد اما فراتر از طبع آسان پسند ما سنت الهی این است: «هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آن پیامبر اراده و تدبیری کرد و نقشه ای چید، شیطان القائاتی در آن کرد، اما خداوند آن القائات را از میان برد و آیات خود را محکم کرد. و خداوند علیم و حکیم است. هدف این بود که خداوند القای شیطان را آزمونی قرار دهد برای آنها که در دلهایشان بیماری است و آنها که سنگدل هستند... و هدف این بود که عالمان بدانند این حقی است از سوی پروردگارت پس به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع شود. و خداوند کسانی را که ایمان آوردند به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.» (آیات 52 تا 54 سوره حج).
آری هر چه به سمت قله صعود می کنیم، موانع بیشتر و حرکت سخت تر می شود. بنابراین باید بر احتیاط و دقت و تلاش افزود. اگر هم تغییری داده می شود، صرفاً برای غلبه بر موانع است نه برای برگشتن یا بیراهه رفتن. اینجا مرز روشن «انعطاف» و «انحراف» است. عافیت طلبانی که به تعبیر امیرمؤمنان «تبعیت از هوس ها» و «بدعت در دین» را پیشه کردند، در آغوش انحراف می غلتند و پرتگاه جاده تاهر جا که کشش و عمق داشته باشد، آنها را در آغوش می کشد. در مقابل، مقصد گرایان پرهیزگار- آنها که «یومنون بالغیب» و «بالاخره هم یوقنون» هستند- اگر هم در پیچ و خم جاده می افتند و گاه شتاب می گیرند و گاه از سرعت حرکتشان به اقتضای موانع کاسته می شود، اما هرگز «عقلانیت» و «مصلحت» و «صلاح» را در دنده عقب گرفتن و از خیر مقصد گذشتن معنا نمی کنند. کم آوردن و بریدن و قهوه خانه سرراه را مقصد یافتن و افتادن و سنگین شدن که نامش عقلانیت و مصلحت نیست. آنها که سر راه مردمان می ایستند و دعوت به عقبگرد می کنند یا به نام پرسیدن از درستی مسیر، برمی گردند و دیگران را نیز به تردید می اندازند، هر چند که خیانت بزرگی مرتکب می شوند اما در باطن و نهایت ماجرا، با خود خدعه می کنند و در سرگردانی طغیان خویش تا هلاکت پیش می تازند.
آنچه فقه سیاسی شیعه (مبتنی بر نظام امامت) را از تمام نگرش های دینی وغیردینی ممتاز می کند، در هم تنیدگی دو مفهوم «مصلحت» و «مجاهدت» برمدار بصیرت و صبر است. در جامعه اسلامی پس از رحلت پیامبر(ص) می توان انواعی از نحله های فکری یا سیاسی را از اشاعره تا معتزله و از آل سقیفه تا آل جمل و خوارج و امویان و عباسیان یافت که به انواعی از تصلب و جمود و توقف یا اباحی گری و تساهل و مصانعه و تخفیف در اصول دچار شدند. امروز نیز می توان در میان ملتهای اسلامی از سلفی گری و وهابی گری تا لیبرالیسم و سکولاریسم و رفورمیسم شبه اسلامی را یافت که هیچ یک رنجی از رنج های امت اسلام درمان نکرده اند. فقه سیاسی مبتنی بر امامت و ولایت که «مصلحت» را مبنای سیره سیاسی-الهی پیامبر اعظم و ائمه معصومین علیهم السلام می بیند، نگرشی منعطف به عرصه دارد. این انعطاف، از یک سو معطوف به اصول و از طرفی معطوف به پیشرفت است. نه چنان متصلب و منجمد است که در برابر موانع متوقف شود یا بشکند و نه بی مایه و بی بنیاد است که از مواجهه با موانع روی برگرداند. این معنای متعالی و پیچیده را امام حکیم ما - خمینی عزیز رضوان الله تعالی علیه- با حکمت آمیخته به شکیبایی و استواری که در برابر فتنه ها و انحراف ها به کار بست، نشان داد. اوج این مصلحت توأم با حکمت را می توان در تدابیر آن حضرت در مقابل دولت موقت، دولت بنی صدر و منافقین، غائله سیدکاظم شریعتمداری و باند مهدی هاشمی جست وجو کرد و البته مدیریت جنگ تا قله «پذیرش قطعنامه 598» که ظاهرا جز تلخی در بادی نظر دیده نمی شد اما مانند صلح حدیبیه، فتح الفتوح های بعدی را در کاخ صدام و حسنی مبارک و بن علی- و ان شاء الله ملک عبدالله و دیگران- به ارمغان آورد، خود حکمت متعالیه بی مانندی است.
این انعطاف های توأم با حوصله و پافشاری بر اصول طی 33 سال گذشته، جز بر اقتدار جمهوری اسلامی نیفزود، هرچند که خدعه گران فروغلتیده در مکر املاء و استدراج الهی، آن انعطاف ها و صبوری های حکیمانه و توأم با تدبیر را بد فهمیدند و به خیال سوءاستفاده و بهره برداری سیاسی، سنگ قبر پایان حیات سیاسی و انسانی خود را تراشیدند. به همین دلیل هم بود که فتنه گران و منحرفان متوهم، درست سربزنگاه در مرصاد الهی گرفتار آمدند و از پنجه اقتدار امت- امام سیلی هایی خوردند به غایت خوارکننده. نمونه اش همین فتنه پیچیده و چندلایه 88 که با حداقل هزینه و با درایت جراحی شد یا خبطی که جریان انحرافی پس از آن مرتکب شد و باید عقوبت آن را بچشد. چه گره هایی که امام خمینی و امام خامنه ای در طول این 33 سال از صاحب منصبان یا رجال سیاسی گرفتار در مخمصه ها نگشودند و چه ناسپاسی هایی که امت و امام ندیدند. حضرت امام آن قدر از بنی صدر به اقتضای ریاست جمهوری و برخی مصالح حمایت کرد که به معنای دقیق کلمه اشک کسانی چون شهید بهشتی را درآورد. یا حمایت هایی که از دولت موسوی به اقتضای مسئولیت های دولت در 8 ساله دفاع مقدس صورت گرفت اما بد فهمیده شد. یا مشابه همان حمایت ها از دولت سازندگی و اصلاحات و عدالت- در کنار هشدارها و رهنمودها و تذکرات و بازخواست ها- که به اقتضای شرایط و مصلحت های عمومی از جانب رهبر فرزانه انقلاب ارزانی این دولت ها شد و در یک جمع بندی کلان، عبور کاروان پیشرفت کشوراز گردنه های صعب طی 2 دهه اخیر را امکان پذیر کرد. البته گاهی به نهیب و اعتراض آنجا که میل به پرتگاه بود و گاه به تشویق و تحبیب آنجا که عزم مجاهدت و خدمت و آبادگری آشکار می شد.
چند نکته مهم در این میان وجود دارد. 1- فارغ از سنگ اندازی و مانع تراشی های دشمن، می توان با اخلاق جهادی در اردوگاه خودی، موانع را از سر راه اعمال ولایت مطلقه برداشت- چندان که امیرمؤمنان در محضر رسول خدا(ص) و مالک و عمار در محضر امیرمؤمنان می کردند- و می توان مانع تراشید و مانند طلحه و زبیر و ابوموسی اشعری و اشعث بن قیس، سرعت گیر بر سر مسیر حرکت گذاشت و از مجال و قدرت مانور مولا کاست. دشمن علی الدوام برای تمهید این امر طراحی و یارگیری می کند 2- نقشه های منافقین برخلاف شعور اندک آنها نهایتاً در دل نقشه بزرگ تر الهی منحل می شود هرچند که مانند چرخ دنده فرعی، خلاف چرخ دنده اصلی بگردد! 3- تمام انعطاف اولیای الهی (بدون هیچ استثنایی) اسباب رشد و ارتقاء و تکامل و اقتدار بوده است. 4- انعطاف های معطوف به حق و حکمت از سوی اولیای الهی، سنگینی بار مسئولیت آنها را که تبدیل به سرعت گیر و موانع ایذایی دشمن می شوند افزون تر می کند. چه بسیار نخبگانی که در طول تاریخ با انحراف های خویش، اسباب کرامت بیشتر اولیای الهی و خذلان خود را فراهم ساختند.
روزگاری انعطاف رسول خدا در ماجرای حدیبیه یا مصلحت اندیشی بزرگ امیرمؤمنان در ماجرای سقیفه، بر مؤمنان بس گران می آمد اما از همان تدبیرهایی که تحملش گران آمد، ظفر جوشید، چرا که حق بود این کلام زهرای مرضیه(س)؛ «هر کس بندگی خالص خویش را به جانب پروردگار بفرستد، خداوند بهترین مصلحت ها را برای او فرو می فرستد.» مصلحت در فقه شیعه از مجرای پیراستگی و بندگی و مجاهدت پدیدار می شود و بن بست های سخت را می گشاید.
محمد ایمانی
بسمه تعالی
انتخابات مجلس به سرعت در حال تحمیل خود به فضای سیاسی کشور است. هنوز چند ماهی تا انتخابات باقی مانده اما «جنبه انتخاباتی» گفتارها و تصمیم های اهل سیاست روز به روز در حال افزایش است. انتخاباتی شدن فضا، قبل از هر چیز به معنای آن است که دو عامل خود را بر عرصه سیاست داخلی تحمیل خواهد کرد. عامل نخست باز شدن فضای بحث و گفت وگوهای سیاسی و کنار رفتن ملاحظات و مصلحت هاست. نوعی از گشودگی در فضای سیاسی کشور اتفاق می افتد که اغلب آن را در مقاطع غیرانتخاباتی نمی توان یافت. سیاستمداران صریح تر، بیشتر و البته بی ملاحظه تر حرف می زنند و به همان میزان که حجم فعالیت سیاسی آنها رشد می کند احتمال خطا و قصور نیز افزایش می یابد. بنابراین، با اطمینان می توان گفت ضریب خطا در محیط سیاست داخلی ظرف ماه های آینده به طور چشمگیر رشد خواهد کرد.
عامل دوم، تلاش برای جلب رای و نظر مردم است. کمافی السابق، از این به بعد، سیاستمداران در کشور ما(به ویژه آنها که بنا دارند به زودی خود را در معرض رای مجدد مردم قرار بدهند) عامل «نظر و عقیده مردم» را در گفتارها و تصمیم های خود بیشتر لحاظ خواهند کرد. این فعالیت احتمالا از جانب آنها که طی سال های گذشته مردم را فراموش کرده بودند و تصور می کردند «حالا وقت هست» به نحو شدیدتری انجام خواهد شد. این البته فی حد ذاته عیب هم نیست. چه اشکالی دارد که چند ماه مانده به هر انتخابات به خاطر جلب رای مردم هم شده نوعی مسابقه خدمت به مردم راه بیفتد؟ نویسنده به یاد می آورد که بویژه در دوران اصلاحات تنها مقطعی که آقایان دوم خردادی به یاد معیشت و زندگی مردم می افتادند همین چند ماهه باقی مانده تا انتخابات بود. فقط در همین روزها بود که می شد شنید کسی در جبهه اصلاحات نمی گوید ما برای «کار دیگری» آمده ایم. اما آفتی که همواره دیده شده و این بار هم بی شک دیر یا زود ظهور خواهد کرد، افتادن در چاه پوپولیسم و سر دادن شعارها و پراندن وعده هایی است که وعده دهنده خوب می داند هرگز و به هیچ شکلی مجال تحقق آن بوجود نخواهد آمد اما فقط به این دلیل که تصور می کند آویختن از آن ممکن است حتی اندکی بر سبد رای او بیفزاید، از آن نمی گذرد.
موضوع انتخابات مجلس نهم اما بسیار پیچیده تر از آن است که در این دو عامل قابل خلاصه سازی باشد. هیچ تحلیلی درباره انتخابات مجلس نهم کامل نیست مگر اینکه بتواند مجموعه پروژه های پنهان و آشکار داخل و خارج از کشور را در کنار هم تحلیل کند. تنها در اختیار داشتن این نوع از تحلیل است که اهمیت فرمایشات بسیار مهم و نکته سنجانه رهبر معظم انقلاب اسلامی در هفته گذشته را عیان می کند.
از یک سو بدون تردید اراده ای برای بازسازی گفتمانی و- اگر مقدور بود- سازمانی فتنه 88 در فضای سیاست داخلی کشور وجود دارد. فتنه 88، سه مشخصه کلیدی داشته است:
1- نوعی از به هم ریختگی در طبقه خواص.
2- خیابانی کردن مبارزه انتخاباتی.
3- کدگذاری ذهن افکار عمومی برای سیاسی کردن مطالبات اقتصادی و اجتماعی.
اگر ایام پیش از انتخابات ریاست جمهوری 88 را به یاد بیاوریم، کاملا روشن است که علائم شکل گیری فضای مورد اشاره، پیش از انتخابات پیدا بود:
اولا، هشدار رهبری از جانب برخی خواص و سیاسیون و حتی اصولگرایان در مواردی ناشنیده ماند ولو این که توده های عظیم مردم برخلاف خواص از همان روزهای اول هرگز نگاه خویش را از انگشت اشارت حضرت آقا برنداشتند.
ثانیا، از جانب برخی گروه های خاص مجموعه ای از کدها دائما تولید و به افکار عمومی تزریق می شد که روشن بود محل مصرف آنها پس از برگزاری انتخابات است. ابتدا این بحث به میان آمد که از آرای مردم باید صیانت کرد و به نهادهای رسمی مجری و ناظر انتخابات اعتمادی نیست، بعد ترم(گزاره) دروغگو بودن دولت به طور انبوه مورد تولید و تکرار قرار گرفت و نهایتا هم هفته ها قبل از انتخابات از مردم خواسته شد به بهانه هایی مانند گفت وگو و بحث خیابانی، نوعی از کارناوالیسم را به عنوان جنبه اصلی رفتار انتخاباتی خود در پیش بگیرند. بعد از انتخابات بود که معلوم شد اتاق فکر بیرونی فتنه برای همه این کدها محل مصرفی در هفته های بعد از انتخابات تعریف کرده بود و هرکدام از این اقدامات بنا بوده به مثابه قطعه ای از پازل کودتای مخملی عمل کند.
و ثالثا، رفتار طرف خارجی قبل از انتخابات 88 به وضوح به گونه ای بود که نشان می داد غربی ها منتظر اتفاقی در صحنه سیاست داخلی ایران هستند. چنان که بارها گفته ایم درست به همین دلیل بود که مذاکرات بسیار مهم و استراتژیک با ایران در ژنو که علاوه بر موضوع هسته ای، دستور کار منطقه ای در افغانستان هم به عنوان یک دستور کلیدی آن در حال مطرح شدن بود، به یکباره متوقف شد و تا چند ماه بعد از انتخابات که غربی ها متوجه شدند از فتنه سبز آبی گرم نخواهد شد، مجددا آغاز نشد.
علائم هشداردهنده فتنه اکنون به آن اندازه که در ماه ها و هفته های پیش از انتخابات 88 قابل مشاهده بود، آشکار نیست و مهمترین علت آن هم این است که این بار هم غربی ها و هم دوستان داخلی آنها می دانند که ایجاد حوادثی شبیه به آنچه که در سال 88 در ایران دیده شد تقریبا غیرممکن است بنابر این آنچه بیشتر دیده می شود نوعی مقدمه چینی، تست و نبض سنجی برای آن است که ببینند چه مقدار از پروژه های کودتای نرم در فضای جدید قابل بازسازی مجدد است.
نخستین عاملی که طراحان پشت پرده و عموما بیرونی فتنه را متقاعد کرده بازتولید شرایط سال 88 بسیار دشوار است، از دست رفتن هرگونه پشتوانه اجتماعی برای تحرکات مخملی مهمترین عاملی است که این وضعیت را تثبیت کرده است. اخیرا تلاش هایی برای ایجاد موج های جدیدی از ناآرامی خیابانی به ویژه از طریق برگزاری تجمعاتی با محوریت سوژه های اجتماعی و بعد سیاسی کردن آنها دیده می شود که هیچ کدام موفق نبوده است. سطح هوشیاری مردم هرچه از فتنه 88 بیشتر فاصله گرفته ایم رشد عمیق تری کرده و همچنان با خوشحالی باید گفت متوسط هوشیاری مردم از خواص بیشتر است.
عامل دوم به خواص مربوط است. جای تاسف است اما صریح باید گفت که جامعه سیاسی ایران در چند سال اخیر از حیث توان اتخاذ تصمیم های درست در زمان درست، امتحان خوبی پس نداده است. درس های فتنه 88 برای خواص چه بود؟ نخست این که برای حرمت، عزت و آبروی نظام ارزشی بیش از غلبه بر حریفان قائل باشند. دوم اینکه به ندای رهبر ولو مخالف میل و منفعت جناحی شان باشد با اشتیاق و به هنگام پاسخ بگویند. سوم اینکه همواره دست توطئه دشمن را ببینند و از آن غافل نشوند. چهارم این که با مردم روراست و صریح باشند و به قدرت تشخیص آنها اعتماد کنند. پنجم این که لااقل در درون پروژه هایی که دشمن آشکارا اعلام می کند خواهان جریان یافتن آنها در فضای سیاسی کشور است، فرو نروند. به راستی وقتی دشمن بوضوح درصدد چندپاره نشان دادن اصولگرایان است، آیا افتخاری دارد که ما هم مهره ای در این بازی باشیم؟ یا وقتی دشمن آشکارا بنا را بر مخدوش کردن فرایند اجرایی انتخابات گذاشته، آیا هنری است که برخی آقایان هم به عنوان کمک کار این پروژه ظاهر شوند؟ یا به عنوان نمونه، وقتی همه توان دشمن بر سیاه نمایی و ناکارآمد نشان دادن نظام است، مستند کردن اتهامات دشمن و تقویت پروژه آن، خیانت کوچکی است؟
مجموعه این عوامل نشان می دهد که فتنه آینده- اگر فتنه ای در کار باشد- درون خواص رخ خواهد داد. برخلاف آنچه معروف شده هدف گیری جنگ نرم دشمن اکنون بیش از آنکه بر روی مردم عادی متمرکز باشد بر خواصی تمرکز دارد که بناست مردم را رهبری کنند. همچنان جامعه سیاسی ایران بیش از هرچیز محتاج نوعی اخلاق انتخاباتی است که در آن بازیگران قبل از هر چیز تقوا پیشه کرده باشند و خداوند را بر رفتار خود ناظر بدانند. قصه ساده می نماید، ولی به واقع دشوارترین بخش داستان همین جاست. درک همین یک موضوع کوچک که ما دشمن داریم و دشمن ما بازی هایی طراحی کرده که کشاندن خودی ها به درون آن مهمترین خطر پیش روست، خود گامی بلند به جلو است که البته باز در هنگامه امتحان پاهای بسیاری را می توان دید که در برداشتن این گام واجب و بلند، لنگ شده اند.
بحث درباره پیچیدگی های سیاست داخلی و آرایش های سیاسی، در مقطع فعلی، به راستی فرع بر بحث هایی است که باید آن را «اخلاق حرفه ای سیاست ورزی» خواند. گام اول برای جلوگیری بازسازی تجربه های غم بار گذشته اهتمام به فراگیر شدن این اخلاق است.
مهدی محمدی/font>
بسمه تعالی
مشارکت فعال مردم در صحنه و به خصوص مشارکت در چارچوب حقوقی که از سوی نظام های سیاسی تنظیم می شوند، مهمترین علامت بالندگی یک حکومت و سر زندگی مردمی که آن حکومت را به وجود آورده اند، به حساب می آید. تحلیل گران مسایل اجتماعی نیز همواره چنین مشارکتی را نشانه استقرار و دوام یک نظام سیاسی به حساب آورده اند. در عین حال از زمانی که مسئله افکار عمومی و اقناع ذهنی شهروندان به عنوان یک عنصر مهم در «قدرت ملی» ارزیابی شده- که سابقه آن به حدود 50 سال قبل برمی گردد- مشارکت فعال مردم در اداره جامعه و اقناع فکری آنان نسبت به روایی یک سیستم حکومتی از اهمیت مضاعفی برخوردار شده است.
مشارکت مردم، رضایت توده ها و اقناع آنان نسبت به سیاست های نظام از همان ابتدا در متن انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن و اندیشه رهبری نظام به نحو کاملاً بارزی وجود داشته است.
«با مردم بودن» و «مردم با نظام بودن» دو موضوع کلیدی در اندیشه و عمل حضرت امام خمینی-ره- و اندیشه وعمل حضرت امام خامنه ای- دامت برکاته- و به تبع آن در انقلاب و نظام وجود داشته و همواره ساری و جاری بوده است. حضرت امام در آغاز دوره میان سالی و زمانی که کتاب شریف «اربعین حدیث» را می نوشتند- اوایل دهه 1320- در ذیل حدیثی درباره عجب، نجوایی عارفانه از یکی از عرفای بزرگ- مرحوم نجم الدین- با دیدی همگرایانه به نگارش درآورده است. در آن نجوا آمده بود: «خداوندا اگر مرا مخیر گردانی که در بهشت سکنی گزیده و با توانگران باشم و یا در جهنم ساکن شده و با فقرا و تهی دستان باشم، من دومی را اختیار می کنم» این اوج اعتقادی است که یک نفر می تواند درباره مؤانست با توده های مستضعف جامعه داشته باشد و بررسی سیره عملی حضرت امام در نجف، پاریس و تهران نیز کاملاً از پایبندی به چنین اعتقادی حکایت می کند صد البته امام رضوان خدا را در همراهی با توده های جامعه می دانستند و از این رو می فرمودند: «خدا نیاورد آن روزی که سیاست ما پشت کردن به مستضعفان باشد و...» از رهبر معظم انقلاب نیز مطالب مشابه و سیره کاملاً مشابهی دیده شده و می شود، سلوک مثال زدنی حضرت آقا با انسانهای بی نام و نشان در سفرهای ایشان به شهرستان ها و سخت گیری شدید ایشان به اطرافیان در مسایل مالی همه از این موضوع حکایت می کنند.
بازتاب این اندیشه، سنت و سیره در عرصه حکومت داری، محوریت توده هاو محدودیت خواص می باشد در این اندیشه و سیره توده مردم به عنوان صاحبان واقعی حق و به تعبیر حضرت امام «ولی نعمت» مورد اقبال و توجه حکومت می باشند و پشتیبانی حکومت از حقوق و نظرات آنان- تا آنجا که با حق الهی تصادم نداشته باشد- و صبوری حکومت در برابر گزینش های اجتماعی که در مواردی با کژی و ناآراستگی نیز همراه است، همه تائیدی بر این دیدگاه است. موارد زیر ابعاد این موضوع را روشن تر می کند: 1- در طول حدود 22 سالی که از رهبری حضرت امام خامنه ای- دامت برکاته- می گذرد، ایشان همواره در برابر تحلیل ها و درخواست هایی که مبتنی بر «مشارکت غیرهیجانی» یا «مشارکت تضمین شده» یا «مشارکت طیف های خاص و نه عموم» بوده، ایستاده اند و انتخابات را یک حق عمومی و حکومت را موظف به پاسداری از این حق عمومی دانسته اند.
در دوره هایی بعضی از رؤسای دولت ها با بیان و- احیاناً- انگیزه ای خیرخواهانه از رهبر معظم انقلاب خواسته اند که از باز شدن دایره انتخابات صرف نظر کرده و به یک انتخابات با نتایج پیش بینی شده و طبعاً در دایره ای خاص رضایت بدهند که رهبری زیر بار نرفته و فرموده اند صندوق های رای امانت مردم نزد ماست و ما وظیفه صیانت از آن را داریم. در عمل هم رهبر معظم انقلاب، نتایج آراء مردم را پذیرفته و در جهت کمک به منتخب مردم حرکت کرده اند به گونه ای که در طول تاریخ انقلاب، رهبری- به اعتبار رای مردم- بزرگترین و مؤثرترین حامی دولت یا مجلس منتخب مردم بوده اند.
2- رهبر معظم انقلاب اسلامی در یکی از دیدارهای 6-5 سال اخیر با اعضای شورای نگهبان- نقل به مضمون- فرمودند یکی از عواملی که تاکنون این انقلاب و نظام را در مقابل توطئه های خارجی حفظ کرده است همین انتخابات و مشارکت انبوه مردم در آن بوده و بدون تردید بدون آن ما قادر به حفظ نظام نبودیم. با این وصف کاملاً واضح است که از منظر رهبری انقلاب- در گذشته و حال- مردم و انتخابات نقش بی بدیلی در حفظ و استواری و پایداری انقلاب و نظام داشته و از سوی دیگر درجه اعتماد رهبری به مردم را کاملاً نشان می دهد.
3- انتخابات باید در یک بستر مردمی برگزار شود و در یک بستر مردمی از آن حفاظت گردد. بر این اساس در رخدادهایی که پس از انتخابات سال 88 پیش آمد و دشمنان تلاش کردند تا انتخابات را به ضد خود یعنی دیکتاتوری تبدیل کنند و دیکتاتورها را به قدرت برسانند- آ نگونه که در فاصله سالهای 1299تا 1357 با دو کودتا رژیم دیکتاتوری را به ملت ما تحمیل کردند- رهبر معظم انقلاب مستقیماً به مردم مراجعه کرده و با کمک مردم و نه قدرت نظامی یا... فتنه را خاموش کردند به گونه ای که پس از دو سال همان عناصری که بر آتش فتنه بنزین می پاشیدند زبان باز کرده و گفتند اگر این حوادث در هر کشور غربی و... اتفاق افتاده بود، تعداد کشته ها از هزار نفر فراتر می رفت ولی رهبری با کمک مردم، هزینه های فتنه را پایین آورده و در نهایت آن را از میان برداشتند.
در واقع در این حوادث، رهبر انقلاب به بهترین وجه و محکم ترین استدلال از رأی مردم صیانت کرده و در برابر حجم سنگینی از مطالبه ابطال آراء ایستادند و اجازه تکرار دیکتاتوری و حکومت دیکتاتورها را ندادند.
4- انتخابات برای نظام جمهوری اسلامی یک رخداد جانبی نیست بلکه هویت نظام و جنبه «جمهوریت» آن به انتخابات و آراء مردم وابسته است ضمن آن که ماهیت نظام و راهبردهای اصلی آن را «اسلام ناب محمدی(ص)» تعیین می نماید با این وصف مواجهه دشمن با انتخابات و رأی مردم علی الاصول مواجهه با خود نظام جمهوری اسلامی است.
دشمن گمان می کند و همواره این گمان باطل در او وجود داشته است که «می توان انتخابات را وسیله تضعیف نظام و موقعیت ایران در عرصه سیاسی قرار داد.» دشمنان شناخته شده سالها گمان می کردند با دامن زدن به جو ناامیدی در میان مردم، می توان از حضور آنان در پای صندوق رأی کاست و در نهایت نظام را از حمایت شهروندانش محروم کرد. این تجربه در طول 32 سال گذشته همواره با شکست مواجه گردیده است. مشارکت مردم بخصوص در دهه اخیر سیر صعودی هم پیدا کرده و به 85 درصدی هم رسیده است که در کل دنیا- و در طول 100 سال اخیر- بی سابقه و یک «پدیده بی نظیر» تلقی می شود.
دشمنان خارجی انقلاب و ایران به مدد فتنه گران داخلی به یک تجربه و نظریه جدید رسیده اند «می توان با دامن زدن به عدم سلامت انتخابات، جناح های شکست خورده در انتخابات را در مقابل نظام قرار داد» در واقع در این تجربه، نظام سلطه از یک سو چشم به بعضی از گروه ها و افراد معنون این گروه ها دوخته که بستر مخالف خوانی علیه نظام را فراهم می کنند و از سوی دیگر به یک موج احساسی در متن جامعه چشم دوخته است با این تحلیل که مردمی که کاندیدای آنان رأی نیاورده احساس غبن و شکست می کنند و از آنجا که این احساس زخمی قابلیت تحریک دارد، می توان از این ظرفیت برای تضعیف اعتبار و احیانا ساقط کردن نظام سیاسی استفاده کرد یعنی استکبار جهانی می گوید با مردم و علیه آنان می توان یک بازی را مدیریت کرد به گونه ای که تا رای دهندگان بفهمند که چه کلاهی سرشان رفته، نظام را ساقط یا ضعیف کرده باشیم. صد البته این خیال باطلی بیش نیست ولی خیال باطلی که وجود دارد.
5- اگر نگاهی به تبلیغات دشمن در مورد انتخابات پیش روی مجلس نهم- اسفند 90- بیاندازیم می بینیم که از هم اکنون روی تحریم انتخابات متمرکز شده اند و سلامت انتخابات را زیر سؤال می برند- نمونه های هر روزه آن را می توان در رسانه های آمریکا، اروپا، رژیم صهیونیستی، رژیم سعودی و... مشاهده کرد- این جهت گیری روشن سیاسی می تواند از آماده سازی یک برنامه خبر دهد. برنامه ای که از یک سو خود انتخابات و از سوی دیگر نتایج آن را نشانه رفته است.
در انتخابات های جمهوری اسلامی همواره سه نکته مورد توجه و اذعان بوده است 1- مشارکت انبوه شهروندان و نساب بالای آراء 2- سلامت انتخابات به لحاظ بحث صیانت از آراء 3- امنیت و آرامش انتخابات. از مجموعه تبلیغات سیاسی دشمن برمی آید که این هر سه اکنون در حال نشانه گیری از سوی دشمن می باشد: دشمنان با دروغ پردازی روی شرایط داخلی ایران کاهش مشارکت را نشانه رفته اند، با تسلیح روزانه گروه ها که نشانه های آن کاملا قابل رویت است، سلب امنیت از انتخابات را مد نظر دارند و از سوی دیگر با تمرکز روی سلب صلاحیت فتنه گران وانمود می کنند که انتخابات آینده ایران نه ملی که جناحی خواهد بود. و حال آن که فتنه گران مقتدای هیچ جناحی در انقلاب نیستند و منعی هم برای مشارکت فعال جناح های انقلاب وجود ندارد. با این وصف نوعی درایت مردمی و نیز درایت نظام برای مواجهه با توطئه های دشمنان ضرورت دارد.
6- انتخابات در هر نظامی مخصوصا نظام هایی- مثل جمهوری اسلامی- که برپایه انتخابات شکل گرفته و با آن استمرار می یابند، یکی از اصلی ترین عناصر امنیت- و به تعبیر رهبر معظم انقلاب در دیدار چند سال پیش با شورای نگهبان، مهمترین عنصر نگه دارنده نظام در برابر توطئه ها- می باشد. دشمنان درصدد هستند از طریق خود این انتخابات و از طریق تبدیل آن به ضد خود مهمترین عامل بقاء نظام را از آن سلب کنند براین اساس دشمنانی که از طریق تهاجم نظامی، تهاجم فرهنگی، تحریم اقتصادی، اهرم های سیاسی، ترورها و... به نتیجه نرسیده اند می خواهند این نتیجه را در یک بستر توده ای رقم بزنند. اما جدای از این که این توطئه با هوشیاری شهروندان حتما راه به جایی نخواهد برد در عین حال جای این سؤال را باقی می گذارد که چه کسانی قرار است این بستر را برای حرکت براندازانه دشمنان فراهم نمایند آیا همان کسانی که فتنه 88 و پیش از آن ماجرای 78 را به وجود آوردند یا این که نیروهای جدیدی که این روزها روی فرهنگ انقلاب و معارف دین کلید کرده و آنها را آماج حمله قرار داده اند، قرار است ایفاگر ماموریتی شوند؟ یا ترکیبی از این دو؟ پاسخ هرچه باشد یک هوشیاری ملی نیاز است آنگونه که حضرت امام خامنه ای- دامت برکاته- در خطبه های عید فطر مطالبه فرمودند.
سعدالله زارعی
| |||||
|
بسمه تعالی
سفیر سابق اسرائیل در آمریکا معتقد است: انقلاب ملت ها در کشورهای اسلامی فرصت بسیار بزرگی پیش روی ایران و موجب تضعیف اسرائیل و متحدان عرب غرب است.
سالی مریدور که تا سال 2009 به مدت 3 سال سفیر رژیم صهیونیستی در آمریکا بوده، با انتشار تحلیلی در روزنامه واشنگتن پست خاطرنشان کرد: گسترش قدرت ایران به موازات تضعیف فزاینده تل آویو و متحدان منطقه ای غرب، نگران کننده است. در حالی که ما پیگیر اتفاقات لیبی و سوریه و دیگر کشورها هستیم، ایران همچنان در راه خود به پیش می رود و آنچه را مایل است، عملی می کند. تهران همچنان برنامه هسته ای خود را دنبال می کند و حتی برخی مقامات ایرانی تصور می کنند اکنون بهترین فرصت برای توسعه و پیشرفت برنامه اتمی است.
آنها دائما از خود می پرسند حالا که معمر قذافی، رهبر لیبی تسلیم شد و بشار اسد، رئیس جمهوری سوریه نیز احتمال دارد که از قدرت کناره گیری کند، ما باید چه کنیم؟ آنها تصور می کنند در صورت از دست رفتن متحدانشان و سقوط دیکتاتورهای عرب، ایران باید در اوج قدرت در منطقه رخ نمایی کند و این گونه خود را از تهدیدهای احتمالی غرب و اسرائیل برهاند.
وی در ادامه می نویسد: ایران از تک تک تحولات جهان عرب درس می گیرد. ایران نمی خواهد همانند لیبی در عمل انجام شده قرار بگیرد. آیا اگر قذافی همان اول تظاهرات یک بمب منفجر می کرد، به چنین سرنوشتی دچار می شد؟ در آن صورت آیا ناتو می توانست لیبی را بمباران کند؟ اگر قذافی بمب هایش را متوجه فرانسه و ایتالیا می کرد، آنها جرات داشتند که فکر سرنگونی قذافی را در سر بپرورانند؟ اگر اسد بمب هسته ای داشت کسی جرات می کرد صحبت از سرنگونی اش بزند؟ آیا در چنین وضعیت ضعفی قرار می گرفت؟ آیا ترکیه جرات می کرد از ضعف سوریه سوءاستفاده کند و اسد را تحت فشار بگذارد و هرکار می خواهد انجام دهد؟ آیا اسرائیل این قدر احساس نگرانی می کرد که از هم پیمانانش بخواهد این قدر به اسد فشار نیاورند؟
سفیر سابق اسرائیل می افزاید: در حالی که سران ایران به دقت تحولات منطقه را زیر نظر دارند و همزمان تلاش می کنند به عنوان اولین موفقیت، مصر را که از سال 1979 روابطش با ایران را قطع کرده، به جمع هم پیمانان خود بیفزایند. آنها برای رسیدن به این هدف تا بدانجا پیش رفته اند که توانسته اند معاهده صلح مصر و اسرائیل که نخستین معاهده یک کشور عربی با اسرائیل محسوب می شود را به مخاطره اندازند. به راستی منطقه کدام سمت و سو می رود؟ رهبران آینده خاورمیانه چه کسانی خواهند بود؟ اکنون فرصت بسیار بزرگی پیش روی ایران است. نظام های استبدادی در کشورهای عربی یکی پس از دیگری سرنگون می شوند و سرانی که از شیعیان نفرت دارند، یک به یک ضعیف می شوند، سفارت اسرائیل در مصر محاصره می شود و دبیرکل اتحادیه عرب خواستار تجدید نظر در پیمان صلح قاهره- تل آویو می شود. با محو شدن هم پیمانی های قدیمی و شکل گرفتن هم پیمانی های جدید منطقه ای این فرصت بزرگ برای ایران به وجود می آید که شرکای تازه ای برای خود در خاورمیانه جمع کند و خود را قدرت اول منطقه سازد.
مریدور معتقد است: ایران با زیرکی تمام و در حالی که ذهن غرب مشغول تحولات جهان عربی شده برنامه های هسته ای خود را پیش می برد و خوب هم می داند که می تواند در این راه به چه دستاوردهایی برسد. از این رو در حالی که ایرانی ها مراقب تحولاتی هستند که در جهان عرب رخ می دهد ما نیز باید مراقب ایران باشیم.
مقارن با انتشار تحلیل سالی مریدور، ژنرال ایال ایزنبرگ از مقامات ارتش صهیونیستی ضمن سخنرانی در کانون تحقیقات امنیتی تل آویو اظهار داشت: آنچه بهار عربی نامیده می شود، ممکن است به زمستانی برای ما از جنس اسلامگرایی مبدل شود./font>