عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

عروه الوثقی

حضرت امام خمینی (ره): آنها که خواب آمریکا را می‌بینند، خدا بیدارشان کند.

نظرات علماء و مراجع درباره قمه‏زنی و زنجیرزنی خونین

 

گفته‏اند که "اسلام محمدی‏الحدوث و حسینی‏البقاء است". یعنی این عاشورای حسینی است که موجب بیداری مسلمین و عزت اسلام در برابر دشمنان شده و می‏شود. لذا دشمن تلاش داشته و دارد که عزاداری امام حسین (ع) را از مسیر اصلی منحرف کند.
یکی از توطئه‏های دشمنان ـ که متأسفانه به موفقیت نسبی هم رسیده است ـ وارد کردن برخی خرافات و شیوه‏های نادرست عزاداری در مراسم شیعیان است.
به گزارش خبرگزاری اهل‏بیت(ع) ـ ابنا ـ آنچه در پی می‏آید نظرات صریح مراجع و علما درباره بدعت "قمه‏زنی" و "زنجیرزنی با زنجیرهای تیغ‏دار" است:


علمای درگذشته

.

آیة الله العظمى امام خمینی(ره): در وضع موجود قمه نزنند و شبیهخوانی اگر مشتمل بر محرمات و موجب وهن مذهب نباشد، مانع ندارد؛ اگر چه روضه‌خوانی بهتر است و عزا‌داری برای سید مظلومان از افضل قربات است.

آیة الله العظمى سید محسن حکیم(ره): قمه‏زنی کاری دینی یا امری مستحب نیست. این کار به ضرر اسلام و مسلمین و اهل بیت(ع) است.

آیة الله العظمى سید ابوالقاسم خوئی(ره): هیج دلیلی بر مشروعیت قمه‏زنی وجود ندارد؛ و هیچ راهی برای حکم به استحباب آن نیست.

آیة الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانی(ره): استفاده از قمه و زنجیر و طبل و بوق، حرام و غیر مشروع است.

آیة الله العظمى سید محسن امین جبل‏عاملی(ره): قمه زنی و این قبیل مراسم عزاداری، به حکم عقل و شرع حرام است و زخمی ساختن سر، که نه سود دنیوی دارد و نه اجر اخروی، ایذاء نفس است که خود در شرع حرام است و در مقابل این عمل، شیعه ی اهل بیت را در انظار مردم مورد تمسخر قرار داده و آنها را وحشی قلمداد می کنند و شکی نیست که این اعمال ناشی از وساوس شیاطین بوده و موجب رضایت خدا و پیامبر و اهل بیت اطهار نیست و البته تغییر نام این اعمال در ماهیت و حکم شرعی آن که حرمت است، تغییری نمی دهد.

آیة الله العظمى شهید سید محمدباقر صدر (شهید صدر اول): این کارها، کار انسان‏های جاهل است و علما همواره آن را منع و تحریم کرده‏اند.

آیة الله العظمى شهید سید محمد محمدصادق صدر (شهید صدر ثانی): به خاطر آنکه باعث وهن و توهین به مذهب شده و شیعیان را به وحشی گری و بدعت گذاری متهم می‌کنند حرام است.

آیة الله العظمی فاضل لنکرانی(ره): مسأله قمه زدن نه تنها موجب گرایش بیشتر و علاقمندی شدیدتر به حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ و هدف مقدس وی نمی‏گردد بلکه به علت عدم قابلیت پذیرش و نداشتن هیچ گونه توجیهی نتیجه سوء بر آن مترتب خواهد شد؛ لذا لازم است شیعیان علاقمند به مکتب امام حسین ـ علیه السلام ـ از آن خودداری نمایند و چنانچه در این مورد نذر وجود داشته باشد نذر واجد شرایط صحت و انعقاد نیست.

آیة الله العظمی صالحی مازندرانی(ره): از منابع فقه، چه لبیه و چه لفظیه، بالخصوص او بالاطلاق او العموم، جواز و اباحه قمه زنی ـ فضلا از رجحان آن ـ در مراسم عزاداری سالار شهیدان امام حسین علیه السلام مستفاد نمی گردد، بلکه مقتضای ادله و عناوین ثانویه حرمت و عدم جواز است؛ لذا اجتناب از آن واجب و لازم است... برادران ایمانی می‏دانند که قمه را باید بر فرق قمه‏کشان خائن و قداره‏بندان جانی زد.

آیة الله شهید مرتضى مطهری(ره): این نوع مراسم از مسیحیان ارتدوکس قفقاز ناشی شده است.

آیة الله محمد جواد مغنیه(ره): این رسوم ناپسند، بدعت در دین و مذهب است.

آیة الله مشکینی(ره): این امور بنفسه در شرع اسلام مورد اشکال و بلکه بعضی از آنها ذاتا حرام است و مسلمین باید از وارد کردن آنها در مراسم تعزیه حضرت حسین ـ علیه السلام ـ که یکی از عبادات است جدا خودداری نمایند.

علمای در قید حیات

آیة الله العظمى خامنه‏ای: قمهزدن، سنّتی جعلی است؛ و از اموری است که مربوط به دین نیست و بلاشک، خدا هم از انجام آن راضی نیست.

وقتی که کمونیستها بر منطقه آذربایجان شوروی سابق مسلط شدند، همه آثار اسلامی را از آن ‏جا محو کردند؛ مثلاً مساجد را به انبار تبدیل کردند؛ سالنهای دینی و حسینیه‏ها را به چیزهای دیگری تبدیل کردند و هیچ نشانه‌ایی از اسلام و دین و تشیع باقی نگذاشتند؛ فقط یک چیز را اجازه دادند و آن «قمهزدن» بود! ... چرا؟ چون خود قمهزدن، برای آنها یک وسیله تبلیغ بر ضد دین و بر ضد تشیع بود! بنابراین، گاهی دشمن از بعضی چیزها این‏گونه علیه دین استفاده می‌کند. هر جا خرافات به میان بیاید، دینِ خالص بدنام خواهد شد.

آیة الله العظمی سیستانی: باید از کارهایی که عزاداری را خدشه‌دار می‌کند اجتناب شود. (روشن است که قمهزنی در حال حاضر تبعات منفی فراوانی از جمله وهن دین را در پی دارد). همچنین: اگر قمه زدن ضرر معتدٌ به و یا تبعات منفی داشته باشد جایز نیست.

آیة الله العظمی جوادی آملی: چیزی که مایه وهن اسلام و پایه هتک حرمت عزاداری است جایز نیست، انتظار می رود از قمه زنی و مانند آن پرهیز شود.

آیة الله العظمی مکارم شیرازی: کیفیت عزاداری باید چنان باشد که بهانه‏ای به دست دشمنان اسلام ندهد و موجب سوء استفاده از آن نشود و این مراسم عظیم و پرشکوه تضعیف نگردد و به همین جهت از کارهایی که موجب وهن مذهب است ـ سینه زدن با تیغ و یا زنجیر زدن با زنجیری که دارای چاقو و یا تیغ می باشد ـ باید پرهیز شود .

آیة الله العظمی مظاهری اصفهانی: قمه زدن و مانند آن جائز نیست.

آیة الله العظمى سید کاظم حائری: خرافاتی مانند قمه‏زنی، موجب بدنامی اسلام و تشیع است.

آیة الله العظمی نوری همدانی: عزاداران محترم و متعهد به جای اینکه قمه را بر فرق خود بکوبند در فکر آن باشند قمه را بر سر دشمنان اسلام که اراضی آنان را اشغال و در فکر تضعیف آنان می باشند و منابع آنان را غارت و بالاخره هر روزی با ترفند جدیدی حیات اسلامی آنها را به مخاطره می اندازند بکوبند . خداوند توفیق بیشتر برای پیمودن این راه به همه ی مسلمانان عنایت بفرماید.

آیة الله العظمی علوی گرگانی: قمه زنی در حالت عادی و اختیار، جایز نیست.

قمه‏زنی به قصد خون آوردن جایز نیست و حرام است و جزء احکامی است که حکم حاکم در آن نافذ است.

لازم است برای عزاداری اباعبدالله علیه السلام از روشهای معمول استفاده شود و از قمه زنی اجتناب شود .

آیة الله العظمی ملکوتی تبریزی: عزاداری حضرت سید الشهداء سبط رسول‏الله(ص) باید لایق و شایسته به آن امام بزرگوار باشد و موجب وهن و تضعیف اسلام ومذهب تشیع نباشد؛ بلکه مثل قیام آن حضرت باعث بقاء و عزت اسلام و مسلمانان بوده و عاری و منزه از هرگونه بدعت و خرافات باشد.

آیة الله العظمی محمد یعقوبی عراقی: انجام هرگونه عمل غیر عقلایی، یا مضر به نفس، یا موجب اهانت به دین و مکتب اهل‏البیت ـ سلام الله علیهم ـ جایز نیست... لذا واجب است که اعمالی نظیر فمه‏زنی و خونین کردن بدن با اجسام تیز، ترک شود.

آیة ‌الله رضا استادی تهرانی: در مراسم عزاداری از شیوه‌هایی استفاده کنند که تعظیم شعائرالله باشد و از کارهایی که به فرموده مقام معظم رهبری موجب وهن مذهب است جداً خودداری کنند.

آیة الله محمدمهدی آصفی: این کارها تأثیری منفی در رسیدن پیام عاشورا به مردم دارد و موجب استخفاف به شعائر حسینی است.

مثلثی ساده برای سعادت

 بسمه تعالی

خانه‌ای کوچک و ساده در کوچه‌ای بن‌بست، حوالی چهار‌راه سیروس. مثل همیشه دیدار و گفت‌گو با انسان‌هایی که خدا را در همین نزدیکی می‌بینند، جذاب و البته دشوار است. بزرگانی که دنیا را آن‌قدر کوچک کرده‌اند تا تنها، مسیری باشد برای رسیدن. قرارمان با آیت‌الله جاودان- استاد اخلاق حوزه‌ی علمیه‌ی آیت‌الله مجتهدی و از شاگردان مرحوم آیت‌الله حق‌شناس- در خانه‌ی ایشان بود و بحث، درباره‌ی تقوا و تأثیر آن در زندگی. برای این‌که بهتر بتوانیم از محضر استاد بهره ببریم از حجت‌الاسلام پناهیان دعوت کردیم تا ما را در این گفت‌وگو همراهی کنند. گرچه برخی ناهماهنگی‌ها موجب شد که ایشان کمی دیرتر از موعد برسند و زودتر هم بروند، اما حضور و پرسششان از استاد، مغتنم بود.
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif در ماه رجب و در آستانه‌ی ماه‌های مبارک شعبان و رمضان هستیم. بسیاری از بزرگان معتقدند که جوانان باید به گونه‌ای از این ماه‌های معنوی استفاده کنند که در عید فطر با کوله‌باری پر به استقبال رجب، شعبان و رمضان سال آینده بروند. درباره‌ی بهره‌وری بهینه از این فرصت معنوی، رهبر انقلاب بر روی چند مسأله تأکید فراوانی دارند. یکی از آن مباحث تقوا است که از آن به "سپر" تعبیر می‌کنند. حال اگر بخواهیم این بحث را به طور عملی وارد زندگی کنیم یا به عبارت دیگر، با معیار تقوا و پرهیزکاری یک سبک زندگی برای خودمان بسازیم، اولین سؤالی که پیش می‌آید، این است که ما چگونه این سپر را به‌دست بیاوریم و آن را حفظ کنیم؟ به‌خصوص این ‌که در دنیایی پر از پلیدی و زشتی زندگی می‌کنیم که می‌تواند خیلی ساده‌تر از گذشته این سپر را از بین برده و حذف کند. نکته‌ی دیگر این‌ که از تقوا چه استفاده‌ای می‌توان کرد و اصلاً به چه درد ما می‌خورد؟
این ماه­ها، ماه­های مبارکی است و اگر انسان کمی پاکیزه باشد، حضور این ماه­ها را حضوری تازه، مبارک و معنوی حس می­کند. نقل شده که امام، ماه رمضان را قبل از این‌ که استحلال کند، حکم می‌کرده است. دلیلش هم این بود که برایش احساس قوی و یقین‌آور شده بود. نمی­خواهم بر این موضوع تکیه کنم، می­خواهم بگویم که این احساس می­تواند باشد و می­تواند آن‌قدر نیرومند شود که همه­‌ی زندگی آدم را بپوشاند.

مسأله­‌ی دوم این ‌که درست است که این دو ماه رجب و شعبان مقدمه‌ای برای ماه رمضان هستند، اما خودشان نیز بنفسه از یک ارزش ذاتی بالایی برخوردارند. ماه رجب به تنهایی برای خودش چیزی است و ماه شعبان نیز به تنهایی چیزی است. این دو ماه با حفظ حرمت و با همان ارزش ذاتیشان برای ماه رمضان مقدمه هستند. در واقع ما باید نتایج این دو ماه را در ماه رمضان ببینیم. اگر بخواهیم رمضان را در یک کلمه خلاصه کنیم، آن یک کلمه این است که ماه رمضان ماه ضیافت خدا است که مقدماتش باید در ماه رجب و شعبان تحصیل شود.

اما بحث اصلی این است که ما تقوا را چگونه به‌دست بیاوریم و چگونه حفظ کنیم؟ مسأله این‌جاست که آدم هرچقدر هم که کتاب بخواند، با خواندن کتاب هیچ حکمی در درونش برای عمل پیش نمی­‌آید. بلکه انسان باید برای حرکت و عمل از یک سرمایه‌ی درونی برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن کتاب هیچ حرکتی در ما اتفاق نخواهد افتاد، من می­توانم حرفی بشنوم و جهلم کمتر شود و اطلاعات بیشتری را کسب کنم، اما حرف، هیچ حرکتی را به بار نمی­آورد. لذا کسی که واعظ نفسانی نداشته باشد، واعظ بیرونی برایش سودی ندارد.

اگر کسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همه‌ی این‌ها معنا­دار و حرکت‌آور می­شود. این ‌که می‌گوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است که در ‌واقع باید در جان انسان باشد تا بتواند حرکتی کند.

علم، دلیل کافی برای این حرکت نیست؛ بلکه یک احساس است و آن‌هم نه یک احساس و شوری که جوان­ها ممکن است مثلاً با خواندن یک شعر، دیدن یک عکس و یا دیدن یک مسابقه‌ی فوتبال به‌دست آورند. این‌ها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلکه احساس به معنای واقعی کلمه. احساسی که شب و روز هم‌راه انسان باشد. این احساس همیشگی را من عرض می‌کنم که تحصیل آن ضروری است. اسم این احساس دائم را خدا و پیغمبرش «ایمان» گذاشته‌اند.

ایمان یک احساس همیشگی، مداوم، کارساز و روح­بخش است. توجه بفرمایید که لفظ را عوض می‌کنیم و می‌گذاریم «ترس». خب این ترس یا تقوا را باید از کجا به‌دست آورد؟

یک راه این است ‌که آدم یک کسی را ببیند که آن شخص از خدا می­ترسد. اگر من کسی را ببینم که از خدا می­ترسد، من نیز از او این ترس را می­آموزم. این آموختنی است. یعنی اگر با این‌چنین شخصی نشست و برخاست داشته باشم، از او  متأثر می‌شوم.

اما نوع دوم؛ ممکن است من نتوانم کسی را بیابم که از خدا بترسد تا ترس را بیاموزم. این‌جا راهش این است که خودم ترسیدن را کسب کنم. آنچه که من می­خوانم، می‌شنوم و یا می­‌بینم، می­تواند حرکت عقلانی برای من به بار بیاورد، اما حرکت عقلانی من را به حرکت نمی­خواند. آن‌چه در من یک تحرک عقلانی ایجاد کرده، این است که با یک استدلال در درون خودم به نتیجه­‌ای رسیده­‌ام. مثلاً کتابی خوانده­‌ام و آن در درون من یک حرکت فکری ایجاد کرده، یک برهان شده، یک دلیل شده، ده­ تا دلیل شده و من به یک نتیجه‌ای رسیده­‌ام. این یعنی من از نظر عقلی حجتم تمام است.


این حجت ممکن است نتواند من را به حرکت در‌بیاورد، اما چون حجت تمام شده من باید تن به این رنج بدهم تا یک انگیزه‌ی حرکتی به‌وجود بیاورم. انگیزه‌­ی عقلانی، انگیزه­‌ی حرکتی نیست و من باید برای این حرکت بدون احساس، اما با دلیل خود، تن به یک رنج بدهم. هر کسی این رنج را تحمل نکند، به هیچ‌جا و هیچ چیز نمی­رسد. همیشه انسان باید یک مرحله‌ی بالاتر را برای خود در نظر بگیرد تا تن به خطر داده و به آن کشتی نجات برسد. در اسلام هر کسی بگوید «أشهد أن لاإله‌إلاالله» از او می‌پذیرند. همین کافی است. چون بعد از این در جامعه یک حرکتی به‌وجود می‌آید.

مردم نماز می‌خوانند. همه­ نمازهایشان را به جماعت می­خوانند. نماز جمعه می­خوانند. همگان تحت موعظه‌ی پیامبر قرار می­گیرند و باید به جهاد بروند و می­روند؛ باید زکات بپردازند و می­پردازند. این  مجموعه­‌ی دستور، همان رنجی است که من عرض می­کنم. یعنی من رنج می­کشم؛ حتی اگر خیلی اعتقاد حسی را نداشته باشم. چون در واقع یک دلیل عقلانی دارم. مثلاً برای صحت نماز، دلیل حسی ندارم، جهت نماز را حس نمی­کنم، اما دلیل عقلانی دارم. ماها معمولاً همین‌طور هستیم و نمازمان را با دلیل عقلانی می‌خوانیم. چون از نماز بهره نمی­‌بریم، پس آن را حس نمی‌­کنیم.

در جامعه نیز همین موضوع مردم را وادار به عمل می‌کند. این عمل برایشان احساسی را به بار می­آورد که اسمش را ایمان گذاشته‌ایم. عمل، ایمان را برای آدم به بار می­آورد و همین، ترس از خدا می­شود. فرض کنید که شخصی در معاشرت با پیامبر و نشستن پای منبر و موعظه­‌ی ایشان، دستور خدا را بیاموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان این است که این فرصت معاشرت خیلی کم است. بنابراین چاره­اش را باید در عمل بجوییم و کمبودش را با عمل جبران کنیم.

بنابراین هیچ حس درونی من را به عملی وانمی­دارد که فقط به فرمان عقل است، اما هیچ چاره­‌ای نیست جز این ‌که من به فرمان عقلم تن بدهم و چیزی را که دین برایم مشخص کرده، برای درست شدن، راست شدن، تهذیب و پاک شدن عمل کنم. در آن مسیر راه بروم تا به این احساس برسم که بدون نماز نمی­‌توانم زندگی کنم، بدون روزه نمی­‌توانم زندگی کنم، بدون زیارت نمی‌‌توانم و بدون گریه نمی‌توانم. این راه رستگاری است و راه حفظ هم همین است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif ممکن است کسی بگوید این‌گونه پس از مدتی خسته می‌شوم. چه چیزی می‌تواند انسان را در این راه نگه دارد؟
کسی که به آن ترس و ایمان رسید، خود ایمان به او می­گوید که راهت را ادامه بده. خستگی فرط ندارد، زیرا خستگی در دوران قبلی وجود داشت که من هیچ دلیلی جز دلیل عقلی نداشتم و مجبور بودم با خستگی خودم بجنگم. فرض کنید من برای یک ساعت می‌خواهم بیدار باشم؛ جان می­کنم تا بلند می­شوم. دلیل عقلی به من می­گوید که بلند شو، چاره­ای نداری و من به دلیل عقلی برمی­خیزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت کردم -که این مداومت شرط اصلی­ است- به آن احساس می‌توانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار می­کند که مداومت کنم.

این‌جا باز هم نباید دلیل عقلیم را از دست بدهم. گاهی ممکن است یک وقت احساسم چون اوائلش است کم بیاورد. وقتی من از احساس کم آوردم، دلیل عقلی هست. مثلاً یک حادثه‌­ای پیش آمده که نمونه‌اش برای جوانان امروزی ما ممکن است هزار بار پیش بیاید؛ من فقط از روی طنز عرض می­کنم. مثلاً داستانی که برای حضرت یوسف و زلخیا پیش آمد و مانند آن، پیش بیاید، هیچ دلیلی در آن لحظه برای جواب وجود ندارد. دلیل احساسی هم که احساسات معنوی و باطنی است، زیر پای این حادثه­ی جدید له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتی را که در دوران گذشته کشیده و تمرین کرده که به فرمان عقل عمل کند -گرچه هیچ احساسی در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- این‌جا عقل به احساس کمک می‌کند.

در جاهایی هم این احساس است که به عقل کمک می­کند. این احساس که عرض می­کنیم یک حس ایمانی و حس ترس از خدا است. من اگر یک تعلیم نادرست بگیرم- که متأسفانه امروز در کشور ما به وفور به‌دست می­آید- مانند این‌ که هرجا می­روی فریاد عشق، عشق، عشق می­زنند. این عشق در این حوادث زمین می‌خورد و این بچه­‌هایی که از این عشق دم می‌زنند، در حادثه‌ای­ نظیر حادثه‌ی یوسف و زلخیا زمین می­خورند. اگر عقل را برای همیشه کنار گذاشته باشی، ممکن است کم بیاوری.

ما همیشه‌ی روزگار این مطلب را عرض می­کنیم و این فقط برای بچه‌های شیعه وجود دارد. یک درس همیشگی است و در کنار همه­‌ی درس­های دیگر به آن اشاره می‌کنیم. درس عقل را می­گوییم؛ در کنارش درس احساس ایمانی را هم می­گوییم، درس ترس از خدا را عرض می­کنیم و این‌ که باید یک جایی ترس از خدا را بیاموزید. بعد می­گوییم که باید تن به رنج بدهید و اگر تن به رنج ندهی به هیچ وجه، هیچ وقت به هیچ‌جا نخواهی رسید. درس تحمل رنج را عرض می­کنیم و توصیه‌ به تحمل رنج می‌کنیم.

حالا مسأله‌ی مهم دیگر که در کنار همین­‌ها و پشتوانه است، چیزی است که در این آیه­ی شریفه آمده است: «یا أیُهَا الّذینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُو اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ». ابتغاء وسیله یعنی باید دست به سوی وسائل تقرب دراز کرد؛ یعنی ائمه‌ی اطهار (ع). این حرف بسیار بسیار مهمی است که باز در تعلیمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است.

ما ائمه را وسیله‌­ی تقرب می‌دانیم. ابتغاء وسیله که گفته شده است، یعنی به‌دست آوردن وسیله برای تقرب. ما به انواعی از توسلاتی که معتقد هستیم، دست به دامن می­شویم. مثلاً تضرع می­کنیم به در خانه‌ی امام زمانمان و در روضه­‌ی حضرت اباعبدالله گریه می­کنیم و با اخلاص سینه می­زنیم. گریه- اگر گریه باشد- به‌طور طبیعی اخلاص می‌آورد وگرنه فقط آب است. گریه­‌ی به زور یعنی آب در آن است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif اگر همین گریه نباشد، چه؟
اگر نباشد که هیچ؛ اصلاً دل نمی­سوزد. وقتی هم دل نمی­سوزد، ممکن است من اشکم را مصرف مردم کنم؛ وگرنه اصلاً شکستن دل جای دخالت مردم نیست. این را ما پشتوانه می­دانیم. برای تمام آن‌چه که عرض شد، شما اگر دست به دامن باشید، زودتر به این احساس ایمانی می­رسید. اگر دست به دامن باشید، زودتر به ترس می­رسید؛ امکان مداومت بر اعمال دارید. همان‌گونه که اگر مداومت کنید، به احساس می­توانید برسید. اگر متوسل باشید، امکان ادامه‌ی عمل و مداومت بر عمل بیشتر است و امکان لغزش کم می­شود.

هرچه توسل به معنای واقعی کلمه بیشتر می­شود و مداومت می‌یابد، مردم محکم­تر می­شوند. به فرض مثال آن لحظه­‌هایی که من به احساس ترس از خدا رسیدم و دلیل عقلی هم حضور دارد، اما باز هم کم دارم؛ یک دستی از یک جایی باید به آدم برسد و به کمک من بیاید. آن دست و نظر عنایت را باید در توسلات به‌دست آورد.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif شما در صحبت‌هایتان یکی از شروط رسیدن به تقوا را تن‌دادن به رنج عنوان کردید. کمی عمیق‌تر به این مسأله بپردازیم.
یکی از مشکلات زمان ما این ‌است که تبلیغ «راحتی» می­شود. اگرچه در واقع زندگی راحت نیست، ولی دائماً تبلیغ می‌شود که ما باید راحت باشیم. تمام کوشش­‌ها برای این است که راحتی بیشتری را به دست بیاوریم؛ گرچه شاید راحتی بیشتری نیز به‌دست نیاوریم­. اصلاً شاید رنج هم بیشتر باشد، اما تبلیغ راحتی می­تواند این را از ما بگیرد. قدیمی­‌ها خیلی راحت یک نان خالی می­خوردند که اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد که می شود با نان خالی زندگی می­کرد. شخص نان خالی وقتی گیرش می‌آمد، پادشاهی می­کرد.

داستان شرح احوال آقای نجفی قوچانی است که یک، یک‌قرانی گیرآورده بوده -نمی­دانم؛ شاید هم ده‌شاهی بوده- که می‌خواسته با آن برود یک آبگوشت درست کند. می‌گوید امروز دیگر داشته سلطنت می­کرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نمی­کرده. این طریق عصر ماست. اما طریق راحتی هرگز زندگی ما را عوض نکرده است. فرض کنید که وسیله­‌ی گرمازا را تبدیل به «گاز» کردند، بعد صدتا مشکل در کنارش وجود دارد. برق هم باشد، صدتا مشکل دارد.

واقعاً اگر زندگی امروزمان را با راحتی که در دوران گذشته وجود داشت، مقایسه کنیم، من فکر می‌کنم دوران گذشته با همان زندگی ساده­ی عادی، خیلی راحتی و خوشی و شادمانی بیشتر بود. احساس من این است که وقتی جوان بودم، اصلاً زندگی خانواده‌­ی من خیلی به خوشی و راحتی بیشتری می‌گذشت تا امروز که هزاران وسائل راحتی وجود دارد. در همین روزگار، بر ما روزهای سختی می‌گذرد که ما حتی سر سفره یک لبخند هم نداریم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت یک وظیفه مجبوری سر سفره می­‌نشینیم و غذا را به سرعت می­خوریم و بعد بلند می­شویم. در گذشته- فکر می‌کنم شانزده هفده ساله بودم- وقتی سر سفره غذا می‌خوردیم، همه­اش به خنده و شوخی بود؛ با این ‌که غذا و زندگیمان خیلی ساده­‌تر بود. در یک اتاق، کل خانواده­‌ی ما جمع می‌­شدیم؛ می­‌گفتیم، می­‌خندیدیم و شادمانی می­‌کردیم. حالا اثرات این به اصطلاح رفاه را ببینید.

ما درس را با زحمت نمی­‌خوانیم، رنج را تحمل نمی­‌کنیم؛ مگر خیلی مجبور باشیم که آن هم معمولاً زمان کنکور است. بعد از آن هم دیگر زحمت کشیدن را کنار می‌گذاریم. این موضوع تأثیر بدی به‌خصوص در تفکر گذاشته است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسایش با این موضوع چیست؟
برای به دست آوردن یک چیزی مافوق این جهان مادی که همان احساس ایمانی و ترس از خدا است، احتیاج به تحمل یک رنج داریم. رنجی که خودم برای خودم می­خرم. مثلاً سه ساعت در شب باید بیدار بمانم تا به خواسته‌ام برسم؛ باید بیدار بمانم و این رنج را تحمل کنم. 

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif حجت‌الإسلام پناهیان: یکی از آفت­ها که اشاره فرمودید ترس است. یکی دیگر از آفت­ها هم این است که وقتی می­خواهند رنج بکشند، هر زمان که عشقشان کشید، باید رنج بکشند. در واقع یک رنج بی‌برنامه و بدون ­مداومت و استمرار. در روایات هم داریم که حداقل یک برنامه‌ی یک‌ساله را برای رسیدن به تقوا باید داشته باشیم. شما لطف کنید برنامه‌ا­ی یک‌ساله به جوانان بدهید برای این ‌که از همین ماه رجب تا ماه رجب آینده، بنایشان را بگذارند بر این‌ که تمرین کنند و به مدد برکات این ماه­های عزیز بتوانند این برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبک باشد تا افراطی هم نشود و یک دفعه جوانان ما احساسی نشوند و یک برنامه‌ی سنگینی بردارند که احتمال شکست خوردنشان در آن برنامه قطعی باشد.
دستور اولی که می‌خواهم برای کسانی که قصد شروع دارند، بگویم- مطلبی است که هزاران بار اساتید و بزرگانی نظیر مرحوم آیت‌الله حق‌شناس به جوانان توصیه می‌کردند- نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانید. اگر توانستید، به جماعت بخوانید و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانید.

شاید جوان به‌خصوص در این زمان­هایی که شب­‌ها کوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق می­افتد و وقت ادای نماز کم است، شکست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بکشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم که نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم که یکی از نمازهایمان نماز صبح است که خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن ‌هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشکلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممکن است که دانشجویی وقت نماز ظهر و عصرش در کلاس مشغول باشد. ما نمی‌گوییم که کلاس را بشکند و بیرون بیاید، اما هر وقت که کلاس تمام شد -با احتساب ساعت­های الان، مثلاً دو تمام شد- بلافاصله برود نمازش را بخواند. دیگر نرود مثلاً یک ناهاری با خیال راحت بخورد و یک ساعتی هم استراحت، نه. نمازمان را می‌خوانیم. دست ‌کم وضو می­گیریم و نماز ظهر را می­خوانیم تا از اول وقتش خیلی دیر نشود. بعد هم اگر گرسنه بودیم، ناهار می‌خوریم و نماز عصرمان را بلافاصله می­خوانیم. این نماز اول وقت را برایش بکوشیم.

اگر روایت این باب را دیده باشیم، می­فرماید که شیطان از کسی که نمازش را اول وقت می­خواند و بر آن مراقبت می‌کند، همیشه ترسان است. «لایَزالُ الشّیطانُ زائِلاً مِن بَنی ‌آدم». این نکته را هم به نماز اول وقت اضافه کنیم که نماز صحیح بخوانید. بنابراین برای این ‌که نماز صحیح باشد، من ناگزیرم که رکوع صحیح بیاموزم، غسل صحیح بیاموزم، یک حمد و سوره­ی صحیح بیاموزم و مسائل دیگر نماز را بیاموزم که اگر کلش را جمع کنی، ممکن است در سه چهار ساعت بشود به همه‌‌اش پرداخت.

تقلید صحیح یعنی می­پرسم و عمل می­کنم. چند مسأله در باب وضو باید بخوانم؛ مثلاً به اندازه‌ی دو صفحه رساله، برای غسل باید دو صفحه رساله بخوانم، برای نمازم هفت هشت ده صفحه باید بخوانم تا مسائل اصلی را یاد ­بگیرم. چون جوانم، زودتر یاد می‌گیرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پیش معلم می­خوانم تا تصحیح شود.

من به یک نماز صحیح احتیاج دارم و بعد از آن به یک نماز اول وقت. جوان مادامی که نمازش را صحیح می‌خواند، نمازش را دقت می‌کند، مواظبت می­کند و اول وقت می­خواند، شیطان ترسان است. نه این ‌که جوان از شیطان ترسان باشد؛ شیطان از آن جوان ترسیده است. اگر انسان این‌گونه نباشد، آن‌وقت شیطان طبق روایات، انسان را به جاهایی می­برد که دیگر برگشت ندارد.

اگر می‌خواهید همیشه سالم و محفوظ بمانید، نماز اول وقت بخوانید. نماز اول وقت ایجادکننده­‌ی ترس از خداست. بعضی جوان­ها دو دقیقه نماز می­خوانند؛ نه دو دقیقه و نه نیم ساعت. ما که یک ذره بیشتر کش می­دهیم -که آن‌ هم از روی عادت است و قیمت ندارد- می­شود پنج دقیقه. «سبحان ربی العظیم و بحمده» را صحیح بگو؛ یک بار بگو، اما صحیح و با آرامش بدن. صحیح خواندن نماز مثل این است که انسان به دیوار مستحکمی تکیه کرده باشد. این امر را اگر شما به‌دست بیاورید، حتی با نیروی خیلی زیاد هم این زمین نمی‌خورد. شاید تکان بخورد، اما زمین نمی­خورد. ممکن است حوادث مهمی هم برایش پیش بیاید، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحیح، او را به زمین نمی­زند.

 توصیه‌­ی دوم که برای ماندگاری و مداومت به آن نیاز است که در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معنای توسلات رسمی. شما وقتی در خانه­ی خودت با امام زمانت صحبت می­کنی، این می­شود توسل. من با ایشان تنها هستم و صحبت می­کنم؛ پنج دقیقه صحبت می­کنم. در این پنج دقیقه یا دو دقیقه­‌ای که من هستم با امام زمان، من هستم با امام حسین، آن لحظه است که توجه درست می‌شود. اگر در این سینه­‌زنی­‌ها هم این فضا پیش آمد، ارزش دارد.اگر در گریه هم آن یک لحظه­‌ای پیش آمد که من تنها هستم، ارزش دارد.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif چگونه این را وارد زندگی کنیم؟
اگر شما این احساس را داشته باشید، دیگر دم دستتان است. اگر دارید، که هست و اگر ندارید، نه. باید یک احساس مداوم باشد، نه شور جوانی.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif این‌جا یک بحث مبنایی پیش می­آید؛ یعنی بحث سعادت. وقتی ما با هم‌سن­ و سال‌هامان صحبت می­کنیم، می‌گویند که ما بالاخره باید از دنیامان لذت ببریم. آیا این به معنای سعادت است؛ یعنی فقط لذت بردن این دنیایی؟
اگر هم باشد بالاخره یک حد شرعی دارد.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif به تعبیر شهید مطهری تقوا یک‌جور پیش‌برنده است که ما را به سمت آن نقطه‌ی سعادت پیش می‌برد. به نظر می‌رسد در این مسأله یک رنجی هم وجود دارد؛ درست است؟
این دو مقوله منافاتی با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولی در عین حال رنج  هم می­برم. به عبارت دیگر  آن رنج من را به سعادت رسانده است. بی­رنج آدم به سعادت نمی­رسد. سعادت یعنی یک لذت مطلق. حتی برای رسیدن به لذات این دنیایی هم باید رنج بکشی. باید جنگ کنی، دعوا کنی، جنگ سیاسی کنی، زندان بروی، دروغ بگویی، دغل کنی، مبارزه‌ی اقتصادی کنی که در مبارزه‌ی اقتصادی ممکن است زندان و رنج هم باشد. بنابراین رسیدن به لذات این دنیایی هم نیاز به رنج دارد. اما وقتی من سعادت را یک جریان متعالی بدانم...

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif تعریف شما از سعادت متعالی چیست؟
سعادتی که در آن، انسان به امنیت و راحتی و لذت می‌رسد. وقتی می‌گوییم که در بهشت به سعادت می‌رسیم، یعنی به امنیت و راحتی و لذتی می‌رسیم که مداوم است. ما این ویژگی‌ها را در این دنیا هم به‌دست می‌آوریم، اما محدود و موقت. مثلاً به یک علم می‌رسید که علمش راحتی‌آور، امنیت‌آور و لذت‌بار است. در این علم­‌های این جهانی وقتی شما کشفی می­کنید، خیلی لذت می‌برید، اما چند روز؟ سه هفته؟ یک ماه؟ بعد هم مردم به‌به و چه‌چهی می­گویند که یک مقدار از آن لذت می­برید و پس از مدتی تمام می‌شود. کاشف­ نظریه‌ی نسبیت، آن را روزی در مقاله‌اش منتشر کرد. بعد از یک سال، بعد از دو سال مثلاً دنیا متوجه شد و به‌­به و چه­‌چهی کردند، اما پس از آن و برای ادامه‌ی کار، دیگر خون‌سرد است و دیگر لذتی از آن نمی‌­برد؛ دیگر تمام می‌شود.

سعادت متعالی، لذتش مداوم است و هر لحظه افزایش پیدا می­کند. مداومش هم حوصله‌ی آدم را سر نمی­‌برد. لذت­های این دنیایی حوصله‌­ی آدم را سر می­برند و خسته می­کنند. اگر آدم آلوده شود که ممکن است بعدش پشیمانی هم به بار بیاورد. مثلاً شادمانی رسیدن به ریاست جمهوری؛ البته اگر شادمانی داشته باشد. برایتان کف می‌زنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعی این‌گونه نیست؛ همه‌ی لحظاتش راحتی است. چون راحتی آن از جنس این جهان نیست؛ راحتی جان است، لذتش لذت همیشگی است و امنیتش امنیت همیشگی است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه رابطه­ای دارد؟ زمانی که بزرگی به ما می­گوید نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا یکی انجام می­دهد؛ یکی هم به هر دلیلی انجام نمی‌دهد. اگر این را به حوزه‌ی جامعه بکشانیم، به چه شکلی ممکن خواهد بود؟
این امر به طور طبیعی و برای آدم طبیعی غیر ممکن است. اما اگر آدمی است که کمی غیر طبیعی باشد، یعنی از نظر ما برتر است و البته این‌گونه آدم‌ها نادر هستند، ما انسان‌های معمولی که یک ساختمان معمولی داریم، چاره­‌ای نداریم جز تمرین تقوای فردی. آدم ممکن است گاهی بلغزد. فرض کنید زلیخای ما خیلی زیباتر از آن زلیخاها باشد؛ پولی که در جیب ما گذاشتند، خیلی بیشتر باشد؛ وعده‌­ای که به ما دادند، خیلی بزرگ باشد. این‌جاهاست که انسان ممکن است کم بیاورد؛ جز کسی که تمرین کرده باشد. تمرین ترس از خدا که یک تمرین قوی است.
اصلاً نمی‌توان این دو مقوله را از هم جدا کرد. نمی‌شود گفت که نماز اول وقت می­خواند، اما در اجتماع کم می­گذارد و مثلاً دزدی می‌کند. این آدم نامربوطی است. 

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif خیلی‌­ها هم تقوا را به معنی زهدی می­گیرند که از آن سوء تعبیر وجود دارد. یعنی آن را گوشه‌نشینی می‌پندارند. می‌گویند اگر شما می‌خواهی تقوا داشته باشی، برو در مسجد و نماز بخوان، روزه‌ات را بگیر و... می‌دانیم که در روابط اجتماعی باید طور دیگری رفتار کرد. در صورتی‌ که با فرمایش‌های شما این دو مقوله با هم عجین هستند.
اگر کسی به مرحله­‌ی تقوا برسد، همه­‌جا به‌وسیله‌ی این نیرو کنترل می‌شود. شما اگر در رساله­‌ها هم نگاه کنید، عدالت یک ملکه است؛ ملکه­‌ی بازدارنده. اگر در شرایط اجتماعی هم قرار بگیرد، سینه سپر می­کند؛ چون یک ملکه وجود دارد و نه یک حالت. ملکه یعنی تبدیل عدالت، تقوا و ... به یک صفت پایدار یا حالت پایدار. اگرچه این واژه خیلی دقیق نیست، اما نام آن را «دیانت» می‌گذاریم.

چرا نام این سوره فاتحة الکتاب است ؟

بسمه تعالی

   «فاتحة الکتاب» به معنى آغازگر کتاب (قرآن) است ، و از روایات مختلفى که از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل شده به خوبى استفاده مى شود که این سوره در زمان خود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیز به همین نام شناخته مى شده است .

   از اینجا دریچه اى به سوى مسأله مهمى از مسائل اسلامى گشوده مى شود و آن اینکه بر خلاف آنچه در میان گروهى مشهور است که قرآن در عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) به صورت پراکنده بود، بعد در زمان ابوبکر یا عمر یا عثمان جمع آورى شد قرآن در زمان خود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) به همین صورت امروز جمع آورى شده بود، و سرآغازش همین سوره حمد بوده است ، والا نه این سوره نخستین سوره اى بوده است که بر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نازل شده ، و نه دلیل دیگرى براى انتخاب نام فاتحة الکتاب براى این سوره وجود دارد.

   مدارک متعدد دیگرى در دست است که این واقعیت را تأیید مى کند که قرآن به صورت مجموعه اى که در دست ماست در عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) و به فرمان او جمع آورى شده بود.

   على بن ابراهیم از امام صادق علیه السلام نقل کرده که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) به على علیه السلام فرمود: قرآن در قطعات حریر و کاغذ و امثال آن پراکنده است آن را جمع آورى کنید سپس اضافه مى کند على علیه السلام از آن مجلس برخاست و آن را در پارچه زرد رنگى جمع آورى نمود سپس بر آن مهر زد (و انطلق على علیه السلام فجمعه فى ثوب اصفر ثم ختم علیه).

   گواه دیگر اینکه خوارزمى دانشمند معروف اهل تسنن در کتاب «مناقب» از «على بن ریاح» نقل مى کند که على بن ابى طالب و ابى بن کعب ، قرآن را در زمان رسولخدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم) جمع آورى کردند.

   سومین شاهد جمله اى است که حاکم نویسنده معروف اهل سنت در کتاب «مستدرک» از «زید بن ثابت» آورده است :

   زید مى گوید: «ما در خدمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) قرآن را از قطعات پراکنده جمع آورى مى کردیم و هر کدام را طبق راهنمائى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) در محل مناسب خود قرار مى دادیم ، ولى با این حال این نوشته ها متفرق بود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) به على علیه السلام دستور داد که آن را یکجا جمع کند، و ما را از ضایع ساختن آن بر حذر مى داشت».

   سید مرتضى دانشمند بزرگ شیعه مى گوید: «قرآن در زمان رسول الله به همین صورت کنونى جمع آورى شده بود».

   طبرانى و ابن عساکر از «شعبى» چنین نقل مى کنند که شش نفر از انصار قرآن را در عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) جمع آورى کردند و قتاده نقل مى کند که از انس ‍ پرسیدم چه کسى قرآن را در عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) جمع آورى کرد، گفت چهار نفر که همه از انصار بودند: ابى بن کعب ، معاذ، زید بن ثابت ، و ابوزید و بعضى روایات دیگر که نقل همه آنها به طول مى انجامد.

به هر حال علاوه بر این احادیث که در منابع شیعه و اهل تسنن وارد شده انتخاب نام فاتحة الکتاب براى سوره حمد همانگونه که گفتیم شاهد زنده اى براى اثبات این موضوع است .

سؤ ال :

در اینجا این سؤ ال پیش مى آید که چگونه می توان این گفته را باور کرد با اینکه در میان گروهى از دانشمندان معروف است که قرآن پس از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) جمع آورى شده ، (بوسیله على علیه السلام یا کسان دیگر).

در پاسخ این سؤ ال باید گفت :

   اما قرآنى که على علیه السلام جمع آورى کرد تنها خود قرآن نبود بلکه مجموعه اى بود از قرآن و تفسیر و شأن نزول آیات ، و مانند آن . و اما در مورد عثمان قرائنى در دست است که نشان مى دهد عثمان براى جلوگیرى از اختلاف قرائت ها اقدام به نوشتن قرآن واحدى با قرائت و نقطه گذارى نمود (چرا که تا آن زمان نقطه گذارى معمول نبود).

    و اما اصرار جمعى بر اینکه قرآن به هیچوجه در زمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) جمع آورى نشده و این افتخار نصیب عثمان یا خلیفه اول و دوم گشت شاید بیشتر به خاطر فضیلت سازى بوده باشد، و لذا هر دسته اى این فضیلت را به کسى نسبت مى دهد و روایت در مورد او نقل مى کند.

   اصولا چگونه مى توان باور کرد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) چنین کار مهمى را نادیده گرفته باشد در حالى که او به کارهاى بسیار کوچک هم توجه داشت ، مگر نه این است که قرآن قانون اساسى اسلام ، کتاب بزرگ تعلیم و تربیت ، زیر بناى همه برنامه هاى اسلامى و عقائد و اعتقادات است ؟ آیا عدم جمع آورى آن در عصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) این خطر را نداشت که بخشى از قرآن ضایع گردد و یا اختلافاتى در میان مسلمانان بروز کند.

  به علاوه حدیث مشهور «ثقلین» که شیعه و سنى آن را نقل کرده اند که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود من از میان شما مى روم و دو چیز را به یادگار مى گذارم کتاب خدا و خاندانم این خود نشان مى دهد که قرآن به صورت یک کتاب جمع آورى شده بود.

   و اگر مى بینیم روایاتى که دلالت بر جمع آورى قرآن توسط گروهى از صحابه زیر نظر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) دارد، از نظر تعداد نفرات مختلف است مشکلى ایجاد نمى کند، ممکن است هر روایت عده اى از آنها را معرفى کند.

محمد حنفیه

 بسمه تعالی

دیگر از فرزندان امیر مؤمنان (ع) محمد بن حنفیه است که در شجاعت و بزرگى مشهور و داستانهاى شجاعت وى در جنگهاى جمل و صفین در تواریخ مذکور بوده و ما نیز پیش از این در بخشهاى مربوطه آنها را نقل کرده‏ایم.  

داستان خوله مادر محمد بن حنفیه  

مادرش خوله،دختر ایاس بن جعفر،است که نسب به بکر بن وائل مى‏رساند و نسب او را بخارى و ابن ابى الحدید و دیگران نقل کرده‏اند و او زنى بلیغه،اهل فضل و کمال بوده و در اینکه چگونه به خانه امیر المؤمنین (ع) آمد و آن حضرت با وى ازدواج کرد اختلاف است و ابن ابى الحدید گفته:

گروهى را عقیده بر آن است که وى را در زمان ابو بکر در مأموریتى که خالد بن ولید براى سرکوبى اهل رده رفته بود اسیر کردند و به مدینه آوردند و ابو بکر او را به‏على (ع) داد،طبق سهمیه‏اى که به آن حضرت رسیده بود... (1)

و گروه دیگرى که از جمله آنهاست ابو الحسن على بن محمد بن سیف مدائنى گفته‏اند:

وى از جمله زنان اسیرى است که زمان رسول خدا به اسارت در آمد و این جریان به دنبال مأموریتى بود که رسول خدا (ص) امیر مؤمنان (ع) را براى سرکوبى بنى زبیه که مرتد شده بودند،فرستاد و على (ع) خوله راـکه از بنى حنفیه بود،و بنى زبیه در غارتى که از بنى حنفیه کرده بودند،او را به اسارت نزد خود برده بودندـیافت و به مدینه آورد و هنگام تقسیم غنایم آن زن در سهم على (ع) قرار گرفت و رسول خدا (ص) به على (ع) فرمود:اگر این زن براى تو پسرى آورد،نام مرا بر او بگذار و کنیه مرا نیز بر او بنه و آن زن پس از رحلت فاطمه (ع) پسرى به دنیا آورد و على (ع) او را محمد نامید و کنیه ابو القاسم را بر او نهاد.

گروه دیگر که اهل تحقیق بوده و گفتارشان نزد ما ظاهرتر است گفته‏اند:در زمان خلافت ابو بکر قبیله بنى اسد بر قبیله بنى حنفیه غارت بردند و خوله را اسیر کردند و به مدینه آوردند و او را به على (ع) فروختند،این خبر به خویشان آن زن رسید و آنها به مدینه آمده و به نزد على (ع) رفته و ماجراى آن زن و خویشى و نزدیکى خود را با وى‏به اطلاع امیر المؤمنین (ع) رساندند و على (ع) آن زن را آزاد کرد و سپس مهریه‏اى براى او قرار داده و او را به طور رسمى به ازدواج خود در آورد و این گفتار را احمد بن یحیى بلاذرى در کتاب خود تاریخ الاشراف اختیار کرده.

این بود گفتار ابن ابى الحدید.

نگارنده گوید:نظیر همین گفتار یعنى قول سوم در روایتى که در خرائج راوندى و روضه ابن بابویه از امام باقر (ع) و جابر بن عبد الله انصارى نقل شده آمده است و آن روایت مفصلى است که قسمت عمده آن را شیخ حر عاملى (ره) در اثبات الهداة آورده و به قلم دانشمند محترم آقاى جنتى ترجمه شده و روایت خرائج را نیز متتبع خبیر آقاى شیخ ذبیح الله محلاتى در ریاحین الشریعة بتمامى ترجمه نموده و خلاصه روایت این است که وقتى آن زن را به مدینه آوردند طلحه و خالد خواستند آن زن را در سهم خود قرار دهند،ولى خوله نپذیرفت و گفت:

آن کسى مى‏تواند مالک من شود که از گذشته من در حال ولادت و گفتار مادرم و خاطرات من خبر دهد و پس از گفتگویى که در این باره شد در این وقت امیر المؤمنین (ع) در مجلس ابو بکر حاضر شد و از آنچه آن زن خواسته بود خبر داد و بدین ترتیب خوله را در سهم آن حضرت قرار دادند و امیر المؤمنین (ع) آن زن را به اسماء بنت عمیس سپرد و سفارش او را کرد که از وى بخوبى نگهدارى کند و خوله همچنان نزد اسماء بود تا وقتى که برادرش به مدینه آمد و امیر المؤمنین (ع) به همان گونه که در بالا ذکر شد او را به عقد خویش در آورده و مهریه‏اى براى او معین فرمود و به عنوان یک زن آزاده او را به همسرى خویش در آورد .

سید مرتضى (ره) در کتاب شافى فرموده:خوله حنفیه در حقیقت اسیر نبود و امیر المؤمنین (ع) او را به عنوان اسارت نگرفت،زیرا آن زن با اسلام خود مالک خود گردید و آزاده شد و امیر المؤمنین (ع) او را از دست کسى که وى را اسیر کرده بود،خارج ساخته و به عنوان یک زن آزاده او را به عقد خویش درآورد،و در میان اصحاب ما نیز کسانى هستند که معتقدند با اسیران حکومتهاى ستمکار مى‏توان ماننداسیران حکومتهاى حقه رفتار کرد... (2)

نگارنده گوید:این گفتار مرحوم سید مرتضى (ره) در پاسخ آنهایى است که خوله حنیفه را از اسیران خالد بن ولید و ابو بکر دانسته و پرسیده‏اند چگونه امیر المؤمنین (ع) اعمال خلاف آنها را با این مطلب امضاء فرموده است...؟

و اما بر طبق دو قول دیگرى که از ابن ابى الحدید نقل کردیم دیگر جاى این سؤال و پرسش باقى نمى‏ماند.

و از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید که در هر صورت خوله حنفیه به صورت یک زن آزاده و با عقد رسمى و تعیین مهریه عقد به خانه امیر المؤمنین (ع) آمد،نه به صورت یک زن برده و زر خرید...  

و اما درباره خود محمد حنفیه  

درباره محمد حنفیه و عقیده‏اش نسبت به امامت زین العابدین (ع) و عقیده کیسانیه درباره وى،عقاید مختلفى ذکر شده که ما اجمالى از آن را ذیلا براى شما نقل مى‏کنیم و در آغاز کلامى را که مرحوم مجلسى (ره) از علامه حلى (ره) نقل کرده،بشنوید که مى‏نویسد:

سید مهنا به علامه حلى (ره) نامه‏اى نوشت و در آن نامه مسائلى را درج کرده و پاسخ آنها را خواست و از آن جمله نوشت:عقیده شما درباره محمد بن حنفیه چیست و آیا او معتقد به امامت زین العابدین (ع) بوده؟و دیگر آنکه چگونه او از یارى و نصرت امام حسین (ع) خوددارى و تخلف کرد؟

علامه حلى (ره) در پاسخ او نوشت:در باب امامت ثابت شده که ارکان ایمان،توحید،عدل،نبوت و امامت است و جلالت قدر و بزرگى مقام محمد بن حنفیه،عبد الله بن جعفر و امثال ایشان بیش از آن است که عقیده‏اى بر خلاف حق داشته و از ایمان خارج شده باشند و اما مسئله تخلف آنها از یارى امام حسین (ع) نیز چنانکه نقل شده است،محمد بن حنفیه در آن وقت بیمار بود و احتمال اینکه عالم به سرنوشت‏امام (ع) نیز در آن سفر نبودند و نمى‏دانستند که آن سفر منجر به شهادت آن بزرگوار مى‏شود نیز وجود دارد... (3)

و در مدح محمد بن حنفیه نیز روایاتى نقل شده:

1.از آن جمله مرحوم مامقانى و علامه شوشترى در کتابهاى خود از کشى روایت کرده‏اند که به سند خود از حضرت رضا (ع) نقل کرده که فرمود:

«ان المحامدة تأبى أن یعصى الله عز و جل»

[محمدها خوددارى مى‏کنند از اینکه خداى عز و جل نافرمانى شود؟]

راوى گوید:من از آن حضرت پرسیدم:محمدها چه کسانى هستند؟

فرمود:

[محمد بن جعفر،محمد بن ابى بکر،محمد بن ابى حذیفه و محمد بن حنفیه...]

نگارنده گوید:منظور از محمد بن جعفر،محمد بن جعفر بن ابیطالبـکه به او محمد بن طیار نیز مى‏گفته‏اندـمى‏باشد و در حبشه به دنیا آمد و محمد بن أبى حذیفه نیز محمد بن عتبه بن ربیعه دایى زاده معاویه است که پدرش از سران مشرکین بود و در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شد...

2.از امام مجتبى (ع) نقل شده که در هنگام شهادت به قنبر فرمود:برادرم محمد بن حنفیه را نزد من حاضر کن و چون حاضر شد با وى سخنانى فرمود و از آن جمله بدو فرمود:

«و لم یجعل الله للشیطان علیک سلطانا...و لا اخاف علیک الحسد...»

[خداوند شیطان را بر تو مسلط نکرده و بر تو از حسد بیمناک نیستم. (4) ]

3.در یکى از وصیتنامه‏ها امیر مؤمنان (ع) که اربلى (ره) در کشف الغمة از مناقب‏خوارزمى روایت کرده،آمده که آن حضرت حسن و حسین (ع) را طلبیده و بدانها فرمود:

«أوصیکما بتقوى الله و لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما...»که در بخش قبل ذکر شده و پس از آن در این وصیتنامه آمده است که سپس نگاه به محمد بن حنفیه کرد و فرمود:

«هل حفظت ما اوصیت به اخویک؟قال:نعم،قال:فانى اوصیک بمثله و اوصیک بتوقیر اخویک لعظم حقهما علیک فلا توثق امرا دونهما،ثم قال:اوصیکما به فانه شقیقکما و ابن أبیکما و قد علمتما ان اباکما کان یحبه...»

[اى محمد آیا به حافظه خود سپردى آنچه را که دو برادرت را بدان وصیت کردم؟

گفت:آرى،امام (ع) بدو فرمود:پس بدان که من تو را نیز به همانها وصیت مى‏کنم و نیز به تو سفارش مى‏کنم که احترام برادرانت را نگه دارى زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است،پس کارى را بدون نظر آنها انجام ندهى آن‏گاه به حسن و حسین (ع) نیز فرمود:شما را نیز بدو سفارش مى‏کنم زیرا که وى برادر شما و پسر پدر شماست و بخوبى دانسته‏اید که پدرتان او را پیوسته دوست مى‏داشت... (5) ]

و در برابر آنچه ذکر شد روایات دیگرى است که ظاهر آنها دلالت بر مذمت محمد بن حنفیه مى‏کند که از آن جمله است داستان محاکمه وى با امام سجاد (ع) در باب امامت و شهادت حجر الاسود به امامت على بن الحسین (ع) ،که مرحوم مجلسى (ره) از راوندى در خرائج،کتاب مختصر البصائر و کتابهاى دیگر نقل کرده و خلاصه آن داستان این است که ابو خالد کابلى (6) روایت کرده که پس از شهادت امام‏حسین (ع) و بازگشت امام سجاد (ع) به مدینه ما در مکه بودیم و محمد بن حنفیه مرا خواست و به من گفت:نزد على بن الحسین برو و بدو بگو:من پس از دو برادرم حسن و حسین بزرگترین فرزندان امیر مؤمنان هستم و من به جانشینى ایشان از شما سزاوارترم و شایسته آن است که امامت را به من واگذار نمایى و اگر مى‏خواهى حکمى را انتخاب کن تا ما محاکمه خود را به نزد او بریم!

ابو خالد گوید:من به نزد على بن الحسین (ع) رفتم و پیغام محمد را رساندم و آن حضرت فرمود :به نزد وى بازگرد و بگو:اى عمو از خدا بترس و آنچه را خداوند براى تو مقرر نفرموده،ادعا نکن!و اگر حاضر به پذیرش حق نیستى حاکم میان من و تو حجر الاسود باشد که اگر حجر الاسود به او پاسخ داد او امام است!

ابو خالد گوید:من این پاسخ را براى محمد بردم و او نیز حاضر به محاکمه در نزد حجر الاسود گردید،ابو خالد گوید:هر دوى آنان به نزد حجر الاسود رفتند و من نیز با آنها بودم.در این وقت على بن الحسین (ع) رو به محمد کرده فرمود:عمو جان تو سالمندتر از من هستى اینک گام پیش نه و از حجر الاسود بخواه براى تو گواهى دهد!

محمد پیش رفت و دو رکعت نماز به جاى آورد و دعاهایى خواند سپس از حجر الاسود خواست تا اگر امامت حق اوست براى وى شهادت و گواهى دهد،ولى حجر الاسود گواهى نداد.آن گاه على بن الحسین (ع) برخاست و دو رکعت نماز خوانده گفت:

«ایها الحجر الذى جعله الله شاهدا لمن یوافى بیته الحرام من وفود عباده ان کنت تعلم أنى صاحب الامر،و انى الامام المفترض الطاعة على جمیع عباد الله فاشهدى لیعلم عمى انه لا حق له فى الامامة».

[اى سنگى که خداوند تو را گواه زائرانى از بندگان خود قرار داده که به زیارت خانه‏اش مى‏آیند،اگر تو مى‏دانى که صاحب امر امامت من هستم و آن امام که اطاعتش بر همه بندگان خدا واجب است منم،گواهى ده تا عمویم بداند که در این باره حقى در امامت ندارد!]

در اینجا بود که خداوند آن سنگ را به زبان آورد و به زبان عربى آشکارى گفت:«یا محمد بن على سلم الامر الى على بن الحسین فانه الامام المفترض الطاعة علیک و على جمیع عباد الله دونک و دون الخلق اجمعین».

[اى محمد بن على،امامت را به على بن الحسین واگذار زیرا آن امامى که اطاعتش بر تو و بر همه بندگان خدا واجب است اوست نه تو و نه هیچ شخص دیگرى از مردم.]

در این وقت محمد بن حنفیه پاى على بن الحسین (ع) را بوسه زد و گفت:امامت از آن توست !

نگارنده گوید:راوندى به دنبال این روایت گفته است:گویند:محمد بن حنفیه این کار را براى رفع شبهه مردم انجام داد و گرنه خود به امامت آن حضرت معتقد بود.

و از قاضى نور الله در کتاب مجالس المؤمنین (ره) نقل شده که فرموده است:این محاکمه صورى بود براى اخراج شبهه از ذهن کیسانیه!

و در اکمال الدین صدوق از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود:محمد بن حنفیه از دنیا نرفت تا آن گاه که به امامت على بن الحسین (ع) اقرار نمود.

پى‏نوشته‏ها:

1.داستان اهل رده را دانشمندان اهل سنت و مورخین ایشان به اجمال و تفصیل نوشته‏اند و جنایتى را که خالد بن ولید در این مأموریت انجام داد و مردان قبیله بنى یربوع را به همراه رئیسشان که مالک بن نویره بود از دم شمشیر گذرانید و همان شب با همسر مالک که زن زیبایى بود نزدیکى کرد و چنانکه گفته‏اند خوله نیز در آنها بود،در صورتى که آنها به شهادت اهل تاریخ نماز مى‏خواندند و مسلمان بودند ولى به خلافت ابوبکر اعتراض داشتند و او را خلیفه رسول خدا ندانسته و على (ع) را خلیفه مى‏دانستند و عمر مى‏خواست تا خالد را به جرم این جنایت قصاص و بلکه سنگسار کند.سرانجام ابوبکر پا در میانى کرد و دیه مالک را پرداخته و اسیران آنها را باز گرداند و گفت:خالد در اینجا اشتباهى کرده ولى نمى‏شود او را که شمشیرى از شمشیرهاى خداست غلاف کرد...و داستانهاى دیگرى که در این باره ذکر شده از جنایاتى است که همین ابن ابى الحدید و ابن اثیر جزرى و طبرى و دیگران نقل کرده‏اند و گذشته از آنکه نتوانسته‏اند براى آن محملى بیابند هر چه در آن کاوش کرده‏اند بر گستردگى و توسعه این جنایت بیشتر واقف گشته و قراین بیشترى براى اثبات آن به دست آورده و سردمداران این جنایت را نیز بیشتر آلوده کرده است که ما در اینجا سربسته نقل کرده و از آن مى‏گذریم و شاید با توفیق الهى در جاى خود با شرح بیشترى آن را به رشته تحریر در آوریمـان شاء الله تعالىـو براى تحقیق بیشتر مى‏توانید به کتاب شریف کفایة الموحدین،ج 2،مراجعه نمایید و از روى کتابهاى اهل سنت داستان را بشنوید!

2.الشافى،ص .215

3.و در صفحات آینده نیز در روایتى خواهید خواند که خود امام (ع) حسین اجازه ماندن در مدینه را به او داد و بدو فرمود:«و اما أنت فلا علیک أن تقیم المدینة فتکون لى عینا لا تخفى عنى شیئا من امورهم». (بحار الانوار،ج 44،ص 329) .

4.فرسان الهیجاء،ج 2،ص 181،نقل از بحار الانوار،عوالم و اعلام الورى.

5.بحار الانوار ج 42،ص 245،نقل از کشف الغمه،ص .129

6.ابو خالد کابلى طبق روایت کشى (ره) خود از کسانى بود که در آغاز معتقد به امامت محمد بن حنفیه پس از امام حسین (ع) بود و روزى به نزد محمد آمده و گفت:تو را به حرمت رسول خدا و امیر المؤمنین سوگند مى‏دهم که آیا براستى تویى آن امام و رهبرى که خداى تعالى اطاعت او را بر خلق خود فرض و واجب فرموده؟

و محمد در جواب او گفت:تو مرا به چیز بزرگى سوگند دادى و بدان که امام بر من و بر تو و بر هر مسلمانى على بن الحسین است و پس از آن ابو خالد نزد امام سجاد (ع) آمد و خدمتکار آن بزرگوار گردید و سالها در خدمت آن حضرت بود و روایاتى نیز از امام (ع) نقل کرده و از اصحاب مورد اعتماد آن بزرگوار گردید.

ولى در روایت دیگرى همین کشى از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود:

«ارتد الناس بعد قتل الحسین (ع) الا ثلاثة،ابو خالد الکابلى،و یحیى بن ام الطویل و جبیر بن مطعم...»

زندگانى امیرالمؤمنین علیه السلام ص 776

سیدهاشم رسولى محلاتى

مختصری در باره سوره حمد

بسمه تعالی

   محتواى سوره حمد

هفت آیه اى که در این سوره وجود دارد هر کدام اشاره به مطلب مهمى است :

«بسم الله» سر آغازى است براى هر کار، و استمداد از ذات پاک خدا را به هنگام شروع در هر کار به ما مى آموزد.

«الحمد لله رب العالمین» درسى است از بازگشت همه نعمت ها و تربیت همه موجودات به الله ، و توجه به این حقیقت که همه این مواهب از ذات پاکش سرچشمه مى گیرد.

«الرحمن الرحیم» این نکته را بازگو مى کند که اساس خلقت و تربیت و حاکمیت او بر پایه رحمت و رحمانیت است ، و محور اصلى نظام تربیتى جهان را همین اصل تشکیل مى دهد.

«مالک یوم الدین» توجهى است به معاد، و سراى پاداش اعمال ، و حاکمیت خداوند بر آن دادگاه عظیم .

«ایاک نعبد و ایاک نستعین»، توحید در عبادت و توحید در نقطه اتکاء انسانها را بیان مى کند.

«اهدنا الصراط المستقیم»، بیانگر نیاز و عشق بندگان به مساءله هدایت و نیز توجهى است به این حقیقت که هدایتها همه از سوى او است !

   سرانجام آخرین آیه این سوره ، ترسیم واضح و روشنى است از صراط مستقیم راه کسانى است که مشمول   نعمت هاى او شده اند، و از راه مغضوبین و گمراهان جدا است .

و از یک نظر این سوره به دو بخش تقسیم مى شود بخشى از حمد و ثناى خدا سخن مى گوید و بخشى از نیازهاى بنده .

چنانکه در عیون اخبارالرضا علیه السلام در حدیثى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى خوانیم : خداوند متعال چنین فرموده «من سوره حمد را میان خود و بنده ام تقسیم کردم نیمى از آن براى من ، و نیمى از آن براى بنده من است ، و بنده من حق دارد هر چه را مى خواهد از من بخواهد: هنگامى که بنده مى گوید : بسم الله الرحمن الرحیم خداوند بزرگ مى فرماید بنده ام بنام من آغاز کرد، و بر من است که کارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر برکت کنم ، و هنگامى که «الحمد لله رب العالمین» خداوند بزرگ مى گوید بنده ام مرا حمد و ستایش کرد، و دانست نعمت هائى را که دارد از ناحیه من است ، و بلا ها را نیز من از او دور کردم ، گواه باشید که من نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمت هاى دنیاى او مى افزایم ، و بلا هاى آن جهان را نیز از او دفع مى کنم همانگونه که بلا هاى دنیا را دفع کردم .

و هنگامى که مى گوید «الرحمن الرحیم» خداوند مى گوید: بنده ام گواهى داد که من رحمان و رحیمم ، گواه باشید بهره او را از رحمتم فراوان مى کنم ، و سهم او را از عطایم افزون مى سازم .

و هنگامى که مى گوید «مالک یوم الدین» او مى فرماید: گواه باشید همانگونه که او حاکمیت و مالکیت روز جزا را از آن من دانست ، من در روز حساب ، حسابش را آسان مى کنم ، حسناتش را مى پذیرم ، و از سیئاتش صرف نظر مى کنم .

و هنگامى که مى گوید «ایاک نعبد» خداوند بزرگ مى گوید بنده ام راست مى گوید، تنها مرا پرستش مى کند، من شما را گواه مى گیرم بر این عبادت خالص ثوابى به او مى دهم که همه کسانى که مخالف این بودند به حال او غبطه خورند.

و هنگامى که مى گوید «ایاک نستعین» خدا مى گوید: بنده ام از من یارى جسته ، و تنها به من پناه آورده گواه باشید من او را در کارهایش کمک مى کنم ، در سختیها به فریادش ‍ مى رسم ، و در روز پریشانى دستش را مى گیرم .

و هنگامى که مى گوید «اهدنا الصراط المستقیم ...» (تا آخر سوره) خداوند مى گوید این خواسته بنده ام بر آورده است ، و او هر چه مى خواهد از من بخواهد که من اجابت خواهم کرد آنچه امید دارد، به او مى بخشم و از آنچه بیم دارد ایمنش مى سازم .

سوره حمد

بسمه تعالی 

   می خواهم مطالبی در باره سوره حمد « فاتحه الکتاب » یا همان سوره فاتحه بنویسم . خوب می دانیم که اولین سوره قرآن است که هر مسلمان باید در نماز های یومیه ده بار آن را بخواند . این سوره همان طور که می دانیم حمد و ستایش خداوند از زبان بندگان است و پس از حمد و ستایش ، از خداوند      می خواهیم ما را به راه راست هدایت فرماید . راه راست یا صراط مستقیم راه کسانی که به آن ها نعمت بخشیدی « نعمت هدایت » ، نه راه کسانی که مورد غضب خداوند قرار گرفته اند و نه راه گمراهان .

1- آهنگ این سوره

این سوره اساسا با سوره هاى دیگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنى دارد به خاطر اینکه سوره هاى دیگر همه بعنوان سخن خدا است ، اما این سوره از زبان بندگان است ، و به تعبیر دیگر در این سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است .

آغاز این سوره با حمد و ستایش پروردگار شروع مى شود .

و با ابراز ایمان به مبدء و معاد (خداشناسى و ایمان به رستاخیز) ادامه مى یابد، و با تقاضا ها و نیاز هاى بندگان پایان مى گیرد.

انسان آگاه و بیدار دل ، هنگامى که این سوره را مى خواند، احساس مى کند که بر بال و پر فرشتگان قرار گرفته و به آسمان صعود مى کند و در عالم روحانیت و معنویت لحظه به لحظه به خدا نزدیکتر مى شود .

این نکته بسیار جالب است که اسلام بر خلاف بسیارى از مذاهب ساختگى یا تحریف شده که میان «خدا» و «خلق» واسطه ها قائل مى شوند به مردم دستور مى دهد که بدون هیچ واسطه با خدایشان ارتباط برقرار کنند!.

این سوره تبلورى است از همین ارتباط نزدیک و بى واسطه خدا با انسان ، و مخلوق با خالق ، در اینجا تنها او را  مى بیند، با او سخن مى گوید، پیام او را با گوش جان مى شنود، حتى هیچ پیامبر مرسل و فرشته مقربى در این میان واسطه نیست و عجب اینکه این پیوند و ارتباط مستقیم خلق با خالق آغازگر قرآن مجید است .

2- سوره حمد، اساس قرآن است .

در حدیثى از پیامبر اکرم (صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى خوانیم که «الحمد ام القرآن» و این به هنگامى بود که جابر بن عبدالله انصارى خدمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) رسید، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) به او فرمود:

«الا اعلمک افضل سورة انزلها الله فى کتابه ؟ قال فقال له جابر بلى بابى انت و امى یا رسول الله ! علمنیها، فعلمه الحمد، ام الکتاب»

«آیا برترین سوره اى را که خدا در کتابش نازل کرده به تو تعلیم کنم ، جابر عرض کرد آرى پدر و مادرم به فدایت باد، به من تعلیم کن ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) سوره حمد که ام الکتاب است به او آموخت سپس اضافه فرمود این سوره شفاى هر دردى است مگر مرگ».

و نیز از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل شده که فرمود: «و الذى نفسى بیده ما انزل الله فى التوراة ، و لا فى الزبور، و لا فى القرآن مثلهاهى ام الکتاب» «قسم به کسى که جان من به دست او است خداوند نه در تورات و نه در انجیل و نه در زبور، و نه حتى در قرآن ، مثل این سوره را نازل نکرده است ، و این ام الکتاب است».

دلیل این سخن با تأمل در محتواى این سوره روشن مى شود، چرا که این سوره در حقیقت فهرستى است از مجموع محتواى قرآن ، بخشى از آن توحید و شناخت صفات خدا است ، بخشى در زمینه معاد و رستاخیز سخن مى گوید و بخشى از هدایت و ضلالت که خط فاصل مؤمنان و کافران است سخن مى گوید، و نیز در آن اشاره اى است به حاکمیت مطلق پروردگار و مقام ربوبیت و نعمت هاى بى پایانش که به دو بخش عمومى و خصوصى (بخش رحمانیت و رحیمیت) تقسیم مى گردد، و همچنین اشاره به مسأله عبادت و بندگى و اختصاص آن به ذات پاک او شده است .

در حقیقت هم بیانگر توحید ذات است ، هم توحید صفات ، هم توحید افعال ، و هم توحید عبادت .

و به تعبیر دیگر این سوره مراحل سه گانه ایمان : اعتقاد به قلب ، اقرار به زبان ، و عمل به ارکان را در بر دارد، و  مى دانیم «ام» به معنى اساس و ریشه است .

شاید به همین دلیل است که «ابن عباس» مفسر معروف اسلامى مى گوید: «ان لکل شى ء اساسا... و اساس القرآن الفاتحة».

«هر چیزى اساس و شالوده اى دارد... و اساس و زیر بناى قرآن ، سوره حمد است». روى همین جهات است که در فضیلت این سوره از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل شد: «ایما مسلم قراء فاتحة الکتاب اعطى من الاجر کانما قراء ثلثى القرآن ، واعطى من الاجر کانما تصدق على کل مؤ من و مؤ منه» هر مسلمانى سوره حمد را بخواند پاداش او به اندازه کسى است که دو سوم قرآن را خوانده است (و طبق نقل دیگرى پاداش کسى است که تمام قرآن را خوانده باشد) و گوئى به هر فردى از مردان و زنان مؤ من هدیه اى فرستاده است».

تعبیر به دو سوم قرآن شاید به خاطر آنست که بخشى از قرآن توجه به خدا است و بخشى توجه به رستاخیز و بخش دیگرى احکام و دستورات است که بخش اول و دوم در سوره حمد آمده ، و تعبیر به تمام قرآن به خاطر آن است که همه قرآن را از یک نظر در ایمان و عمل مى توان خلاصه کرد که این هر دو در سوره حمد جمع است .

3- سوره حمد افتخار بزرگ پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم)

جالب اینکه در آیات قرآن سوره حمد به عنوان یک موهبت بزرگ به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) معرفى شد، و در برابر کل قرآن قرار گرفته است ، آنجا که مى فرماید: «و لقد آتیناک سبعا من المثانى و القرآن العظیم»: «ما به تو سوره حمد که هفت آیه است و دو بار نازل شده دادیم همچنین قرآن بزرگ بخشیدیم» (سوره حجر آیه 87 ).

قرآن با تمام عظمتش در اینجا در برابر سوره حمد قرار گرفته است ، نزول دوباره آن نیز به خاطر اهمیت فوق العاده آن است .

همین مضمون در حدیثى از امیر مؤمنان على علیه السلام از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: «ان الله تعالى افرد الامتنان على بفاتحة الکتاب و جعلها بازاء القرآن العظیم و ان فاتحة الکتاب اشرف ما فى کنوز العرش»: «خداوند بزرگ به خاطر دادن سوره حمد بالخصوص بر من منت نهاده و آنرا در برابر قرآن عظیم قرار داده ، و سوره حمد با ارزشترین ذخائر گنج هاى عرش خدا است !.

4- تأکید بر تلاوت این سوره

با توجه به بحث هاى فوق که تنها بیان گوشه اى از فضیلت سوره حمد بود روشن که چرا در احادیث اسلامى در منابع شیعه و سنى این همه تأکید بر تلاوت آن شده است ، تلاوت آن به انسان ، روح و ایمان مى بخشد، او را به خدا نزدیک مى کند، صفاى دل و روحانیت مى آفریند، اراده انسان را نیرومند و تلاش او را در راه خدا و خلق افزون مى سازد، و میان او و گناه و انحراف فاصله مى افکند.

به همین دلیل در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى خوانیم «رن ابلیس اربع رنات اولهن یوم لعن ، و حین اهبط الى الارض ، و حین بعث محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) على حین فترة من الرسل ، و حین انزلت ام الکتاب»: «شیطان چهار بار فریاد کشید و ناله سر داد نخستین بار روزى بود که از درگاه خدا رانده شد سپس هنگامى بود که از بهشت به زمین تنزل یافت ، سومین بار هنگام بعثت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلم) بعد از فترت پیامبران بود، و آخرین بار زمانى بود که سوره حمد نازل شد» ! 1

     پس بیائید سعی کنیم در مراسم ترحیم و بزرگداشت کسی که از دنیا رفته فقط حمد و سوره و قرآن تلاوت کنیم و ثواب قرائت آن را به روح متوفی هدیه کنیم و از کار های بیهوده ای مانند آوردن تاج گل ، خواندن شعر و یا اعمال بی فایده دیگر پرهیز کنیم . متأسفانه امروزه در بعضی از مراسم ترحیم به جای خواندن قرآن و یا تبلیغ معارف دینی ، مداح و یا باید گفت مجری برنامه از کسانی که در مراسم شرکت کرده اند یا اعلامیه و یا پلاکارد نوشته اند ، تشکر         می کند .

   این اعلامیه ها هم از اسم شان پیداست برای اعلام نمودن و خبر دادن این که کسی به رحمت خدا رفته تا بستگان و دوستان متوفی شرکت نمایند ، می باشد ؛ ولی بر عکس امروزه اعلامیه برای چشم و هم چشمی و اکثرا اسراف است . زیرا بسته های کاغذ آ – 4 و یا آ – 3 بدون استفاده فقط در لحظه ای که مردم در مسجد حضور دارند بین حضار توزیع می شود ؛ یعنی برای مراسمی که هم اکنون در حال اجراست مردم را دعوت کرده اند که خیلی مضحک به نظر   می رسد ؟!

   حالا به اعلامیه هایی که در کاغذ های آ – 4 نوشته می شد نیز قانع نیستند و به کاغذ های بزرگ آ – 3 و بنر روی آورده اند . در بنر هایی که برای مراسم ترحیم چاپ می شود ، اگر دقت نکنید فکر می کنید که برای تبلیغات انتخاباتی می باشد !!

   حال از شما سؤال می کنم آیا این اعلامیه ها و یا بنر ها برای شب اول قبر میت فایده ای دارد ؟ متأسفانه جواب منفی است و روح میت از این اعمال بیزار است ! زیرا کاری ناپسند و گناهی کبیره است . پس بیائیم با این رسم های غلط مبارزه نموده و آنچه که اسلام گفته انجام دهیم .

 1 – تفسیر نمونه ، جلد اول

در محضر علامه۲

بسمه تعالی

   در محضر علامه :

   برگزیده ای از سؤالاتی که از محضر مفسر کبیر قرآن ، صاحب تفسیر گرانقدر المیزان ، مرحوم علامه طباطبائی قدس سره الشریف رو گرفته از کتاب « در محضر علامه » تألیف محمد حسین رشاد تقدیم می گردد . شماره سؤالات نیز مربوط به همان کتاب می باشد :

   فلسفه خلقت موجودات و جبر و اختیار

   سؤال 94 : خداوند موجوات شرّ را برای چه آفریده است ؟

جواب : خداوند متعال هر چه خلق فرموده ، خیر محض است . چنان که می فرماید :

« ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها » 1 « و هر رحمتی را که خداوند برای مردم گشاید ، باز دارنده ای بر‏اى آن نیست . »

   سؤال 95 : آیا شمر در برابر امام حسین علیه السلام شرّ نیست ؟

   جواب : عالم انسان ، عالم امتحان است و امتحان به خیر و شرّ نیاز دارد و شرّ جنبه ی عدمی است و خیر امر وجودی ، و تا شرّ نباشد خیر معلوم نمی شود . در نظام انسانی اگر شمر نباشد ، مقام امام حسین علیه السلام معلوم نمی شود .

   سؤال 96 : بنا بر این ، آفرینش شمر در علم خداوند متعال و در تقدیر نظام آفرینش بوده و باید باشد ؛ آیا در این صورت جبر لازم نمی آید و همان حرف خیام ثابت نمی شود ؟ که می گوید :

می می خورم و هر که چو من اهل بود  

می خوردن او نزد خرد سهل بود

می خودن من ، حق ز ازل می دانست                           

گر می نخورم ، علم خدا جهل بود 2

   جواب : ضرورتِ وجود است ، جبر نیست . با این حال شمر می توانست جنایت را مرتکب نشود ، لیکن

به سوء اختیار خود مرتکب شد . و اما سخن خیام که گفته است :

می می خورم و هر که چو من اهل بود                           

می خوردن او نزد خرد سهل بود

می خودن من ، حق ز ازل می دانست                           

گر می نخورم ، علم خدا جهل بود

حرف غلطی است ؛ زیرا علم خداوند متعال در ازل به « فعلِ بدون اختیار » تعلق نگرفته است ؛ بلکه به  « فعلِ اختیاری » بنده تعلق گرفته و به همان صورتی که خداوند متعال از ازل بدان علم داشته ، یعنی    « فعل با اراده و اختیار » واقع می شود و لذا هیچ گاه علم خدا جهل نمی شود و این گونه نیست که فعل بدون اختیار و اراده انجام گیرد ، تا علم خدا جهل شود و علم ازلی خداوند به فعل ، علت فعل نخواهد بود .

   عدم تضاد اخبار سعادت و شقاوت با اختیار

   سؤال 105 : معنای این روایت چیست که می فرماید :

   « السَّعیدُ سعیدٌ فی بَطْنِ اُمّهِ و الشَّقِیُّ شَّقِیُّ فی بَطْنِ اُمّهِ »

   خوشبخت کسی است که در شکم مادرش خوشبخت باشد و بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت باشد .

   جواب : روایت به این صورت است « السَّعیدُ مَنْ سَعِدَ فی بَطْنِ اُمّهِ و الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فی بَطْنِ اُمّهِ » و اصل این حدیث روایتی است مفصل از حضرت باقر علیه السلام که چگونگی پیدایش انسان را بیان می کند . آن حضرت می فرماید : بعد از گذشت چهار ماه از زمانی که بین زن و شوهر مقاربت صورت گرفت و نطفه در رحم مستقر شد ، یعنی درست در آغاز زندگی کودک ، خداوند متعال به دو ملک دستور می دهد که یکی در داخل رحم و دیگری در خارج از آن تمام مقدرات بچه اعم از روزی ، زندگانی و مرگ ، تندرستی و بیماری و ... را بنویسند . آن دو عرض می کنند از کجا بنویسیم ؟ خداوند متعال می فرماید : به پیشانی مادر نگاه کنید و از آن جا بنویسید و در آخر روایت آمده است :

   « وَ یَحْفَظانِ للهِ الْبَداءَ فی جمیع ذالِکَ . »

   در تمام این امور ، حق بدا و تغییر و تبدل را برای خداوند محفوظ می دارند . بعد از آن امام باقر علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند :

   « السَّعیدُ سعیدٌ فی بَطْنِ اُمّهِ و الشَّقِیُّ مَنْ شَّقِیَ فی بَطْنِ اُمّهِ » 3

 و معنی روایت این است که تمام امور اعم از خیر و شرّ و سعادت و شقاوت در شکم مادر مقدر می شود ، البته به شرط بدا برای خداوند متعال ؛ بنا بر این ، سعادت و شقاوت در شکم مادر ضرورت نمی آورد ، بلکه صرف امکان و قابل بداء و تغییر پذیر است و سرنوشتی که آن دو ملک نوشته اند اقتضای طبع است و ممکن است تغییر پیدا کند .

   دعا و ارتباط آن با قضا و قدر

   سؤال 113 : آیا دعا منافات با قضا و قدر دارد ؟

   جواب : خیر . خود دعا نیز از قَدَر است .

   سؤال 114 : دعا یا طلب و درخواست چیزی است که لا محاله یا حاصل خواهد شد و یا حاصل نخواهد شد و به عبارت دیگر ، دعا یا طلب چیزی است که حتماً حاصل می شود و یا حتماً حاصل نخواهد شد . پس فایده ی دعا چیست ؟

   جواب : دعا از علل وجود است و امکان دارد چیزی که در صورت دعا نکردن حاصل نمی شده ، با دعا حاصل گردد و یا چیزی که در صورت دعا نکردن واقع و حاصل می شده ، با دعا رفع گردد .

   تقدیر امور در شب قدر

   سؤال 115 : آیا اموری که در شب قدر مقدّر می شود ( از جمله عمر انسان ) حتمی است ؟

   جواب : « بِمَرتَبَهٍ مِنَ الْحَتْمِ » ( مرتبه ای از حتم است ) ، نه حتمی که برو و برگرد نداشته باشد .

  

   1 سوره فاطر ، آیه 2 .

   2 رباعیات خیام .

   3 – روایت منقول از امام باقر علیه السلام در کافی جلد 6 ص 13 روایت 4 و بحار الانوار ج 60 ص 344 روایت 31 و روایت منقول از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در بحار الانوار ج 5 ص 9 روایت 13 ص 157 . روایت 10 ذکر شده است . برای بررسی تفاوت های لفظی روایت با متن فوق به مدارک مذکور رجوع شود . 

خطبه بدون نقطه نهج البلاغه

 بسمه تعالی

 

این خطبه ظاهرا در عقد نکاحی از جانب آن حضرت ایراد شده است که متن و ترجمه‏ی آن از نظرتان می‏گذرد.
الحمدلله اهل الحمد و ماواه و له اوکد الحمد و احلاه و اسرع الحمد و اسراه و اطهر الحمد و اسماه و اکرم الحمد و اولاه، الحمدلله الملک المحمود و المالک الودود مصور کل مولود و مال کل مطرود، ساطح المهاد و موطد الاطواد و مرسل الامطار و مسهل الاوطار، عالم الاسرار و مدرکها و مدمر الاملاک و مهلکها و مکور الدهور و مکررها و مورد الامور و مصدرها، عم سماحه و کمل رکامه و همل و طاوع السوال و الامل و اوسع الرمل و ارمل، احمده حمدا ممدودا و اوحده کما وحد الاواه و هو الله لا اله للامم سواه و لا صادع لما عدله و سواه، ارسل محمدا علما للاسلام و اماما للحکام و مسددا للرعاع و معطل احکام ود و سواع، اعلم و علم و حکم و احکم، اصل الاصول و مهد و اکد الموعود و اوعد، اوصل الله له الاکرام و اودع روحه السلام و رحم آله و اهله الکرام، ما لمع رائل و ملع دال و طلع هلال و سمع اهلال.

اعملوا رعاکم الله اصلح الاعمال و اسلکوا مسالک الحلال و اطرحوا الحرام و دعوه و اسمعوا امرالله و عوه و صلوا الارحام و راعوها و عاصوا الاهواء و اردعوها و صاهروا اهل الصلاح و الورع و صارموا رهط اللهو و الطمع و مصاهرکم اطهر الاحرار مولدا و اسراهم سوددا و احلاهم موردا و ها، هو امکم و حل حرمکم ممسکا ، عروسکم المکرمه و ماهرا لها کما مهر رسول‏الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ام‏سلمه و هو اکرم صهر اودع الاولاد و ملک ما اراد و ما سها مملکه و لا وهم و لا وکس صلاحه و لا وصم، اسال الله لکم احماد وصاله و دوام اسعاده و الهم کلا اصلاح حاله و الاعداد لماله و معاده و له الحمد السرمد و المدح لرسوله احمد صلی الله علیه و آله و سلم...

ترجمه:

حمد و ثنا، خداوندی را که اهل حمد بوده و جایگاه آن مختص او است و برترین و شیرین‏ترین و سریع‏ترین و گسترده‏ترین و پاک‏ترین و بالاترین و گرامی‏ترین و سزاوارترین حمدها بر ذات او باد. سپاس خداوندی را که پادشاهی است مورد ستایش و مالکی است بسیار مهربان و با محبت. هر مولودی را صورت می‏بخشد و هر طرد شده‏ای را ملجاء و پناهگاه است. گستراننده‏ی دشت‏ها و صحراها و برپاکننده‏ی کوهها و بلندی‏ها است. فروفرستنده‏ی باران‏ها و آسان‏کننده‏ی مشکلات و نیازها است. عالم و دانا به همه‏ی اسرار و درهم کوبنده و نابودکننده‏ی همه‏ی پادشاهان است. روزگاران را به سرانجام می‏رساند و آنان را مجددا به عرصه وجود می‏آورد و مرجع و مصدر همه‏ی امور اوست. جود و عطایش همه چیز را در برگرفته و ابر بخشش او، با کمال ریزش، همگان را فراگرفته است. خواسته‏ها و امیدهای بندگان را برآورده نموده و به ریگزاران افزونی و توسعه بخشیده است.
حمد و ستایش می‏کنم او را، حمد و ستایشی بی‏انتها و یگانه‏اش می‏شمارم همانگونه که بنده‏ی دعاکننده‏ی گریان، او را یگانه می‏شمارد. و اوست خداوندی که امت‏ها را خدایی جز او نیست و کسی نیست که آنچه را او برپا و تنظیم کرده درهم فروریزد.

او محمد صلی الله علیه و آله و سلم را پرچم هدایت و نشانه‏ی اسلام و امام حکمرانان و استوارکننده‏ی پیشوایان و تعطیل‏کننده‏ی احکام بت‏هایی چون ود و سواع قرار داد. او (پیامبر) به بندگان خدا حقایق را اعلام کرد و به آنان تعلیم داد و در میان آنان حکم راند و امور را استحکام بخشید و اصول اساسی را پایه‏گذاری کرد و آن‏ها را ترویج نمود و بر قیامت تاکید بسیار داشت و آنان را از آن بیمناک ساخت.

خداوند آن حضرت را از اکرام خویش بهره‏مند سازد و به روانش درود فرستد و به آل و اهل‏بیت بزرگوارش رحمت عنایت فرماید، تا مادامی که دندان نهایی در دهان می‏درخشد و گرگ می‏درد و ماه طلوع می‏کند و بانگ لا اله الا الله به گوش می‏رسد. خداوند شما را حفظ نماید، بهترین اعمال را انجام دهید و به راه‏هایی روید که حلال است و راه‏های حرام را ترک کنید و از آن دست بردارید. فرمان خداوند را گوش دهید و آن را به خاطر بسپارید و با اقوام و خویشاوندان پیوند و ارتباط داشته باشید و حقوقشان را مراعات نمایید. با هواها و خواهش‏های نفسانی مخالفت و خویشتن را از آن‏ها حفظ کنید. با اهل درستی و تقوا وصلت و ازدواج نمایید و خود را از قومی که سرگرم دنیا و طمع دنیوی هستند جدا سازید.

این کسی که اکنون داماد شما گشته و با شما پیوند نموده، پاکزاده‏ترین آزادگان و شریف‏ترین آنان بوده و از بهترین روش در میان آنان برخوردار است.

او اینک به سوی شما آمده و به حریم شما وارد گشته، در حالی که عروس بزرگوار شما را گرفته و مهریه‏ی او را همان مهریه‏ای قرار داده که رسول‏خدا، آن را برای همسرش ام‏سلمه قرار داده است. او (رسول‏خدا)، بهترین دامادی بود که فرزندانی را به ودیعه نهاد و آنچه را خواست به دست آورد و در مورد همسرش غفلت نورزید و دچار اندیشه‏ی نادرست نگشت و در مصلحت او کوتاهی ننمود و بر او عیب و ایراد نگرفت.

از خداوند برای شما بهترین نعمت‏ها و رحمت‏هایش را درخواست می‏کنم و از او می‏خواهم دائما شما را به سعادت، رهنمون گرداند و به همگان اصلاح حال و آماده کردن توشه‏ی آخرت، عنایت فرماید. حمد بی‏پایان خاص ذات اوست و مدح و ثنا ویژه‏ی رسول او احمد است.

پند های یک پدر قرآنی به پسرش

 بسمه تعالی 

یَبُنىَّ إِنهَا إِن تَک مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَکُن فى صخْرَةٍ أَوْ فى السمَوَتِ أَوْ فى الاَرْضِ یَأْتِ بهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ(16)

یَبُنىَّ أَقِمِ الصلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ اصبرْ عَلى مَا أَصابَک إِنَّ ذَلِک مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ(17)

وَ لا تُصعِّرْ خَدَّک لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یحِب کلَّ مخْتَالٍ فَخُورٍ(18)

وَ اقْصِدْ فى مَشیِک وَ اغْضض مِن صوْتِک إِنَّ أَنکَرَ الاَصوَتِ لَصوْت الحَْمِیرِ(19)

ترجمه :

16 - پسرم ! اگر باندازه سنگینى دانه خردلى (عمل نیک یا بد) باشد و در دل سنگى یا در گوشه اى از آسمانها و زمین قرار گیرد خداوند آنرا (در قیامت براى حساب) مى آورد، خداوند دقیق و آگاه است .

17 - پسرم ! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منکر کن ، و در برابر مصائبى که به تو مى رسد با استقامت و شکیبا باش که این از کارهاى مهم و اساسى است .

18 - (پسرم !) با بى اعتنائى از مردم روى مگردان ، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد.

19 - (پسرم !) در راه رفتن اعتدال را رعایت کن ، از صداى خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشتترین صداها صداى خران است .

تفسیر:

همچون کوه بایست و با مردم خوشرفتارى کن !

نخستین اندرز لقمان پیرامون مساله توحید و مبارزه با شرک بود، دومین اندرز او در باره حساب اعمال و معاد است که حلقه مبدء و معاد را تکمیل مى کند.

مى گوید: «پسرم ! اگر اعمال نیک و بد، حتى به اندازه سنگینى خردلى باشد، در درون صخره اى یا در گوشه اى از آسمان یا درون زمین جاى گیرد، خدا آن را در دادگاه قیامت حاضر مى کند، و حساب آن را مى رسد چرا که خداوند دقیق و آگاه است»

«خردل» گیاهى است که داراى دانه هاى سیاه بسیار کوچکى است که در کوچکى و حقارت ضرب المثل مى باشد.

اشاره به اینکه اعمال نیک و بد هر قدر کوچک و کم ارزش ، و هر قدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى که در درون سنگى در اعماق زمین ، یا در گوشه اى از آسمان .ها مخفى باشد، خداوند لطیف و خبیر که از تمام موجودات کوچک و بزرگ و صغیر و کبیر در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب ، و پاداش و کیفر حاضر مى کند، و چیزى در این دستگاه گم نمى شود!

ضمیر در «آن ها» به «حسنات و سیئات و اعمال نیک و بد» باز مى گردد.

توجه به این آگاهى پروردگار از اعمال انسان ، و محفوظ ماندن همه نیکی ها و بدی ها در کتاب علم پروردگار و نابود نشدن چیزى در این عالم هستى ، خمیر مایه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نیروى محرک قوى به سوى خیرات و باز دارنده مؤ ثر از شرور و بدی ها است .

ذکر «سماوات» و «ارض» بعد از بیان «صخره» در حقیقت از قبیل ذکر عام بعد از خاص است .

در حدیثى که در «اصول کافى» از «امام باقر» 7 نقل شده مى خوانیم : اتقوا المحقرات من الذنوب ، فان لها طالبا، یقول احدکم اذنب و استغفر، ان الله عز وجل یقول سنکتب ما قدموا و آثارهم و کل شى ء احصیناه فى امام مبین ، و قال عز وجل : انها ان تک مثقال حبة من خردل فتکن فى صخرة او فى السماوات او فى الارض یات بها الله ان الله لطیف خبیر:

«از گناهان کوچک بپرهیزید چرا که سرانجام کسى از آن باز خواست مى کند، گاهى بعضى از شما مى گویند ما گناه مى کنیم و به دنبال آن استغفار مى نمائیم ، در حالى که خداوند عز وجل مى گوید: ما تمام آنچه آن ها از پیش  فرستاده اند و همچنین آثارشان را، و همه چیز را در لوح محفوظ احصا کرده ایم ، و نیز فرموده : اگر اعمال نیک و بد حتى به اندازه سنگینى دانه خردلى باشد در دل صخره اى یا در گوشه اى از آسمان یا اندرون زمین ، خدا آن را حاضر مى کند چرا که خداوند لطیف و خبیر است».

بعد از تحکیم پایه هاى مبدء و معاد که اساس همه اعتقادات مکتبى است به مهمترین اعمال یعنى مساله نماز پرداخته ،     مى گوید:

«پسرم نماز را بر پا دار» (یا بنى اقم الصلوة).

چرا که نماز مهمترین پیوند تو با خالق است ، نماز قلب تو را بیدار و روح تو را مصفى ، و زندگى تو را روشن مى سازد.

آثار گناه را از جانت مى شوید، نور ایمان را در سراى قلبت پرتوافکن مى دارد، و تو را از فحشاء و منکرات باز مى دارد. بعد از برنامه نماز به مهمترین دستور اجتماعى یعنى امر به معروف و نهى از منکر پرداخته مى گوید: «مردم را به نیکی ها و معروف دعوت کن و از منکرات و زشتی ها باز دار» (و اءمر بالمعروف و انه عن المنکر).

و بعد از این سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت که در برابر ایمان همچون سر نسبت به تن است ، پرداخته     مى گوید: «در برابر مصائب و مشکلاتى که بر تو وارد مى شود، صابر و شکیبا باش که این از وظائف حتمى و کارهاى اساسى هر انسانى است» (و اصبر على ما اصابک ان ذلک من عزم الامور).

مسلم است که در همه کارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهى از منکر، مشکلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطه جو، و گنهکاران آلوده و خودخواه ، به آسانى تسلیم نمى شوند، و حتى در مقام اذیت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف و ناهیان از منکر بر مى آیند که بدون صبر و استقامت و شکیبائى هرگز نمى توان بر این مشکلات پیروز شد.

«عزم» به معنى اراده محکم است و تعبیر به «عزم الامور» در اینجا یا به معنى کارهائى است که دستور مؤ کد از سوى پروردگار به آن داده شده است و یا کارهائى که انسان باید نسبت به آن عزم آهنین و تصمیم راسخ داشته باشد، و هر کدام از این دو معنى باشد اشاره به اهمیت آنست .

تعبیر «ذلک» اشاره به صبر و شکیبائى است و این احتمال نیز وجود دارد که به همه امورى که در آیه فوق ذکر شده ، از جمله نماز و امر به معروف و نهى از منکر، باز گردد، ولى در بعضى دیگر از آیات قرآن این تعبیر بعد از مساله صبر مطرح شده که احتمال اول را تقویت مى کند.

سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خویشتن پرداخته ، نخست تواضع و فروتنى و خوشروئى را توصیه کرده مى گوید: «با بى اعتنائى از مردم روى مگردان» (و لا تصعر خدک للناس).

«و مغرورانه بر روى زمین راه مرو» (و لا تمش فى الارض  مرحا).

«چرا که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست نمى دارد» (ان الله لا یحب کل مختال فخور).

«تصعر» از ماده «صعر» در اصل یکنوع بیمارى است که به شتر دست مى دهد و گردن خود را کج مى کند.

«مرح» (بر وزن فرح) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است .

«مختال» از ماده «خیال»، و «خیلاء» به معنى کسى است که با یک سلسله تخیلات و پندارها خود را بزرگ مى بیند.

«فخور» از ماده «فخر» به معنى کسى است که نسبت به دیگران فخر فروشى مى کند (تفاوت مختال و فخور در این است که اولى اشاره به تخیلات کبرآلود ذهنى است ، و دومى به اعمال کبر آمیز خارجى است).

و به این ترتیب لقمان حکیم در اینجا از دو صفت بسیار زشت ناپسند که مایه از هم پاشیدن روابط صمیمانه اجتماعى است اشاره مى کند: یکى تکبر و بى اعتنائى ، و دیگر غرور و خودپسندى است که هر دو در این جهت مشترکند که انسان را در عالمى از توهم و پندار و خود برتربینى فرو مى برند، و رابطه او را از دیگران قطع مى کنند.

مخصوصا با توجه به ریشه لغوى «صعر» روشن مى شود که این گونه صفات یکنوع بیمارى روانى و اخلاقى است ، یکنوع انحراف در تشخیص و تفکر است ، و گر نه یک انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اینگونه پندارها و تخیلات نمى شود.

ناگفته پیدا است که منظور «لقمان»، تنها مساله روى گرداندن از مردم و یا راه رفتن مغرورانه نیست ، بلکه منظور مبارزه با تمام مظاهر تکبر و غرور است اما از آنجا که این گونه صفات قبل از هر چیز خود را در حرکات عادى و روزانه نشان      مى دهد، انگشت روى این مظاهر خاص گذارده است .

در آیه بعد دو برنامه دیگر اخلاقى را که جنبه اثباتى دارد - در برابر دو برنامه گذشته که جنبه نفى داشت - بیان کرده     مى گوید: «پسرم ! در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن» (و اقصد فى مشیک).

«و در سخن گفتنت نیز رعایت اعتدال نما و از صداى خود بکاه و فریاد مزن» (و اغضض من صوتک).

«چرا که زشت ترین صداها صداى خران است !» (ان انکر الاصوات لصوت الحمیر).

در واقع در این دو آیه از دو صفت ، نهى ، و به دو صفت ، امر شده :

«نهى» از «خود برتربینى»، و «خودپسندى»، که یکى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تکبر کند، و دیگرى سبب مى شود که انسان خود را در حد کمال پندارد، و در نتیجه درهاى تکامل را بروى خود ببندد هر چند خود را با دیگرى مقایسه نکند. گر چه این دو صفت غالبا تواءمند، و ریشه مشترک دارند ولى گاه از هم جدا مى شوند و «امر» به رعایت اعتدال در «عمل» و «سخن»، زیرا تکیه روى اعتدال در راه رفتن یا آهنگ صدا در حقیقت به عنوان مثال است .

و براستى کسى که این صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پیروزى است ، در میان مردم محبوب ، و در پیشگاه خدا عزیز است .

قابل توجه اینکه ممکن است در محیط زندگى ما صداهائى ناراحت کننده تر از صداى خران باشد (مانند صداى کشیده شدن بعضى از قطعات فلزات به یکدیگر که انسان به هنگام شنیدنش احساس مى کند، گوشت اندامش فرو مى ریزد!) ولى بدون شک این صداها جنبه عمومى و همگانى ندارد. بعلاوه ناراحت کننده بودن با زشت تر بودن فرق دارد، آنچه به راستى از صداهاى معمولى که انسان مى شنود از همه زشتتر است همان صداى الاغ مى باشد، که نعره ها و فریادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبیه شده است .

نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن ، بلکه گاه به جهت بى دلیل بودن ، چرا که به گفته بعضى از مفسران صداى حیوانات دیگر غالبا به واسطه نیازى است ، اما این حیوان گاهى بى جهت و بدون هیچگونه نیاز و بى هیچ مقدمه فریاد را وقت و بى وقت سر مى دهد!

و شاید به همین دلیل است که در بعضى از روایات نقل شده که هر گاه صداى الاغ بلند مى شود شیطانى را دیده است .

بعضى گفته اند فریاد هر حیوانى تسبیح خدا است جز صداى الاغ !

به هر حال از همه این سخن ها که بگذریم زشت بودن این صدا از میان صداها نیاز به بحث و گفتگو ندارد . و اگر مى بینیم در بعضى از روایات که از امام صادق 7 نقل شده این آیه به عطسه اى که با صوت بلند ادا مى شود، و یا داد و فریاد به هنگام سخن گفتن تفسیر گردیده در حقیقت بیان مصداق روشنى از آن است .

برگرفته از تفسیر نمونه – سوره لقمان آیات 16 تا 19

امام صادق (ع) و روش های توسعه فرهنگی تشیع

 بسمه تعالی

امام صادق (ع) و روش های توسعه فرهنگی تشیع

   مقدمه

   توسعه فرهنگ شیعه از نظر فکری و عقیدتی در زمان امام صادق (ع) شروع شد . آن حضرت توجه شیعیان را به اهل بیت و آثار آنان جلب کرد و این مهم ترین علت شکل گیری نظام فکری شیعه می باشد . مقاله حاضر به منظور شناخت برخی روش های امام صادق (ع) در توسعه فرهنگ شیعه به صورت کتابخانه ای نگارش یافته است . تا کنون مقاله ای با این موضوع مستقل نگارش نیافته است و این اولین کوشش در این موضوع است . منابعی که برای تهیه این مقاله از آن استفاده شده از جمله تاریخ یعقوبی تألیف ابن واضح یعقوبی و تاریخ طبری محمد بن جریر طبری و وسائل الشیعه حُر عاملی و اصول کافی شیخ کلینی و کتاب هایی که در دوره عباسیان نگارش یافته می باشند . همچنین از منابع معاصر کتاب تشیع در مسیر تاریخ تألیف سید حسین محمد جعفری مورد توجه بوده است .

   تاریخچه : امام جعفر بن محمد (ع) امام ششم شیعیان در سال 80 1  یا 83  هـ . ق. در مدینه متولد   شد . تا چهار سالگی زیر نظر جد بزرگوارش امام سجاد (ع) بود و پس از رحلت آن حضرت 23 سال دیگر با ارشاد و راهنمائی پدرش امام محمد باقر (ع)  گذراند که از او پارسائی و شوق به ارث برد . مادرش         ام فروه فرزند قاسم بن محمد بن ابی ابکر بود .

   بعضی بر این نظرند که لقب صادق (ع) را پیامبر (ص) به امام به دلیل این که بسیار راستگو بود ، داده است . 2  دوران امامت آن حضرت از سال 114 تا 148  هـ . ق. ادامه یافت که به علم و معرفت و کار های فرهنگی روی آورد . فعالیت های علمی وسیع آن حضرت در حوزه های مختلف علوم قرآن ، حدیث ، ابواب گوناگون فقه ، علوم طبیعی و هستی شناسی را شامل می شود . با وجود اینکه امام در جریانات سیاسی و درگیری های قبیله ای قدرت طلبان شرکت نکرد ، اما هیچ گاه از بازخواست های خلفای اموی و عباسی در امان نبود . 3 ابن عبدربه می نویسد : « منصور عباسی در مدینه آن حضرت را احضار کرد و با خشم و تندی به او گفت : " خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم . » سرانجام امام در سال 148 هـ . ق. توسط منصور به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد . 4

روش امام در بیان نظام امامت :

   امام صادق (ع) بیشترین تأکید خود را در بیان مسئله امامت بر روی اصول زیر نهاد .

   الف اصل نص : یعنی تنها انتقال امامت از طریق نص امکان پذیر است که پیامبر (ص) به دستور خداوند آن را ابلاغ کرد ؛ یعنی امام از علی (ع) به امام حسن (ع) و از امام حسن (ع) به امام حسین (ع) تفویض گردید و تا زمان امام جعفر صادق (ع) ادامه یافت . در بین سایر ائمه امام صادق (ع) بیشترین تأکید را بر اصل نص داشتند . سید حسین محمد جعفری می نویسد : « داستان ترک زید توسط شیعیان کوفه و رفتن آن ها به سوی امام صادق (ع) نشان می دهد که اعتقاد به نص در آن زمان توسط مردم پذیرفته شده بود. » 5

   ب – علم لدنی امام : این اصل بدین معنا است که هر امامی دارای دانسته های ویژه ای است که از آن به علم لدنی تعبیر می شود که تنها می تواند قبل از رحلتش آن را به امام بعد از خود منتقل کند که به واسطه آن امام عصر تنها منبع انحصاری قدرت علمی در امور مذهبی می شود که هیچ کس بدون هدایت آموزه های او نمی تواند در راه راست گام بردارد . 6 این علم معانی ظاهری و باطنی قرآن را شامل می شود .

   ج – تقیه : اصل تقیه نیز از تأکیدات امام صادق (ع) می باشد . ظهور این روش پاسخ به نیاز زمان و شرایط محیطی بود که امامان در آن زندگی می کردند و پیروانشان را با اصول 7 و آئین مذهبی تغذیه  می کردند . امام صادق (ع) می فرماید : « این امر ( امامت و مفهوم باطنی دین ) با میثاقی پنهان پوشیده است که هر کس آن را فاش کند ، مغضوب درگاه خداوند خواهد بود » . 8 بر هر مؤمنی واجب است که اعتقادات خود را برای کسانی که معتقد به این عقاید نیستند ، افشاء نکند . امام صادق (ع) کیسانیه که اسرار دین را در بین مردم پخش می کردند ، متهم به افشای سرّ دین کرد و فرمود : «  همیشه راز ما نهان بود تا به دست اولاد کیسان افتاد و آن در سر هر راهی و در دهات کوفه باز گفتند » . 9 بررسی شرایط زمانی امام صادق (ع) آشکار می سازد که تقیه روش اجتناب نا پذیری بوده است .

سیره امام صادق (ع) در عزاداری برای امام حسین (ع)

     دوران امام صادق (ع) تأسیس و پی ریزی ارکان عزاداری است که امام با استفاده از شرایط زمانی و در پاسخ به درخواست های شیعیان قالب کلی عزاداری را بیان کردند که می تواند معیار سنجش رفتار های آئینی در امر عزاداری باشند . برخی از این روش ها عبارتند از :

-        امام صادق (ع) جلسه روضه خانگی بر پا می کردند . 10

-        از اهل خانه درخواست کردند در مجلس عزاداری بنشینند . 11

-        علنی شدن زیارت عاشورا در زمان امام صادق (ع) . 12

-        امام با شنیدن مرثیه می گریستند به نحوی که محاسنش خیس می شد . 13

-        هر موقع آب می نوشیدند ، امام حسین (ع) را یاد می کرد . 14

-        تشویق شاعران با استفاده از هنر شعر خود در مرثیه سرایی برای امام حسین (ع) . 15

-        امام در روز عاشورا با پای برهنه در جلوی عزاداران سینه می زد . 16

-        امام توصیه می کرد حتی عزاداری به صورت فردی نیز برگزار شود . 17

-        داشتن پوشش عزا مانند مصیبت دیدگان . 18

-        توصیه به حضور در سر مزار .

سیره امام (ع) در انتخاب جانشین

    امام صادق (ع) پنج نفر را به عنوان جانشین خود معرفی کرد که عبارتند از : 1 عبد ا... فرزند امام صادق (ع) معروف به افطح . 2 موسی بن جعفر (ع) . 3 محمد بن سلیمان حاکم مدینه . 4 همسر امام حمیده و 5 – منصور دوانیقی . در آن زمان مردم از این انتخاب اطلاعی نداشتند ، ولی به زودی معلوم گردید که امام با این کار می خواسته جان امام بر حق جانشین محفوظ بماند . زمانی که خبر مرگ  امام صادق (ع) به منصور رسید وی به سختی گریست و گفت : « دیگر ما نظیر جعفر صادق را در علم و عبادت و پاکدامنی و زهد کجا می یابیم » منصور در همین زمان نامه ای به والی خود در مدینه محمد بن سلیمان نوشت ؛ در ضمن این نامه چنین آمده است : « اگر امام فرد مشخصی را جانشین خود قرار داده است او را بخوان و گردنش را بزن . » 19 مقصود منصور قتل وصی امام صادق (ع) بود . سلیمان پس از دریافت این نامه چنین پاسخ داد : « امام پنج جانشین دارد ؛ کدام یک از ایشان را باید بکشیم ؟ » منصور چون نامه سلیمان را خواند ، گفت : « نمی توانم این ها را به قتل برسانم . »20 امام بوسیله این وصیت خردمندانه توانست وصی شرعی خود را حفظ کند . اما افراد مکتبی به این راز پی بردند . چنانکه ابو حمزه ثمالی یکی از رهبران مکتبی کوفه ، بعد از دریافت خبر مرگ امام وصی حقیقی امام را به مردم معرفی کرد . 21

روش امام (ع) در تعامل با قدرت و عدم جذب در آن

  دوران طولانی سی و چهار ساله امامت امام صادق (ع) یکی از پر آشوب ترین دوره های شیعه می باشد . سقوط دولت بنی امیه و شکل گیری خلافت عباسیان در این دوره اتفاق افتاد . امام صادق (ع)  دو مرحله را در این مدت طی کرد : 1 از سال 114 تا 132  هـ . ق. (یعنی به قدرت رسیدن عباسیان ) . مشخصه این دوران نزاع های بنی امیه و عباسیان است که به این علت امام (ع) فرصت بیان معارف تشیع را پیدا کردند . امام محمد باقر (ع) در این زمان به شهادت رسید و و امام (ع) در مقابل ناملایمات شکیبایی را پیشه نمود . 22 2 از سال 132 تا 148 هـ . ق. یعنی شهادت امام (ع) که مصادف با حکومت منصور عباسی است . مواضع امام (ع) را در این دوره می توان چنین خلاصه کرد :

-        نا رضایتی از حکومت موجود .

-        عدم مشروعیت حکومت .

-        آشکار کردن ادعای امامت و رهبری در خانواده رسول خدا  (ص) . در حدیثی فرمود : " اسلام بر پنج اصل استقرار است ، نماز ، زکات ، حج ، روزه و ولایت . ولایت کلید اصول دیگر است . 23

-        اعتقاد امام مبنی بر اینکه مقابله نظامی با حکومت نیازمند کار فرهنگی است .

-        راه اندازی یک جریان شیعی معتقد .

-        عدم پذیرش دعوت افراد سودجو برای قیام نظامی . چنان که در پاسخ دعوت ابو سلمه خلال وزیر عباسیان فرمود : « ابو سلمه شیعه شخص دیگری است » .24 یا در پاسخ ابو مسلم خراسانی از سرداران عباسی فرمود : « نه تو از داعیان من هستی و نه زمان ، زمان من است » . 25

-                  فعالیت آن حضرت پنهانی صورت می گرفت و آن حضرت مکرر اصحاب خود را به کتمان و حفظ اسرار اهل بیت (ع) دستور می داد . چنانچه روایات زیادی از امام (ع) در این زمینه نقل شده است . 26

-        عدم رفت و آمد در دربار . ( به همین علت از طرف منصور مورد اعتراض قرار گرفت ) .

-        بیم دادن عالمانی که با دربار رفت و آمد داشتند .

-        روش امام صادق (ع) در تقیه ؛ سکوت و عدم پذیرش مشروعیت حکومت عباسی بعد ها مورد الگوی سایر امامان بوده است .

-        توصیه به شیعیان که به حاکمان ستمگر پناه نبرند و از داد و ستد و همکاری با آنان خودداری   کنند . در این زمینه می فرماید : « هر مؤمنی که به قاضی سلطان ستمگر شکایت برد و به غیر از حکم خدا در باره او دادرسی شود ، در این گناه با او شریک است » . 27

-        توسط حضرت قضاتی تعیین شدند و به شیعیان فرمان داد که در اختلافات خود به آنان مراجعه کنند .

-        حمایت از والیان عادل . 28

-        اعتقاد داشتند که حکومت غصبی توسط خودش نابود می شود . واجب است که فرد غاصب را ترک کنند تا دوره انحطاط او فرا رسد .

-        اعتقاد داشتند اطاعت از حکومت واجب است تا زمانی که زمینه تغییر آن فراهم شود . ( البته نه قیامی که به سبب فتنه و خروجی که عاقبت آن شکست باشد ) .

بالاخره امام صادق (ع) با دوری از جریانات سیاسی توانست که خدماتی شایان در جهت توسعه فرهنگ شیعه انجام دهد و اعتقاد داشتند که تنها در دست گرفتن حکومت کافی نیست و مادام که حکومت از طرف مردم پشتیبانی نشود برنامه مؤثری را در جامعه نمی تواند انجام دهد .

روش های آموزشی و پژوهشی امام (ع)

   امام صادق (ع) با رهبری عالمانه و دور اندیشانه خویش حرکت تشیع را در جنبه های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی وارد مرحله جدیدی ساخت . امام با روش های منحصر به فرد به تولید اندیشه و پایه گذاری مکتب های گوناگون و مستقل امامیه در حوزه هایی چون فقه ، ادبیات ، کلام ، قرآن و حدیث و ... پرداخت که باید این دوره را « عصر بلوغ سازمان تشیع امامی » نامید . 29 در زیر به برخی از این شیوه ها اشاره می شود :

-     اصحابش را از تمسک به قیاس و رأی بر حذر داشت . آنان را از هم نشینی با اهل رأی در صورتی که تحت تأثیر آنان قرار گیرند ، باز می داشت . 30 در زمینه ی محکوم کردن عمل به قیاس روایات زیادی از امام صادق (ع) نقل شده است . 31 اگر امام صادق (ع) با این قاطعیت در برابر قیاس و طرف داران آن نمی ایستاد ، فقه شیعه از اصحاب رأی متأثر می شد و اصالت خود را از دست می داد .

-     امام صادق (ع) قرآن را اصل و حدیث را فرع معرفی می کرد . ملاک درستی و نا درستی حدیث را مطابقت با قرآن می دانست . 32

-     با طرح روایاتی در زمینه ی فضیلت خواندن سوره های قرآن کوشید تا قرآن را در جامعه اسلامی احیاء کند . 33

-     پرهیز دادن مسلمانان از هم نشینی با کفار و غلات .  زیرا آنان از انسجام و استواری فکری برخوردار نیستند . 34

-     پرورش افرادی در حوزه های مختلف دینی و علوم دیگر که هر کدام از آن ها جزء متفکرین و عالمان برجسته محسوب می شوند . از جمله این افراد ابو جعفر احول ، محمد بن نعمان مقلب به مؤمن الطاق ، هشام بن حکم و جابر بن حیان .

-     از خود امام (ع) و شاگردانش مناظره های مختلف ثبت شده است . عبدالکریم بن ابی العوجا یکی از افرادی است که به زندیق معروف بودند . وی بدون ترس در مراکز مقدس مسلمانان حاضر شده به اظهار عقاید خود می پرداخت . گفت و گو های امام صادق (ع) و شاگردانش با او یک دوره آموزش شیوه استدلال با کسانی که به آفریدگار اعتقاد نداشتند ، می باشد . 35 در بعضی موارد امام (ع) ابن ابی العوجا را تشویق به سؤال کردن فرمودند .

-     توصیه به اصحابش که احتجاج و استدلال را در مناظره ها رعایت کنند . امام (ع) هشام را به دلیل  احتجاج و استدلال ستوده و بر وی درود فرستاده است . 36

-     امام صادق (ع) توصیه فرمودند که در مناظره ها جایگاه عقل و اهمیت آن را کاملاً روشن کنند .

-     پاسخ گویی به شبهات در دستور کار امام (ع) و شاگردانش بود . 37

-     انتخاب مفضل به عنوان باب ( مقام باب از یاران نزدیک و خاص اهل بیت (ع) بوده اند که به سبب قرب زیادشان به آنان عنوان باب اطلاق گردیده است ) . 38

-     واگذاری سؤالات علمی به اصحابش جهت تقویت روحیه خود باوری در آنان و پاسخ های تکمیلی را با استدلال های قوی به شاگردانش آموزش می داد .

-     دانشمندان و محدثان اهل سنت هم چون مالک بن انس و ابو حنیفه در کلاس درس امام (ع) حضور داشتند . چنان که ابو حنیفه در باره وی گفت : « عالم تر از جعفر بن محمد (ع) ندیده ام » . و مالک بن انس گفت : « هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و در خاطر هیچ کس خطور نکرده که در علم و فضل و ورع و عبادت کسی به جعفر بن محمد (ع) مقدم باشد » . 39

-     شاگردان را تشویق به نوشتن می کرد و آنان تألیفات خود را بر وی عرضه می داشتند و آن حضرت تصحیح یا تأیید می کرد . عبد ا... بن علی حلبی کتاب خود را به امام عرضه کرد و  امام صادق (ع) آن را صحیح دانست . 40

-     محل کلاس های حضرت در مسجد النبی بود و شاگردان را واداشت تا حلقه های مختلف علمی فتوا تشکیل دهند .

-     تشویق اصحاب به یادگیری حرفه در کنار علم ، در این خصوص فرمود : « هر کس هنری را بداند هرگز فقیر نمی شود . مادامی که به کارش ادامه دهد . پس مؤمنین باید بر صنعت و کار و حرفه تسلط داشته باشند تا به این وسیله پیشرو و پیشوای همه مردم باشند » . 41

-     منع اصحاب از کار های کوچک و پست .

روش امام صادق (ع) در برخورد با جریانات مکتبی و غیر دینی

   در این دوره شیعیان به شعبه های مختلف تقسیم شده بودند . 1 - عده ای به شاگردی امام (ع) مشغول بودند . 2 - عده ای دیگر به حکومت عباسیان روی آوردند . 3 - زیدیه نیز طرفداران خاصی داشتند .   4 - شیعیان افراطی گرفتار غلو بودند . امام (ع) یکی از وظایف خود را مبارزه با کج اندیشی می دانست 42 که در میان مسلمانان رواج پیدا کرده بود . در زیر برخی از این جریانات مورد بررسی قرار می گیرند :

   الف ) امام و غلات : افراط و تفریط دو آفت بزرگ ادیان و مذاهب هستند که امام علی (ع) به شدت آن را تقبیح کرده است . 43 عوامل سیاسی بیش از هر عامل دیگری در ظهور و گسترش اعتقاد به غلو مؤثر می باشند . امام صادق (ع)  از راه تبیین عقاید و معارف درست و گام برداشتن در مسیر اعتدال ، راه درست آشنائی با اسلام و مذهب را نشان داد و به افشاگری بر ضد رهبران غلات و اهداف و سیاست های آنان پرداخت . شیعیان را از آنان برحذر و از هم نشینی نهی کرد . علاوه بر این اعلان بیزاری ، لعن ، تکفیر و در مواردی فرمان اعدام سران غلات را صادر کرد . تعداد فرقه های غلات در این دوره زیاد   بوده اند . عده ای معتقد هستند که در زمان امام صادق (ع) 150 فرقه از غلات وجود داشته اند . 44

   ب ) امام (ع) و معتزله : معتزله از شمار فرقه هایی بود که با طرح نظریه های بی اساس و تفسیر به رأی به جدایی و اعتزال گراییدند و انشعاب تازه ای در عالم اسلامی بوجود آوردند . عقل گرایی افراطی مشخصه اصلی آنان است . 45 معتزله در بعضی عقاید خود با شیعه همراه بودند . تلاش امام صادق (ع) در طرح مباحث اعتقادی و برگزاری مناظره ها برای کم کردن اختلاف نظر ها ، نزدیک کردن آراء و تقریب بین مسلمانان بود . در مناظرات امام با معتزله مغلوب استدلال امام می شدند .

   ج ) امام (ع) و قیام نفس زکیه : محمد بن عبد ا... مشهور به « نفس زکیه » در بین علویان بیشترین فعالیت را برای کسب خلافت داشت . در بین مردم شایع شده بود که وی مهدی است . نفس زکیه از بیعت با بنی عباس خودداری کرد . در سال 145 هـ . ق. تعدادی از بنی هاشم و علویان را گرد آورد و قیام خود را از مدینه بر ضد منصور عباسی شروع کرد که به شدت سرکوب و رهبر قیام نیز کشته شد . امام صادق (ع) ضمن پیش بینی نتیجه قیام دعوت آنان را نپذیرفت و در شب قیام از شهر مدینه خارج شد و فرمود : " از این حادثه « قیام محمد بن عبد ا... » کسی نجات می یابد که از مدینه سه شب راه پیموده باشد و امام (ع) تا پایان قیام در « طیبه » ماندند . 46

روش شناسی احادیث  امام صادق (ع)

   دوران امام صادق (ع) ، دانشگاه امام صادق (ع) بر کسی پوشیده نیست . محققان شیعی و اهل سنت آن حضرت را پیشوا و پیشگام در بسیاری از علوم و مذاهب اسلامی می دانند . شیخ مفید می گوید :          « اصحاب حدیث راویان ثقه از امام صادق (ع) را با اختلافشان در آراء و گفتار ها جمع کرده اند که مجموع آن ها به 4000  نفر بالغ می شود » . 47 کتبی که از احادیث آن حضرت مکتوب شده 400 کتاب است . شهید اول می نویسد : « ابا عبد ا... جعفر بن محمد صادق (ع) کسی بود که از جواب های مسائلش 400 کتاب از 400 نفر تصنیف شد » . 48

    امام صادق (ع) در تشویق به آموختن و نوشتن سخن بسیار دارد و در جایی به اصحاب خود خطاب کرده و می فرماید : « کتاب های خود را حفظ کنید زیرا شما در آینده به آن محتاج خواهید شد » . 49

   ابو بصیر می گوید : « بر امام صادق (ع) وارد شدم . حضرت فرمود گروهی از اهل بصره بر من وارد شدند و از من در مورد احادیثی سؤال نموده و آن ها را نوشتند . چه چیز مانع نوشتن شما شده است ؟ آگاه باشید هرگز نمی توانید حدیث را حفظ کنید ، مگر آن را بنویسید . » 50

   رساله ها و کتب بسیاری از حضرت نقل شده یا به ایشان منسوب است . « الاهلیلجه فی التوحید » که آن حضرت در رد منکران ربوبیت حضرت حق نگه داشتند . 51 کتاب التوحید که آن حضرت آن را املاء کرد ، مفضل بن عمر آن را تحریر نمود . 52

   رساله الامام الی اصحابه که راهنمایی برای سلوک یارانش می باشد . 53

رساله فی الغنائم که پاسخ های حضرت پیرامون خمس و غنائم است . 54

« رساله فی وجود معایش العباد » که پیرامون انواع حرفه ها ، تجارت ، صنعت و ... است . 55

« الجعفریات » که مجموعه روایاتی به ترتیب ابواب فقه است که  امام کاظم (ع) آن را نقل کرده است . 56

« رسائلی » که جابر بن حیان از حضرت روایت کرده و تا 500 عدد شمارش شده است . 57

« نشر الدر » صحیفه ایی است در کلمات قصار حضرت که گویا به صورت مجموعه ای واحد بوده و ابن شعبه حرانی آن را در « تحف العقول » آورده است . 58

« کتاب الحج » که ابان بن عبدالملک  آن را نقل کرده است . ( 13 ) رجال الکشی ( ص 14 )

به جز این ها نوشته های دیگری نیز به آن حضرت منسوب است . 59

کتاب هایی که توسط شاگردان حضرت تألیف شده بسیار است . برخی نام 373 نفر از آنان را با ذکر تألیف و نوشته آنان را یاد کرده اند که از میان آن ها 27 نفر کسانی هستند که بیش از یک تألیف    دارند . 60

ابن عدی می گوید : « برای جعفر صادق ( ع ) احادیث و نسخه های بسیاری است و او همان گونه که یحیی بن معین می گوید از افراد مورد اعتماد و ثقه است » . 61

محمد عجاج خطیب از ابن حجر نقل کرده که می گوید : « نزد جعفر صادق ( ع ) فرزند محمد باقر ( ع ) رساله ها و احادیث و نسخه ها بوده است و او از ثقات محدثین است . 62 

   نتیجه : 

1.         روش های امام صادق (ع) در برنامه های آموزشی و تربیتی بنا بر شرایط زمانی صورت گرفته است .

2.        امام صادق (ع) با توجه به نا مساعد بودن شرایط زمانی از قیام مسلحانه در مقابل حکومت خودداری کردند و به فعالیت های فرهنگی روی آوردند .

3.       امام(ع) با حکومت هیچ همکاری نداشتند و در موارد فراوان تذکراتی را به حاکمان می دادند .

4.       عمده تلاش های امام (ع) در بیان مسئله امامت و مقابله با انحرافات فکری زمان صورت گرفته است .

5.       تربیت شاگردان در حوزه های مختلف دینی ، علمی و ... در دستور کار امام (ع) بوده است . 

نوشته ی :   کوروش  بابلی

پی نوشت ها :

1.         حصولی ، صلاح الدین الوفی با الوفیات ، ج 11 ص 127 .

2.        سمیره مختار لیثی ، جهاد شیعه ، ص 238 .

3.       احمد خضری ، تاریخ عباسیان از آغاز تا سقوط آل بویه ، ص 33 .

4.       ابن عبدربه ، العقد الفرید ، ج 1 ص 245 .

5.       سید حسین محمد جعفری ، تشیع در مسیر تاریخ ، ص 336 .

6.        کلینی ، کافی ، ج 1 ص 208 .

7.       همان ص 261 .

8.       همان ص 285 .

9.        همان ص 286 .

10.     کامل الزیارات ، ص 105 .

11.     الاغانی ، ج 7 ص 260 .

12.    همان ص 260 .

13.   بحار الانوار ، ج 101 ص 303 .

14.    همان ص 304 .

15.    رجال الکشی ، ج 2 ص 574 .

16.    همان ص 575 .

17.   همان ص 575 .

18.   همان ص 575 .

19.    اصول کافی ج 1 ص 310 .

20.    همان ج 1 ص 311 .

21.    ابن شهر آشوب ج 3 ص 434 .

22.   سهیل طقوش ، دولت عباسیان ، ص 64 .

23.  همان ص 65 .

24.   مروج الذهب ج 3 ص 269 .

25.   باقر شریف قریشی ، حیات الامام الرضا (ع) ، ص 49 .

26.   دولت عباسیان ، ص 67 .

27.  سید محمد حسین موسوی ، زندگانی امام صادق (ع) ، ص 99 .

28.  همان ص 100 .

29.   علی آقا خانی ، جریان شناسی بنی هاشم پس از قیام عاشورا ، ص 52 .

30.   حُر عاملی ، وسائل الشیعه ج 18 ص 81 .

31.   همان ص 29 و 30 .

32.  طوسی ، رجال الکشی ، ص 185 .

33. کلینی ، کافی ، ص 69 .

34.  شیخ صدوق الامالی ، ج 3 ص 264 .

35.  احمد بن یحیی بلاذری ، انساب الاشراف ، ج 3 ص 105 .

36.  طوسی ، ص 185 .

37. کلینی ، ج 1 ص 105 .

38. دانشنامه جهان اسلام مقاله عباس زریاب و حسن طارمی حرف ب .

39.  ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب ، ج 4 ص 275 .

40.    اصغر منتظر القائم ، تاریخ امامت ، ص 267 .

41.    همان ص 268 .

42.   احمد خضری ، تاریخ تشیع ، ج 2 ص 245 .

43.  شرح نهج البلاغه ، ج 5 ص 5 .

44.  محمد جواد مشکور ، فرهنگ فرق اسلامی ص 347 .

45.  همان ص 415 .

46.   بحار الانوار ، ج 11 ص 26 .

47.   الارشاد ص 271 .

48.  ذکری الشیعه ، ص 16 .

49.   کافی ج 1 ، ص 42 ، ح 8 .

50.    همان ج 1 ، ص 4 ، ح 9 .

51.    الذریعه ، ج 2 ، ص 484 .

52.   بحارالانوار ، ج 3 ، ص 57 .

53.  کافی ، ج 1 ، ص 14 12 .

54.  تحف العقول ، ص 339 .

55.  تحف العقول ، ص 331 .

56.   الذریعه ، ج 2 ص 109 .

57.  دائره المعارف القرآن العشرین ، ج 3 ، ص 109 .

58.  تحف العقول ، ص 324 ، 325 .

59.   تدوین السنه الشریفه ص 417 .

60.    مسیر حدیث در اسلام ، ص 206 = 109 .

61.    تهذیب التهذیب ، ج 2 ، ص 104 .

62.   السنه قبل از التدوین ، ص 358 .

   منابع و مآخذ :

   الف ) کتاب ها

1.         منتظر القائم ، اصغر ، تاریخ امامت ، معارف ، قم  1384 .

2.        خضری ، احمد ، دولت عباسیان از آغاز تا سقوط آل بویه ، همت ، تهران ، 1382 .

3.       خضری ، احمد ، تاریخ تشیع 2 جلد ، همت ، قم ، 1385 .

4.       طقوش ، سهیل ، دولت عباسیان ، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه ، 1386 .

5.       مشکور ، محمد جواد ، فرهنگ فرق اسلامی ، بنیاد پژوهش های اسلامی ، 1387 .

6.        مختار لیثی ، سمیره جهاد شیعه در دوره اول عباسی ، بنیاد مهدویت ، قم ، 1382 .

7.       جعفری ، محمد حسین ، تشیع در مسیر تاریخ ، دفتر تبلیغات اسلامی ،  1382 .

8.       موسوی ، سید محمد حسین ، زندگانی امام صادق (ع) ، قم ، 1372 .

9.        بلاذری ، احمد ، انساب الاشراف ، بیروت ، 1979 .

   ب ) مقالات :

1.         آقا خانی ، علی ، جریان شناسی بنی هاشم پس از قیام عاشورا ، فصلنامه تاریخ اسلام شماره 38 .

   ج ) نرم افزار ها :

1.       نرم افزار رد شبهه وهابیت ، حوزه علمیه اصفهان .

2.      کتابخانه امام حسین (ع) حوزه علمیه اصفهان .

چگونه براى سفر آخرت آماده شویم؟

 بسمه تعالی

بر هر مسلمانى لازم است ـ در عین تلاش و کوشش براى حیات آبرومند ـ همیشه خود را براى سفر آخرت و انتقال به سراى ابدى آماده سازد، چرا که مرگ خبر نمى دهد. بنابراین، باید از گناهان توبه و حقوقى را که بر ذمّه دارد - اعمّ از حقوق خدا و خلق - ادا نماید; مخصوصاً کسانى که آثار مرگ را در خود مشاهده مى کنند و یا به سنّ پیرى مى رسند، لازم است بیش از دیگران، این امور را رعایت نمایند.
همچنین اگر کسى را آزار داده، یا حقّ کسى را ضایع ساخته، آبروى مسلمانى را برده و از کسى بدگویى نموده و امثال این امور، لازم است، جبران نماید و از صاحبان حق، حلّیت بطلبد و آنان را راضى نماید; زیرا پس از مرگ، راهى براى جبران ندارد و فریاد و التماس او براى بازگشت به دنیا و جبران این امور، بى فایده است.
حتّى سزاوار است کفنش را آماده داشته باشد و بداند که در نهایت آنچه را که از مال دنیا با خود مى برد، همین چند قطعه پارچه ساده است! امام صادق(علیه السلام) فرمود: «هر کس کفنش در خانه اش با او باشد، از غافلان نخواهد بود و هر زمان که به آن کفن نگاه کند، براى او حسنه نوشته مى شود!».(1)
همچنین مناسب است که وصیّت کند، به خصوص نسبت به ثلث اموالش براى رسیدگى به فقرا و مستمندان ـ به ویژه خویشان نیازمند ـ و کارهاى خیر دیگر (زیرا اگر وصیّت به ثلث نکند، ورثه در برابر آن مسئول نیستند) و اگر نماز و روزه قضا و یا کفّاراتى بر عهده دارد که نمى تواند انجام دهد، وصیّت نماید که از آن اموال، براى این امور استفاده نمایند.
اگر فرزندان کوچکى دارد، براى آنان سرپرستِ امینى قرار دهد.
مرحوم «شیخ طوسى» فرموده است: مستحب است براى انسان که وصیّت کند و نسبت به آن بى توجّهى ننماید; زیرا روایت شده است که «سزاوار است براى انسان شب را به صبح نیاورد، مگر آن که وصیّتش زیر سرش (و کنار بسترش) باشد».
شیخ طوسى مى افزاید: از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «هر کس به هنگام مرگش وصیّت خوبى نکند، نشانه کاستى در عقل و مروّت او است». پرسیدند: چگونه باید وصیّت کرد فرمود: «وقتى که نزدیک است مرگش فرا رسد و مردم نزد او جمع شدند(مقدّمتاً)، بگوید:
اَللّهُمَّ فاطِرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، اَلرَّحْمنَ
خدایا اى آفریننده آسمانها و زمین و داناى غیب و شهود و بخشاینده
الرَّحیمَ، اِنّى اَعْهَدُ اِلَیْکَ اَنّى اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، وَحْدَکَ لاشَریکَ لَکَ،
مهربان من عهد مى کنم با تو که براستى گواهى دهم که معبودى نیست جز تو یگانه اى که شریک ندارى
وَاَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ، وَ اَنَّ السّاعَةَ آتِیَةٌ
و به این که محمّد صلى الله علیه و آله بنده و رسول توست و به این که قیامت خواهد آمد
لارَیْبَ فیها، وَ اَنَّکَ تَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ، وَاَنَّ الْحِسابَ حَقٌّ، وَ اَنَّ الْجَنَّةَ
شکّى در آن نیست و به یقین تو مى انگیزى هر که در گور است و حساب حق است و بهشت
حَقٌّ، وَ ما وَعَدْتَ فیها مِنَ النَّعیمِ مِنَ الْمَـأْکَلِ وَالْمَشْرَبِ وَ النِّکاحِ حَقٌّ،
حق است و هرچه نوید داده اى از نعمت ها از خوراکى و نوشیدنى و ازدواج حق است
وَ اَنَّ النّارَ حَقٌّ، وَ اَنَّ الاْیمانَ حَقٌّ، وَ اَنَّ الدّینَ کَما وَصَفْتَ، وَاَنَّ الاِْسْلامَ
و دوزخ حق و ایمان حق است و دین همان است که تو وصف کرده و اسلام
کَما شَرَعْتَ، وَ اَنَّ الْقَوْلَ کَما قُلْتَ، وَ اَنَّ الْقُرآنَ کَما اَنْزَلْتَ، وَ اَنَّکَ اَنْتَ اللهُ
چنان است که تو مقرّر داشته و گفته همان گفته توست و قرآن همان گونه است که تو نازل کرده و به یقین تو خداى
الْحَقُّ الْمُبینُ، وَ اَنّى اَعْهَدُ اِلَیْکَ فى دارِ الدُّنْیا، اَنّى رَضیتُ بِکَ رَبّاً،
بر حق و آشکارى. و من عهد کنم با تو در دنیا که من خشنودم به پروردگارى تو
وَبِاْلإِسْلامِ دیناً،وَبِمُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ نَبِیّاً، وَبِعَلِىٍّ وَلِیّاً، وَبِالْقُرْآنِ
و به دین اسلام و به پیامبرى محمّد صلى الله علیه و آله و به ولایت على و به کتابم قرآن
کِتاباً، وَ اَنَّ اَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ اَئِمَّتى، اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتى
و به این که خاندان پیامبرت که بر او و بر ایشان سلام باد امامانند خدایا تویى تکیه گاهم
عِنْدَ شِدَّتى، وَ رَجائى عِنْدَ کُرْبَتى، وَعُدَّتى عِنْدَ الاُْمُورِ الَّتى تَنْزِلُ بى،
در سختى و امیدم در گرفتارى و ذخیره ام در پیش آمدها
فَاَنْتَ وَلِیّى فى نِعْمَتى، وَ اِلهى وَ اِلهُ آبائى، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ،
پس تویى ولى نعمت من و معبود من و معبود پدرانم درود فرست بر محمّد و آلش
وَلاتَکِلْنى اِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَیْن اَبَداً،وَانِسْ فى قَبْرى وَحْشَتى،وَاجْعَلْ
و مرا به خودم وامگذار چشم برهم زدنى هرگز و در وحشت قبرم انیس من باش و قرار ده
لى عِنْدَکَ عَهْدَاً یَوْمَ اَلْقاکَ مَنْشُوراً.
برایم در پیش خود پیمانى گسترده در روز دیدارت.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در ادامه فرمود: «این عهد و پیمان میّت است با خدا، در روزى که مى خواهد، وصیّت کند و وصیّت بر هر مسلمانى لازم است».(2) (سپس وصیّت هاى خود را بگوید).
باید توجّه داشته باشد بیش از ثلث اموال خود وصیّت نکند، زیرا شرعاً نافذ نیست، مگر آن که همه ورثه رضایت دهند که بیش از ثلث وصیّت کند و محروم کردن بعضى از ورثه نیز جایز نمى باشد; زیرا دو سوم باقیمانده مال، طبق قانون ارث تقسیم مى شود; ولى مى تواند تا حدّ یک سوم اموالش را براى افرادى که نیاز بیشترى دارند یا مورد توجّه اوست وصیّت کند.
1. کافى، جلد 3، صفحه 256، حدیث 23.
2. مصباح المتهجّد، صفحه 15.

تعاون و همکاری در قرآن

در کار های نیک و تقوی با هم همکاری کنید و در گناه و ستم با هم همکاری نکنید .

   آیه 2 سوره مبارکه المائده : 

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْیَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لا تَعَاوَنُوا عَلى الاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شدِیدُ الْعِقَابِ  

ترجمه : 

   اى کسانى که ایمان آورده اید شعایر الهى (و مراسم حج را محترم بشمرید و مخالفت با آن ها) را حلال ندانید و نه ماه حرام را، و نه قربانی هاى بینشان ، و نشاندار، و نه آن ها که به قصد خانه خدا براى بدست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آیند، اما هنگامى که از احرام بیرون آمدید صید کردن براى شما مانعى ندارد، و خصومت به جمعیتى که شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حدیبیه) مانع شدند نباید شما را وادار به تعدى و تجاوز کند و (همواره) در راه نیکى و پرهیزگارى با هم تعاون کنید و (هرگز) در راه گناه و تعدى همکارى ننمائید و از خدا بپرهیزید که مجازاتش شدید است . 

تفسیر نمونه جلد 4 صفحه 250 

تفسیر :

هشت دستور در یک آیه 

در این آیه چند دستور مهم اسلامى از آخرین دستوراتى که بر پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده است بیان گردیده که همه یا اغلب آن ها مربوط به حج و زیارت خانه خدا است :

1 - نخست خطاب به افراد با ایمان کرده مى فرماید: شعائر الهى را نقض ‍ نکنید و حریم آن ها را حلال نشمرید.

(یا ایها الذین آمنوا لا تحلوا شعائر الله).

   در اینکه منظور از شعائر الهى چیست در میان مفسران گفتگوى بسیار   است ، ولى به تناسب قسمت هاى دیگر این آیه ، و با توجه به سال نزول آن (سال دهم هجرى) که سال حجه الوداع پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم بود، چنین به نظر می رسد که منظور از شعائر مناسک و برنامه هاى حج باشد که مسلمانان موظفند احترام همه آن ها را نگاه دارند، شاهد این تفسیر اینکه در قرآن کلمه شعائر معمولا در مورد مراسم حج بکار رفته است .

2 - احترام ماه هاى حرام را نگاه دارید و از جنگ کردن در این ماه ها خوددارى کنید (و لا الشهر الحرام).

3 - قربانیانى را که براى حج مى آورند، اعم از اینکه بى نشان باشند (هدى) و یا نشان داشته باشند (قلائد) حلال نشمرید و بگذارید که به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند (و لا الهدى و لا القلائد).

4 - تمام زائران خانه خدا باید از آزادى کامل در این مراسم بزرگ اسلامى بهره مند باشند و هیچ گونه امتیازى در این قسمت در میان قبائل و افراد و نژاد ها و زبان ها نیست ؛ بنابر این نباید کسانى را که براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى بدست آوردن سود تجارى به قصد زیارت بیت الله حرکت می کنند مزاحمت کنید خواه با شما دوست باشند یا دشمن همین اندازه که مسلمانند و زائر خانه خدا مصونیت دارند.

(و لا امین البیت الحرام یبتغون فضلا من ربهم و رضوانا).

بعضى از مفسران و فقها معتقدند که جمله فوق عام است و حتى غیر مسلمانان را نیز شامل می شود، یعنى اگر مشرکان هم به قصد زیارت خانه خدا بیایند نباید مورد مزاحمت قرار گیرند، ولى با توجه به اینکه در سوره توبه که معروف است در سال نهم هجرت نازل شده در آیه 28 دستور جلوگیرى از آمدن مشرکان بمسجد الحرام داده شده ، و با توجه به اینکه سوره مائده در اواخر عمر پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم در سال دهم هجرت نازل گردیده است و طبق روایات شیعه و اهل تسنن هیچ حکمى از آن نسخ نشده ، چنین تفسیرى صحیح نیست ، و حق آن است که حکم بالا مخصوص به مسلمانان است .

5 - تحریم صید محدود بزمان احرام است ، بنابراین هنگامى که از احرام حج یا عمره بیرون آمدید، صید کردن براى شما مجاز است .

(و اذا حللتم فاصطادوا).

6 - اگر جمعى از بت پرستان در دوران جاهلیت (در جریان حدیبیه) مزاحم زیارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسک زیارت خانه خدا را انجام دهید، نباید این جریان سبب شود که بعد از اسلام آن ها، کینه هاى دیرینه را زنده کنید و مانع آن ها از زیارت خانه خدا شوید.

 (و لا یجرمنکم شنئان قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا)

این حکم گرچه در مورد زیارت خانه خدا نازل شده است ، ولى در حقیقت یک قانون کلى از آن استفاده می شود که مسلمان نباید کینه توز باشد و حوادثى را که در زمان هاى گذشته واقع شده بار دیگر در فکر خود زنده کند و در صدد انتقام بر آید، و با توجه به اینکه یکى از علل نفاق و تفرقه در هر اجتماعى همین مساله است ، اهمیت این دستور اسلامى براى جلوگیرى از شعله ور شدن آتش نفاق در میان مسلمانان آن هم در آستانه غروب آفتاب عمر پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم آشکارتر می شود .

7 - سپس براى تکمیل بحث گذشته مى فرماید: شما بجاى اینکه دست به هم بدهید تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگیرید باید دست اتحاد در راه نیکی ها و تقوا به یکدیگر بدهید نه اینکه تعاون و همکارى بر گناه و تعدى نمائید .

(و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان).

8 - در پایان آیه براى تحکیم و تاکید احکام گذشته مى فرماید: پرهیزکارى را پیشه کنید و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید که مجازات و کیفرهاى خدا شدید است .

(و اتقوا الله ان الله شدید العقاب).

   لزوم تعاون و همکارى در نیکى ها

آنچه در آیه فوق در زمینه تعاون آمده یک اصل کلى اسلامى است که سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سیاسى را در بر مى گیرد، طبق این اصل مسلمانان موظفند در کار هاى نیک تعاون و همکارى کنند ؛ ولى همکارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم و ستم ، مطلقا ممنوع است ، هر چند مرتکب آن دوست نزدیک یا برادر انسان باشد .

این قانون اسلامى درست بر ضد قانونى است که در جاهلیت عرب - و حتى در جاهلیت امروز - نیز حکومت مى کند که انصر اخاک ظالما او مظلوما: برادر (یا دوست و هم پیمانت) را حمایت کن خواه ظالم باشد یا مظلوم !.

   در آن روز اگر افرادى از قبیله اى حمله به افراد قبیله دیگر مى کردند، بقیه افراد قبیله به حمایت آن ها بر مى خواستند بدون اینکه تحقیق کنند حمله عادلانه بوده است یا ظالمانه ، این اصل در مناسبات بین المللى امروز نیز حکومت مى کند و غالبا کشورهاى هم پیمان ، و یا آن ها که منافع مشترکى دارند، در مسائل مهم جهانى به حمایت یکدیگر بر مى خیزند، بدون اینکه اصل عدالت را رعایت کنند و ظالم و مظلوم را از هم تفکیک نمایند!.

اسلام خط بطلان بر این قانون جاهلى کشیده است و دستور می دهد تعاون و همکارى مسلمین با یکدیگر باید تنها در کارهاى نیک و برنامه هاى مفید و سازنده بوده باشد نه در گناه و ظلم و تعدى .

جالب توجه اینکه بّر و تقوا هر دو در آیه فوق با هم ذکر شده اند، که یکى جنبه اثباتى دارد و اشاره به اعمال مفید است ، و دیگرى جنبه نفى دارد و اشاره به جلوگیرى از اعمال خلاف مى باشد و به این ترتیب تعاون و همکارى باید هم در دعوت به نیکی ها و هم در مبارزه با بدی ها انجام گیرد.

   در فقه اسلامى از این قانون در مسائل حقوقى استفاده شده و پاره اى از معاملات و قرارداد هاى تجارى که جنبه کمک به گناه دارد، تحریم گردیده ، همانند فروختن انگور به کارخانه هاى شرابسازى و یا فروختن اسلحه به دشمنان حق و عدالت و یا اجاره دادن محل کسب و کار براى معاملات نامشروع و اعمال خلاف شرع (البته این احکام شرائطى دارد که در کتب فقهى بیان شده است).

اگر این اصل در اجتماعات اسلامى زنده شود و مردم بدون در نظر گرفتن مناسبات شخصى و نژادى و خویشاوندى با کسانى که در کارهاى مثبت و سازنده گام بر مى دارند همکارى کنند و از همکارى کردن با افراد ستمگر و متعدى در هر گروه و طبقه اى که باشند، خوددارى نمایند، بسیارى از نابسامانی هاى اجتماعى سامان مى یابد.

همچنین اگر در مقیاس بین المللى دولت هاى دنیا، با متجاوز - هر کس و هر دولتى بوده باشد - همکارى نکنند، تعدى و تجاوز و استعمار و استثمار از جهان برچیده خواهد شد.

   اما هنگامى که مى بینیم پاره اى از آنها به حمایت متجاوزان و ستمگران بر مى خیزند و با صراحت اعتراف مى کنند که اشتراک منافع آن ها را دعوت به این حمایت کرده ، نباید انتظار وضعى بهتر از این داشته باشیم .

در روایات اسلامى درباره این مساله تاکیدهاى فراوانى وارد شده که به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى کنیم :

1 - از پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده که فرمود:

اذا کان یوم القیامة نادى مناد این الظلمة ! و اعوان الظلمة ! و اشباه الظلمة ! حتى من برء لهم قلما و لاق لهم دواتا، قال : فیجتمعون فى تابوت من حدید ثم یرمى بهم فى جهنم :

هنگامى که روز قیامت بر پا شود منادى ندا در می دهد کجا هستند ستمکاران و کجا هستند یاوران آن ها و کسانى که خود را به شبیه آنها ساخته اند؟ - حتى کسانى که براى آن ها قلمى تراشیده اند و یا دواتى را لیقه کرده اند - همه آن ها را در تابوتى از آهن قرار مى دهند سپس در میان جهنم پرتاب مى شوند .

2 - در روایتى از صفوان جمال که از یاران امام کاظم 7 بود نقل شده که مى گوید:

خدمت امام رسیدم فرمود: اى صفوان ! همه کارهاى تو خوبست جز یک کار! عرض کردم : فدایت شوم ، چکار! فرمود: اینکه شتران خود را به این مرد یعنى هارون کرایه مى دهى ! گفتم : بخدا سوگند در مسیرهاى عیاشى و هوس بازى و صید حرام به او کرایه نمى دهم ، تنها در این راه ، یعنى راه مکه ، در اختیار آن ها مى گذارم ، تازه خودم همراه شتران نمى روم ، بعضى از فرزندان و کسانم را با آن ها مى فرستم ، فرمود اى صفوان ! آیا از آن ها کرایه مى گیرى ؟! عرض کردم بله ، فرمود آیا دوست دارى که زنده بمانند و بر سر کار باشند تا کرایه ترا بپردازند گفتم بلى ، فرمود : کسى که بقاى آن ها را دوست بدارد از آن ها است و هر کسى از آن ها باشد در آتش دوزخ خواهد بود، صفوان مى گوید من بلافاصله رفتم و تمام شترانم را فروختم ، این موضوع بگوش هارون رسید بدنبال من فرستاد و گفت : صفوان ! شنیده ام شترانت را فروخته اى ! گفتم آرى گفت : چرا! گفتم : پیر شده ام و فرزندان و کسانم نمى توانند از عهده اداره آن ها بر آیند، گفت : چنین نیست ، چنین نیست ! من میدانم چه کسى این دستور را به تو داده است آرى موسى بن جعفر 7 به تو چنین دستورى داده است گفتم : مرا با موسى بن جعفر چکار! هارون گفت ، این سخن بگذار! بخدا سوگند اگر سوابق نیک تو نبود دستور مى دادم گردنت را بزنند!

در حدیث دیگرى از پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى خوانیم که به على 7 فرمود:

یا على کفر بالله العلى العظیم من هذه الامة عشرة ... و بایع السلاح من اهل الحرب :

ده طایفه از این امت به خدا کافر شده اند که یکى از آنها کسى است که اسلحه به دشمنان اسلام که با آن ها در حال جنگند بفروشد .

تعقیبات نماز مغرب

 بسمه تعالی

شیخ در «مصباح المتهجّد» مى گوید:
پس از نماز مغرب و بعد از ذکر تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام) مى گویى:

1ـ اِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ، یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ
همانا خدا و فرشتگانش بر پیغمبر درود فرستند اى کسانى که ایمان آورده اید درود فرستید بر او
وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد النَّبِىِّ، وَ عَلى ذُرِّیَّتِهِ وَ صَلِّ
و سلام کنید سلام کاملى خدایا درود فرست بر محمّد پیامبر (گرامى خود) و بر نژادش
عَلى اَهلِ بَیْتِهِ.(1)
و بر خاندانش.
2ـ سپس هفت مرتبه مى گویى:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ.(2)
به نام خداى بخشاینده مهربان و هیچ جنبش و هیچ نیرویى نیست جز به خداى والاى بزرگ.
3ـ سه مرتبه مى گویى:
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى یَفْعَلُ مایَشآءُ،وَلا یَفْعَلُ مایَشآءُ غَیْرُهُ.(3)
ستایش خاص خدایى است که آنچه خواهد مى کند ولى غیر او آنچه را خواهد نتواند انجام دهد.
4ـ بعد از آن مى گویى:
سُبْحانَکَ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، اِغْفِرْ لى ذُنُوبى کُلَّها جَمیعاً،
منزهى تو معبودى جز تو نیست گناهان مرا به تمامى هر چه هست بیامرز
فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ کُلَّها اِلاَّ اَنْتَ.(4)
زیرا تمامى گناهان را (کسى) جز تو نیامرزد.
5ـ آنگاه نافله مغرب را مى خوانى که چهار رکعت است (هر دو رکعت به یک سلام) و میان نماز مغرب و نافله آن، سخن نمى گویى.(5)
مرحوم «شیخ طوسى» فرموده، روایت شده است: در رکعت اوّل بعد از حمد سوره «قل یا ایّها الکافرون» را بخواند و در رکعت دوم، سوره «قل هو اللّه احد» و در دو رکعت بعدى، هر سوره اى را خواست بخواند و در روایتى آمده است که امام حسن عسکرى(علیه السلام) در رکعت سوم پس از حمد، آیات نخستین سوره حدید تا آیه ششم (و هو علیم بذات الصّدور) را مى خواند و در رکعت چهارم پس از حمد، آخر سوره حشر از «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل» را تا آخر سوره تلاوت مى کرد.(6)
مستحب است در سجده آخر نوافل در هر شب، مخصوصاً در شب جمعه هفت مرتبه بخواند:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَریمِ،وَاسْمِکَ الْعَظیمِ،وَمُلْکِکَ الْقَدیمِ،اَنْ تُصَلِّىَ
خدایا از تو مى خواهم به ذات بزرگوارت و نام بزرگت و سلطنت ازلیت که درود فرستى
عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ، وَاَنْ تَغْفِرَ لى ذَنْبِىَ الْعَظیمَ،اِنَّهُ لایَغْفِرُ الْعَظیمَ اِلاَّ الْعَظیمُ.(7)
بر محمّد و خاندانش و بیامرزى گناه بزرگ مرا زیرا که بزرگ را جز بزرگ نیامرزد.
6ـ پس از انجام نافله، این تعقیبات نیز وارد شده است:
الف) ما شآءَ اللهُ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ، اَسْتَغْفِرُ اللهَ (ده مرتبه).(8)
آنچه خدا خواهد نیرویى نیست جز به خدا از خدا آمرزش خواهم
ب) اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مُوجِباتِ رَحْمَتِکَ، وَ عَزآئِمَ مَغْفِرَتِکَ، وَ النَّجاةَ
خدایا از تو خواهم آنچه موجب رحمت و وسایل حتمى آمرزش توست و رهایى
مِنَ النّارِ وَ مِنْ کُلِّ بِلِیَّة، وَالْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ وَالرِّضْوانِ فى دارِ السَّلامِ،
از آتش دوزخ و از هر بلا و گرفتارى و رسیدن به بهشت و خشنودى تو را در منزلگاه سلامتى
وَجِوارِ نَبِیِّکَ مُحَمَّد عَلَیْهِ وَآلِهِ السَّلامُ، اَللّهُمَّ ما بِنا مِنْ نِعْمَة فَمِنْکَ، لا اِلهَ
و همسایگى پیغمبرت محمّد که بر او و آلش سلام باد، خدایا هر نعمتى که ما داریم از توست معبودى
اِلاَّ اَنْتَ، اَسْتَغْفِرُکَ وَ اَتُوبُ اِلَیْکَ.(9)
جز تو نیست از تو آمرزش خواهم و به سویت توبه کنم.
7ـ پس از انجام نوافل و تعقیبات، سجده شکر به جاى مى آورى و کمترین سجده شکر آن است که سه بار بگویى: شُکْراً شُکْراً شُکْراً ; همان طور که در بخش سجده شکر (صفحه 1056) بیان مى شود.
8ـ از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که وقتى نماز مغرب به پایان رسید بر پیشانى خود دست بکش
و سه بار بگو:
بِسْمِ اللّهِ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ، عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، اَلرَّحْمنُ
به نام خدایى که معبودى نیست جز او، عالم غیب و شهود، بخشاینده
الرَّحیمُ، اَللّهُمَّ اَذْهِبْ عَنِّى الْهَمَّ وَ الْغَمَّ وَ الْحَزَنَ.(10)
و مهربان خدایا از من دور کن غم و اندوه را.
نماز غفیله:
9ـ میان نماز مغرب و عشا نماز غفیله را (به نیّت قربت مطلقه) مى خوانى که دو رکعت است و در رکعت اوّل پس از حمد، مى خوانى:
وَ ذَا النُّونِ اِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً، فَظَنَّ اَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ، فَنادى فِى
و ذا النون (یونس) را یاد کن آن دم که خشمناک برفت و گمان داشت بر او سخت نگیریم پس از
الظُّلُماتِ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، سُبْحانَکَ اِنّى کُنْتُ مِنَ الظّالِمینَ، فَاسْتَجَبْنا
ظلمات ندا داد که معبودى جز تو نیست منزهى تو که همانا من از ستمکاران بوده ام پس دعایش مستجاب کردیم
لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ،وَکَذلِکَ نُنْجِى الْمُؤْمِنینَ
و از تنگناى غم نجاتش دادیم و این چنین مؤمنین را نجات دهیم.
و در رکعت دوم پس از حمد مى خوانى:
وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها اِلاّ هُوَ، وَ یَعْلَمُ ما فِى الْبَّرِ وَ الْبَحْرِ، وَ ما
کلیدهاى (گنجینه هاى) غیب نزد اوست و جز او (کسى) غیب نداند و هر چه در خشکى و دریاست مى داند هیچ
تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَة اِلاّ یَعْلَمُها، وَ لا حَبَّة فى ظُلُماتِ الاَْرْضِ، وَ لا رَطْب
برگى نیفتد جز آن که آن را بداند و نه دانه اى در ظلمات زمین و نه تر
وَلا یابِس اِلاَّ فِى کِتاب مُبین.
و نه خشکى مگر آن که در نامه روشن ثبت است.
پس از آن دستها را براى قنوت بالا مى برى و در قنوت مى گویى:
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِمَفاتِحِ الْغَیْبِ الَّتى لا یَعْلَمُها اِلاَّ اَنْتَ، اَنْ تُصَلِّىَ
خدایا از تو مى خواهم به حق کلیدهاى (گنجینه هاى) غیبى که جز تو کسى نداند درود فرستى
عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ، وَ اَنْ تَفْعَلَ بى کَذا وَ کَذا.
بر محمّد و آلش و نسبت به من چنین و چنان کنى
به جاى کلمات «کذا و کذا» حاجت خود را بیان مى کنى (مثلاً مى گویى: وَ اَنْ تَرْزُقَنِى خَیْرَ الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ) پس از آن مى خوانى:
اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِىُّ نِعْمَتى، وَ الْقادِرُ عَلى طَلِبَتى، تَعْلَمُ حاجَتى، فَاَسْئَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّد
خدایا تویى ولى نعمت من و تواناى بر (انجام) خواسته من، خواسته ام دانى از تو مى خواهم به حق محمّد
وَآلِهِ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ، لَمّا قَضَیْتَها لى.
و آلش درود بر او و آنها باد که حاجتم برآورى.
مطابق روایتى از امام صادق(علیه السلام) هر کس چنین کند و حاجت خود را از خدا بخواهد، خداوند حاجتش را برآورده سازد.(11)
1. همان مدرک، صفحه 98.
2. همان مدرک.
3. همان مدرک.
4. همان مدرک.
5. بحارالانوار، جلد 83، صفحه 99.
6. مصباح المتهجّد، صفحه 98.
7. همان مدرک، صفحه 99.
8. همان مدرک، صفحه 102.
9. همان مدرک.
10. کافى، جلد 2، صفحه 549، حدیث 10.
11. مصباح المتهجّد، صفحه 106 و مصباح کفعمى، صفحه 398.

اربعین در کلام امام خامنه ای مدظله العالی

 

اساسا اهمیت‌ اربعین‌ در آن‌ است‌ که‌ در این‌ روز، با تدبیر الهی‌ خاندان‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت‌ حسینی‌ برای‌ همیشه‌ جاودانه‌ شد و این‌ کار پایه‌گذاری‌ گردید. اگر بازماندگان‌ شهدا و صاحبان‌ اصلی‌، در حوادث‌ گوناگون‌ ـ از قبیل‌ شهادت‌ حسین‌ بن ‌علی‌(علیهما‌السلام‌) در عاشورا ـ به‌ حفظ یاد و آثار شهادت‌ کمر نبندند، نسل‎های‌ بعد، از دستاورد شهادت‌ استفاده‌ی‌ زیادی‌ نخواهند برد.

 

متن زیر بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در بین اقشار مختلف مردم در سالهای مختلف به مناسبت اربعین حسینی است . حضرت آیة الله خامنه‌ای در این گفتار به تبیین مأموریت مهم خاندان سیدالشهدا (علیه‎السلام) پس از واقعه عاشورا پرداخته و تأکید می‌کنند مهم‌ترین درس اربعین، زنده نگهداشتن یاد و حقیقت شهادت است.

یاد حقیقت و خاطره‌ى شهادت

به همان اندازه که مجاهدت حسین‌بن‌على(علیهما‌السلا م) و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب(علیهاالسلام) و مجاهدت امام سجاد(علیه‌السلام) و بقیه‌ى بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه‌ی آنها، صحنه‌ى نظامى نبود؛ بلکه تبلیغى و فرهنگى بود. ما به این نکته‌ها باید توجه کنیم. درسى که اربعین به ما مى‌دهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطره‌ى شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت. شما ببینید از اول انقلاب تا امروز، تبلیغات علیه انقلاب و امام و اسلام و این ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبلیغات و طوفانى که علیه جنگ به راه نیفتاد جنگى که دفاع و حراست از اسلام و میهن و حیثیت و شرف مردم بود. ببینید دشمنان علیه شهداى عزیزى که جانشان - یعنى بزرگترین سرمایه‌شان - را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه کردند و مستقیم و غیرمستقیم، با رادیوها و روزنامه‌ها و مجله‌ها و کتاب‌هایى که منتشر مى‌کردند، در ذهن آدم‌هاى ساده‌لوح در همه جاى دنیا، چه تلقینى توانستند بکنند. اگر در مقابل این تبلیغات، تبلیغات حق نبود و نباشد و اگر آگاهى ملت ایران و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان، در خدمت حقیقتى که در این کشور وجود دارد، قرار نگیرد، دشمن در میدان تبلیغات غالب خواهد شد. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناکى است. (29/6/68)

اهمیت اربعین

- اساسا اهمیت‌ اربعین‌ در آن‌ است‌ که‌ در این‌ روز، با تدبیر الهی‌ خاندان‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت‌ حسینی‌ برای‌ همیشه‌ جاودانه‌ شد و این‌ کار پایه‌گذاری‌ گردید. اگر بازماندگان‌ شهدا و صاحبان‌ اصلی‌، در حوادث‌ گوناگون‌ ـ از قبیل‌ شهادت‌ حسین‌ بن ‌علی‌(علیهما‌السلام‌) در عاشورا ـ به‌ حفظ یاد و آثار شهادت‌ کمر نبندند، نسل‎های‌ بعد، از دستاورد شهادت‌ استفاده‌ی‌ زیادی‌ نخواهند برد.(29/6/68)

- درست‌ است‌ که‌ خدای‌ متعال‌، شهدا را در همین‌ دنیا هم‌ زنده‌ نگه‌ می‌دارد و شهید به‌ طور قهری‌ در تاریخ‌ و یاد مردم‌ ماندگار است‌؛ اما ابزار طبیعی‌یی‌ که‌ خدای‌ متعال‌ برای‌ این‌ کار ـ مثل‌ همه‌ی‌ کارها ـ قرار داده‌ است‌، همین‌ چیزی‌ است‌ که‌ در اختیار و اراده‌ی‌ ماست‌. ما هستیم‌ که‌ با تصمیم‌ درست‌ و بجا، می‌توانیم‌ یاد شهدا و خاطره‌ و فلسفه‌ی‌ شهادت‌ را احیا کنیم‌ و زنده‌ نگهداریم‌. (29/6/68)

اساسا اهمیت‌ اربعین‌ در آن‌ است‌ که‌ در این‌ روز، با تدبیر الهی‌ خاندان‌ پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت‌ حسینی‌ برای‌ همیشه‌ جاودانه‌ شد و این‌ کار پایه‌گذاری‌ گردید.

نقش امام سجاد و حضرت زینب(علیهماالسلام)

- اگر زینب ‌کبری‌(سلام‌الله‌علیها) و امام‌ سجاد(صلوات‌الله‌علیه‌) در طول‌ آن‌ روزهای‌ اسارت‌ - چه‌ در همان‌ عصر عاشورا در کربلا و چه‌ در روزهای‌ بعد در راه‌ شام‌ و کوفه‌ و خود شهر شام‌ و بعد از آن‌ در زیارت‌ کربلا و بعد عزیمت‌ به‌ مدینه‌ و سپس‌ در طول‌ سال‎های‌ متمادی‌ که‌ این‌ بزرگواران‌ زنده‌ ماندند ـ مجاهدات‌ و تبیین‌ و افشاگری‌ نکرده‌ بودند و حقیقت‌ فلسفه‌ی‌ عاشورا و هدف‌ حسین ‌بن ‌علی‌ و ظلم‌ دشمن‌ را بیان‌ نمی‌کردند، واقعه‌ی‌ عاشورا تا امروز، جوشان‌ و زنده‌ و مشتعل‌ باقی‌ نمی‌ماند. (29/6/68)

- چرا امام‌ صادق‌(علیه‌ الصلاه ‌والسلام‌) ـ طبق‌ روایت ‌ـ فرمودند که‌ هر کس‌ یک‌ بیت‌ شعر درباره‌‌ حادثه‌‌ عاشورا بگوید و کسانی‌ را با آن‌ بیت‌ شعر بگریاند، خداوند بهشت‌ را بر او واجب‌ خواهد کرد؟ چون‌ تمام‌ دستگاههای‌ تبلیغاتی‌، برای‌ منزوی‌ کردن‌ و در ظلمت‌ نگهداشتن‌ مسأله‌ی‌ عاشورا و کلاً مسئله‌ اهل‌بیت‌، تجهیز شده‌ بودند تا نگذارند مردم‌ بفهمند چه‌ شد و قضیه‌ چه‌ بود. تبلیغ‌، اینگونه‌ است‌. آن‌ روزها هم‌ مثل‌ امروز، قدرت‎های‌ ظالم‌ و ستمگر، حداکثر استفاده‌ را از تبلیغات‌ دروغ‌ و مغرضانه‌ و شیطنت‌آمیز می‌کردند. در چنین‌ فضایی‌، مگر ممکن‌ بود قضیه‌ی‌ عاشورا ـ که‌ با این‌ عظمت‌ در بیابانی‌ در گوشه‌یی‌ از دنیای‌ اسلام‌ اتفاق‌ افتاده ‌ـ با این‌ تپش‌ و نشاط باقی‌ بماند؟ یقینا بدون‌ آن‌ تلاشها، از بین‌ می‌رفت‌. (29/6/68)

تلاش بازماندگان امام حسین(علیه‎السلام)

- آنچه‌ این‌ یاد را زنده‌ کرد، تلاش‌ بازماندگان‌ حسین ‌بن ‌علی‌(علیه‌السلام‌) بود. به‌ همان‌ اندازه‌ که‌ مجاهدت‌ حسین ‌بن ‌علی‌ (علیه‌السلام‌) و یارانش‌ به‌ عنوان‌ صاحبان‌ پرچم‌، با موانع‌ برخورد داشت‌ و سخت‌ بود، به‌ همان‌ اندازه‌ نیز مجاهدت‌ زینب(علیهاالسلام‌) و مجاهدت‌ امام‌ سجاد(علیه‌السلام‌) و بقیه‌ی‌ بزرگواران‌، دشوار بود. البته‌ صحنه‌ آنها، صحنه‌ی‌ نظامی‌ نبود؛ بلکه‌ تبلیغی‌ و فرهنگی‌ بود. ما به‌ این‌ نکته‌ها باید توجه‌ کنیم‌. (29/6/68)

تبلیغات دستگاه جبار یزید

- دستگاه‌ ظالم‌ جبار یزیدی‌ با تبلیغات‌ خود، حسین‌ بن ‌علی‌(علیهما‎السلام) را محکوم‌ می‌ساخت‌ و وانمود می‌کرد که‌ حسین‌بن‌علی‌(علیهما‎الس٠ ?ام) کسی‌ بود که‌ بر ضد دستگاه‌ عدل‌ و حکومت‌ اسلامی‌ و برای‌ دنیا قیام‌ کرده‌ است‌! بعضی‌ هم‌، این‌ تبلیغات‌ دروغ‌ را باور می‌کردند. بعد هم‌ که‌ حسین‌بن‌علی‌(علیه‌السلا٠ ?‌)، با آن‌ وضع‌ عجیب‌ و با آن‌ شکل‌ فجیع‌، به‌ وسیله‌ی‌ دژخیمان‌ در صحرای‌ کربلا به‌ شهادت‌ رسید، آن‌ را یک‌ غلبه‌ و فتح‌ وانمود می‌کردند! اما تبلیغات‌ صحیح‌ دستگاه‌ امامت‌، تمام‌ این‌ بافته‌ها را عوض‌ کرد. حق‌، اینگونه‌ است‌. (29/6/68)

یا حسین، یا حسین، یا حسین!

در روز اربعین هم، بعد از آن روزهاى تلخ و آن شهادت عجیب، اولین زائران اباعبدالله‌الحسین (علیه‌السلام) بر سر قبر امامِ معصومِ شهید جمع شدند. از جمله کسانى که آن روز آمدند، یکى «جابر بن ‌عبدالله انصارى» است و یکى «عطیة بن سعد عوفى» که او هم از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. جابر بن ‌عبدالله از صحابه‌ پیامبر و از اصحاب جنگ بدر است؛ آن روز هم على‌الظّاهر مرد مسنّى بوده است؛ شاید حداقل شصت، هفتاد سال از سن او - بلکه بیشتر - مى‌گذشته است. اگر در جنگ بدر بوده، پس لابد قاعدتاً در آن وقت باید بیش از هفتاد سال سن داشته باشد؛ لیکن «عطیه» از اصحاب امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) است.

او آن وقت جوان‌تر بوده؛ چون تا زمان امام باقر هم «عطیة بن سعد عوفى» على‌الظّاهر زندگى کرده است. «عطیه» مى‌گوید: وقتى به آنجا رسیدیم، خواستیم به طرف قبر برویم، اما این پیرمرد گفت اول دم شطّ فرات برویم و غسل کنیم. در شطّ فرات غسل کرد، سپس قطیفه‌اى به کمر پیچید و قطیفه‌اى هم بر دوش انداخت؛ مثل کسى که مى‌خواهد خانه‌ى خدا را طواف و زیارت کند، به طرف قبر امام حسین(علیه‌السلام) رفت. ظاهراً او نابینا هم بوده است. مى‌گوید با هم رفتیم، تا نزدیک قبر امام حسین(علیه‌السلام) رسیدیم. وقتى که قبر را لمس کرد و شناخت، احساساتش به جوش آمد. این پیرمرد که لابد حسین‌بن‌على(علیه‌السلام) را بارها در آغوش پیامبر دیده بود، با صداى بلند سه مرتبه صدا زد: یا حسین، یا حسین، یا حسین!

هر کس‌ یک‌ بیت‌ شعر درباره‌‌ حادثه‌‌ عاشورا بگوید و کسانی‌ را با آن‌ بیت‌ شعر بگریاند، خداوند بهشت‌ را بر او واجب‌ خواهد کرد؟ چون‌ تمام‌ دستگاههای‌ تبلیغاتی‌، برای‌ منزوی‌ کردن‌ و در ظلمت‌ نگهداشتن‌ مسأله‌ی‌ عاشورا و کلاً مسئله‌ اهل‌بیت‌، تجهیز شده‌ بودند تا نگذارند مردم‌ بفهمند چه‌ شد و قضیه‌ چه‌ بود.

واقعه‌ى جوشان، زنده و مشتعل عاشورا

اساساً اهمیت اربعین در آن است که در این روز، با تدبیر الهى خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، یاد نهضت حسینى براى همیشه جاودانه شد و این کار پایه‌گذارى گردید. اگر بازماندگان شهدا و صاحبان اصلى، در حوادث گوناگون - از قبیل شهادت حسین‌بن‌على(علیه‌السلام) در عاشورا - به حفظ یاد و آثار شهادت کمر نبندند، نسل‌هاى بعد، از دستاورد شهادت استفاده‌ زیادى نخواهند برد... اگر زینب ‌کبرى ‌(سلام‌الله‌علیها) و امام سجّاد(صلوات‌الله‌علیه) در طول آن روزهاى اسارت - چه در همان عصر عاشورا در کربلا و چه در روزهاى بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام و بعد از آن در زیارت کربلا و بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سال‎هاى متمادى که این بزرگواران زنده ماندند - مجاهدات و تبیین و افشاگرى نکرده بودند و حقیقت فلسفه‌ى عاشورا و هدف حسین‌بن‌على و ظلم دشمن را بیان نمى‌کردند، واقعه‌ى عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقى نمى‌ماند. (خطبه‌هاى نماز جمعه‌ تهران 14/3/78)

اولین شکوفه‌هاى عاشورایى

اربعین هم خود یک فروردین دیگر است. اولین شکوفه‌هاى عاشورایى در اربعین شکفته شد. اولین جوشش‌هاى چشمه‌ى جوشان محبت حسینى - که شطّ همیشه جارى زیارت را در طول این قرن‌ها به راه انداخته است - در اربعین پدید آمد. مغناطیس پُرجاذبه‌ى حسینى، اولین دل‌ها را در اربعین به سوى خود جذب کرد؛ رفتن جابر بن ‌عبدالله و عطیّه به زیارت امام حسین(علیه‎السلام) در روز اربعین، سرآغاز حرکت پُربرکتى بود که در طول قرن‌ها تا امروز، پیوسته و پى‌درپى این حرکت پُرشکوه‌تر، پُرجاذبه‌تر و پُرشورتر شده است و نام و یاد عاشورا را روز به ‌روز در دنیا زنده‌تر کرده است.

(پیام نوروزی رهبر معظم انقلاب 1/1/85)

جواد قراباغی

حجاب و پیامد های آن

 

لزوم پوشیدگی زن در برابر مرد بیگانه یکی از مسائل مهم اسلامی است . در خود قرآن کریم درباره این مطلب تصریح شده است . علیهذا در اصل مطلب از جنبه اسلامی نمی توان تردید کرد . پوشیدن زن خود را از مرد بیگانه یکی از مظاهر لزوم حریم میان مردان و زنان اجنبی است ، همچنانکه عدم جواز خلوت میان اجنبی و اجنبیه یکی دیگر از مظاهر آن است .

۱) آیا پوشش از مختصات اسلام است و پس از ظهور اسلام از مسلمین به غیر مسلمین سرایت کرده است ؟ یا از مختصات اسلام و مسلمین نیست و در میان ملل دیگر قبل از اسلام نیز وجود داشته است ؟
۲) علت پوشش چیست ؟
در میان حیوانات هیچگونه حریمی میان جنس نر و جنس ماده وجود ندارد ، آنها آزادانه با یکدیگر معاشرت می کنند . قاعده اولی طبیعی این است که افراد انسان نیز چنینباشند . چه موجبی سبب شده که میان جنس زن و مرد حریم و حائلی به صورت پوشیدگی زن یا به صورت دیگر به وجود آید ؟ . اختصاص به پوشش ندارد ، در مطلق اخلاق جنسی جای چنین سؤالی هست
۱) درباره حیا و عفاف نیز همین پرسش هست .
۲) حیوانات در مسائل جنسی احساس شرم نمی کنند ولی در انسان بالاخص در جنس ماده حیا و شرم وجود دارد .
۳) فلسفه پوشش از نظر اسلام .
۴) ایرادها و اشکالها .
۵) حدود پوشش اسلامی چیست ؟
آیا اسلام طرفدار پرده نشینی زن است همچنانکه لغت " حجاب " بر این معنی دلالت می کند ، یا اسلام طرفدار این است که زن در حضور مرد بیگانه بدن خود را بپوشاند بدون آنکه مجبور باشد از اجتماع کناره گیری کند ؟ و در صورت دوم حدود پوشش چقدر است ؟ آیا چهره و دو دست تا مچ نیز باید پوشیده شود یا ماورای چهره و دو دست باید پوشیده شود اما چهره و دو دست تا مچ پوشیدنش لازم نیست ؟ و در هر حال ، آیا در اسلام مسأله ای به نام " حریم عفاف " وجود دارد یا نه ؟ یعنی آیا در اسلام مسأله سومی که نه " پرده نشینی " و " محبوسیت " و نه " اختلاط " باشد وجود دارد یا خیر ؟ و به عبارت یگر آیا اسلام طرفدار جدا بودن مجامع زنان و مردان است یا نه ؟ .
همانا ما کوثر را به تو اعطا کردیم پس برای پرودگارت نماز بخوان وقربانی کن .
● سوره مبارکه کوثر آیه ۲ ۱
خداوند از خشم فاطمه خشمگین و به سبب خشنودی او خشنود می شود، فاطمه پاره تن من است، هر کس او را بیازارد مرا آزرده است آن کس که با او دوستی ورزد با من دوستی ورزیده است. فاطمه قلب و روح من است، فاطمه بانوی زنان دو جهان است. پیامبر اکرم (ص)
حضرت فاطمه زهرا (س) روز بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت ، در مکه بدنیا آمد ، ایشان وارث صفات بارز مادر گرامیشان خدیجه بود . در بخشش و بلند نظری وحسن تربیت وارث مادر بزرگوارش ودر سجایای ملکوتی وارث پدر بزرگوارش بود.
*فاطمه (س) در نگاه حضرت مهدی (س)
حضرت مهدی (عج ) که جهان را با ظهور و احکام نورانی خود متحول می کند و عدالت را در تمام زمین حاکم می گرداند فرموده اند که : دختر رسول خدا برای من سرمشق و الگوی نیکویی است . حضرت مهدی (عج ) حضرت فاطمه زهرا را الگو و اسوه خود در رفتار و برنامه حکومتی خود می داند .
● فاطمه (س) در اندیشه امام خمینی رحمه الله علیه
در روایات شیعه، لیله القدر را به صدیقه طاهره (س) تطبیق نموده اند. در حقیقت لیله القدر از باطن مبارک فاطمه نازل می شود. به اعتقاد امام خمینی دلالت بر آنچه احتمال دادیم از حقیقت لیله القدر می کند حدیث شریف طولانی که در تفسیر برهان از کافی شریف نقل فرموده و در آن حدیث است که نصرانی می گفت به حضرت موسی بن جعفر که تفسیر باطن " حم والکتاب المبین انا انزلناه فی لیله مبارکه اناکنا منذرین، فیها یفرق کل امر حکیم" (دخان۱۱ ۴) چیست، امام فرمود: اما "حم" محمد صلی الله علیه و آله است و اما "کتاب مبین" امیرالمومنین علی است و اما "الیله" فاطمه علیهما السلام است.
هستی شناسی و انسان شناسی امام خمینی تحت تاثیر اندیشه عرفانی قرار دارد.
امام خمینی نزدیکترین قرائت به اسلام حقیقی را، قرائت عارفان اعلام کرده است. به نظر وی هیچ یک از طوایف علمی از متکلمین و فلاسفه به اندازه عارفان به فهم دین و زبان دین قائل نشده اند. قبل از ورود در موضوع مقاله، فهم این نکته ضروری است که امام خمینی در آثار کتبی و شفاهی اش به حضرت صدیقه طاهره (س)، با زاویه دید عرفان نگریسته اند. از طرفی امام چون به عزت اسلامی توجه خاص داشت و خود منظر عزت مسلمین بود، نسبت به مظالمی که در دنیا نسبت به حقوق زن می شد و بخشی از این مظالم ناشی از قرائت های غلط از اسلام شکل گرفته بود، به شدت نسبت به حقوق زن حساس بود. مشارکت زنان مسلمان که تا قبل از انقلاب مقوله ای فراموش شده بود با تهییج امام خمینی در انقلاب اسلامی شکل گرفت. شاخص امام خمینی در همه بحث های مربوط به حقوق زنان بر مبنای سیره مبارک حضرت فاطمه (س) و اندیشه ها و گفتارهای آن بزرگوار شکل می گرفت. بنابراین به طور کلی حضرت فاطمه (س) در اندیشه امام خمینی در دو قسمت پررنگ است:
۱) حوزه عرفان
۲) حوزه سیاست
الف) مقام عرفانی فاطمه (س)
امام خمینی در آثارشان مقام ائمه اطهار (س) را به لحاظ مراتب معنوی و باطنی مساوی رسول الله (ص) دانسته اند، اگرچه رسول اکرم (ص) در باطن اصل و ائمه (ع) پیرو و به تبع آن حضرت مطرح شده اند، اما از آنجا که "کلهم نور واحد" هستند، ترتب پیامبر (ص) بر حضرت زهرا (س) ترتب زمانی است و نه رتبی. به نظر امام خمینی رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) قبل از این عالم، انواری بوده اند در ظل عرش، و در انعقاد نطقه و طینت از بقیه مردم امتیاز داشته اند و مقاماتی دارند الی ماشاءالله، چنانکه در روایات معراج جبرئیل عرض می کند:لو دنوت انمله لاحترقت (هرگاه کمی نزدیکتر می شدم، سوخته بودم) یا این فرمایش که" ان لنا مع الله حالات لایسعه ملک مقرب و لانبی مرسل" (ما با خدا حالاتی داریم که نه فرشته مقرب آن را می تواند داشته باشد و نه پیامبر مرسل"، این جزء اصول مذهب ماست که ائمه (ع) چنین مقاماتی دارند... این مقامات سوای وظیفه حکومت است. (ولایت فقیه ص ۵۳ ۵۴)
مطابق این اندیشه ، اگر حضرت زهرا (س) در زمان پیامبر (ص) می بودند رسالت را بر عهده می گرفتند.
نکته عرفانی دیگری که امام به تبع از عارفان بزرگوار اسلام در مقام حضرت زهرا (س) به خوبی تحلیل کرده اند، در تفسیر سوره لیله القدر است، عارفان در آثارشان نماد روز را به امیر المومنین(ع) و نماد شب را به حضرت زهرا (س) تطبیق کرده اند. روز مظهر ولایت و شب مظهر غیب است.
در روز ماه رمضان تکلیف روزه داری بر عهده روزه دار است و در شب رمضان، تکلیف برداشته می شود. در روایات شیعه، لیله القدر را به صدیقه طاهره (س) تطبیق نموده اند. در حقیقت لیله القدر از باطن مبارک فاطمه نازل می شود. به اعتقاد امام خمینی دلالت بر آنچه احتمال دادیم از حقیقت لیله القدر می کند حدیث شریف طولانی که در تفسیر برهان از کافی شریف نقل فرموده و در آن حدیث است که نصرانی می گفت به حضرت موسی بن جعفر که تفسیر باطن " حم والکتاب المبین انا انزلناه فی لیله مبارکه اناکنا منذرین، فیها یفرق کل امر حکیم" (دخان۱۱ ۴) چیست، امام فرمود: اما "حم" محمد صلی الله علیه و آله است و اما "کتاب مبین" امیرالمومنین علی است و اما "الیله" فاطمه علیهما السلام است.
نکته عرفانی دیگری که بارها امام خمینی در مورد حضرت صدیقه (س) مطرح نموده اند، تنزیل جبرئیل در مجلس حضرت فاطمه (س) بوده است. جبرئیل آن گونه که قرآن توصیف فرموده بزرگترین فرشته خداست که مأمور علم در جهان است. تمام علومی که در عالم منتشر می شود از خزینه فرشته ای به نام جبرئیل نازل می گردد. خداوند از وی به "قوی و امین" تعبیر نموده و کفر به جبرئیل را کفر به خدا می داند.

عارفان در تنزیل معانی از عالم غیب سخن عمیقی دارند. به نظر عرفا پیامبر صرفا آینه ای نبود که سخن خدا را در خود منعکس کند بلکه نزول و تنزیل رابطه ای مستقیم با حقیقت فردی دارد که بروی وحی نازل می شود. در حقیقت مطابق اندیشه عرفانی، پیامبر (ص) به لحاظ قدرت باطنی به درجه ای بود که جبرئیل را از مرتبه عقول نازل می کردند و مانند بچه دبستانی بدنیا می آوردند و با وی گفتگو می کند...
بااین مبنا را می توان نزول جبرئیل در محضر حضرت فاطمه (س) را درک کرد. امام خمینی ضمن آنکه خود را عاجز از توصیف معنوی حضرت فاطمه (ع) می داند، می گوید: "فقط اکتفا می کنم به یک روایت که در کافی شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق (ع) می فرماید: فاطمه (س) بعد از پدرش ۷۵ روز زنده بودند در این دنیا، و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت و جبرئیل امین می آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض می کرد و مسائلی از آینده نقل می کرد. ظاهر روایت این است که در این ۷۵ روز مراد دهای بوده است، یعنی رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیای عظام درباره کسی این طور وارد شده باشد که در ظرف ۷۵ روز جبرئیل این رفت و آمد را داشته است و مسائلی را در آتیه ای که واقع می شده است، مسائل را ذکر کرده است و آنچه که به ذریه او می رسیده است در آتیه، ذکر کرده است و حضرت امیر هم آنها را نوشته است، کاتب وحی بوده است، حضرت امیر، همان طوری که کاتب وحی رسول خدا بوده است، کاتب وحی حضرت صدیقه در این ۷۵ روز بوده است.  مسأله آمدن جبرئیل برای کسی یک مسئله ساده نیست. خیال نشود که جبرئیل برای همه کسی می آید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسی که جبرئیل می خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است، چه ما قائل شویم به اینکه قضیه تنزیل، تنزل جبرئیل، بواسطه روح اعظم خود این ولی است یا پیغمبر است. او تنزیل می دهد او را وارد می کند تا مرتبه پایین یا بگوییم که خیر، حق تعالی او را مأمور می کند که برو و این مسائل را بگو... حتما درباره ائمه هم من ندیده ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آنها نازل شده باشد، فقط این است که برای حضرت زهرا (س) است که آنکه من دیده ام که جبرئیل به طور مکرر در این ۷۵ روز وارد می شده است. در هر صورت من این قرائت و فضیلت را از همه فضایلی که برای حضرت زهرا (س) ذکر کرده اند، با اینکه آنها هم فضایل بزرگی است _ این فضیلت را من بالاتر از همه می دانم که برای غیر انبیا (علیهم السلام) آن هم نه همه انبیا، برای طبقه بالای انبیا (علیهم السلام) و بعضی از اولیایی که در رتبه آنها هست، برای کس دیگر حاصل نشده، این از مختصات حضرت صدیقه (س) است.
حضرت امام خمینی (ره) از فرزندان حضرت زهرا(س) است و در مکتب او پرورش یافته و عمر شریف خویش را در اهداف والای اسلام واهل بیت(ع) سپری نموده است. هم زمانی میلاد امام خمینی و میلاد فاطمه زهرا(س) بر اهمیت این مناسبت، دو چندان، افزوده است. حضرت امام در برخی از پیام ها و سخنرانی های خود به ترسیم و توصیف شخصیت جاودانه فاطمه زهرا(س) پرداخته اند، اما به این نکته نیز باید توجه داشت که آنچه بیان کرده اند تنها اشاره به بخشی از فضایل بی پایان و وصف ناشدنی زهرای مرضیه(س) است، که تبیین همه آن، اصولا از قدرت بشر خارج است.
۱) فاطمه)س) مایه افتخار
دردنیایی که درآن زندگی می کنیم، از گذشته تا حال، انسان ها برحسب دیدگاه خود از جهان و انسان و زندگی، به اشیاء یا اشخاصی افتخار می کرده اند و آنها را مایه فخر و مباهات خود دانسته اند، اما حضرت امام، فاطمه زهرا( س) را مایه افتخار می دانند.
الف) افتخار جهان هستی
روز پر افتخار ولادت زنی است که از معجزات تاریخ و افتخارات عالم وجود است.
"زنی که عالم به او افتخار دارد."
ب) افتخار خاندان وحی
"زنی که افتخار خاندان وحی، و چون خورشیدی بر تارک اسلام می درخشد."
"تاریخ اسلام گواه احترامات بی حد رسول خدا(ص) به این مولود شریف است."
ج) افتخار پیروان او
"برای زن ها کمال افتخار است که روزتولد حضرت صدیقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسؤولیت."
۲) فاطمه (س) تجلی کمال است.
" تمام هویت انسانی در او جلوه گر است. "
" تمام ابعادی که برای زن و برای یک انسان متصور است در فاطمه زهرا(س) جلوه کرده و بوده است. "
"یک انسان به تمام معنی انسان، تمام نسخه انسانیت ، تمام حقیقت زن، تمام حقیقت انسان، ... تمام حیثیت زن، تمام شخصیت زن ، فردا[ روز میلاد] موجود شد."
"تمام هویت های کمالی که در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام، در این زن است."
۳) مقامات معنوی حضرت زهرا(س(
الف) " نور او قبل از خلقت بشر آفریده شده است."
"اصولاً رسول اکرم(ص) و ائمه) علیهم السلام) طبق روایاتی که داریم قبل از این عالم ، انواری بوده اند در ظل عرش... و مقاماتی دارند الی ماشاءالله... چنانکه به حسب روایات این مقامات معنوی برای حضرت زهرا(س) هم هست.
ب) موجودی ملکوتی و جبروتی
"او [ فاطمه زهرا] موجود ملکوتی است که در عالم انسان ظاهر شده است، بلکه موجود الهی جبروتی در صورت یک زن ظاهر شد است."
" معنویات، جلوه های ملکوتی، جلوه های الهی، جلوه های جبروتی، جلوه های ملکی و ناسوتی همه در این موجود است."
ج) مجمع اوصاف انبیاء(ع)
"فردا [ روز ولادت فاطمه زهرا[ همچون زنی متولد می شود که تمام خاصه های انبیاء در اوست."
د) تسبیحات فاطمه زهرا بهترین تعقیبات نماز

"و ازجمله تعقیبات شریفه، تسبیحات صدیقه طاهره (س) است که رسول خدا(ص) ، آن را به فاطمه (س) عطا فرمود. از حضرت صادق (ع) مرویست که این تسبیحات در هر روز، در تعقیبات هر نمازی پیش من محبوب تر است ازهزار رکعت نماز در هر روز.
و) مراوده با جبرئیل، بالاترین فضیلت زهرا(س)
"من راجع به حضرت صدیقه (س) خودم را قاصر می دانم ذکری بکنم، فقط اکتفا می کنم به یک روایت که در کافی شریفه است و با سند معتبر نقل شده و آن روایت این است که حضرت صادق (ع) می فرماید:
فاطمه (س) بعد از پدرش ۷۵ روز زنده بودند، در این دنیا بودند و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت و جبرئیل امین می آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض می کرد و مسائلی از آینده نقل می کرد.
ظاهر روایت این است که در این ۷۵ روز ، مراوده ای بوده است یعنی رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیاء عظام درباره کسی اینطور وارد شده باشد... مساله آمدن جبرئیل برای کسی یک مسأله ساده نیست ، خیال نشود که جبرئیل برای هر کسی می آید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسی که جبرئیل می خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است، چه ما قائل بشویم به این که قضیه ی تنزل جبرئیل ، به واسطه روح اعظم خود این ولی است یا پیغمبر است، او تنزیل می دهد او را و وارد می کند تا مرتبه پایین، یا بگوییم که خیر، حق تعالی او را مأمور می کند که برو و این مسایل را بگو... تا تناسب مابین روح این کسی که جبرئیل می آید پیش او و بین جبرئیل که روح اعظم است نباشد، امکان ندارد این معنا، و این تناسب بین جبرئیل که روح اعظم است و انبیاء درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسی و عیسی و ابراهیم و امثال اینها، بین همه کس نبوده است... در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلی که برای حضرت زهرا ذکر کرده اند، با این که آنها هم فضایل بزرگی است، این فضیلت را من بالاتر از همه می دانم... و این از فضایلی است که مختص حضرت صدیقه (س) است. "
● سخنانی گوهربار در مورد مادر
بهشت زیر قدمهای مادران است . پیامبر اکرم «ص» حق مادرت بر تو این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس حمل نمی کند و از میوه دلش آن به تو داد که هیچ کس به دیگری نمی دهد . امام سجاد «ع»
خداوند به سپاسگزاری از خود پدر و مادر فرمان داده است از پدر و مادرش سپاس گزاری نکند ، خداوند را سپاس نگفته است . امام رضا «ع»
ما به انسان سفارش کردیم که به پدر ومادرش نیکی کند ، مادرش او را با رنج حمل کرد وبا رنج بر زمین نهاد . سوره مبارکه احقاف ، آیه ۱۵
دفاع از حقوق زنان، دفاع از بخشی از انسانیت است که در طول تاریخ مردسالار، از روی جنسیتش و نه شایستگی هایش قضاوت شده است. بخاطر "زن" بودنش حق یکسان نداشته است. رنج مضاعف یعنی رنج بی عدالتی اجتماع را بردن و همزمان رنج "جنس دوم" بودن را.
حتی زنانی که از رفاه درباری برخوردار بودند از تبعیض وحشتناک رهایی نداشتند. تاج السلطنه دختر مورد علاقه ی پدرش ناصرالدین شاه که در حرم شاهی بدنیا آمده و در همانجا بزرگ شده بود می نویسد:
«افسوس که زنهای ایرانی از نوع انسان مجزا شده و جزو بهایم و وحوش هستند، و صبح تا شام، در یک محبس ناامیدانه زندگی می کنند و دچار یک فشارهای سخت و بدبختی های ناگواری عمر می گذرانند ... در روزنامه ها می خوانند که: زنهای حقوق طلب، در اروپا چه قسم از خود دفاع کرده و حقوق خود را با چه جدیتی می طلبند ... من خیلی میل دارم یک مسافرتی در اروپا بکنم و این خانم های حقوق طلب را ببینم ، و به آنها بگویم: دروقتی که شما غرق در سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع می کنید و فاتحانه به مقصود موفق شده اید، یک نظری به قطعه ی آسیا افکنده و تفحص کنید در خانه هایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانه منحصر به یک درب است و آن درب توسط دربان محفوظ است. در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیر قابل محکومیت، اغلب سر و دست شکسته، بعضی ها رنگ های زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قسمی در تمام شبانروز منتظر و گریه کننده و باز می گفتم: این ها هم زن هستند، اینها هم انسان هستند، اینها هم همه قابل همه نوع احترام و ستایش هستند. ببینید که زندگانی اینها چه قسم می گذرد.»*
آیا بهتر از این شاهزاده خانم ایرانی می توان وضعیت زنان ایرانی آن دوران (و تا حدود زیادی حالا ؟) را تشریح کرد؟
اما اگر بی عدالتی و تبعیض بوده، بخصوص در دوران جدید (کمی پس از مشروطه) ، مقاومت و مبارزه برای بدست آوردن حق هم بوده.

یکی از اولین نشریاتی که بدست زنان و برای زنان منتشر می شد « بیداری ما» بود که از سال ۱۳۲۲ شروع شد. نجمه علوی که خودش از بنیانگزاران این نشریه بوده، خواسته های زنان را که در شماره های مختلف «بیداری ما» آمده اینطور بیان می کند:
سعی کنید تخصصی بیاموزید تا استقلال اقتصادی پیدا کنید.
با خرافات مبارزه کنید.
زن ها را در امور سیاسی و اقتصادی شرکت دهید.
استقلال اقتصادی زن ضامن شئون اجتماعی او است.
تنها بیداری ملت می تواند مملکت ما را نجات بدهد.
زنان ایران! آزادی ایران در دست شماست.
مادران ایران! بخواهید که در سرنوشت مملکت خود دخالت داشته باشید.**
دو نکته جالب در این خواسته ها و شعارها هست که شاید بیشتر از همه جلب توجه می کند. اول اینکه این مطالب حدود ۶۰ سال پیش در جامعه مطرح شده است. و دیگر اینکه پس از این ۶۰ سال چقدر هنوز تازگی و اهمیت خودشان را حفظ کرده اند. یکبار دیگر بخوانید. خواسته های زنان ما در کلی ترین شکل هنوز هم جز اینها نیست.
از کارهای خیلی خوبی که این زنان آگاه انجام دادند ایجاد کلاس اکابر برای سواد آموزی زنان بود. چون فکر می کردند که سواد پایه ی آگاهی ست و اولین قدم، آگاهی زنان است از حقرقشان. در این کلاسها، هم به زنان سواد آموزی می کردند و هم مسائل بهداشت زنان و مسائل روزمره ی زنان را به آنها آموزش می دادند.
امروز هم در همین عرصه ی اینترنت که تازه هنوز هم در ایران همه گیر نشده است، سایت هایی مثل «زنان ایران» و «تریبون فمینستی» و نشریه هایی مانند «فصل زنان» و اینهمه وبلاگ ها و سایتها و فعالیت های اجتماعی که زنان و دختران ایرانی می نویسند و اداره میکنند فقط گوشه ی کوچکی را نشان می دهد که چه توانایی ها و سرمایه هایی در یک جامعه مردسالار به هدر می رود. این نقش فعال زنان و دختران در اینترنت چقدر مایه ی غرور و امیدواری است. از طرف دیگر بسیاری از همین دختران و زنان مورد دشنام و تمسخر برای فعالیت های اجتماعی شان هستند. شاید بیشتر آنها یا اصلا اشاره ای نکنند یا اشاره های کوچکی داشته باشند اما کاملا معلوم است که تعداد زیادی از آنها را زیر فشارهای روحی قرا می دهند، بویژه اگر پا را از گلیم «حرف های زنانه» درازتر کنند و موضوعات اجتماعی و حقوق زنان و مشکلات آنها را به میان بکشند. پدیده ی لباس شخصی ها حتما لازم نیست در خیابان و برای مقابله با این یا آن تظاهرات دانشجویی یا زنان یا معلمان باشد، پدیده ی لباس شخصی می تواند در یک ایمیل توهین آمیز و تمسخر کننده سرکوبگر و آزاردهنده باشد.
● مقام حضرت فاطمه(س) :
▪ باغبان هستی:
مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد و درمانم می کند. گاهِ اندرزم، حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد. گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.
گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد. مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس می گویم و می ستایمت.
▪ خشم لبریز از مهربانی:
مهربانی و لطافت مادر را بارها یاد کرده ایم و ستوده ایم، ولی من، لحظه های ناب خشم و قهر او را نیز می ستایم؛ لحظاتی که پایم در راه می لغزید و سوی بیراهه می رفتم؛ لحظاتی که دست به خطا می بردم و از سر جهل راه عصیان پیش می گرفتم. نه به کلام او دل می سپردم و نه به نگاه زنهار زده اش وقعی می نهادم. سر در جیب جهالت فرو کرده، راه خود می رفتم و او چون کوهی سترگ، راه بر من می بست. چون رودی خروشان می خروشید، آن گونه که خود را خردتر از آن می دیدم که نافرمانی کنم و چه زود پرده جهالتم دریده می شد و چشم دلم گشوده، و می دیدم که با آن خشم لبریز از مهربانی اش، چگونه راه مرا بر پرتگاه خطا بسته است و آن گاه، فروتنانه به سپاسش می نشستم.
▪ قدرت مندی و جدیت:
به همان اندازه که مهربانی و لطافت مادر قابل ستایش است، قدرت مندی و استواری او در راه تربیت صحیح کودک نیز قابل تحسین، و شایسته ستایش است. مادر فهمیده و دانا، با جدیت از مشاجره با کودک و یا کوتاه آمدن در مورد خواست های نا به جای او دوری می کند و با قدرت مندی، راه او را بر خطا می بندد و این، بهترین راه برای حفظ سلامت جسمی و روحی کودکی است که نه خوب و بد را می شناسد و نه می تواند بفهمد و بشناسد.

▪ گام به گام رو به سعادت:
مادر مسلمان، در کنار همه محبت های مادرانه و عاطفه بی پایانی که خداوند به او بخشیده، چون راهنمایی است که کودک را از همان ابتدا با اصول اسلامی آشنا می کند. او با نقل داستان های واقعی یا تخیلی، تذکر گام به گام و بیان کودکانه از واقعیت ها و بایدها و نبایدها، کودک را با رفتاری مطلوب و اسلامی پرورش می دهد، آن گونه که این رفتارها از همان آغاز کودکی در وجود کودک برجسته می شود. چنین مادرانی که راه سعادت را بر روی فرزندان خود می گشایند، شایسته تحسین و پاداش الهی هستند.
▪ عظمت مقام مادر:
در قانون خلقت، هرچه مقام آفریده ای بالاتر است، وظایف او هم سنگین تر می شود. در این میان، زن که به عنوان انسان، جانشین خدا در زمین و به عنوان مادر، پرورش دهنده افراد جامعه بشری است، از مقام بلند و والایی برخودار است. آیت الله جوادی آملی، در مورد عظمت مقام مادر و وظایف او چنین می نویسد: «یک سلسله مسئولیت های پرورشی به عهده مادر است که مرد از آن محروم است. زن حداقل سی ماه یک سری مسئولیت هایی دارد که مرد ندارد. در این سی ماه که کودک مستقیماٌ از مادر تغذیه می کند، مادر مسئول حفظ دو نفر است؛ یکی برای خود و دیگری برای کودک. آیا این عظمت زن نیست؟ این مسئولیتی نیست که ذات اقدس الهی به زن داده است که به زن فرمود: مسئولیت در حفظ اندیشه ها، افکار و عقاید بیش از مرد است. تو مسئول دو نفری. از این رو مواظب افکار و اندیشه هایت باش؛ زیرا که بسیاری از مسائل، از راه اندیشه به فرزند می رسد».
▪ تعالی اندیشه در مادر:
حساسیت مقام زن و دشواری وظایف او، و سنگینی اموری که در خلقت بر عهده او نهاده شده، بسیار دشوار و در عین حال ظریف و دقیق است. توجه مادران به این وظایف حساس، باعث سلامت جامعه بشری است. استاد جواد آملی در این باره چنین می نویسد: «اگر مادری بداند که اندیشه های او در کودک اثر می گذارد، اندیشه ها و بینش های خود را تعالی بیشتری می بخشد، وظیفه مادری تنها این نیست که با وضو بچه را شیر بدهد و (یا هنگام شیر دادن) «بسم الله» بگوید که اینها امور ظاهری و عبادت های ظاهری است؛ بلکه دین می فرماید: مواظب اندیشه های خودت نیز باش».
▪ تجلیل ویژه از مادر:
خداوند در جای جای قرآن کریم، به تکریم و احترام پدر و مادر و احسان به آنها سفارش و در مواردی، احسان به والدین را در کنار عبادت حق ذکر می کند. ولی با همه این توصیه ها، در جایی که از زحمات آن دو یاد می کند، تنها از دشواری هایی که مادر تحمل کرده نام می برد و می فرماید:« ما انسان را سفارش کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند، (خاصه مادر) زیرا مادرش (بار وجود) او را به سختی حمل کرده و به سختی فرو نهاده است.» بله آن جا که سخن از سختی ها و زحمات است، خداوند نام مادر را به صورت مخصوص بیان می دارد تا بلندای حق او بر فرزند، آشکار گردد.
▪ بلندای مقام مادری:
استاد جوادی آملی درباره توجه و اهتمام زنان به امور خانواده و وظیفه حساس مادران می فرماید: «مبادا ارزش های مادی و عادی، مقام والای مادری را به دست نسیان بسپارد و آن را کمتر از سمت های دیگر وانمود کند و خانه داری و مدیریت داخلی خانواده که رکن اصیل جامعه اسلامی است، کم رنگ گردد».
▪ منزلت رفیع مادر:
حساسیت وظایف مادر به قدری والا و دقیق است که توجه یا عدم توجه به آن، تأثیر آشکار و عمیقی بر آینده کودک و جامعه می گذارد. در حقیقت، مقام مادری پستی کلیدی در جامعه است.
استاد جوادی آملی در مورد مقام مادر می فرماید: «نه اعضای خانواده مجازند مقام شامخ مادری را تنزل دهند، نه افراد جامعه می توانند منزلت رفیع مدیریت داخلی خانه را سبک تلقی کنند، نه نظام حکومتی و سیستم اداره جامعه حق دارد از بهای لازم آن غفلت یا تغافل کند، و نه خود زنان مأذونند که از شناخت چنین جایگاه رفیعی جاهل بوده و یا تجاهل نمایند.»
▪ دعا برای والدین:
خدای متعال در کتاب آسمانی اش، قرآن کریم، در چهار مورد احسان و اکرام والدین را بلافاصله بعد از توحید و عبادت خود ذکر کرده که این نشان دهنده تأکید بر وجوب احترام و احسان به والدین و بزرگ داشت مقام آنان است. افزون بر این، در موارد چندی نیز مؤمنان را به دعا در حق والدین و طلب آمرزش برای آنان توصیه کرده است. ما نیز در این روز بزرگداشت مقام مادر، دست به دعا بر می داریم و از خدای یگانه برای همه مادران مهربان برکت، رحمت و عزت می طلبیم.
▪ گاه نیازمندی:
مادران اسوه های فداکاری، جلوه های صبوری و آینه های بردباری اند که کودک را از آغاز بودنش در آغوش پر مهر خویش گرفته و در پناه حمایت خود می پرورانند. لحظه ای از فکر کودک خود غافل نمانده و اندکی بی توجهی به او روا نمی دارند. چه زیباست اگر چنین اسوه های صبوری و فداکاری را، گاهِ پیری که نیازمند حمایت و هم یاری اند، با مهربانی و رحمت بپذیریم، دست یاری به سویشان بگشاییم، و مقام بلندشان را پاس داریم.

شرح حدیث

 

خصلتهاى ایمان
 
من مواعظ النبی صلى الله علیه وآله وسلّم:
ثلاثٌ من کنّ فیه استکمل خصال الإیمان:
الذی إذا رضی، لم یُدْخِله رضاه فی باطلٍ وإذا غَضِبَ لم یخرجه الغضب من الحقّ وإذا قدر لم یتعاط ما لیس له.
(تحف العقول صفحه 43)
معناى روایت، این نیست که ایمان در این سه خصلت منحصر است، بلکه مراد این است که در هر کس، این سه خصلت وجود داشته باشد، حاکى از این است که همه خصال ایمان، در او جمع است. چون هر یک از اینها متوقّف بر مجموعه‏اى از صفات نیک و کاشف از آنها است.
خشنودى و محبت کسى او را به باطل نکشاند که موجب شود به ناحق از آن شخص دفاع کند و همچنین غضب، او را به برخوردهاى غلط و خروج از حق نکشاند، و در هنگام قدرت، کارهایى را که حق او نیست مرتکب نشود.
جلسه بیستم و یکم  درس مقام معظم رهبری    17/8/78

اعجاز علمی قرآن کریم

 بسمه تعالی

منابع مقاله:

علوم قرآنی، محمد هادی معرفت


«اعجاز علمی قرآن »مربوط به اشاراتی است که ازگوشه های سخن حق تعالی نمودار گشته و هدف اصلی نبوده است،زیرا قرآن کتاب هدایت است و هدف اصلی آن جهت بخشیدن به زندگی انسان و آموختن راه سعادت به او است.از این رو اگر گاه در قرآن به برخی اشارات علمی بر می خوریم،از آن جهت است که این سخن از منبع سرشار علم و حکمت الهی نشات گرفته و ازسرچشمه علم بی پایان حکایت دارد. قل انزله الذی یعلم السر فی السماوات والارض (1) ،بگو:آن را کسی نازل ساخته است که راز نهان ها را در آسمان ها و زمین می داند»و این یک امر طبیعی است که هر دانش مندی هر چند در غیر رشته تخصصی خود سخن گوید،از لا به لای گفته هایش گاه تعابیری ادا می شود که حاکی از دانش و رشته تخصص وی می باشد.همانند آن که فقیهی درباره یک موضوع معمولی سخن گوید،کسانی که با فقاهت آشنایی دارند از تعابیر وی در می یابند که صاحب سخن،فقیه می باشد،گرچه آن فقیه نخواسته تا فقاهت خود را در سخنان خود بنمایاند.هم چنین است اشارات علمی قرآن که تراوش گونه است و هدف اصلی کلام را تشکیل نمی دهد.

چند تذکر:پیش از آن که نمونه هایی از این اشارات علمی ارائه گردد،ضرورت است که چند نکته تذکر داده شود:

1- برخی را گمان بر آن است که قرآن مشتمل بر تمامی اصول و مبانی علوم طبیعی و ریاضی و فلکی و حتی رشته های صنعتی و اکتشافات علمی و غیره می باشد و چیزی از علوم و دانستنی ها را فرو گذار نکرده است.خلاصه قرآن علاوه بر یک کتاب تشریعی کتاب علمی نیز به شمار می رود.برای اثبات این پندارافسانه وار،خواسته اند دلایلی از خود قرآن ارائه دهند،از جمله آیه و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء (2) ،قرآن را بر تو فرستادیم تا بیان گر همه چیز باشد». ما فرطنا فی الکتاب من شی ء (3) ،در کتاب-قرآن-چیزی فرو گذار نکردیم ». و لا رطب و لا یابس الافی کتاب مبین (4) ،هیچ خشک و تری نیست مگر آن که در کتابی آشکار[ثبت]است ».

در حدیثی از عبد الله بن مسعود آمده:«من اراد علم الاولین و الآخرین فلیتدبرالقرآن (5) ،هر که علوم گذشتگان و آیندگان را خواهان باشد،همانا در قرآن تعمق نماید».

اگر این گمان از جانب برخی سرشناسان (6) مطرح نگردیده یا به آنان نسبت داده نشده بود،متعرض آن نگردیده در صدد نقد آن بر نمی آمدیم،زیرا سستی دلایل آن آشکار است.

اولین سؤال که متوجه صاحبان این پندار می شود آن است که از کجا و چگونه این همه علوم و صنایع و اکتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا پیشینیان به آن پی نبرده و متاخرین نیز به آن توجهی ندارند؟!

دیگر آن که آیات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بی گانه است.زیرا آیه سوره نحل در رابطه با بیان فراگیر احکام شریعت است.آیه در صدد اتمام حجت برکافران است که روز رستاخیز هر پیامبری با عنوان شاهد بر رفتار امت های خودبر انگیخته می شود و پیامبر اسلام نیز شاهد بر این امت می باشد،زیرا کتاب وشریعتی که بر دست او فرستاده شده کامل بوده و همه چیز در آن بیان شده است وجئنا بک شهیدا علی هؤلاء.و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی ء و هدی و رحمة و بشری للمسلمین (7).یعنی جای نقص و کاستی در بیان وظایف و تکالیف شرعی باقی نگذاردیم،تا هدایت و رحمت و بشارتی باشد برای مسلمانان.لذا با ملاحظه شان نزول و مخاطبین مورد نظر آیه و نیز صدر و ذیل آیه،به خوبی روشن است که مقصود از«تبیانا لکل شی ء»همان فراگیری و جامعیت احکام شرع است.

اصولا شعاع دائره مفهوم هر کلام،با ملاحظه جای گاهی که گوینده در آن قرارگرفته،مشخص می گردد.مثلا محمد بن زکریا که کتاب «من لا یحضره الطبیب »رانگاشت و یاد آور شد که تمامی آن چه مورد نیاز است در این کتاب فراهم ساخته است،از جای گاه یک پزشک عالی مقام سخن گفته است،لذا مقصود وی از تمامی نیازها،در چار چوب نیازهای پزشکی است.بر همین شیوه مرحوم صدوق کتاب «من لا یحضره الفقیه »را تالیف نمود،تا مجموع نیازهای در محدوده فقاهت راعرضه کند.هم چنین است آن گاه که خداوند بر کرسی تشریع نشسته،در رابطه باکتب و شرایع نازل شده بر پیامبران،چنین تعبیری ایفا کند که صرفا به جامعیت جنبه های تشریعی نظر دارد!

همین گونه است آیه ما فرطنا فی الکتاب من شی ء (8) اگر مقصود از«کتاب »قرآن باشد.در صورتی که ظاهر آیه چیز دیگر است و مقصود از کتاب،کتاب تکوین و دررابطه با علم ازلی الهی است.آیه چنین است: و ما من دابة فی الارض و لا طائر یطیربجناحیه الا امم امثالکم.ما فرطنا فی الکتاب من شی ء ثم الی ربهم یحشرون (9).یعنی ماهمه موجودات و آفریده ها را زیر نظر داریم و هیچ چیز بیرون از علم ازلی ما نیست و سرانجام همه موجودات به سوی خدا است.

آیه و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین (10) ،در این جهت روشن تر است،که همه موجودات و رفتار و کردارشان در علم ازلی الهی ثبت و ضبط است و حضور بالفعل دارد.

و اما حدیث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومی است که وی با آن آشنایی داشته و آن،علوم و معارف دینی است و مقصود از اولین و آخرین،سابقین ولا حقین انبیا و شرایع آنان می باشد،که تمام آن چه در آن ها آمده در قرآن فراهم است.

2- دومین نکته آن که به کارگیری ابزار علمی برای فهم معانی قرآنی،کاری بس دشوار و ظریف است،زیرا علم حالت ثبات ندارد و با پیش رفت زمان گسترش ودگرگونی پیدا می کند و چه بسا یک نظریه علمی-چه رسد به فرضیه-که روزگاری حالت قطعیت به خود گرفته باشد،روز دیگر هم چون سرابی نقش بر آب،محو ونابود گردد.لذا اگر مفاهیم قرآنی را با ابزار ناپایدار علمی تفسیر و توجیه کنیم،به معانی قرآن که حالت ثبات و واقعیتی استوار دارند،تزلزل بخشیده و آن را نااستوارمی سازیم.خلاصه،گره زدن فرآورده های دانش با قرآن،کار صحیحی به نظرنمی رسد.

آری اگر دانش مندی با ابزار علمی که در اختیار دارد و قطعیت آن برایش روشن است،توانست از برخی ابهامات قرآنی-که در همین اشاره ها نمودار است-پرده بردارد،کاری پسندیده است.مشروط بر آن که با کلمه «شاید»نظر خود را آغاز کند وبگوید:شاید-یا به احتمال قوی-مقصود آیه چنین باشد،تا اگر در آن نظریه علمی تحولی ایجاد گردد،به قرآن صدمه ای وارد نشود،صرفا گفته شود که تفسیر او اشتباه بوده است.

ما در این بخش از اعجاز قرآنی،با استفاده از برخی نظریه های قطعی علم منقول از دانش مندان مورد اعتماد،سعی در تفسیر برخی اشارات علمی قرآن نموده ایم.

اما به این نکته باید توجه داشت که هرگز نباید میان دیدگاه های استوار دین وفراورده های ناپایدار علم،پیوند ناگسستنی ایجاد نمود.

3- نکته سوم،آیا تحدی-که نمایان گر اعجاز قرآن است-جنبه علمی قرآن را نیزشامل می شود؟بدین معنا که قرآن آن گاه که تحدی نموده و هم آورد طلبیده،آیا به این گونه اشارات علمی نیز نظر داشته است؟یا آن که بر اثر پیش رفت علم و پی بردن به برخی از اسرار علمی که قرآن به آنها اشارتی دارد،گوشه ای از اعجاز این کتاب آسمانی روشن شده است.به عبارتی دیگر پس از آن که دانش مندان با ابزار علمی که در اختیار داشتند توانستند از این گونه اشارات علمی که تا کنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتیجه به گوشه ای از احاطه صاحب سخن(پروردگار)پی ببرند ودریابند که چنین سخنی یا اشارتی در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امکان صدورنداشته و بدین جهت مساله اعجاز علمی قرآن مطرح گردیده است!

برخی برهمین عقیده اند،که این گونه اشارات علمی دلیل اعجاز می تواند باشد.

ولی تحدی به آن صورت نگرفته است،چون روی سخن در آیات تحدی با کسانی است که هرگز با این گونه علوم آشنایی نداشته اند. بر این مبنا قرآن در جهت علمی همانند دیگر کتب آسمانی است،که صورت تحدی به خود نگرفته اند،گرچه اشارات علمی دلیل اعجاز می توانند باشند (11).

ولی این طرز تفکر از آن جا نشات گرفته که گمان برده اند روی سخن در آیات تحدی تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالی که قرآن مرحله به مرحله از محدوده زمانی عصر خویش فراتر رفته و دامنه تحدی را گسترش داده است،نه تنها عرب بلکه تمامی بشریت را برای ابدیت به هم آوردی فرا خوانده است.

یکی از آیات تحدی که در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدینه نازل گشته،تمامی مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب یا ایهاالناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون -با فاصله یک آیه می فرماید: و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا... (12) همه مردم مخاطب قرارگرفته اند،تا چنان چه تردیدی در رابطه با صحت وحی قرآنی در دل های شان راه یافته،آزمایش کنند آیا می توانند حتی یک سوره همانند قرآن بیاورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.

آیه قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا (13) آب پاکی را بر دست همه ریخته،تمامی انس و جن را به نحوجمعی-که عموم افرادی و ازمانی هر دو را شامل می شود (14) -مورد تحدی قرارداده است و اعلام کرده که اگر همه انسان ها و پریان پشت در پشت هم بکوشند تاهم چون قرآنی بیاورند نخواهند توانست.

اکنون می پرسیم که این گونه گسترش در دامنه تحدی-که همه انسان ها را در همه سطوح و در طول زمان شامل گردیده است-آیا نمی تواند دلیل آن باشد که همه جوانب اعجاز قرآنی،هر کدام به فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد تحدی قرار گرفته باشند؟به سادگی نمی توان از کنار این احتمال گذشت یا آن رانادیده گرفت!

نمونه هایی از اشارات علمی

در قرآن از این گونه اشارات علمی و گذرا بسیار است.برخی از این اشارات از دیرزمان و برخی در سالیان اخیر با ابزار علم روشن شده و شاید بسیاری دیگر را گذشت زمان آشکار سازد.دانش مندان-به ویژه در عصر حاضر-در این باره بسیارکوشیده اند،گرچه افرادی به خطا رفته ولی بسیاری نیز موفق گردیده اند.نمونه هایی از این گونه اشارات در بخش اعجاز علمی قرآن در کتاب «التمهید»ج 6 آمده است،در این جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده می کنیم:

رتق و فتق آسمان ها و زمین

او لم یر الذین کفروا ان السماوات و الارض کانتا رتقا ففتقناهما (15) «رتق »به معنای «به هم پیوسته »و«فتق »به معنای «از هم گسسته »است.در این آیه آمده است که آسمان ها و زمین به هم پیوسته بوده اند و سپس از هم گسسته شدند.

مفسران در این پیوسته بودن و گسسته شدن زمین و آسمان ها اختلاف نظرداشته اند.بیش تر بر این نظر بوده اند که مقصود از به هم پیوستگی و گسسته شدن،همان گشوده شدن درهای آسمان و ریزش باران است، ففتحنا ابواب السماء بماءمنهمر (16) ،پس درهای آسمان را با آبی ریزان گشودیم ».و نیز شکافتن زمین و روییدن گیاه،چنان چه می فرماید: ثم شققنا الارض شقا فانبتنا فیها حبا (17) ،زمین را شکافتیم وپس در آن،دانه رویانیدیم ».علامه طبرسی گوید:«و این معنا از دو امام(ابو جعفرباقر و ابو عبد الله صادق علیهما السلام روایت شده است (18) ،در«روضه کافی »روایتی ضعیف السند از امام باقر علیه السلام است (19) و در تفسیر قمی روایتی که اتصال سندی ندارد ازامام صادق علیه السلام روایت شده است (20).

تفسیر دیگری در این باره شده که آسمان ها و زمین ابتدا به هم پیوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به این صورت در آمده اند. چنان چه در سوره «فصلت »

می خوانیم: ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتااتینا طائعین.فقضاهن سبع سماوات (21) ، [خداوند]هنگامی که به آفرینش آسمان روی آورد،آسمان ها به صورت دودی-توده گازی-بودند.آن گاه به زمین و آسمان فرمان داد که به صورت جدا از هم حضور یابند-چه بخواهند و چه بخواهند-(یعنی یک فرمان تکوینی بود)،آن ها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذیر آمدیم.سپس هفت آسمان را این چنین استوار ساخت ».

مطلب مذکور در آیه فوق مبین یک حقیقت علمی است که دانش روز،کم و بیش به آن پی برده است و آن این است که منشا جهان مادی به صورت یک توده گازی بوده است.بدین ترتیب واژه «دخان »در کلمات عرب،دقیق ترین تعبیر از ماده نخستین ساختار جهان است.

مولا امیر مؤمنان-مکررا-در نهج البلاغه به همین حقیقت علمی که آیه کریمه به آن اشارت دارد،تصریح فرموده است.در اولین خطبه نهج البلاغه-که درباره آفرینش جهان است-می خوانیم:«ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء وسکائک الهواء...ثم فتق ما بین السماوات العلی فملاهن اطوارا من ملائکته،سپس خداوند فضاهای شکافته و کرانه های کافته و هوای به آسمان و زمین راه یافته راپدید آورد...آن گاه میان آسمان های زبرین را بگشود و از گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211 می فرماید:«ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،آن ها را از هم شکافت پس از آن که به هم پیوسته بودند».

علامه مجلسی-در شرح روضه کافی-پس از نقل دو روایت سابق الذکرمی فرماید:«این دو روایت،بر خلاف آن چیزی است که از مولا امیر مؤمنان علیه السلام رسیده است » (22).در این باره تفصیلا سخن گفته ایم (23).

نقش کوه ها در استواری زمین

در نه جای قرآن از کوه ها با تعبیر«رواسی »یاد شده است (24) و جعلنا فی الارض رواسی ان تمید بهم (25) ،و کوه ها را در زمین پا بر جا و استوار نهادیم تا مبادا[زمین]آنان[مردم]را تکان دهد و بلرزاند».

اساسا تعبیر از کوه ها به «رواسی »بدان جهت است که «ثابت هایی »هستند که برریشه های مستحکم استوار می باشند و از ماده «رست السفینة »گرفته شده،به معنای لنگر انداختن کشتی است که به وسیله این لنگرها در تلاطم آب های دریا استوار وپا بر جا می ماند.از این رو،کوه ها هم چون لنگرهایی هستند که زمین را در گردش ها وچرخش های خود،از لرزش و تکان باز می دارد.

هم چنین از کوه ها به «اوتاد»تعبیر شده،به معنای میخ ها،که زمین را از هم پاشی و فرو ریزی نگاه می دارد و الجبال اوتادا (26).

مولا امیر مؤمنان در این زمینه گفتاری دارد،که به خوبی تعابیر اعجاز گونه قرآن راروشن می سازد.می فرماید:

«و جبل جلا میدها،و نشوز متونها و اطوادها،فارساها فی مراسیها،و الزمهامقراراتها.فمضت رؤوسها فی الهواء،و رست اصولها فی الماء.فانهد جبالها عن سهولها،و اساخ قواعدها فی متون اقطارها و مواضع انصابها.فاشهق قلالها،و اطال انشازها،و جعلها للارض عمادا، و ارزها فیها اوتادا.فسکنت علی حرکتها من ان تمید باهلها،او تسیخ بحملها،او تزول عن مواضعها.فسبحان من امسکها بعدموجان میاهها (27) ،هم راه با سرشتن صخره های بزرگ زمین و بر آمدن دل این صخره هاو قله های بلند سر به فلک کشیده،در جای گاه های خود استواریشان بخشید.پس قله ها را در هوا به بلندا برد و ریشه های شان را در آب فرو کشید.بدین سان خداوندکوه ها را با بلنداشان از دشت ها جدا ساخت و پایه های شان را چونان ریشه درختان در زمین های پیرامون و مواضع نصبشان،در اعماق زمین نفوذشان داد.کوه ها را باقله هایی بس بلند و سلسله هایی به هم پیوسته و دراز،تکیه گاه زمین ساخت وچونان میخ ها بر آن بکوفت. چنین است که زمین به رغم حرکات گوناگونی که دارد،برای ساکنانش از لرزش و تکان نگاه داشته شد و از فرو در کشیدن بار خود، بازداشته شد و از لغزش از جای گاه خود در امان ماند.پس بزرگ است خداوندی که زمین را به رغم تلاطم امواج خروشان آب های آن،چنین استوار نگاه داشت ».

در بخشی از این گفتار درربار آمده:«زمین به رغم حرکت های خود از لغزش ولرزش و فرو پاشیدگی نگاه داشته شد.»از این گفتار سه نکته به دست می آید:

1- زمین دارای حرکت های گوناگون است،ولی به رغم این حرکت ها آرامش وتعادل خود را حفظ کرده است.

2- پوسته زمین مستحکم است و از هم نمی گسلد و لایه هایش گسسته نمی شود،تا ساکنان و بارهایش را در درون خود فرو نکشد.

3- زمین در حرکت وضعی و انتقالی و برخی حرکت های دیگر،آرام و استواراست و از مدارهایی که به طور منظم در آن می گردد، بیرون نمی افتد.

این گونه نکته ها امروزه مورد تایید اکتشافات و پژوهش های علمی قرارگرفته است.این اثر بزرگ کوه ها-که حیات را بر پهنای زمین میسر ساخته است به دلیل آن است که سلسله کوه های پراکنده در پوسته سخت زمین،همانند کمربندزنجیره ای اطراف زمین را در بر گرفته اند.

اکنون بهتر می توانیم به ظرافت و دقت فرموده امام علیه السلام در خطبه یکم نهج البلاغه پی ببریم،که به جای کلمه جبال(کوه ها) واژه صخور(صخره ها)را به کار برده «و وتدبالصخور میدان ارضه،و به کوه های گران،زمین را میخ کوب نموده به آن استواری بخشیده است ».این گفتار،تفسیر آیه فوق الذکر است و جعلنا فی الارض رواسی ان تمید بهم (28).امام علیه السلام جنبه «صخره ای »بودن کوه ها را در جهت استحکام و استواری مرتبط می داند.

سلسله کوه های سنگی-با پستی و بلندی هایی که دارند-نقش بزرگی در تعادل زمین و ثبات اجزا و استواری پوسته آن دارند تا این کوه ها با وجود شعله ور بودن درون و التهاب گداخته های آن،درهم شکسته و لرزان نشوند.

آشنایان با علوم طبیعی می دانند که زمین با حلقه هایی از سلسله کوه ها،محاصره شده است و این امر عامل حفظ بیش تر ثبات زمین می باشد.حکمت و چگونگی ارتباط این سلسله کوه ها با یک دیگر و جهت امتداد آن ها نیز بر طبیعی دانان پوشیده نیست.این سلسله کوه ها بر اساس نظمی بدیع و محکم و توجه بر انگیز،زمین را به شکل حلقه هایی کوهستانی در آورده است که از چهار طرف آن را در بر گرفته اند.

وقتی به نقشه طبیعی زمین نظر می افکنیم،ناهم واری های زمین را به روشنی مشاهده می کنیم و می بینیم سلسله کوه ها به طور عموم در طول هر قاره امتدادمی یابد.گویا این کوه ها ستون فقرات قاره ها هستند.

هنگامی که به شبه جزیره های هر قاره می نگریم سلسله کوه ها را در طولانی ترین شکل ممکن امتداد یافته می یابیم.در طول جزایر کوهستانی-بزرگ یا کوچک-نیزسلسله کوه هایی یافت می شود.

امروزه با سیر و مطالعه در بستر دریاها و اقیانوس ها به طور یقین ثابت شده است که بیش تر جزیره ها و ارتفاعات آن ها در حقیقت دامنه و امتداد سلسله کوه ها وجزئی از آن ها هستند،به این صورت که قسمتی از آن کوه ها در آب دریاها فرو رفته وپوشیده شده و بخشی دیگر همانند جزیره ها،بر سطح آب آشکار است.

بنابر این تمام قاره ها به وسیله سلسله کوه ها و از طریق خشکی یا دریا به یک دیگرمتصل اند.جالب توجه است بدانیم،حلقه ای از سلسله کوه ها در زیر دریا و درنزدیکی ساحل شمالی قاره های سه گانه شمالی قرار دارد که کاملا اقیانوس منجمدشمالی را در بر گرفته است و بسیاری از جزیره های حاشیه این ساحل برجستگی های آن سلسله کوه ها هستند.

یعنی در قطب جنوب نیز حلقه دیگری از سلسله کوه ها قرار دارد که قطب منجمد جنوب را در بر گرفته است.بین دو حلقه یاد شده حلقه های دیگر سلسله کوه ها که در طول قاره ها و اقیانوس ها از شمال تا جنوب امتداد دارد پیوندی محکم ایجاد کرده است.گویی این سلسله کوه ها،چار چوب هایی مشبک هستند که پنجه در دست آویز زمین زده اند و از متلاشی شدن و تجزیه و پراکندگی ذرات زمین درفضا جلوگیری می کنند.

از جهت دیگر،درون زمین شعله ور است.آتش بر افروخته و زبانه دار وخشمگینی در درون زمین شعله ور است،گویی نزدیک است از خشم به جوش وخروش آید و اگر ضخامت و سختی پوسته زمین نبود،این آتش بر افروخته زمین رادرهم می ریخت.زمین لرزه ها و آتش فشان هایی که گه گاه مشاهده می شود بخشی ناچیز از التهاب و فوران آتش درونی زمین است.

سختی و ضخامت پوسته روی زمین-که از دیر باز سرد مانده است-از فوران درون بر افروخته زمین مانع می شود و اگر سختی و صلابت پوسته زمین نبود،لرزش های شدید و مستمر تمام زمین را فرا می گرفت.اگر خداوند زمین را نگه نمی داشت و آرامش نمی بخشید،زمین ساکنانش را در خود فرو می کشید واطرافش شکافته می شد و همه چیز در هم فرو می ریخت.اما خداوند آسمان وزمین را نگاه می دارد تا از استواری که دارند نلغزند ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا (29).

ملاحظه می شود که کوه ها صخره های کوهستانی سلسله واری هستند که زمین رااحاطه کرده اثر مستقیمی بر توازن زمین دارد و جلوی لرزش آن را می گیرد،به علاوه سختی این پوسته در بر گیرنده زمین جلوی اشتعال درونی زمین را نیز می گیرد،که درکلام مولا امیر مؤمنان علیه السلام به این حقایق آشکار(از دیدگاه علم روز)اشارت فرموده است (30).

دشواری تنفس با افزایش ارتفاع

و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فی السماء (31).

در این آیه از سختی و دشواری زندگی گم راهان سخن می گوید و آنان را به کسی تشبیه می کند که در حال صعود به لایه های بالایی جو است و در اثر این صعوددچار تنگی نفس و فشار سخت بر سینه خود می گردد.

مفسران پیشین در وجه تشبیه،در آیه فوق اختلاف نظر دارند.برخی بر این باوربوده اند که مقصود تشبیه به کسی است که بیهوده می کوشد تا پرواز کند و مانندپرندگان در آسمان به پرواز در آید،چون این کار برایش مقدور نیست ناراحت می شود و از شدت ناراحتی نفس کشیدن بر او دشوار می گردد.

برخی گفته اند که این تشبیه همانند حالتی است که درختان نو نهال بخواهند درجنگل های انبوه رشد یابند،اما درختان کهن سر درهم کرده راه سر بر افراشتن رامسدود می کنند و این درختان تازه رشد به سختی و دشواری راه خود را به فضای آزاد باز می کنند. مطالبی از این قبیل گفته شده که هیچ کدام مفهوم آیه را به خوبی روشن نمی سازد.

ولی امروزه با پی بردن به پدیده فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با فشاردرجه خون از داخل بدن،که موجب تعادل فشار بیرونی و درونی است،وجه تشبیه در آیه بهتر روشن شده و تا حدودی از ابهامات تفاسیر پیشین کاسته شده است.

اشتباه مفسران پیشین در این بوده که از تعبیر«یصعد فی السماء»با تشدید صاد وعین و به کار بردن «فی »-کوشش برای صعود به آسمان فهمیده اند.در صورتی که اگراین معنا مقصود بود،بایستی واژه «الی »را به جای «فی »به کار می برد.دیگر آن که «یصعد»-از نظر لغت-مفهوم «صعود»و بالا رفتن را نمی دهد،بلکه کاربرد این لفظ از باب تفعل «تصعد»-برای افاده معنای به دشواری افتادن می باشد به گونه ای که ازشدت احساس سختی،نفس در سینه تنگ شود.در لغت «تصعد نفسه »به معنای به دشواری نفس کشیدن و تنگی سینه و احساس درد و رنج است.واژه های «صعود»و«صعد»بر دامنه های صعب العبور اطلاق می شود و برای هر امر دشوار بسیارسختی به کار می رود.در سوره جن آمده: و من یعرض عن ذکر ربه یسلکه عذاباصعدا (32) ،و هر که از یاد پروردگار خود روی گرداند،او را در عقوبت دشواری درمی آورد».در سوره مدثر نیز آمده: سارهقه صعودا (33) ،او را به سخت ترین عقوبتی دچار می سازم ».

از این رو معنای «کانما یصعد فی السماء»چنین می شود:او مانند کسی است که درلایه های مرتفع جو،دچار تنگی نفس و سختی و دشواری فراوان گشته است.درواقع کسی که خدا را از یاد برده-در زندگی-مانند کسی است که در لایه های بالایی جو قرار دارد و دست خوش درد و رنج و سختی تنفس است.لذا از این تعبیر(اعجازگونه)به خوبی به دست می آید که اگر کسی در لایه های فوقانی جو فاقد وسیله حفاظتی باشد،دچار چنین دشواری و تنگی نفس می گردد.این جز با اکتشافات علمی روز قابل فهم نیست،که در آن روزگار برای بشریت پوشیده بوده است.

پیشینیان بر این عقیده بوده اند که هوا فاقد وزن است،تا سال 1643 م که وسیله هوا سنجی بر دست «توریچلی »(1608-1647)اتراع گردید (34) و بدین وسیله پی بردند که هوا دارای وزن است.هم چنین پی بردند که هوا ترکیبی از گازهای مخصوصی است که هر یک وزن مشخصی دارد و می توان وزن هوا را در هر کجا بامقدار فشاری که وارد می آورد،سنجید و هر چه از سطح دریا بالا رویم از این فشارکاسته می شود.اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دریا،معادل ثقل لوله عمودی جیوه به ارتفاع 76 سانتی متر است. همین فشار در سطح دریا بر بدن انسان وارد می شود.ولی در ارتفاع 5 کیلومتر از سطح دریا،این فشار به نصف کاهش می یابد.پس هر چه بالاتر رود،این فشار به طور معکوس پایین می آید،به ویژه درلایه های بالای هوا که تراکم هوا به گونه فاحشی پایین می آید و رقیق می گردد.

در واقع نیمی از گازهای هوایی،یعنی تراکم پوشش هوایی چه از لحاظ وزن وچه از لحاظ فشار،در میان از سطح دریا تا ارتفاع 5 کیلومتر واقع گردیده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 کیلومتر می باشد.ولی موقعهی که به ارتفاع 80 کیلومتر برسیم،وزن هوا تقریبا به 20000/1 پایین می آید.به وسیله شهاب های آسمانی به دست آمده که تراکم هوا تقریبا تا حدود ارتفاع 350 کیلومتر است،زیرا از فاصله 350 کیلومتری سنگ های آسمانی بر اثر اصطکاک و بر خورد با ذرات هوا ملتهب و شعله ورمی گردند (35).

هوا سنگینی و فشار خود را از تمامی جوانب بر بدن ما وارد می سازد،ولی مافشار و سنگینی آن را احساس نمی کنیم،زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشارهوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل می باشند.لیکن موقعی که انسان بر کوه های بلند بالا می رود و فشار هوا کم می شود،این تعادل بر هم خورده،فشارداخلی از فشار خارجی بیش تر می شود.اگر رفته رفته فشار هوا کاهش یابد،گاه خون از منافذ بدن بیرون می زند.اولین احساسی که به انسان در آن هنگام رخ می دهد،سنگینی بر دستگاه تنفسی است که بر اثر فشار خون بر عروق تنفسی تحمیل می شود و مجرای تنفس را تنگ کرده و موجب دشواری تنفس می گردد (36).

آب منشا حیات

و جعلنا من الماء کل شی ء حی (37).پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده:«کل شی ء خلق من الماء» (38).

طبق آیه فوق و فرموده پیامبر،همه موجودات منشا هستی خود را از آب گرفته اند.مرحوم صدوق از جابر بن یزید جعفی-که از بزرگان تابعین (39) به شمارمی رود-از امام باقر علیه السلام پرسش هایی دارد،از جمله در رابطه با آغاز آفرینش جهان می پرسد.امام در جواب می فرماید:«اول شی ء خلقه من خلقه،الشی ء الذی جمیع الاشیاء منه،و هو الماء (40) ،نخستین آفریده ای که خدا خلق کرد،چیزی است که تمامی اشیا از آن است و آن آب است ».

مرحوم کلینی در روضه کافی روایتی از امام باقر علیه السلام آورده که در جواب مرد شامی فرموده:«نخست آن چیزی را آفرید که همه چیزها از آن است و آن چیز که همه اشیااز آن آفریده شده،آب است.در نتیجه خدا نسب هر چیزی را به آب می رساند،ولی برای آب نسبی که بدان منسوب شود قرار نداد» (41).

هم چنین محمد بن مسلم-که شخصیتی عالی قدر به شمار می رود-ازامام صادق علیه السلام چنین روایت کرده است:«کان کل شی ء ماء،و کان عرشه علی الماء» (42).

آیه شریفه: و هو الذی خلق السماوات و الارض فی ستة ایام و کان عرشه علی الماء (43) ،و او است که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید و عرش[تدبیر]او[پیش ازآن]بر آب بود»،دلالت دارد که پیش از پیدایش جهان هستی،از آسمان ها گرفته تازمین،آب پدید آمده است،زیرا در تعبیر«و کان عرشه علی الماء»واژه «عرش »کنایه ازعرش تدبیر و منظور،علم خدای متعال است به همه مصالح و شایستگی ها وبایستگی های هستی،در برهه ای که جز آب چیزی نبوده است.در نتیجه آیه کنایه ازآن است که خدای تعالی بود و هیچ چیز با او نبود،و خداوند پیش از آفرینش جهان ابتدا آب،سپس همه مخلوقات را از آب آفرید.

قرآن کریم در چند جا اشاره دارد که ریشه زندگی،هم در منشا و پیدایش و هم درصحنه هستی و تداوم حیات،همه از آب است. می فرماید:

و جعلنا من الماء کل شی ء حی (44) ،هر چیز زنده ای را از آب پدید آوردیم ».

و الله خلق کل دابة من ماء (45) ،خدا هر جنبنده ای را از آب آفرید».

درباره انسان می گوید:

و هو الذی خلق من الماء بشرا (46) ،و او است که از آب بشری آفرید».

مقصود از این آب همان آبی است که سر منشا همه موجودات است چنان چه درآیات فوق آمده،یا منظور از آب،نطفه است چنان چه در آیه خلق من ماء دافق (47) ،[آدمی]از آبی جهنده آفریده شد». الم نخلقکم من ماء مهین (48) ،مگر شما را از آبی پست نیافریدیم؟». مقصود از«پست »بد بو و نفرت آور،بر حسب ظاهر است.ولی بیش تر مفسرین بر این عقیده اند که منظور از«ماء»همان پدیده نخستین است «اول ما خلق الله الماء (49) ،نخستین چیزی که خدا آفرید آب بود»،که تمامی پدیده ها از آن ریشه گرفته اند،زیرا بذر نخستین موجود زنده تنها از آب پاشیده شد،همان بذراولیه ای که به صورت حیوان ساده تک سلولی(آمیپ)شکل گرفت و به سوی جان دارانی که اعضای پیچیده با بیش از یک میلیون سلول پیش رفت کرد.

اما چگونگی پیدایش حیات-در آب اقیانوس ها،دریاها و باتلاق ها-از نکات مبهمی است که هنوز علم تجربی بدان دست نیافته است. از این رو است که تئوری تکامل جان داران-به هر شکل و فرضیه ای که تا کنون مطرح شده-به بررسی مرحله پس از پیدایش نخستین سلول زنده پرداخته است،اما برهه پیش از آن هنوز مجهول مانده است.همین اندازه معلوم گشته که حیات به اراده الهی-که بر تمامی مقدرات هستی چیره است-به وجود آمده است و این امر مسلمی است که از پذیرش آن گریزی نیست،زیرا که هم تسلسل باطل است و هم خود آفرینی محال.دانش تجربی روز هم خود آفرینی را باطل می شناسد (50).

پوشش هوایی حافظ زمین

و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آیاتها معرضون (51) ،و آسمان را سقفی محفوظ[بر فراز زمین]قرار دادیم،که اینان از نشانه های آن روی گردانند».

گرد زمین را پوشش هوایی ضخیمی فرا گرفته،که عمق آن به 350 کیلومترمی رسد.هوا از گازهای «نیتروژن »-به نسبت 03/78 درصد و«اکسیژن »به نسبت 99/20 درصد و اکسید کربن به نسبت 04/0 درصد و بخار آب و گازهای دیگر به نسبت 94/0 درصد ترکیب یافته است.این پوشش هوایی با این حجم ضخیم و بااین نسبت های گازی فراهم شده در آن،هم چون سپری آسیب ناپذیر،زمین را دربر گرفته و آن را از گزند سنگ های آسمانی که به حد وفور (52) به سوی زمین می آیند و ازهمه اطراف،تهدیدی هول ناک برای ساکنان زمین به شمار می روند،حفظ کرده زندگی را بر ایشان امکان پذیر می سازد.

فضا انباشته از سنگ های پراکنده ای است که بر اثر از هم پاشیدگی ستاره های متلاشی شده به وجود آمده اند.از این سنگ ها به صورت مجموعه های بزرگ وفراوانی پیرامون خورشید در گردشند و روزانه تعداد زیادی از این سنگ ها موقع نزدیک شدن به کره زمین به وسیله نیروی جاذبه به سمت زمین کشیده می شوند.این سنگ ها برخی بزرگ و برخی کوچک و با سرعتی حدود(60-50) کیلومتر در ثانیه به سوی زمین فرود می آیند،که سرعتی فوق العاده است.ولی هنگامی که وارد لایه هوایی می شوند در اثر سرعت زیاد و اصطکاک فوق العاده با ذرات هوا،داغ شده شعله ور می شوند و در حال سوختن یک خط نوری ممتد به دنبال خود ترسیم می کنند و به سرعت محو و نابود می شوند که به نام شهاب سنگ شناخته شده اند.

برخی از این سنگ پرتاب ها آن اندازه بزرگ اند،که از لایه هوایی گذشته،مقداری ازآن به صورت سنگ های سوخته با صدای هول ناکی به زمین اصابت می کند.

این خود از آثار رحمت الهی است که ساکنان زمین را از آسیب پرتاب های آسمانی فراوان در امان داشته و پوششی بس ضخیم آنان را از گزند آفات گرداگردشان محفوظ داشته است که اگر چنین نبود،امکان حیات بر روی کره زمین میسر نبود.علاوه در مورد پوشش اطراف زمین وجود لایه ازن از اهمیت بالایی برخوردار است.این لایه که در اثر رعد و برق به وجود می آید،زمین را در برابرپرتوهای مضر کیهانی محافظت می کند.اگر این لایه نبود حیات روی زمین ممکن نمی شد.که تفصیل آن در جای خود آورده شده است.پس هم واره باید گفت:

سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین (53).

پی نوشتها:

1- نحل 16:89.

2- انعام 6:38.

3- انعام 6:59.

4- غزالی،احیاء العلوم باب 4،آداب تلاوة قرآن،ج 1،ص 296.

5- مانند ابو الفضل مرسمی(متوفای 655).و ابو بکر معروف به ابن العربی معافری(متوفای 544).و شایدظاهر کلام ابو حامد غزالی و زرکشی و سیوطی نیز همین باشد،البته قابل تاویل نیز می باشد.که در مقدمه ج 6 التمهید آورده ایم.

6- نحل 16:89.

7- انعام 6:38.

8- همان.

9- انعام 6:59.

10- ر.ک:دکتر احمد ابو حجر،التفسیر العلمی للقرآن فی المیزان،ص 131.

11- آیات شماره 21 و 23 و 25.

12- اسراء 17:88.

13- این یک اصطلاح اصولی است و مقصود همه افراد در طول زمان می باشد.

14- انبیا 21:30.

15- قمر 54:11.

16- عبس 80:27-26.

17- مجمع البیان،ج 7،ص 45.

18- کافی شریف،ج 8،ص 95،شماره 67 و ص 120،شماره 93.

19- تفسیر قمی،ج 2،ص 70.

20- فصلت 41:12-11.

21- مرآة العقول،ج 25،ص 232.در نتیجه دو روایت سابق الذکر به جهت ضعف سند،قابل استناد نیستند.تنهافرموده مولا امیر مؤمنان که سند قطعی است می تواند تفسیر آیه باشد.

22- ر.ک:التمهید،ج 6،ص 139-129.

23- سوره های رعد:3.نمل:61.حجر:19.ق:7.نحل:15.لقمان:10.انبیا:31.فصلت:10.مرسلات:27.

24- انبیا 21:31.

25- نبا 78:7.

26- خطبه شماره 211(صبحی صالح)ص 328.

27- انبیا 21:31.

28- فاطر 35:41.

29- برای توضیح بیش تر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 161-151.

30- انعام 6:125.

31- جن 72:17.

32- مدثر 74:17.

33- ر.ک:تاریخ علوم «پی یر روسو»ترجمه حسن صفاری،ص 256.

34- انبیا 21:30.

35- بحار الانوار،ج 54،ص 208،شماره 170.الدر المنثور،ج 4،ص 317.

36- تابعین به کسانی گفته می شود که پس از اصحاب آمده از ایشان کسب فیض نمودند و خود به دیدار مبارک پیامبر نایل نگردیده اند.

37- کتاب توحید صدوق،ص 67،شماره 20،باب التوحید.

38- کافی شریف،ج 8،ص 94،شماره 67.

39- همان،ص 95،شماره 68.

40- هود 11:7.

41- ر.ک:بصائر جغرافیة،نوشته استاد رشید رشدی بغدادی،ص 208-205.

42- ر.ک:مبادی ء العلوم العامة.ص 57 و نیز کتاب «مع الطب فی القرآن الکریم »،ص 21.

43- فرقان 25:6.

44- انبیا 21:30.

45- نور 24:45.

46- فرقان 25:54.

47- طارق 86:6.

48- مرسلات 77:20.

49- تفسیر فخر رازی،ج 24،ص 16.

50- برای تفصیل بیش تر ر.ک:التمهید،ج 6،ص 61-31.

51- انبیا 21:32.

52- روزانه میلیون ها سنگ پرتاب آسمانی به سوی زمین هدف گیری می شود.

53- زخرف 34:13.

ابراهیم اسوه برائت‏

 

                                      بسمه تعالی  

قرآن در کیفیّت تبرّى از کفّار، حضرت ابراهیم و یارانش را الگو معرفى مى‏کند تا مسلمانان بدانند که باید از دشمنان دین بیزارى جویند و در این راه هیچ گونه سستى و سازش را نپذیرند. چنان که ابراهیم و همراهانشان رو در روى کافران ایستادند و از آنان چنین اعلام برائت کردند:

انّا بُرَءؤُا مِنکُم و مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ اللَّهِ. (ممتحنه: 4 )

ما از شما و از آنچه که جز خدا مى‏پرستید بیزاریم.

آنان این حقیقت را با تأکید بیشترى عنوان کردند و ضمن آن منشأ برائت و عداوت خود را یادآور شدند و همچنین راه ارتباط و عامل پیوند خود را با کافران اعلام نمودند تا به آنها تفهیم کنند که تنها ایمان مذهبى مى‏تواند میان کافران و مؤمنان پیوند دهد.

... وَ کَفَرنا بِکُم وبَدا بَینَنا وبَینَکُمُ العَدوةُ و البَغضاءُ ابَدًا حَتّى‏ تُؤمِنوا بِاللَّهِ وحدَهُ .... (ممتحنه: 4 )

ما به شما کفر مى‏ورزیم و میان ما و شما همیشه دشمنى و کینه‏توزى خواهد بود تا وقتى که به خداى یکتا ایمان بیاورید.

روش برائت از بدعتگذاران‏

بنابر دستور پیشوایان دین باید با اهل بدعت همانند ظالمان، بلکه بدتر از آنها برخورد کرد و در برابرشان به صورت جدّى موضع گرفت، به ویژه اندیشمندان و صاحب‏نظران بیش از تولى و تبرى در قرآن، دیگران باید با این افراد مبارزه کنند و از راههاى مختلف عملى و اجتماعى آنها را به انزوا بکشند؛ از جمله:

1 - تغییر چهره: ظاهر نمودار باطن است، رضایت قلبى در چهره ظاهر مى‏شود. باید با اهل بدعت با چهره گرفته و عبوس برخورد شود، برخلاف اهل ایمان که با آنها با چهره باز و خوشرویى باید برخورد نمود. پیامبر اسلام (ص) مى‏فرماید:

اذا رَأَیْتُمْ صاحِبَ بِدْعَةٍ فَاکْفَهِرُّوا فى‏ وَجْهِهِ. 1

هر گاه بدعتگذارى را دیدید چهره در هم کشید.

با این برخورد شخص مى‏فهمد که مؤمنان او را عضو مؤثر جامعه نمى‏دانند و او را از خودشان طرد مى‏کنند. به علاوه دیگران هم مى‏فهمند که باید از او فاصله گرفت؛ به سان بیمارى که مرض مُسرى دارد و افراد سالم از او دورى مى‏جویند.

2 - تهدید: تهدید راه دیگر تبرّى است. در صورت امکان و به مقتضاى زمان باید اهل بدعت را مرعوب ساخت. پیامبر اسلام (ص) مى‏فرماید:

مَنْ ارْعَبَ صاحِبَ بِدْعَةٍ مَلاءَ اللَّهُ قَلْبَهُ امْناً وَ ایماناً. 2

هر کسى که بدعتگذارى را مرعوب سازد، خداوند قلبش را با آرامش و ایمان پر مى‏سازد.

مقصود این است که خداوند در مقابل تهدید و ارعاب شخص، به او آرامش قلبى مى‏دهد در حدى که از پیامدهاى ناشى از تهدیداتش نمى‏ترسد.

3 - افشاگرى: پرده برداشتن از چهره کریه بدعتگذاران و سب و لعن آنان، سوّمین راه برائت است. از آنجا که بدعت در دین یک پدیده فکرى است باید آن را با سلاح فکر دفع کرد، یعنى نقاط ضعف اندیشه بدعتگذار را تبیین نمود و اهداف او را فاش ساخت تا مدار و محور انحرافات فکرى قرار نگیرد و عده‏اى را به دور خود جمع نکند و از راه مستقیم منحرف نسازد. پیامبر اسلام (ص) مى‏فرماید:

... وَ اکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلِ فیهِمْ وَ الْوَقیعَةِ وَ باهِتُوهُمْ کَیْلا یَطْمَعُوا فِى الْفَسادِ فِى الاْسْلامِ وَ یُحَذّرُهُمْ النَّاسُ وَ لایَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ ... 3

به بدعتگذاران زیاد بد بگویید و آنان را متهم سازید تا طمع نکنند که در اسلام تباهى پدید آورند و مردم نیز از آنان برحذر باشند و بدعتهایشان را نیاموزند.

همچنین پیامبر (ص) احترام به صاحبان بدعت را نکوهش مى‏کرد و مى‏فرمود:

هر کس صاحب بدعتى را احترام کند و عزیزش بشمارد در انهدام دین کوشش کرده است. 4

و نیز افشاى بدعتها و موضع‏گیرى صریح و منطقى در برابر بدعتگذاران و معرفى آنها را بر علماى دین و دانشمندان هر عصر و نسل فرض مى‏دانست و مى‏فرمود:

اذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فى‏ امَّتى‏، فَلْیُظْهِرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ، فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. 5

هر گاه در میان امت من بدعتها ظاهر گشت، عالم باید علمش را ظاهر سازد، و گرنه لعنت خدا بر او باد.

( 1). میزان الحکمه، رى شهرى، ج 1، ص 382 .

( 2). میزان الحکمه، ج 1، ص 382 .

( 3). وسایل الشیعه، ج 11، ص 508 .

( 4). بحار الانوار، ج 72، ص 265 .

( 5). وسائل الشیعة، ج 11، ص 510 .

رنگ الهی

 بسمه تعالی 

    رنگ الهی یا خدائی کدام رنگ است ؟ اسلام هیچ برتری برای هیچ رنگی قائل نیست و سفید پوست و سیاه پوست همگی در پیشگاه خداوند یکسان هستند و فقط تقوی و ایمان است که درجه انسان ها را مشخص می کند .

« ان اکرمکم عندالله اتقیکم » همانا گرامی ترین شما نزد خداوند با تقوی ترین شماست . ( سوره حجرات آیه 13 )

   حالا بیائید آیه 138 سوره بقره را با دقت بررسی نموده و پس از مطالعه ترجمه این آیه مبارکه و خلاصه ای از تفسیر آن که بر گرفته از تفسیر نمونه ، ج  1، صفحه 473می باشد ، را مرور می نمائیم .

آیه و ترجمه

صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نحْنُ لَهُ عَبِدُونَ(138)

   رنگ خدائى (بپذیرند، رنگ ایمان و توحید و اسلام) و چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما تنها او را عبادت مى کنیم .

قُلْ أَ تُحَاجُّونَنَا فى اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّکمْ وَ لَنَا أَعْمَلُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَلُکُمْ وَ نحْنُ لَهُ مخْلِصونَ(139)

   بگو آیا درباره خداوند با ما گفتگو مى کنید در حالى که او پروردگار ما و شماست و اعمال ما از آن ما و اعمال شما از آن شما است و ما با اخلاص او را پرستش مى کنیم (و موحد خالصیم).

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَهِیمَ وَ إِسمَعِیلَ وَ إِسحَقَ وَ یَعْقُوب وَ الاَسبَاط کانُوا هُوداً أَوْ نَصرَى قُلْ ءَ أَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن کَتَمَ شهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(140)

   یا مى گوئید ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط یهودى یا نصرانى بودند بگو شما بهتر می دانید یا خدا؟ (و با اینکه مى دانید آنها یهودى و نصرانى نبودند چرا حقیقت را کتمان مى کنید) و چه کسى ستمگرتر از آن کس است که گواهى و شهادت الهى را که نزد او است کتمان کند و خدا از اعمال شما غافل نیست .

تِلْک أُمَّةٌ قَدْ خَلَت لَهَا مَا کَسبَت وَ لَکُم مَّا کَسبْتُمْ وَ لا تُسئَلُونَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ(141)

   (به هر حال) آن ها امتى بودند که درگذشتند، آنچه کردند براى خودشان است و آنچه هم شما کرده اید براى خودتان است و مسئول اعمال آن ها نیستید .

تفسیر:

رنگهاى غیر خدائى را بشوئید!

   به دنبال دعوتى که در آیات سابق از عموم پیروان ادیان ، دائر به تبعیت از برنامه هاى همه انبیاء شده بود، در نخستین آیه مورد بحث ، به همه آن ها فرمان مى دهد که تنها رنگ خدائى را بپذیرید (که همان رنگ ایمان و توحید خالص است) (صبغة الله).

سپس اضافه مى کند چه رنگى از رنگ خدائى بهتر است ؟ و ما منحصرا او را پرستش مى کنیم (و من احسن من الله صبغة و نحن له عابدون).

و به این ترتیب ، قرآن فرمان مى دهد همه رنگ هاى نژادى و قبیلگى و سایر رنگ هاى تفرقه انداز را از میان بردارند و همگى به رنگ الهى در آیند .

مفسران نوشته اند که در میان مسیحیان معمول بود که فرزندان خود را غسل تعمید مى دادند، گاه ادویه مخصوص زرد رنگى به آب اضافه مى کردند و مى گفتند: این غسل مخصوصا با این رنگ خاص باعث تطهیر نوزاد از گناه ذاتى که از آدم به ارث برده است مى شود.

قرآن بر این منطق بى اساس ، خط بطلان مى کشد و مى گوید: بهتر این است که به جاى رنگ ظاهر و رنگ هاى خرافاتى و تفرقه انداز، رنگ حقیقت و خدائى را بپذیرید تا روح و جانتان از هر آلودگى پاک گردد.

راستى چه تعبیر زیبا و لطیفى است ؟ اگر مردم رنگ خدائى بپذیرند یعنى رنگ وحدت و عظمت و پاکى و پرهیزکارى .

رنگ بى رنگى و عدالت و مساوات و برادرى و برابرى .

و رنگ توحید و اخلاص ، مى توانند در پرتو آن به همه نزاع ها و کشمکش ها که هر گاه بى رنگى اسیر رنگ شود به وجود مى آید، از میان بردارند، و ریشه هاى شرک و نفاق و تفرقه را بر کنند .

در حقیقت این همان بى رنگى و حذف همه رنگ ها است .

در احادیث متعددى از امام صادق (ع) در تفسیر این آیه نقل شده که «مقصود از: «صبغة الله» آئین پاک اسلام است این حدیث نیز اشاره به همان است که در بالا گفته شد.

و از آنجا که یهود و غیر آن ها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر مى خاستند و مى گفتند: تمام پیامبران از میان جمعیت ما برخاسته ، و دین ما قدیمیترین ادیان و کتاب ما کهن ترین کتب آسمانى است ، اگر محمد (ص) نیز پیامبر بود باید از میان ما مبعوث شده باشد!

گاه مى گفتند: نژاد ما از نژاد عرب براى پذیرش ایمان و وحى آماده تر است ، چرا که آنها بت پرست  بوده اند و ما نبودیم .

و گاه خود را فرزندان خدا مى نامیدند و بهشت را در انحصار خودشان !

  قرآن در آیات فوق خط بطلان به روى همه این پندارها کشیده ، نخست به پیامبر مى گوید: به آن ها بگو آیا درباره خداوند با ما گفتگو مى کنید؟ در حالى که او پروردگار ما و پروردگار شما است (قل اتحاجوننا فى الله و هو ربنا و ربکم).

این پروردگار در انحصار نژاد و قبیله اى نیست ، او پروردگار همه جهانیان همه عالم هستى است .

این را نیز بدانید که ما در گرو اعمال خویشیم و شما هم در گرو اعمال خود و هیچ امتیازى براى هیچکس جز در پرتو اعمالش نمى باشد) (و لنا اعمالنا و لکم اعمالکم)

با این تفاوت که ما با اخلاص او را پرستش مى کنیم و موحد خالصیم (اما بسیارى از شما توحید را به شرک آلوده کرده اند) (و نحن له مخلصون).

آیه بعد به قسمت دیگرى از این ادعاهاى بى اساس پاسخ گفته مى فرماید: «آیا شما مى گوئید: ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط همگى یهودى یا نصرانى بوده اند»)؟ (ام تقولون ان ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط کانوا هودا او نصارى).

«آیا شما بهتر میدانید یا خدا؟!» (قل اء انتم اعلم ام الله).

خدا بهتر از همه کس مى داند که آنها، نه یهودى بودند، و نه نصرانى .

  شما هم کم و بیش می دانید که بسیارى از این پیامبران قبل از موسى و عیسى در جهان گام گذاردند و اگر هم ندانید باز بدون اطلاع ، چنین نسبتى را به آن ها دادن تهمت است و گناه ، و کتمان حقیقت است و چه کسى ستمکارتر از آن کس است که شهادت الهى را که نزد او است کتمان کند؟ (و من اظلم ممن کتم شهادة عنده من الله).

«اما بدانید خدا از اعمال شما غافل نیست» (و ما الله بغافل عما تعملون).

   عجیب است ، وقتى انسان روى دنده لجاجت و تعصب مى افتد حتى مسلمات تاریخ را انکار مى کند، فى المثل آن ها پیامبرانى همچون ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که قبل از موسى و عیسى به دنیا آمدند و از جهان رفتند، از پیروان موسى یا مسیح مى شمارند و یک واقعیت به این روشنى را کتمان مى کنند، واقعیتى که با سرنوشت مردم و دین و ایمان آنها سر و کار دارد، به همین دلیل قرآن آن ها را ستمکارترین افراد معرفى کرده است ، زیرا هیچ ستمى بالاتر از این نیست که افرادى آگاهانه حقایق را کتمان کنند و مردم را در بیراهه ها سرگردان سازند.

   در آخرین آیه مورد بحث به گونه دیگرى به آن ها پاسخ مى گوید: مى فرماید به فرض اینکه همه این ادعاها درست باشد آن ها گروهى بودند که درگذشتند و پرونده اعمالشان بسته شد، و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است (تلک امة قد خلت لها ما کسبت).

«و شما هم مسئول اعمال خویش هستید و هیچگونه مسئولیتى در برابر اعمال آن ها ندارید» و لکم ما کسبتم و لا تسئلون عما کانوا یعملون).

خلاصه یک ملت زنده باید به اعمال خویش متکى باشد نه به تاریخ گذشته خویش ، و یک انسان باید به فضیلت خود متکى باشد چرا که از فضل پدر تو را چیزى حاصل نمى شود، هر چند پدرت فاضل باشد!

   بیائید به همه کار های خود رنگ الهی بدهیم . اعمال خود را از رنگ ریا و نفاق و دو روئی پاک نموده و رنگ الهی ، رنگ خلوص ، رنگ ایمان و تقوی بدهیم .

فلسفه حجاب‏

 بسمه تعالی 

   « وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ ابْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ الَّا ما ظَهَرَ مِنْها وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى‏ جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ الَّا لِبُعُولَتِهِنَّ اوْ ابائِهِنَّ اوْ اباءِ بُعُولَتِهِنَّ اوْ ابْنائِهِنَّ اوْ ابْناءِ بُعُولَتِهِنَّ اوْ اخْوانِهِنَّ اوْ بَنى‏ اخْوانِهِنَّ اوْ بَنى‏ اخَواتِهِنَّ اوْ نِسائِهِنَّ اوْ ما مَلَکَتْ ایْمانُهُنَّ اوِ التَّابِعینَ غَیْرِ اولِى الْارْبَةِ مِنَ الرِّجالِ اوِ الطِّفْلِ الَّذینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى‏ عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِارْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفینَ مِنْ زینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا الىَ اللَّهِ جَمیعاً ایُّهَا الْمُؤْمِنوُنَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (نور، آیه 31 )

   « و به زنان مؤمن بگو: دیدگان خویش را (از نگاه هوس آلود) فرو گیرند و دامان خویش را حفظ کنند و زیور خویش را آشکار نکنند، مگر آنچه پیداست و مقنعه ‏هاى خویش بر گریبان ها بیندازند و زیور خویش را آشکار نکنند مگر براى شوهرانشان، پدران، پدران شوهران، پسران، پسران شوهران، برادران، پسران برادران، پسران خواهران، زنان (همکیش)، بردگان، افراد سفیه و غیر خردمند یا کودکانى که از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نیستند (به حد تمیز نرسیده‏اند) و پاى به زمین نکوبند که زیورهاى مخفى‏شان دانسته شود. اى گروه مؤمنان! همگى به سوى خداوند توبه کنید، باشد که رستگار شوید.

کلمه حجاب هم به معنى پوشیدن و هم به معنى پرده و مانع آمده است. به کار بردن کلمه حجاب در مورد پوشش زن تا حدى جدید است. در قدیم بخصوص در اصطلاح فقها، کلمه «ستر» که به معنى «پوشش» است به کار مى‏رفت. منظور از حجاب همان پوشش است یعنى زن در برخورد با مردان، بدن خود را بپوشاند و جلوه‏گرى و خودنمایى نکند. 1  

   چرا حجاب مخصوص زنان است‏ . 

   علت اینکه در اسلام دستور پوشش به زنان اختصاص یافته از این جهت است که میل به خودنمایى و خودآرایى مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب ها و دل ها، مرد شکار است و زن شکارچى، همچنان که از نظر تصرف جسم و تن، زن شکار است و مرد شکارچى. میل زن به خودآرایى از حس شکارچیگرى او ناشى مى‏شود. زن به حکم طبیعت خاص خود، مى‏خواهد دلبرى کند و مرد را دلباخته و در دام علاقه خود گرفتار کند، از این رو، انحراف برهنگى از انحراف هاى مخصوص زنان است و دستور پوشش نیز براى آنان مقرر شده است.

   سیماى حقیقى حجاب‏ 

   حقیقت این است که در مورد مسأله حجاب، سخن در این نیست که آیا زن خوب است پوشیده در اجتماع ظاهر شود یا عریان؟ بلکه روح سخن این است که آیا بهره‏گیرى از زن باید آزاد باشد یا خیر؟ آیا مرد باید حق داشته باشد که از هر زنى و در هر محفلى بیشترین بهره- جز زنا- را ببرد یا نه؟ این مسأله که توسط مخالفان با لحن دلسوزانه‏اى مطرح مى‏شود که «آیا زن، بهتر است آزاد باشد یا محکوم و اسیر و در حجاب؟» یک «مغالطه و فریب» است. روح مسأله چیز دیگرى است و آن اینکه آیا مرد باید در بهره‏کشى جنسى از زن، جز از جهت زنا، آزادى مطلق داشته باشد؟ یعنى در این مسأله، ذى نفع مرد است نه زن یا دست کم نفع مرد بیشتر است. اسلام طرفدار آزادى بهره ‏بردارى جنسى نیست و آن را فقط در محیط خانه و مختص زن و شوهر مى‏داند و حجاب براى جلوگیرى از این بهره ‏بردارى نا مشروع و غیر صحیح است. 3  

    فلسفه حجاب‏ 

   استاد شهید مرتضى مطهرى فلسفه پوشش در اسلام را چنین بیان کرده است:

  فلسفه پوشش اسلامى به نظر ما چند چیز است. بعضى از آنها جنبه روانى دارد، بعضى جنبه خانوادگى، بعضى جنبه اجتماعى و بعضى دیگر مربوط است به بالا بردن احترام زن و جلوگیرى از ابتذال او.

از جنبه روانى، نبودن حریم میان مرد و زن و آزادى معاشرت هاى بى‏بند و بار، هیجان ها و التهاب هاى جنسى را فزونى مى‏بخشد و چون غریزه جنسى، غریزه‏اى نیرومند، عمیق و دریا صفت است، هر چه بیشتر اطاعت شود، سرکش‏تر مى‏شود، همچون آتش که هر چه بیشتر به آن هیزم دهند، شعله‏ورتر مى‏گردد. اشتباه است که تصور کنیم این التهاب ها و تحریک ها تا حدّ خاصى است و پس از آن آرام مى‏گیرد. هیچ مردى از تصاحب زیبارویان و هیچ زنى از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و سرانجام، هیچ دلى از هوس، سیر نمى‏شود.

   اسلام به قدرت شگرف این غریزه آتشین توجه کامل کرده و تدابیر لازم را براى تعدیل آن اندیشیده است. از طرفى به زنان و مردان دستور مى‏دهد که در معاشرت ها از نگاه و چشم ‏چرانى بپرهیزند، چه اینکه نگاه، اولین قدم به سوى این ورطه هولناک است و بعد بخصوص به زنان دستور مى‏دهد که بدن، زینت ها و    زیبایی هاى خود را از مردان بیگانه بپوشند و در اجتماع به جلوه‏گرى و دلربایى نپردازند تا باب استفاده جنسى در اجتماع و خارج از خانواده بسته بماند. چه اگر این باب باز شود، به علت نامحدود بودن تقاضا و انجام ناشدنى بودن آن، منجر به احساس محرومیت و شکست و اختلالات روحى و بیماری هاى روانى مى‏گردد.

   از جنبه خانوادگى، شکى نیست که هر چه موجب تحکیم پیوند خانوادگى و سبب صمیمیت رابطه زن و شوهر گردد، براى کانون خانواده مفید است و در ایجاد آن باید بیشترین کوشش را به کار گرفت و با ضد آن مبارزه کرد. اختصاص لذّت‏جویى و بهره‏بردارى جنسى به زن و شوهر در محیط خانواده، سبب تحکیم رابطه آن ها مى‏شود و پوشش در خارج از خانه براى جلوگیرى از کامجویى دیگران است.

   از جنبه اجتماعى، کشانیدن تمتعات جنسى از محیط خانه به اجتماع، نیروى کار و فعالیت را ضعیف مى‏کند. در جامعه‏اى که محیط کارى در آن آلوده به لذت‏جویی هاى شهوانى باشد و زنان با آرایش هاى مهیج و محرک، خود را به مردان ارائه دهند، افراد بیش از آنکه به فکر کار و وظیفه باشند، در فکرهاى دیگر خواهند بود.

   از جنبه ارزشى و احترام زن، اسلام مى‏خواهد که ارزش و احترام زن در اجتماع محفوظ بماند و زن وسیله‏اى براى عیش و عشرت هوسبازان نباشد. پوشش یعنى ایجاد حریم براى زن. زن هر اندازه متین‏تر،     با وقارتر و عفیف تر حرکت کند و از خود نمایى و خود آرایى در اجتماع بپرهیزد، بر احترامش افزوده مى‏گردد. 4

    با توجه به جنبه‏ هاى بالا، اسلام استفاده از پوشش را براى زنان الزامى کرده است

   حدود پوشش‏ 

   در آیه مزبور بعد از اینکه دستور مى‏دهد که زنان خود را بپوشانند، مى‏فرماید: دامنه مقنعه‏هاى خود را برگردن و سینه بیندازند و زینت ها و جایگاه هاى آن را ظاهر نکنند، مگر آنچه که بناچار ظاهر است مثل صورت، دو دست و یا لباس هاى رو

   استثناها 

   البته زنان مى‏توانند نزد نزدیکان خود، محاسن و زینت هاى خود را آشکار کنند و نزدیکان در آیه بالا مشخص شده‏اند که عبارتند از: شوهر، پدر و اجداد، پسر، پسرِ شوهر، پدرِ شوهر، برادر، پسر برادر و پسر خواهر. 4

   علاوه بر نزدیکان، زنان مى‏توانند نزد زنان مسلمان، مردان سفیه و نادانى که تحت سرپرستى دیگرانند و شهوت مردانگى ندارند و کودکانى که خوب و بد را تشخیص نمى‏دهند، حجاب و پوشش خود را برگیرند.

   ناگفته نماند که در ابتداى آیه و آیه قبلى پوشاندن عورت بطور کلى چه براى مردان و چه براى زنان واجب شده، و فقط زن و شوهر از این حکم استثنا شده‏اند

1 - مسأله حجاب، استاد مطهرى، ص 62- 66، انتشارات صدرا .

2 - مسأله حجاب، ص 73 .

3 - همان، ص 66- 67

4 - مسأله حجاب، 62- 80( تلخیص )

5 - دایى و عمو در آیه مزبور ذکر نشده، در حالى که بطور مسلّم از محارم مى‏باشند. از اینکه با استثناى پسر خواهر و پسر برادرنشان داد که عمه و خاله از محارم هستند مى‏توان دریافت که عمو و دایى نیز محرمند و دیگر لازم به ذکر نیست( تفسیر نمونه، ج 14، ص 454، تلخیص)