بسمه تعالی
به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه خبری التوافق، بسیاری از علمای اهل سنت و دانشگاه بزرگ الازهر معتقدند که رسانههای عربی باید به سیره اهل بیت(ع) از جمله امام حسن مجتبی(ع) بیشتر توجه داشته باشند.
دکتر محمد الدسوقی استاد شریعت دانشگاه الازهر میگوید: بسیاری از جوانان در جوامع عربی چیزی از امام حسن(ع) سبط رسول(ص) نمیدانند در حالی که امام حسن(ع) در برابر میراثی شدن خلافت ایستادگی کرد و در این راه نیز به شهادت رسید.
* الدسوقی: تلاشهای بسیار برای ترور امام حسن(ع) نشان از نقش مثبت ایشان دارد
وی با بیان اینکه امام حسن(ع) یکی از دو ریحانه نبی(ص) است با اشاره به حدیثی درباره میلاد امام حسن(ع) در نیمه رمضان سال سوم هجری، تا کید میکند: متاسفانه بسیاری از مورخان در طول تاریخ این تصور را شایع کردهاند که امام حسن(ع) در ضعف و عقبنشینی تمام بوده است و از حق خود برای جلوگیری از فتنه کوتاه آمده است یا به انقلاب خیانت کرده و در نهایت سادگی بدون جنگ آن را به معاویه تسلیم کرده است و این به دلیل آن بوده است که مورخان نقش اهل بیت(ع) را منفی میدانستند که این مساله اشتباه محض است.
الدسوقی میافزاید: مورخان در جهل تمام قرار داشتهاند چرا که اهل بیت علیرغم دور بودن از حکومت مسئولیت خود در حفظ رسالت نبوی و جلوگیری از انحراف آن را انجام میدادند و امام حسن(ع) نیز هنگامی که با معاویه صلح کرد بر حفاظت امت اسلامی از خطرهایی که آن را تهدید میکرد اقدام نمود.
وی با اشاره به نظارت امام حسن(ع) و مراقبت او از جامعه اسلامی تصریح میکند: داستان تلاشهای بسیار برای ترور امام حسن(ع) نشان از نقش مثبت ایشان و نگرانی حکومت وقت داشت و شهادت امام(ع) با سم نشانه کاملی از حضور عملی آن حضرت در بیدار کردن مجدد امت اسلامی است.
* عاشور: سیره امام حسن(ع) در صلح با معاویه چون سیره پیامبر(ص) در صلح حدیبیه بود
شیخ محمد عاشور وکیل سابق الازهر و رئیس دارالتقریب مذاهب اسلامی قاهره نیز میگوید: امام حسن(ع) میراث علمی و فرهنگی بیشماری از خود بر جای گذاشته است که از آن تنوع دغدغههای ایشان درباره امت اسلامی و وسعت علمشان را میتوان درک کرد.
وی میافزاید: صلح امام حسن(ع) هر چند که به گفته برخی شروط غیرمنصفانهای داشت اما سیره او در صلح با معاویه چون سیره پیامبر(ص) در صلح حدیبیه برای جلوگیری از ریختن خون مسلمانان بود.
عاشور با اشاره به حدیثی از پیامبر اکرم(ص) درباره امام حسن(ع) از احادیثی درباره کرامت ایشان سخن میگوید و تاکید میکند: این روزها، که ایام شهادت امام حسن(ع) است را به همه مسلمانان تسلیت میگویم.
* العزمی: امام حسن(ع) در حالی حکومت را گرفت که مردم به انقلاب علوی ایمان کامل نداشتند
همچنین عبدالحلیم العزمی نویسنده و اندیشمند اهل سنت با بیان اینکه تاریخ هرچه جلوتر میرود به افتخار و عزت امام حسن(ع) را یاد خواهد کرد، میگوید: امام حسن(ع) در حالی حکومت را گرفت که مردم به انقلاب علوی که میراثدار آن بودند ایمان کامل نداشتند و گو اینکه معرکه بین هاشمیون و امویون است.
وی با اشاره به دو گزینه پیش روی امام(ع) در فریفتن یاران و یا صلح در ابتدای مسیر میافزاید: امام حسن(ع) هیچکدام از این دو گزینه را انتخاب نکرد و به جنگ رفت تا شاید به شهادت برسد و یا در مدتی طولانی صلح کند.
العزمی تاکید میکند: آنان که به امام حسن(ع) بهتان میبندند که او از سر ضعف صلح کرد بدانند که موضع او ایجابی بوده است و در برابر انحراف قرار گرفته است.
خبرگزاری فارس: علمای اهل سنت درباره امام حسن مجتبی(ع) معتقدند که تلاشهای بسیار برای ترور سبط اکبر پیامبر نشان از نقش مثبت ایشان دارد و رسانهها باید به سیره امام حسن مجتبی(ع) توجه داشته باشند.
بسمه تعالی
وسوسه از راه وعده فقر
هنگامى که فردى تصمیم بر دادن حقّ اللّه مىگیرد، شیطان به او وعده فقر مىدهد(۱) که اگر خمس بدهى مال تو کم مىشود و فردا فقیر و محتاج مىشوى، هنوز فرزندانت به سر و سامان نرسیدهاند. ولى قرآن نیز در برابر وعده فقر شیطان وعدههایى دارد از جمله:
* آنچه در راه خدا بدهید، خداوند جایگزین مىکند: «فهو یخلفه»(۲) انفاق مثل مکیدن شیر مادر است که هرچه فرزند مىخورد، خداوند دوباره سینه مادر را پر مىکند.
* هر چه بدهید گم نمىشود و آن را نزد خداوند مىیابید. «تجدوه عنداللّه»(۳)
* کارهاى خیر شما باقى مىماند و پاداش بهتر دارد. «والباقیات الصالحات خیر عند ربّک ثواباً»(۴)
* هر چه نزد شماست فانى مىشود، ولى اگر رنگ الهى پیدا کند و در راه او مصرف شود ابدى مىگردد. «ماعندکم ینفد و ما عنداللّه باق»(۵)
* در راه خدا از خرج کردن نترسید که او به شما وسعت مىدهد. «و اللّه واسع علیم»(۶)
* مثال آنچه در راه خدا مىدهید مثال دانه گندمى است که در خاک پنهان مىشود، ولى چیزى نمىگذرد که از آن دانه، هفت خوشه و در هر خوشه صد دانه ظاهر مىشود.(۷)
۱) سوره بقره، آیه 268.
۲) سوره سبأ، آیه 39.
۳) سوره بقره، آیه 110.
۴) سوره کهف، آیه 46.
۵) سوره نحل، آیه 96.
6) سوره بقره، آیه 261.
۷) سوره بقره، آیه 261.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله):
یا فاطِمَةُ! کُلُّ عَینٍ باکِیَةٌ یَومَ القِیامَةِ إلّا عَینٌ بَکَتْ عَلى مُصابِ الحُسَینِ.
اى فاطمه! همه چشمها در روز قیامت گریان است جز چشمى که بر مصیبتهاى حسین بگرید.
بحارالأنوار - ج 44 - ص 293
The Holy Prophet ( peace be upon him and his family ) said :
O Fatima! All eyes are on the Day of Resurrection except crying eye on Imam Hosein’s disasters.
Baharol Anwar the volume 44 , page 293
بسمه تعالی
«وَ اعلَموا أنّما غَنِمتُم مِن شَىءٍ فَاِنّ لِلّهِ خُمُسَه و لِلرَّسولِ ولِذِى القُربى وَ الیَتامى والمَساکینِ وابنِ السَّبیلِ اِن کُنتُم آمَنتُم بِاللّه...»(12) «اگر به خدا ایمان دارید، بدانید هر چه را به عنوان غنیمت بدست مىآورید، بى تردید یک پنجم آن براى خدا و رسول و خویشان و یتیمان و درماندگان و در راه ماندگان است.» تاریخ نزول آیه بعضى زمان نزول آیه را جنگ بنى قینقاع (15 شوال سال دوم هجرى) مىدانند،(13) برخى زمان نزول را جنگ اُحد (7 شوّال سال سوم هجرى)(14) و بعضى جنگ بدر (رمضان سال دوم هجرى) مىدانند.(15) که خداوند از مجاهدان اسلام مىخواهد خمس آنچه را در جنگ به غنیمت بردهاند، پرداخت نمایند. نگاهى دقیقتر به آیه خمس نگاهى به آیه خمس اهمیّت آن را نشان مىدهد زیرا: 1- در کمتر آیهاى مربوط به احکام، این همه تأکید پى در پى آمده است. کلمات «واعلموا، انّما، من شى، فانّ، للّه خُمُسه (بجاى «خمسه للّه») و ان کنتم آمنتم» نشان تأکید است. 2- براى تهییج مردم مىفرماید: اگر ایمان دارید، خمس بدهید. بنابراین پرداخت آن از لوازم ایمان شناخته شده است. 3- جمله «فانّ للّه خُمُسه» (که به اصطلاح جمله اسمیّه است) بیانگر این است که این حکم دائمى است، نه موقّت و موسمى. به علاوه چیزى که نشانه ایمان است نمىتواند موقّت باشد. 4- کلمه «واعلموا» در اول آیه به معناى آن است که باید خمس دادن باورتان بیاید و مسئله را جدى بگیرید. راستى عجیب است که شرکت در جبهه، کنار پیامبر بودن، اهل نماز و روزه بودن، عقاید سالم داشتن، از مهاجرین، انصار و سابقین بودن، مجروح شدن و بالاخره بر سپاه کفر پیروز شدن به تنهایى کافى نیست، زیرا با آن همه کمالات باز هم قرآن مىفرماید: اى رزمندگان پیروز! اگر ایمان دارید خمس غنائم را بپردازید. اگر به بعضى از دستورات مثل جهاد و نماز عمل کردید، ولى به دستور خمس عمل نکردید، ایمان واقعى ندارید. یک نکته مهم رسول خداصلى الله علیه وآله در شب جنگ بدر نخوابید و دائماً دعا مىکرد و مىفرمود: خدایا! این گروه اندک از مسلمین روى زمین مشابهى ندارند، اگر اینها شکست بخورند روى زمین بنده مؤمنى نخواهى داشت.(16) امّا قرآن خطاب به همین رزمندگان مىفرماید: اگر ایمان دارید، خمس بدهید. یعنى چه بسا تعداد مؤمنان در جهان بسیار کم باشد، ولى حتّى همین تعداد کم که مشمول دعاى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله نیز هستند، اگر به تکلیف الهى و پرداخت خمس عمل نکنند، ایمان ندارند. برگرفته از درس هایی از قرآن حجت الاسلام محسن قرائتی 12) سوره انفال، آیه 41. 13) تفسیر طبرى، ج 2، ص 173. 14) تفسیر مجمعالبیان، ج4، ص 518 . 15) کتاب خمس آیة اللَّه حسن فقیه امامى، ص 36. 16) اللهم انّک ان تهلک هذه العصابة لا تعبد بعد الیوم». بحار، ج 19، ص 334. |
بسمه تعالی
ظالم بن ظالم ابوالا سود دُئِلى بصرى است که از شُعرا اسلام و از شیعیان امیرالمؤ منین و حاضر شدگان در صِفّین بوده است و او همان است که وضع (علم نحو) نموده بعد از آنـکـه اصـلش را از امـیرالمؤ منین علیه السّلام اخذ نموده و اوست که قرآن مجید را اعراب کرده به نقطه در زمان زیاد بن ابیه . وقتى معاویه براى او هدیّه فرستاد که از جمله آن حـلوائى بـود بـراى آنـکـه او را از محبّت امیرالمؤ منین علیه السّلام منحرف کند دخترش که به سن پنج سالگى یا شش سالگى بود مقدارى از آن حلوا برداشت و در دهان گذاشت ، ابوالا سود گفت : اى دختر! این حلوا را معاویه براى ما فرستاده که ما را از ولاى امیرالمؤ منین علیه السّلام برگرداند. دخترک گفت :
قَبَّحَهُ اللّهُ یَخْدَعُن ا عَنِ السَّیِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآکِلِه .
چپس خود را معالجه کرد تا آنچه خورده بود قى کرد و این شعر بگفت :
شعر :
اءَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ یابْنَ هِنْدٍ |
نَبیعُ عَلَیْکَ اَحْسابا وَدینا |
مَعاذَ اللّهِ کَیْفَ یَکُونُ ه ذا |
وَمَوْلی نا امیرُالمُؤْمنینا(۱) |
(۱ ) ربـیـع الا بـرار) عـلاّ مـه زمـخـشـرى 5/322، تـحـقـیق : عبدالامیر مهنا؛ (روضات الجنات ) علاّ مه خوانسارى 4/168 .
بـالجـمـله ؛ ابـوالا سـود در طاعون سنه شصت و نه به سن هشتاد و پنج در بصره وفات کـرد و ابـن شـهـر آشـوب و جـمـعـى دیـگـر ذکـر کـرده اند اشعار ابوالا سود را در مرثیه امیرالمؤ منین علیه السّلام و اوّل آن مرثیه این است :
شعر :
الاّ یا عَیْنُ جُودی فَاسْعَدینا |
الا فَابْکی اَمیرَ المُؤ منینا(۲) |
(۲) (مناقب ) ابن شهر آشوب 3/361 .
و ابـوالا سـود شـاعـرى طـلیـق اللسـان و سـریـع الجـواب بـوده ؛ زمـخـشـرى نـقـل کـرده کـه زیـاد بـن ابـیـه ابوالا سود را گفت که با دوستى على چگونه اى ؟ گفت : چـنـانـچـه تـو در دوسـتـى مـعـاویـه باشى لکن من در دوستى ثواب اُخروى خواهم و تو از دوستى معاویه حُطام دُنیوى جوئى و مَثَل من و تو شعر عمروبن معدى کرب است :
شعر :
خَلیلا نِ مُخْتَلِفٌ شَاءْنن ا |
اُریدُ الْعَلاءَ وَیَهْوِى السَّمَنَ |
اُحِبُّ دِم آءَ بَنى م الِکِ |
وَر اقَ المُعَلّى بَیاضَ اللَّبَنِ(۳) |
(۳) (مـجـالس المـؤ مـنـیـن ) 1/325 از (ربـیـع الا بـرار) زمـخـشـرى ، نقل کرده است .
و هم زمخشرى این شعر را از او روایت کرده :
شعر :
اَمُفَنّدی فی حُبِّ آلِ محمّد |
حَجَرٌ بِفیکَ فَدَعْ مَلا مَکَ اَوْزِد |
مَنْ لَمْ یَکُنْ بِحِب الِهِمْ مُسْتَمْسِکا |
فَلْیَعْتَرِفْ بِوِلا دَةٍ لَمْ تُرْشَدِ(۴) |
(۴) مـاءخذ پیشین . علامه شوشترى مى گوید: (مفند، ملامت کننده است ، یعنى اى مـلامـت کننده من در دوستى آل محمّد علیهماالسّلام ، سنگ در دهن تُست ؛ خواه ترک ملامت خود کنى و خواه آن را زیاده کنى و مضمون بیت ثانى آن است که شاعر فارسى گفته :
هر که را هست با على کینه |
در سخن حاجت درازى نیست |
نیست در دستش آستین پدر |
دامن مادرش نمازى نیست |
به نقل از « منتهی الأمال » - نوشته مرحوم شیخ عباس قمی (ره)
هنگامى که ابراهیم پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله چشم از جهان فرو بست . در همان روز خورشید گرفت . |
بسمه تعالی
خبرگزاری فارس: رئیس مرکز فرهنگی هنری دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه گفت: مشهور بین علما و اهل معنا این است که برای طلب رزق و روزی در دنیا و برآورده شدن حاجات مادی و دنیوی، توسل به امام جواد علیهالسلام بسیار مجرّب است.
به مناسبت سالروز شهادت امام جواد علیهالسلام، خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس گفتوگویی با حجتالاسلام «علی کمساری» رئیس مرکز فرهنگی هنری دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم انجام داده است که مشروح آن تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
* به امامت رسیدن امام جواد علیهالسلامدر 8 سالگی چه سوالات و شبهاتی ایجاد کرد و برخورد حضرت با این شبهات چگونه بود؟
ـ در ابتدا سالروز شهادت حضرت امام جواد علیهالسلام را به همه شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم.
امام جواد علیهالسلام در شرایط ویژه تاریخی و اجتماعی پا به عرصه حیات سیاسی و اجتماعی و معنوی جامعه اسلام گذاشتند.
ایشان در شرایطی، امامت را عهدهدار شدند که ریا کاری، نفاق و فریبکاریهای مأمون خلیفه عباسی شرایط را بسیار حساس کرده بود.
حضرت در سن کودکی عهدهدار منسب امامت اسلام شدند و طبعا همین نکته در آن ایام و بعد از آن منشأ سوألات فراوانی در این خصوص شد. به هر حال تا قبل از امام جواد علیهالسلام ائمه ما در سنین بالا عهدهدار این وظیفه خطیر شده بودند ولی به دلیل اینکه امام رضا علیهالسلام تا سن حدود 50 سالگی از داشتن نعمت فرزند محروم بودند و تولد امام جواد علیهالسلام در آن ایام و بعد هم شهادت امام رضا علیهالسلام در همان سنین کودکی امام جواد علیهالسلام صورت گرفت، باعث ایجاد تردیدها و شبهاتی در بین شیعیان آن حضرت و در بین مخالفان شده بود به طوری که برای اثبات یا رد حقانیت امام جواد علیهالسلام برخی از دوستان و دشمنان دست به اقداماتی زدند و طبیعتا با انگیزههای متفاوت این اقدامات صورت گرفت.
دشمنان حضرت با انگیزه غیرصحیح جلوه دادن امامت ایشان و تخریب شخصیت حضرت، کارهایی میکردند و برخی دوستان ایشان با انگیزه اطمینان قلب و دستیابی به یک آرامش باطنی و حقیقی اقداماتی کردند و امام جواد علیهالسلام را در معرض آزمایشهای مختلف علمی قرار دادند و مناظرات علمی فراوانی برپا کردند که معروف و مشخص است.
به عنوان مثال یکی از این مناظرات، مناظرهای بود که بر اثر سوالی که یک فرد از معتصم پرسید بر پا شد. سوال در خصوص قطع دست یک دزد بود. معتصم پاسخ این سوال را به فقهای عباسی واگذار کرد و فقهای عباسی که در جلسه حضور داشتند هرکدام بر اساس استنباط خود حکمی دادند. وقتی معتصم صحبت تک تک فقها را شنید، با امام جواد علیهالسلام که در آن زمان نوجوانی بیش نبود سوال خود را مطرح کرد و حضرت فرمودند که مرا از پاسخ دادن معذور بدار! معتصم اصرار کرد و حضرت پاسخی فرمودند که آن پاسخ هم منطقیتر و مستدلتر و هم مستند به قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود. معتصم چون در مقابل پاسخ علمی و محکم حضرت قرار گرفت، در ظاهر ابراز سرور و خوشحالی کرد و پاسخ را تصدیق کرده و دستور داد که حکم براساس نظر امام جواد علیهالسلام اجرا شود و خب طبیعی بود که تمام فقهای ریشسفید و پر سابقه دستگاه عباسی از این پاسخ امام، ناراحت و به شدت عصبانی شده و در واقع به جهل و عجز خود در پاسخ علمی واقف شوند.
اینها همه نشان دهنده تسلط حضرت جواد و علم ایشان در سن کودکی بود که به علوم فراوان اولین و آخرین دسترسی داشتند به گونهای که بزرگان و دانشمندان در پاسخ های امام میماندند و متحیر میشدند و اینها برای این بود که ثابت شود منسب امامت و ولایت منسبی نیست که بسته به سن باشد.
در بسیاری روایات تاریخی داریم که حضرت جواد علیهالسلام در سن 4ـ5 سالگی که بودند، وقتی شیعیان خدمت امام رضا علیهالسلام میرسیدند و از امام رضا علیهالسلام میپرسیدند که شما بعد از خودتان چه کسی را به عنوان جانشین خود معرفی میکنید؟ حضرت رضا علیهالسلام با اینکه برادرانی داشتند، عمو زادگانی داشتند که در سنین بالاتر هم بودند و طبیعتا نظرها به سمت آنها معطوف میشد، به فرزند خردسالشان یعنی امام جواد علیهالسلام اشاره میکردند و میفرمودند پس از من ایشان امامت را بر عهده خواهد داشت.
و حتی در همان زمان حیات و حضور حضرت رضا علیه السلام، امام جواد علیهالسلام نوعا سوالاتی را که در ذهن و ضمیر شیعیان بود، خودشان بازگو میکردند و پاسخ میدادند و جالب اینکه هم شخص امام رضا و هم شخص امام جواد علیهما السلام به این شبهه که مگر میشود امامی در سنین خردسالی به امامت منسوب شود، پاسخهایی با استناد به آیات قرآن میدادند که معروفترین آن، استناد به آیاتی است که خداوند متعال میفرماید: ما به یحیی در سنین خردسالی حکم را واگذار کردیم. (حکم به معنای حکمت و منسب پیامبری است.)
و یا آیاتی که اشاره میکند حضرت عیسی علیهالسلام در حالی به مقام پیامبری مبعوث شد که در آغوش مادر بود و لب به سخن گشود و به مردمی که دور حضرت مریم جمع شده بودند فرمود: من بنده خدا هستم و خداوند به من حکمت داده و مرا به عنوان پیامبر برگزیده است.
همه اینها در پاسخ به آن شبهات مقدری بود که یا در ذهن دوستداران بود و یا بر زبان مخالفان جاری میشد.
این استنادات تاریخی و قرآنی و ابراز وجاهت و توان علمی امام جواد علیهالسلام باعث میشد در مناظراتی که دستگاه خلافت عباسی به عمد برای شکست امام جواد علیهالسلام و در واقع، شکست مکتب تشیع و اهلبیت ترتیب میدادند، حضرت با بیان علمی و با غلبه بر حریفان قدرتمند و برتر جهان اسلام و دانشمندان علوم مختلف، حقانیت خودشان را به اثبات برسانند.
غلبه امام جواد علیهالسلام بر مخالفان و دانشمندانی که بعضا در مناسب قضایی و فقهی و یا در مقام مشاوره معتصم ـ خلیفه عباسی ـ بودند باعث شد که کینه حضرت را به دل بگیرند و به تحریک معتصم بپردازند و در بسیاری از نقلهای تاریخی آمده که همین تحریکات، باعث ایجاد ترس و وحشت معتصم از امام جواد علیهالسلام شد و بر اثر این کینهتوزیها دستور مسموم کردن و شهید کردن امام جواد علیهالسلام را صادر کرد.
اینها نمونههایی است که باید بیشتر روی آن کار شود. چراکه هنوز شاهد شبهه پراکنیهای دشمنان و سوالات دوستان، در این زمینه هستیم و بازگو کردن این اتفاقات و مناظرات تاریخی که کاملا مستند و متواتر تاریخی است به مکتب تشیع کمک فراوانی میکند.
* از برکات وجودی امام جواد علیهالسلام به مسلمانان، نمونهای ذکر کنید.
ـ وجود مبارک اهل بیت علیهم السلام بدون تفاوت بین اولین و آخرینشان، همگی منشأ خیر و برکت بودند. آن بزرگواران چه در زمان حیات و چه در زمان ممات، چه در زمان حضور ظاهری و چه در زمان غیبت، همواره منشأ برکت بودهاند.
اگر بخواهم نمونهای ذکر کنم، باید عرض کنم که وجود امام جواد علیهالسلام به لحاظ معنوی، سیاسی و اجتماعی در آن مقطع حساس مأمون و پس از مأمون که دوران اوج اقتدار و گسترش فکری معتزله بود، از جهتی بسیار با برکت بود.
معتزله عقل گرایانی بودند که به عنوان یک شعبه در اسلام به وجود آمدند و مأمون هم آنها را پر و بال داد. آنها سعی میکردند همه چیز را با ترازوی عقل بسنجند. آن هم عقل ناقصی که به کمال لازم نرسیده بود. حضور امام جواد علیهالسلام و رویکرد علمی ایشان و غلبهای که در مناظرات داشتند باعث شد که موج سنگینی که جریان معتزله ایجاد کرده بود کمرنگ شود و همچنان حقانیت مکتب شیعه و اهل بیت به عنوان مکتب راستین و انسانساز بتواند در دنیا جلوه کند.
* جوانان و دانشجویان چگونه میتوانند از امام جواد علیهالسلام الگو بگیرند؟
ـ امام جواد علیهالسلام جوانترین امام ما شیعیان است که در سن جوانی به شهادت رسیدند و شاخصه اصلی وجودی ایشان بُعد علمی است،
از این رو، بُعد علمی و مناظرههای ایشان، باید الگوی جوانان قرار بگیرد. یعنی همه و به ویژه جوانان عزیز با اشراف و آگاهی نسبت به مسائل اعتقادی و تاریخی و سیره اهل بیت علیهم السلام به ویژه امام جواد، خود را در گام اول، مجهز به علم و دانش کامل و کافی کنند و به سوالات درونی خود پاسخ دهند و در گام دوم، بتوانند پاسخهای مناسب به سوالات دوستان و دشمنان بدهند.
نکته مهمی که لازم است عرض کنم این است که بسیاری از شبهههای امروزی که توسط دستگاههای ارتباطی مانند ماهوارهها و شبکههای مختلف و فضاهایی که در عرصه اطلاع رسانی مجازی وجود دارد، علیه تشیع، مطرح و تبلیغ میشود و حتی گاهی مرز تشیع را رد میکنند و علیه اسلام کار میکنند؛ همان سوالات و شبهههای تکراری است که در طول تاریخ، مطرح شده و البته جوابهای لازم هم داده شده است. برخی از این شبهات در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلّم هم وجود داشته و بعضی از آنها در زمان اهلبیت علیهم السلام بوده و به تدریج بیان شده و تا امروز هم ادامه دارد.
متأسفانه یکی از مشکلات جوانان این است که در این زمینهها کم مطالعه میکنند ولذا سوال و شبهه را که میشنوند خیال میکنند این شبهه، جدید است و خیلی دقیق و علمی مطرح شده است. در حالیکه باید پس از آن پیگیری و جستوجو کنند و در پاسخ گرفتن و قانع کردن خود و دیگران، واقعا تلاش کنند و مجهز شوند. پس مجهز کردن خود به مسایل علمی و تقویت بنیههای اعتقادی وظیفهای است که هر شیعه امام جواد علیهالسلام و به خصوص جوانان میتوانند عهدهدار آن باشند.
* باب الحوائج بودن امام جواد علیهالسلام از چه جهت است؟
ـ همه امامان بزرگوار، در همه جهات دنیوی و اخروی، هادی و ناصرند اما هرکدام از امامان ما در یکی از ابعاد، ظهور و بروز بیشتری دارند. مثلا در بین عرفا و علما معروف است که اگر کسی از خداوند متعال، علم بخواهد به وجود مقدس امام باقر علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام توسل پیدا کند. یا اگر کسی طالب معنویت است به حضرت علی علیهالسلام متوسل شود.
از این رو، مشهور در بین فقها و علما و اهل معنا این است که برای طلب رزق و روزی در دنیا و برآورده شدن حاجات مادی و دنیوی، توسل به امام جواد علیهالسلام بسیار مجرّب است و این هم فقط صرف ادعا نیست. هم از زبان بزرگان نقل شده و هم به تجربه ثابت شده که توسل به ایشان سبب گشایش گرههای مالی و اقتصادی میشود که خود مردم متدین ما تجربه کردهاند و در حکایات و احوالات مومنان، بسیار ذکر شده است و اساسا لقب ایشان، جواد است و جود، وصف کسی است که زیاد میبخشد و لذا اعطای این لقب برای ایشان بیجهت نبوده است.
بسمه تعالی
در کتاب منتهی الأمال تالیف حاج شیخ عباس قمی بـه سـنـد مـعـتبر از امّ سلمه منقول است که روزى فاطمه علیهاالسّلام آمد به نزد حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم و امـام حسن و امام حسین را برداشته بود و حـریـره سـاخـتـه بـود و بـا خود آورده بود چون داخل شد حضرت فرمود که پسر عمّت را بـراى مـن بطلب . چون امیرالمؤ منین علیه السّلام حاضر شد امام حسن را در دامن راست و امام حـسـین را در دامن چپ و على و فاطمه را در پیش رو و پسِ سر خود نشانید و عباى خیبرى بر ایـشـان پـوشـانـیـد و سـه مـرتـبـه گـفـت : خـداونـدا! ایـنـهـا اهل بیت من اند؛ پس از ایشان دور گردان شکّ و گناه را و پاک گردان ایشان را پاک کردنى . و مـن در مـیـان عـَتـَبـه در ایـسـتـاده بـودم ، گـفـتـم : یـا رسـول اللّه ! مـن از ایـشـانم ؟ فرمود: که بازگشت تو به خیر است امّا از ایشان نیستى . پـس جـبـرئیـل آمـد و طـبـقـى از انـار و انـگـور بـهـشـت آورد چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم انـار و انـگـور را در دست گرفت هر دو تسبیح خدا گـفتند و آن حضرت تناول نمود؛ پس به دست حسن و حسین داد و در دست ایشان سبحان اللّه گـفـتـنـد و ایـشـان تـنـاول نـمـودنـد؛ پس به دست على علیه السّلام داد تسبیح گفتند و آن حـضـرت تـنـاول نـمـود؛ پـس شـخـصـى از صحابه داخل شد و خواست که از انار و انگور بـخـورد. جـبـرئیـل گفت : نمى خورد از این میوه ها مگر پیغمبر یا وصىّ پیغمبر یا فرزند پیغمبر.(۱)
(۱) خرائج راوندى 1/48؛ (بحار الانوار) 17/359 .
امام نهم شیعیان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدینه ولادت یافت . نام نامی اش محمد معروف به جواد و تقی است . القاب دیگری مانند : رضی و متقی نیز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر می باشد . مادر گرامی اش سبیکه یا خیزران است که این دو نام در تاریخ زندگی آن حضرت ثبت است . امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود . پس از شهادت جانگداز حضرت رضا علیه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال یافت . مأمون خلیفه عباسی که همچون سایر خلفای بنی عباس از پیشرفت معنوی و نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضایل آنها در بین مردم هراس داشت ، سعی کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خویش قرار دهد . " از اینجا بود که مأمون نخستین کاری که کرد ، دختر خویش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی دایمی و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهای دایمی که امام جواد (ع ) از ناحیه این مأمور خانگی برده است ، در تاریخ معروف است " . از روشهایی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار می بست ، تشکیل مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی می خواستند از این راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نیز چنین روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمی دانست که مقام ولایت و امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی و زیادی سالهای عمر ندارد . باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غیر اسلامی در میدان رشد و نمو یافته بودند و دانشمندان بزرگی در این دوران ، زندگی می کردند و علوم و فنون سایر ملتها پیشرفت نموده و کتابهای زیادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گردید و با سرمایه خدایی امامت که از سرچشمه ولایت مطلقه و الهام ربانی مایه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعلیم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسیاری پاسخ گفت . برای نمونه ، یکی از مناظره های ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد تقی (ع ) را در زیر نقل می کنیم : " عیاشی در تفسیر خود از ذرقان که همنشین و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ، نقل می کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی برگشت و بسیار گرفته و پریشان حال به نظر رسید . گفتم : چه شده است که امروز این چنین ناراحتی ؟ گفت : در حضور خلیفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا جریانی پیش آمد که مایه شرمساری و خواری ما گردید . گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقی را به حضور خلیفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده بود . خلیفه طریقه اجرای حد و قصاص را پرسید . عده ای از فقها حاضر بودند ، خلیفه دستور داد بقیه فقیهان را نیز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم خواست . خلیفه از ما پرسید : حد اسلامی چگونه باید جاری شود ؟ من گفتم : از مچ دست باید قطع گردد . خلیفه گفت : به چه دلیل ؟ گفتم : به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و در قرآن کریم در آیه تیمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم . بسیاری از فقیهان حاضر در جلسه گفته مرا تصدیق کردند . یک دسته از علماء گفتند : باید دست را از مرفق برید . خلیفه پرسید : به چه دلیل ؟ گفتند : به دلیل آیه وضو که در قرآن کریم آمده است : ... و ایدیکم الی المرافق . و این آیه نشان می دهد که دست دزد را باید از مرفق برید . دسته دیگر گفتند : دست را از شانه باید برید چون دست شامل تمام این اجزاء می شود . و چون بحث و اختلاف پیش آمد ، خلیفه روی به حضرت ابوجعفر محمد بن علی کرد و گفت : یا اباجعفر ، شما در این مسأله چه می گویید ؟ آن حضرت فرمود : علمای شما در این باره سخن گفتند . من را از بیان مطلب معذور بدار . خلیفه گفت : به خدا سوگند که شما هم باید نظر خود را بیان کنید . حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند می دهی پاسخ آن را می گویم . این مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بیان کردند خطاست . حد صحیح اسلامی آن است که باید انگشتان دست را غیر از انگشت ابهام قطع کرد . خلیفه پرسید : چرا ؟ امام (ع ) فرمود : زیرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود باید بر هفت عضو از بدن انجام شود : پیشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه یا مرفق یا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی باقی نمی ماند ، و در قرآن کریم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها از آن خداست ، پس کسی نباید آنها را ببرد . معتصم از این حکم الهی و منطقی بسیار مسرور شد ، و آن را تصدیق کرد و امر نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند . ذرقان می گوید : ابن ابی دؤاد سخت پریشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر خلیفه رد شده است . سه روز پس از این جریان نزد معتصم رفت و گفت : یا امیرالمؤمنین ، آمده ام تو را نصیحتی کنم و این نصحیت را به شکرانه محبتی که نسبت به ما داری می گویم . معتصم گفت : بگو . ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکیل می دهی تا یک مسأله یا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری و لشکری حاضر هستند ، حتی خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهایی که در حضور تو می شود هستند ، و چون می بینند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه می کنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل علی منتقل می گردد ، و پایه های قدرت و شوکت تو متزلزل می گردد . این بدگویی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد برآمد این مشعل نورانی و این سرچشمه دانش و فضیلت را خاموش سازد . این روش را - قبل از معتصم - مأمون نیز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع ) به کار می برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکیل مجالس مناظره زد و از جمله از یحیی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهایی کند ، شاید بتواند از این راه به موقعیت امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه این مناظرات سربلند درآمد . روزی از آنجا که " یحیی بن اکثم " به اشاره مأمون می خواست پرسشهای خود را مطرح سازد مأمون نیز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع ) احترام بسیار کرد و آنگاه از یحیی خواست آنچه می خواهد بپرسد . یحیی که پیرمردی سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه می فرمایی مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت می خواهد بپرس . یحیی بن اکثم پرسید : اگر کسی در حال احرام قتل صید کرد چه باید بکند ؟ حضرت جواد (ع ) فرمود : آیا قاتل صید محل بوده یا محرم ؟ عالم بوده یا جاهل ؟ به عمد صید کرده یا خطا ؟ محرم آزاد بوده یا بنده ؟ صغیر بوده یا کبیر ؟ اول قتل او بوده یا صیاد بوده و کارش صید بوده ؟ آیا حیوانی را که کشته است صید تمام بوده یا بچه صید ؟ آیا در این قتل پشیمان شده یا نه ؟ آیا این عمل در شب بوده یا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده یا احرام حج ؟ یحیی دچار حیرت عجیبی شد . نمی دانست چگونه جواب گوید . سر به زیر انداخت و عرق خجالت بر سر و رویش نشست . درباریان به یکدیگر نگاه می کردند . مأمون نیز که سخت آشفته حال شده بود در میان سکوتی که بر مجلس حکمفرما بود ، روی به بنی عباس و اطرافیان کرد و گفت : - دیدید و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختید ؟ سپس بحث را تغییر داد تا از حیرت حاضران بکاهد . باری ، موقعیت امام جواد (ع ) پس از این مناظرات بیشتر استوار شد . امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعلیم حقایق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر یک خود قله ای بودند از قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند : ابن ابی عمیر بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر بزنطی کوفی ، ابوتمام حبیب اوس طائی - شاعر شیعی مشهور - ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی و فضل بن شاذان نیشابوری که در قرن سوم هجری می زیسته اند . اینان نیز ( همچنانکه امام بزرگوارشان همیشه تحت نظر بود ) هر کدام به گونه ای مورد تعقیب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نیشابور بیرون کردند . عبدالله بن طاهر چنین کرد و سپس کتب او را تفتیش کرد و چون مطالب آن کتابها را - درباره توحید و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت می خواهم عقیده سیاسی او را نیز بدانم . ابوتمام شاعر نیز از این امر بی بهره نبود ، امیرانی که خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترین شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در تاریخ ادبیات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی ، می نوشت و آنان از شعر لذت می بردند و آن را می پسندیدند ، همین که آگاه می شدند که از ابوتمام است یعنی شاعر شیعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور می دادند که آن نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمیر - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نیز در زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسیار دید ، او را سالها زندانی کردند ، تازیانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دین بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدین سان دستگاه جبار عباسی با هواخواهان علم و فضیلت رفتار می کرد و چه ظالمانه !
شهادت حضرت جواد (ع )
این نوگل باغ ولایت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بویش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و روایاتی که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی که از آن حضرت بر جای مانده ، تا ابد زینت بخش صفحات تاریخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و دوره امامتش 17سال بوده است . معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدینه به بغداد بیاید . امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند . علت این امر - همچنان که اشاره کردیم - این اندیشه شوم بود که مبادا خلافت از بنی عباس به علویان منتقل شود . از این جهت ، درصدد تحریک ام الفضل برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خلیفه هستی ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر تو رجحان می نهد . این دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست - تحت تأثیر حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحریک و تلقین معتصم و جعفر برادرش ، تسلیم گردید . آنگاه این دو فرد جنایتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سیاه روی دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعریف و توصیف کرد و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در این امر اصرار کرد . امام جواد (ع ) مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چیزی نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شدیدی بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سیه کار با دیدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشیمان و گریان شد ، اما پشیمانی سودی نداشت . حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گریه می کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گریه تو سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در این چند روزه دنیا تو را به دردی مبتلا کند و به روزگاری بیفتی که نتوانی از آن نجات بیابی . در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای دیگری هم نقل شده است .
زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندی نداشت . حضرت امام محمد تقی زوجه دیگری مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربیه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند بدین شرح : 1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی ) 2 - ابواحمد موسی مبرقع 3 - ابواحمد حسین 4 - ابوموسی عمران 5 - فاطمه 6 - خدیجه 7 - ام کلثوم 8 - حکیمه حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر رنج و مظلومیت داشت . بدخواهان نگذاشتند این مشعل نورانی نورافشانی کند . امام نهم ما در آخر ماه ذیقعده سال 220ه . به سرای جاویدان شتافت . قبر مطهرش در کاظمیه یا کاظمین است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع ) زیارتگاه شیعیان و دوستداران است .
قال رسول الله ( ص ) :
ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه .
The Holy Prophet said :
Surely , Hosein ( peace be upon him ) is the light of the guidance and the ship of the salvation .
بسمه تعالی
«کلمه حجاب، هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حجاب.» بیشتر استعمالش به معنی پرده است. از آن جهت مفهوم پوشش می دهد که پرده وسیله پوشش است. در قرآن خورشید در پشت پرده مخفی شد. (سوره ص، آیه 32)
امام علی علیه السلام به مالک اشتر فرمود: در میان مردم باش و کمتر خود را در اندرون خانه از مردم پنهان کن.(1)
استعمال کلمه حجاب در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است. در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمه «ستر» که به معنی پوشش است بکار رفته است. بهتر بود این کلمه عوض نمی شد و همان کلمه پوشش را بکار می بردیم. زیرا چنانکه گفته شد معنی شایع لغت حجاب، پرده است، و اگر در مورد پوشش بکار برده می شود به اعتبار پشت پرده واقع شدن است و همین امر موجب شده که عده زیادی گمان کنند که اسلام خواسته است زن همیشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد. در ایران قدیم و هند قدیم حبس زن مطرح بوده ولی در اسلام نه.
از آیات دیگری که در خصوص حجاب و پوشش اسلامی نازل شده است آیه 53 از سوره احزاب است. در این آیه چنین آمده است: یا ایها الذین آمنوا... اذا سالتموهن متاعاً فسالوهن من وراء حجاب؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید... هنگامی که از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله از موردی سؤال می کنید مستقیماً رو به رو نشوید و از پشت حجابی؛ این کار را انجام دهید. به منظور درک دقیق محتوای آیه مذکور بجاست ابتدا شأن نزول آیه مرور نشود: در این آیه، صراحتاً کلمه حجاب ذکر شده است. به همین دلیل این آیه نزد قرآن پژوهان و قدما آیه حجاب نامیده شده است.
عرب های مسلمان بی پروا وارد اتاق های پیغمبر می شدند. زن های پیغمبر(صلی الله علیه و آله) هم در خانه بودند. آیه نازل شد که اولاً سرزده و بدون اجازه وارد خانه پیغمبر نشوید، و اگر برای صرف غذا دعوت می شوید به موقع بیایید و بعد هم برخیزید و بروید و به قصه گویی و صحبت های متفرقه، وقت نگیرید زیرا این امور پیغمبر را ناراحت می کند و او شرم می کند شما را از خانه خود بیرون کند ولی خدا از شما شرم نمی کند و ثانیاً وقتی می خواهید چیزی از زنان پیغمبر بگیرید از پشت پرده بخواهید بدون اینکه داخل اتاق شوید. این کارها برای پاکیزگی دل شما و دل آنها بهتر است. شما نباید پیامبر را آزار دهید و نه زنان او را پس از درگذشت پیغمبر، به زنی بگیرید که این کارها در نزد خدا بزرگ است.
علامه مرتضی مطهری در تفسیر این آیه می نویسد:
دستور «حجاب» که در این آیه آمده غیر از دستور «پوشش» است که مورد بحث ما (در مسئله حجاب و پوشش اسلامی) می باشد.
دستوری که در این آیه ذکر شده است راجع به سنن خانوادگی و رفتاری است که انسان باید در خانه دیگران داشته باشد. طبق این دستور، مرد نباید وارد جایگاه زنان شود، بلکه اگر چیزی می خواهد و مورد احتیاج اوست باید از پشت دیوار صدا بزند. این مساله ربطی به بحث «پوشش» که در اصطلاح فقه نیز تحت عنوان «ستر» نه «حجاب» نامیده می شود، ندارد.(2)
ممکن است عده ای از این آیه این برداشت را داشته باشند که زنان می بایست در پس پرده باشند و از خانه بیرون نروند. در حالی که منظور از پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه گری و خودنمایی نپردازد، آیات مربوطه همین معنی را ذکر می کند و فتوای فقهاء هم موید همین مطلب است و در آیات مربوطه لغت حجاب به کار نرفته است. آیاتی که در این باره هست چه در سوره مبارکه نور و چه در سوره مبارکه احزاب، حدود پوشش و تماس های زن و مرد را ذکر کرده است بدون آن که کلمه حجاب بکار برده باشد.
آیه ای که در آن، کلمه حجاب به کار رفته است مربوط به زنان پیامبر اسلام است. در قرآن کریم درباره زنان پیامبر دستورهای خاصی وارد شده است. اولین آیه خطاب به زنان پیغمبر با این جمله آغاز می شود: یا نساء النبی لستن کاحد من النساء؛ یعنی شما با سایر زنان فرق دارید. اسلام عنایت خاصی داشته است که زنان پیغمبر چه در زمان حیات آن حضرت و چه بعد از وفات ایشان در خانه های خود بمانند و در این جهت بیشتر منظورهای اجتماعی و سیاسی در کار بوده است.
اسلام می خواسته زنان پیامبر که احترام زیادی در میان مسلمانان داشتند از احترام خود سوء استفاده نکنند و احیاناً ابزار عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقعی نشوند. یکی از امهات المؤمنین، عایشه بود که از این دستور تخلف کرد و ماجرای سیاسی ناگواری برای جهان اسلام بوجود آورد.
به نظر من سرّ اینکه زنان پیامبر حتی بعد از پیامبر نباید با شخص دیگری ازدواج کنند همین است. یعنی شوهر بعدی از شهرت و احترام زنش سوء استفاده نکند و ماجراها نیافریند.(آیه 54 سوره احزاب) می فرماید: و اذا سئلتمون متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب؛ این آیه مربوط به زنان پیامبر اسلام است. یعنی اگر از آنها(زنان پیامبر) متاع و کالای مورد نیاز مطالبه می کنید از پشت پرده از آنها بخواهید.(3) هیچگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از مشارکت مفید و سازنده زنان در فعالیت های اجتماعی ممانعت به عمل نمی آورد. حضور فعال فاطمه زهرا سلام الله علیها در عرصه های مختلف مبارزات سیاسی و فعالیت های اجتماعی نمونه بارزی از رویکرد وحیانی بر مشارکت اجتماعی زنان به شمار می آید.
بنابراین همانطور که گفته شد آیه حجاب اولاً در مورد زنان پیامبر صلی الله علیه وآله است و نباید آن را دلیلی برای پرده نشین کردن زنان دانست و ثانیاً این آیه مغایرتی با مشارکت و فعالیت های اجتماعی زن ندارد. ثالثاً این آیه در پی مقابله با عرف و عادت غلطی بوده است که در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) رایج بوده است.(یعنی بدون اجازه وارد خانه پیامبر شدن)
همان طور که در آیه خمار (آیه 31 سوره نور) آمده زنان مؤمنه از آشکار کردن زیور و زینت های پنهان خود در برابر نامحرم منع شده اند (ولا یبدین زینتهن الا ما ظهر منها) سئوال این است که مفهوم واقعی زینت از نظر قرآن و روایات چیست؟ در این اجمال نگاهی کوتاه بر این مهم موجب پاسخگویی به سؤالات و ابهامات عدیده ای در این زمینه خواهد شد. از آیه مذکور چنین بدست می آید که زینتهای زن دو نوع است: آشکار و پنهان. براساس این آیه پوشاندن نوع اول واجب نیست. پوشاندن زینت های نوع دوم واجب است. اینکه زینت پیدا و زینت پنهان کدامند باید مورد بحث قرار گیرد. آنچه از روایات متعدد اسلامی در این باره بر می آید این است که زینت های آشکار مربوط به زینت هایی است که به چهره و کفین (دو دست تا مچ) مربوط شده و پوشاندن آنها موجب دشواری و حرج است. اگر چه مقلدان در این باره به دلیل اختلاف نظر فقهاء می بایست به فتوای مرجع تقلید خود مراجعه نمایند، اما ذکر این روایات گویای این واقعیت است که پوشاندن زینت های آشکار (چهره و کفین) واجب نیست، مگر موجب فساد شود.
به روایاتی در این خصوص توجه کنید (برای رعایت اختصار از آوردن متن عربی روایات خودداری می شود).
از امام صادق علیه السلام سئوال شد، مقصود از زینت آشکار که پوشاندنش برای زن واجب نیست چیست؟ فرمود: زینت آشکار عبارت است از سرمه و انگشتر.(4)
و نیز از امام باقر علیه السلام نقل شده است که فرمودند: زینت ظاهر عبارت است از جامه، سرمه، انگشتر، خضاب و دست ها، النگو. سپس فرمود زینت سه نوع است: یکی برای همه مردم است و آن همین است که گفتیم. دوم برای محارم است و آن جای گردن بند به بالاتر و جای بازوبند به پایین و خلخال به پایین است. سوم زینتی است که اختصاص به شوهر دارد و آن تمام بدن است.(5)
علامه مرتضی مطهری در کتاب گران سنگ خود مسئله حجاب از روایات فوق چنین نتیجه می گیرد که: این روایات می فهماند که برای زن پوشانیدن چهره و دست ها تا مچ واجب نیست حتی آشکار بودن آرایش های عادی و معمولی که در این قسمت ها وجود دارد نظیر سرمه و خضاب که معمولا زن از آنها خالی نیست و پاک کردن آن ها یک عمل فوق العاده (دشوار) به شمار می رود، نیز مانعی ندارد.
همچنین علامه طباطبایی تصریح می کند: مقصود از زینتین (در آیه لایبدین زینتهن) مواضع زینت است. زیرا آشکار نمودن خود زینت به تنهایی مثل دستبند و النگو حرام نیست پس منظور از نمایان ساختن زینت، ظاهر کردن مواضع و جایگاه زینت است.(6)
در آیه 59 سوره احزاب چنین آمده است: خداوند پیامبر را اول به همسر و دخترانش و سپس به سایر زنان مأمور ابلاغ و اصلاح در حجاب امر می کند.
ای پیامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مسلمان بگو که روسری های خود را بر خود بپوشند (نزدیک کنند)، که به این وسیله محتمل تر است که شناخته شوند و رنجانده نشوند و خداوند آمرزگار مهربان است. مفسران و ارباب لغت چند معنی برای جلباب ذکر کرده اند:
1. ملحفه (چادر) و پارچه بزرگی که از روسری بلندتر است و سر و گردن و سینه ها را می پوشاند.
2. مقنعه و خمار (روسری).
3. پیراهن گشاد.
قدر مشترک همه آنها این است که بدن را به وسیله آن بپوشانند. به نظر می رسد از روسری بزرگتر و از چادر کوچکتر است.
کلمه جلابیت جمع جلباب است و آن جامه ای است سرتاسری که تمامی بدن را می پوشاند و یا روسری مخصوصی است که صورت و سر را ساتر می شود و منظور از جمله پیش بکشند مقداری از جلباب خود را، این است که آن را طوری بپوشند که زیر گلو و سینه هایشان در انظار ناظرین پیدا نباشد. ذلک ادنی ان ... یعنی پوشاندن همه بدن به شناخته شدن به اینکه اهل عفت و حجاب و صلاح و سدادند نزدیک تر است. در نتیجه وقتی به این عنوان شناخته شدند دیگر اذیت نمی شوند، یعنی اهل فسق و فجور متعرض آنان نمی گردند... در آن زمان حجاب وجه تمایز زنان مسلمان از کنیزان و یهود و نصاری بود چون کنیزان در آن دوره حجاب نداشتند بعد از نزول آیه فوق زنان انصار طوری از خانه ها بیرون شدند که سر تا پایشان پوشیده بود.(7)
منظور از فعل یدنین (نزدیک کنند) در آیه حجاب این است که زنان «جلباب» و چادر را در حدی به خود نزدیک سازند که آنان را محفو0داشته و مانع آشکار شدن زینت ها و لباس های زیر آنان شود. به عبارتی نباید زیبایی ها و برجستگی های بدن زن نگاه و نظر نامحرم را جلب نموده و از رضایت تلویحی زن از معاشرت با مردان بیگانه حکایت کند.
در تفسیر علی بن ابراهیم در مورد شأن نزول این آیه چنین می خوانیم؛ آن ایام زنان مسلمان به مسجد می رفتن و پشت سر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نماز می گزاردند. هنگام شب موقعی که برای نماز مغرب و عشا می رفتند بعضی از جوانان هرزه و اوباش بر سرراه آنها می نشستند و با مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار می دادند و مزاحم آنان می شدند، آیه فوق نازل شد و به آنها دستور داد حجاب خود را کامل رعایت کنند تا به خوبی شناخته شوند و کسی بهانه مزاحمت پیدا نکند. (مطهری در کتاب مساله حجاب ص 161 می نویسد: آنچه از این آیه (آیه جلباب) استفاده می شود این است که طوری لباس بپوش که بیماردلان به تو طمع نکنند).
بنابراین آنچه بطور خلاصه از آیه جلباب (و نیز آیه 32 سوره احزاب) (8) بدست می آید این است که زنان مسلمان باید سر تا پایشان با چادر یا عبایی بلند پوشیده شده و پوشش و رفتار و گفتارشان به گونه ای با وقار و متانت توأم گردد که از جلب توجه منافقان و بیماردلان پیشگیری نماید.
لازم بذکر است که در آیه 32 احزاب گرچه زنان پیامبر مورد خطاب قرار گرفته اند اما بدون شک این حکم عام است و شامل همه زنان مسلمان می شود و تاکید آیات بر زنان پیامبر بیشتر به عنوان نقش الگویی زنان پیامبر است. چرا که آنان می بایست به عنوان سرمشق زنان مسلمان قرار گیرند.
پاورقی ها:
1- سوره نور – آیه 31.
2- مساله حجاب – علامه مرتضی مطهری – ص 171 .
3- برگرفته از علامه مرتضی مطهری – مسئله حجاب – صص 79-80 .
4- کافی – ج 5- ص 521
5- تفسیر صافی ذیل آیه 31 سوره نور – نقل از تفسیر علی بن ابراهیم قمی.
6- تفسیر المیزان – ج 15 – ص 111 .
7- المیزان - - ج 16 – ص 517 .
8- ترجمه بخشی از آیه 32 سوره احزاب ... به گونه ای هوس انگیز، با خضوع و نرمش سخن نگوید که بیماردلان در شما طمع کنند و سخن شایسته بگویید.
بسمه تعالی
پژوهشگر : کورش بابلی *
چکیده
دیدگاه های امام علی (ع) در خصوص حوادث گذشته تفسیر روشن مفاهیم وتعابیر قرآنی چون : عبرت، قصص، نباء سیر و سنت است که تعبیر عبرت که قالب پرداخت های تاریخی قرآن می باشد ، در کتاب نهج البلاغه، و آثار مسلمانان مورد توجه قرار گرفت و تاریخ به عنوان تجارب الامم عرضه شد .
درسخنان امام علی (ع) فلسفه حوادث گذشته هدفمند و کسب تجربه از آن موجب موفقیت و پیروزی است ؛ زیرا این حوادث منبع معرفت و تجربه های گذشتگان برای عبرت آیندگان بیان می کند که با مطالعه دقیق آن می توان عوامل ظهور وسقوط را شناخت و این آشنایی پاس داشت آینده برای حرکت در مسیر درست زندگی است .
در سیره حکومتی امام علی (ع) داشتن تجربه، شرط مهم در واگذاری مسئولیت ها و مشورت ها بوده است . ثبت و انتقال درست این تجربه ها به منظور استفاده دیگران در سیره حکومتی علی (ع) دیده می شود .
این مقاله با رویکرد تحلیلی و نظری با هدف تبیین دیدگاه علی (ع) در باره اهمیت تجربه و آثار و نتایج آن تدوین شده است.
واژگان کلیدی : امام علی (ع) ، تاریخ ، عبرت ،تجربه ، تصمیم درست.
مقدمه
کلمه تجربه در لغت به معنای آزمایش و امتحان است. در قاموس عربی « المجرب» به معنای آزمایش شده ، ورزیده ، تعلیم دیده ، خبره و امتحان شده آمده است و تجربه دار به کسی گفته می شود که راه حل های مشکلاتی که در زمان و مکان خاص برای او ایجاد شده است می داند و الان نیز به استناد آن تصمیم صحیح برای تدبیر امور می گیرد .
یکی از مهم ترین بخش های قرآن توجه به سرگذشت اقوام و انبیای گذشته و مضامین دعوت آن ها ، اعمال اقوام و انقراض آن هاست . این بخش ها که در قرآن و نهج البلاغه متعدد است ، با هدف عبرت گیری وکسب تجربه بیان شده است .
هدف مهمی که در این مقاله بررسی می شود، آشکار کردن اهمیت تجربه در رفتارها و سیره ی حکومتی امام علی (ع) است.
هر چند موضوع تاریخ از دیدگاه امام علی (ع) از قدیم مورد توجه بوده ، اما کتاب یا مقاله ای مستقل در زمینه تجربه در تاریخ نیافتم و این مقاله اولین کوشش در این موضوع می باشد . به هر حال بحث و نظر در این خصوص بسیار گسترده است و هدف این نوشتار جز بررسی مختصر موضوع نمی باشد . مهم ترین منابعی که در این تحقیق مورد استفاده بوده است ، می توان به کتاب ارزشمند نهج البلاغه ، ترجمه های مختلف آن ، شرح وتفسیر نهج البلاغه تالیف علامه محمد تقی جعفری و شرح و تفسیر غررالحکم اشاره کرد .
امام علی (ع) و نوع نگاه به تجربه
1 - بهره گیری از تجربه در تصمیم گیری 1
بهره گیری از تجربه های گوناگون خود ، منبعی برای درک و فهم بهتر مسائل است و آنان که از تجربه های خود ودیگران به درستی استفاده می کنند . در تصمیم گیری ها کمتر دچار اشتباه می شوند و از توفیق بیشتری در اداره امور برخوردارند. امام علی (ع)می فرماید:
« نگهداری[وبهره گیری درست]از تجربه سبب موفقیت است» 2
این موفقیت بدان سبب است که تجربه خود دانش تازه ای در باره امور فراهم می آورد و تصمیم گیری را با پشتوانه آن استوار تر می سازد در خطبه «وسیله» از حضرت امام علی (ع) آمده است :
«در تجربه دانشی تازه نهفته است»3
علاوه بر این ، تجربه موجب افزایش و کارایی خرد می گردد، در نتیجه تصمیم ها به درستی و با دقت بیشتر می انجامد. از امام علی (ع) نقل شده است که می فرماید:
«خرد استعدادی است که با علم وتجربه افزایش می یابد.»4
و نیز از امام حسین(ع) روایت شده است :
« تجربه های طولانی سبب افزایش خرد است»5
همچنین با بهره گیری از تجربه هاست که در برابر انبوهی از معضلات و راه های گوناگون و مبهم ، می توان به تصمیم صحیح دست یافت ، زیرا اگر تجربه نبود راه های نا پیدا بر جستجو گران پنهان می ماند. از امیر مومنان (ع) نقل شده است که فرمود:
«اگر تجربه ها نبود راه ها پنهان می ماند.»6
و روشن است که گام زدن در راه های ناشناخته و پنهان چه خطر هایی ممکن است در پی داشته باشد و تصمیم گیری بدون تعقل و تفکر موجب چه پشیمانی هایی گردد . آنان که برای تصمیم گیری تجربه ها را بکار می برند از این خطرها در امان می مانند.
حضرت علی (ع) در این باره می فرماید:
«هر که با تجربه ها[تصمیم خود را] استوار سازد از تباهی بر کنار می ماند.»7
2- تجربه ، مانع فریب وشکست
به میزانی که تجربه های انسان زیاد می شود به گنجینه ای با ارزش برای تصمیم گیری صحیح دست پیدا می کند که عامل مهمی در کاهش اشتباه ها وفریب ها می شود.
« هر کسی تجربه اش بسیار باشد کمتر فریب می خورد.»8
این حقیقت در حدیث مشهور نبوی به زیبایی تمام وارد شده است.که فرمود:
«مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود.» 9
بنابر این وقتی کاری تجربه شد، ودرستی و زیان آن روشن گردید، دیگر نباید آن تجربه تکرار شود که نتیجه آن جز زیان نیست . کسانی که در تصمیم گیری ها خود، از پشتوانه تجربه ها بهره نمی گیرند ، پیوسته در معرض اشتباه و زیانند .
« کسانی که خود را بی نیاز از استفاده درست از تجربه ها در تصمیم گیری می دانند در مسیر سقوط پیش می روند . زیرا:
هر کسی خود را از تجربه بی نیاز بداند از دیدن عاقبت امور کور گردد . »10
حال آن که با بهره گیری درست ازتجربه ها می توان بهترین راه کارها را یافت و به اقدام مناسب دست زد که حضرت علی (ع) می فرماید:
« هر که تجربه ها را نگه دارد [وبه موقع به کار ببندد]اعمال وبرنامه هایش درست می شود»11
اهمیت این موضوع در میدان نبرد دو چندان است ،که نداشتن تجربه موجب شکست خود و دیگران و مقاومت نکردن در مقابل تاکتیک های دشمن می شود . زیرا هر یک از طرف های در گیر کلیه امکانات نظامی تبلیغی و...را به منظور غافل گیر کردن نیرو ها ی طرف مقابل وایجاد تزلزل در روحیه آنان به کار می گیرد . پیامبر اسلام(ص) فرمود :
« جنگ خدعه و فریب است»12
حضرت علی (ع) نیز در این خصوص می فرماید:
« هر که کارها را نیازماید و به محک تجربه نگذارد ، دچار فریب می شود.»13
بدین تر تیب اگر نیروی رزمی تجربه کافی نداشته و با مشکلات میدان رزم و تاکتیک های آن آشنا نباشد ، نمی تواند در برابر انواع ترفند های رزمی و طرح های فریبنده دشمن مقاومت کرده و موفق شود .
علاوه بر این که تجربه در عدم فریب نیرو ها نقش اساسی دارد ، در غافل گیرکردن دشمن نیز موثر است چون با کار کشتگی و تجربه می توان دشمن را فریب داد و غافلگیر کرد . 14
3- تاریخ محصول تجربیات گذشتگان
غرض از تاریخ آگاهی بر احوال گذشتگان است و فایده آن عبرت گرفتن از این احوال و گرفتن تجربه از راه وقوف بر دگرگونی های روزگار است تا از مضرات ان احتراز و از منافع آن ها استفاده شود . این علم چنان که گفته اند «عمر دو باره» است . 15
هر کسی در زندگی خود احتیاج به تجربه دارد ،اما عمر یک شخص برای کسب همه ی تجربه ها کافی نیست.تنها از راه تاریخ می توان از تجربه های گذشتگان بهره گرفت ؛ زیرا تاریخ در بر دارند تجربه های افراد و جامعه هایی است که در گذشته زندگی کرده و تجربه های تلخ و شیرینی کسب نموده اند که اکنون می توان از آن ها سود جست، چنین کسی آن را می ماند که به درازای تاریخ عمر کرده باشد .
تاریخ در نهج البلاغه، صحنه کشاکش و آزمایش انسان هاست و پیروز و سر بلند کسی است که موفق به طی این مسیر بر مبنای معیارهای الهی شود. شکل گیری تاریخ به دست انسان ها و بر اساس سنت خداوندی صورت می گیرد.
در فهم تاریخ نگری نهج البلاغه دو مفهوم «دنیا و آخرت»کلیدی و حساس است.آنچه که در توصیف دنیا آمده ، مانند «برای آزمایش و عبرت» و« عرصه ی نبرد حق و باطل» همان نگاهی است که تاریخ را از این دیدگاه معنا می کند.
آدمی باید بداند که دنیا وسیله است نه هدف، چون اگر آن را هدف خود بداند از درک و دریافت قدر و منزلت خود باز می ماند. تمام زشت کاری های آدمی در طول تاریخ به دلیل آن بوده که وی دنیا را «منزلگاه آخر »پنداشته و شیطان نیز با وسوسه هایش،آنرا آراسته تر جلوه داده است .
نگرش به تاریخ در نهج البلاغه ، نگرشی است که از خدا آغاز شده و به خدا ختم می شود ؛ همه چیز فانی است الا او، و او اصل است و غیر او، همه فرع ، مقام انسان ارجمند است به شرط آن که آن را بشناسد . حجت براو تمام و ادله ی بسیار بر او عرضه شده، اما در نهایت،باز هم خود اوست که باید راه خویش را بر گزیند ، او راه های بسیاری را آزموده و می آزماید و تاریخ به معنای مجموعه گزینش ها و آزمایش های اوست که هویت و چگونه بودنش را هم می نماید و هم می سازد 16 و امام علی (ع)تجربه نیندوختن از تاریخ را نشانه سقوط می داند و می فرماید:
« چهار چیز نشانه سقوط و سیر نزولی جامعه است : سوءتدبیر(در طرح وبرنامه ریزی)، ریخت وپاش ( در هزینه)، تجربه نیاندوختن از تاریخ و زیاد پوزش خواستن.» 17
4- نقش تجربه در احیاء گری
نهج البلاغه افزون بر اینکه ما را به مطالعه و تحقیق در تاریخ سفارش می کند ؛ خود در نقل حوادث و وقایع مهم و حساس تاریخی پیشگام است و بیش از هر کتاب دیگر از تاریخ سخن به میان آورده است . در نخستین خطبه ی آن مقاطع مهمی از تاریخ عنوان شده است. همانند تاریخ پیدایش جهان و مراحل طبیعی آن، آفرینش انسان نخستین (حضرت آدم (ع) )خلقت فرشتگان و بعثت انبیا علیهم السلام که هرکدام تجربه ای در مواجهه با زمان شان داشته اند و برای ما به یادگار گذاشتند . مقاومت حضرت ابراهیم خلیل(ع)،تجربه سیاسی پیامبر(ص) در مبارزه با شرک و... همه این ها نشانگر اهمیت تجربه در نهج البلاغه است.
علی (ع) خطاب به فرزندش این مسئله را چنین بیان می فرماید:
« قلبت را با موعظه واندرز زنده کن... و با نشان دادن فجایع ومصائب دنیا آن را بصیر گردان واز حملات روزگار و زشتی های گردش شب و روز بر حذرش دار... اخبار گذشتگان را بر او عرضه کن و آنچه را که به پیشینیان رسیده است یاد آوریش کن . در دیار وآثار مخروبه آن ها گردش نما و درست بنگر که آنها چه کرده اند»18
تاریخ در نهج البلاغه مانند شخص دلسوز و آگاهی معرفی شده است که در مراحل مختلف زندگی به انسان هوشمند چنین رهنمود می دهد:
« تفکر آیینه زندگی و عبرت گرفتن (از تحولات تاریخی)بیم دهنده ای خیر خواه است.» 19
5- ولایت امام علی(ع) وائمه، محک تجربه
پیامبر (ص) اعتقاد دارند که ولایت امام علی(ع) و ائمه برای تجربه بشریت است . غفاری مازندرانی در ترجمه کتاب الاحتجاج از پیامبر(ص) در روز غدیر نقل می کند :
«حضرت مهیمن ( خدای مسلط بر امور ) ممتحن ( امتحان کننده ) است تا شما را با اعلام وتبلیغ ولایت علی (ع) و ائمه البریه ( خوبان ) تجربه نماید»20
ازدیدگاه« کتاب تاریخ سیاسی غیبت» ، فلسفه غیبت صغری برای کسب تجربه در دوران غیبت کبری است ؛ می نویسد:
« غیبت صغری مقدمه و زمینه ساز غیبت کبری به شمار می رود، توقیع های حضرت توسط نواب به دست مردم می رسید و بدین ترتیب شیعیان، با پیشوایان مرتبط می شدند وخود را برای غیبت کبری و رویارویی با شرایط دشوارتر آماده می کردند . در پرتو این تجربه و تمرین بود که تحمل غیبت کبری برای شیعیان از بعد اعتقادی چندان مشکل نبود، در حالی که پذیرش آن برای دیگران دشوار بود»21
6- تجربه در وصیت نامه امام علی(ع)
حضرت علی (ع) خطاب به امام حسن(ع) به عنوان نماینده همه فرزندان ، در بهره مندی از تجربه و حوادث گذشته می فرماید :
الف - « با تصمیم جدی به استقبال امری بشتاب که اندیشمندان و اهل تجربه زحمت آزمودن آن را کشیده اند . 22
ب) از تکیه کردن بر آرزوها بر حذر باش که سرمایه احمقان است و عقل وسیله به یاد سپردن تجربه هاست . 23
ج) بهترین تجربه هایت آن است که به تو پند دهد ، پیش از آن که فرصت از دست برود و مایه اندوهت گردد آن را غنیمت شمار.24
د - پسرم اگر من چه به اندازه همه کسانی که پیش از من بوده اند نزیسته ام اما در کردار آنان بدقت نگریستم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار آن ها به سیر و سیاحت پرداختم تا همچون یکی از آنان شدم ؛ بلکه گویا در اثر آنچه از تاریخ آن ها به من رسیده با همه آنان از اول تا آخر بوده ام . من قسمت زلال زندگی آنان را از قسمت تاریک و باز شناختم و سود و زیانش را دانستم» . 25
تفسیر: امام در این بخش نمی فرماید قوانین پیش ساخته در باره انسان ها چنین اقتضا می کند که من برای تو می خواهم بگویم ؛ بلکه می فرماید فرزندم من در کردار و رفتار آنان نگریستم و آثار آنان را پی گیری کردم ؛ در باره اخبار صحیح آنان اندیشیدم در این راه چنان استواری و پی گیری دقیق کار کردم که گویا من با همان مردم بوده ام و با آنان زندگی کرده ام ؛ لذا اصول و قوانین ناب را که از حوادث و رفتارهای زندگی و نتایج کارهای آنان به دست آوردم برای تو انتخاب نموده و بیان می کنم.26
7-داشتن تجربه، شرط اصلی واگذاری مسئولیت ها
اهمیت تجربه در فرهنگ اسلامی بحدی است که در برخی روایات از آنان به عنوان یکی از معیارهای گزینش نیرو یاد شده است. از جمله معیار های مسئولیت، شناخت و سنجش توانایی افراد به میزان تجربه آنان بیان شده است، زیرا گوهر توانایی انسان ها در معرکه آزمون ها مشخص می شود. از امیر مومنان(ع) روایت شده است که فرمود:
« مردمان جز با آزمون شناخته نشوند»27
واگذاری مسئولیت به افراد بدون آن که آزمون شده باشند وتوانایی های شان مشخص شده باشد، به منزله آن است که افراد و مسئولیت ها در معرض تباهی قرار گیرند. کسی که پیش از آزمودن خویش و ظهور توانایی هایش خود را در معرض مسئولیتی قرار دهد به استقبال هلاکت می رود و نه تنها خود را ، بلکه آن مسئولیت را به سوی تباهی می برد .خواجه نصیر الدین طوسی با بهره گیری از سخنان امام علی (ع) در باره شرایط واگذاری مسئولیت ها می نویسد:
« اما این شرایط عبارتند از شرافت در اصل و نسب، همت بلند، متانت رای، داشتن تجربه کافی، اراده محکم، صبر بر شداید، توانگری، شجاعت»28
سیره حکومتی امام علی(ع): در زمان حکومت حضرت علی (ع)مصر یکی از استان های حساس بود . علی (ع)پس از بر کناری قیس ابن سعد از استانداری مصر، محمد بن ابی بکر 29را بر گزید در زمان استانداری وی حمله معاویه به مصر شروع شد ، همراهی مخالفان داخلی با سپاه معاویه سبب اختلافات در میان مصریان شد . نا بسامانی اوضاع مصر و فقدان تجربه محمد بن ابی بکر در مدیریت بحران موجب نگرانی امام شد و تصمیم گرفت مالک اشتر را به جای وی به استانداری مصر منصوب کند ؛ بدین منظور نامه ای به مالک اشتر نوشت که در آن به اهمیت تجربه در حکومت و علت عزل محمد ابن ابی بکر چنین می نویسد:
«راستی تو از کسانی هستی که من برای بر پاداشتن دین از تو کمک می گیرم و بوسیله ی تو سرکشان را به جای خود می نشانم و مرز پر از بیم و خطر را بر دشمن می بندم . استانداری مصر را به محمد بن ابی بکر واگذار کردم ؛ شورشیان بر وی شوریدند او جوانی است کم سن و سال در جنگ آزموده نیست تجربه درکارها ندارد ؛ پس بی درنگ به سوی من بشتاب تا در کاری که شایسته است بیندیشیم »30
نکته جالب در نامه امام علی (ع)این است که علت بر کناری محمد بن ابی بکر را تنها کم تجربگی او می داند . در فرازی دیگر به مالک دستور می دهند که در واگذاری مسئولیت ها افرادی را بر گزیند که از جمله ویژگی آن ها داشتن تجربه باشد:
« و از میان ایشان افرادی را برگزین که تجربه دارند، ازحیا برخوردار،از خاندان پارسا ودر مسلمانی پیش قدم باشند، زیرا بواسطه این خصلت ها اخلاقشان گرامی تر و آبرویشان محفوظ تر و طمعشان کمتر است و در سنجش عاقبت کار ها بینا تر هستند»31
8- اهمیت استفاده از تجربه دیگران در نکاه امام علی(ع)
مسئله مهمی که در بحث تجربه باید مورد توجه قرار گیرد ،استفاده از تجربه دیگران است. هر شخصی نمی تواند تمام کارها را خود تجربه نماید ، بلکه باید از حاصل تجربه دیگران استفاده کند. این مسئله در امور نظامی اهمیت بیشتری د ارد . باید تجارب دیگران را مطالعه کرد و راه وروش جنگ را آموخت و به رای و نظرشان احترام گذاشت. بدین جهت است که امام علی(ع) می فرماید:
«رای و اندیشه پیر مرد را در جنگ و هر کاری از صلابت و دلاوری جوان بیشتر دوست دارم»32
امام علی (ع) وظیفه صاحبان تجربه را قرار دادن آن در اختیار دیگران می داند و در وظیفه دیگر مردمان آموختن تجربه از افراد با تجربه ، می فرماید:
« از وظایف مردم عادی است که بکوشند و بیاموزند و تجربه بیندوزند تا از عوامی بیرون آیند و به جرگه خواص بپیوندند . »
آموز های اسلامی همان گونه که دانشمندان را موظف کرده که از دانش خود دیگران را بهره مند سازند آنان نیز که نمی دانند را مکلف ساخته بیاموزند و بر اندوخته های خویش بیافزایند و با هر نسیمی به این سو وآن سو نروند»33
در بیانی دیگر اهمیت استفاده از تجربه دیگران را چنین بیان می فرماید:
« شقی کسی است که از منفعت تعقل وتجربه ای که به او داده شده است ، محروم بماند» . 34
9-اهمیت ثبت حوادث در نگاه امام علی (ع)
مقصود از ثبت فقط نوشتن جزئیات حوادث نیست، بلکه مقصود از نوشتن، عبرت ،حکمت و درس برای آیندگان است . لسان العرب در معنای ثبت می نویسد:« ثبت تبدیل اخبار شفاهی به مطلب نوشته شده است، که به دو شکل ترسیم وتدوین انجام می شود . ارزیابی ،تفسیر و نتیجه گیری از اخبار رسیده ، آن را قابل استفاده می کند. » 35
سیره حکومتی امام علی(ع): در دوران حکومت امام در شهر کوفه ،افرادی را بر دروازه های کوفه گماشت که اسامی و اخبار و مشاهدات کسانی که از شهر خارج می شوند را ثبت کنند . بدین جهت است که در اهمیت ثبت حوادث و تجربه ها می فرماید:
«ای مردم تعین وقت(و تاریخ حادثه را)بنویسید و آن را اعلام نمایید» . 36
همچنین اهمیت این موضوع را در روایت نبوی می توان دریافت که می فرماید :
« علم را مکتوب دارید تا محفوظ بماند» . 37
همین تاکید پیامبر(ص)در نوشتن موجب انتقال علوم و معارف اسلامیبه ما شده است .
سیره حکومتی پیامبر(ص) : پیامبر (ص) دستور فرمودند افرادی خاص نحوه جنگیدن ( قوت ها و کاستی ها ) رشادت ها و تعلل های میدان نبرد واسامی کسانی که صحنه جنگ را ترک می کردند ثبت کنند. در این خصوص می فرماید:
«هر کسی سرگذشت مومنی را ثبت کند گویا او را زنده کرده است» 38
همچنین پیامبر(ص) از تجربه دیگران در جنگ ها استفاده می کرد . ابن اثیر می نویسد : « پیامبر(ص) با استفاده از تجربه سلمان فارسی که تجربه شیوه جنگ های ایرانیان در حفر خندق آشنایی داشت ، توانست شهر مدینه را در مقابل حمله دشمن در جنگ احزاب محافظت کند.39
10- تجربه به مثابه اسناد عینی وعقلی
در متون اسلامی به جای تقسیم عقل - به نظری و علمی - تقسیم بندی دیگری وجود دارد و آن تقسیم عقل ، به عقل طبع ، عقل تجربه و یا ( عقل مطبوع وعقل مسموع ) است . امام علی (ع) می فرماید:
«عقل دو گونه است طبیعی و عقل تجربه که هر دو سود آورند» . 40
و نیز فرموده است:
« عقل را دو گونه یافتم مطبوع و مسموع،عقل مسموع بدون عقل طبیعی سودمند نیست ،چنان که با فقدان نور خورشید دیدن چشم ، سودی ندارد» 41
جالب توجه است که از امام (ع) همین تقسیم،در باره علم روایت شده است:
«دانش دو گونه است مطبوع و مسموع ،دانش مسموع ، بدون دانش طبیعی سودمند نیست»42
از دیدگاه امام علی(ع) برای ارتباط با واقیت های عینی مشاهده و تجربه اساسی ترین وسیله است . براساس همین دیدگاه امام علی(ع) وظایف دانشمندان عبارتند از:
الف- مشاهده و تجربه و توصیف واقعیات وحقایق هستی و وارد نساختن مجهولات به عرصه معلومات.
ب)تصرف صحیح در شناخت شدها و بکار بستن همه علوم ومعارفش برای توفیق یافتن به حیات مطلق»43
11- نقش تجربه در فرماندهی
تجربه کافی در مسائل، فرمانده را بر امور مسلط و با مشکلات آشنا و برای رفع آن ها آماده می سازد . به همین جهت حضرت علی(ع) به خلیفه دوم فرمود :
«تو خود برای جنگ از مدینه خارج نشو، لیکن مردی جنگ دیده را به سوی دشمنان بفرست ؛ دشمن اگر بداند فرمانده در میان سپاه هست تمایلش در جنگیدن افزون می شود » .44
سیره حکومتی پیامبر (ص) : هیثمی در کشف الاستار در باره اهمیت تجربه در فرماندهی از نگاه پیامبر (ص) می نویسد:« در یکی از جنگ ها پیامبر (ص) سعدابن وقاص را برای خبر گیری از وضعیت دشمن به مأموریت فرستاد . سعد در بازگشت برخلاف رفتن ، با آهستگی و وقار بیشتری راه می رفت. پیامبر(ص) فرمود : « چرا بر خلاف رفتنت که با عجله راه رفتی ، راه می روید ؟ گفت با این حرکت نمی خواستم دشمن برداشت کند که با عجله در راه رفتنم ، ترسیده ام .اینجا بود که پیامبر(ص) ضمن تحسین از او و تجربه اش فرمود :
«سعد در امر فرماندهی آدم با تجربه وشایسته ای است»45
ابن اثیردر خصوص سیره امام علی(ع)در جنگ ها می نویسد: «تجربه نظامی سلیمان ابن صرد در همه جنگ ها همراه علی ابن ابی طالب بود »46
12-تجربه داشتن ،شرط اساسی در مشورت
مشورت با کسانی که اهل تجربه اند می تواند انسان ها را از خطاهای گذشتگان مصون دارد و به درستی ها رهنمون سازد . به همین سبب است که مشورت با اهل تجربه توصیه شده است چنان که در سفارش های علی(ع)آمده است:
«برترین کسی که با وی مشورت می کنید ، باید دارای تجربه های فراوان باشد» . 47
و نیز آمده است:« بهترین مشاوران ، خردمندان و دانشمندان و صاحبان تجربه ها و دوراندیشان هستند که تجربی فراوانی دارند . از آرایی پخته و اندیشه ای قوام یافته بر خوردارند و می توانند مشاوران مناسبی باشند». 48
امام صادق(ع)از نیز پیامبر(ص)در مورد ویژگی های مشاور از علی (ع) چنین روایت می کند: « در آن امور که دین تو اقتضاء می کند با کسی مشورت کن که در آن ها پنج خصلت باشد: عقل، بردباری،تجربه (که پیامبر(ص) فرمود:هر بردباری اهل آزمون و خطا و هر حکیمی اهل تجربه است)ناصح بودن وتقوا». 49
13- نقش تجربه در پیروزی50
قرار گرفتن در موقعیت و شرایط میدان نبرد،تجربه نیرو ها تأثیر زیادی در پیروزی دارد. رابطه کار ، تجربه و پیروزی و موفقیت را می توان در ابعاد گوناگون جستجو کرد .علی(ع)فرمود:
«پیروزی در سایه دور اندیشی به دست می آید و آن نیز در سایه تجربه ها» . 51
همچنین در بیانی دیگر نقش تجربه را در پیروزی چنین بیان می فرماید:
«پیروزی با حسابگری دقیق است و حسابگری دقیق، به وسیله تجربه حاصل می شود»52
نتیجه
1-برداشت امام علی(ع)از تاریخ همان تعابیر قرآنی همچون عبرت و...است که هدف از بیان ان کسب تجربه است
2-از منظر امام علی (ع) داشتن تجربه سبب می شود که انسان با اتخاذ بهترین تصمیم ، تدبیر امور کنند.
3-در سیره حکومتی امام علی(ع)یکی از معیارهای انتخاب افراد برای تصدی مسئولیت ها داشتن تجربه بوده است.
4-از نگاه امام برای انتخاب مشاور شرایطی بیان شده است که داشتن تجربه از جمله آن است .
5-دانشی که از راه تجربه بدست می آید به منزله دانش عینی معرفی شده است .
6- تجربه داشتن در امور نظامی می تواند زمینه ساز پیروزی در میدان نبرد باشد . چنانکه که خود امام علی(ع)در جنگ ها از تجربه افرادی استفاده کرده اند.
7- بخش زیادی از وصیت نامه علی(ع) به امام حسن (ع) به اهمیت و کسب تجربه از گذشتگان اختصاص دارد .
پی نوشت ها :
1-ر.ک. سیره پیامبر(ص)، دلشادتهرانی،ج3،ص401 .
2-نهج البلاغه ،حکمت211 .
3-الکافی،ج8،ص22 .
4-غررالحکم،ج1،ص85 .
5-بحارالانوار،ج78،ص128 .
6-همان،ج71،ص342.
7-غررالحکم،ج2،ص169 .
8- همان.
9- احمد ابن حنبل،مسند،ج2،ص815 .
10-غررالحکم،ج2،ص206 .
11-همان،ج2،ص299 .
12- الکامل ،ج،2، ص182 .
13- الارشاد،ج،1، ص296 .
14-جمعی از نویسندگان،عوامل شکست وپیروزی،ص244 .
15-کشف الظنون،ج1، ص212 .
16-رضاردکانی،دانشنامه امام علی(ع)،ج2،ص69 .
17-نهج البلاغه،نامه 31 .
18- شرح غررالحکم ،ج2،ص61.
19-نهج البلاغه ، نامه 31 .
20-طبرسی، الاحتجاج، ترجمه غفاری مازندرانی،ج1،ص238 .
21-جاسم حسین ،تاریخ سیاسی غیبت، ص256 .
22-شرح غرر الحکم،ج1،ص452 .
23-نهج البلاغه، نامه 31 .
24-همان.
25- همان.
26-محمد تقی جعفری،شرح وتفسیر نهج البلاغه،ج2،ص256 .
27-شرح غررالحکم،ج5 ، ص65 .
28-خواجه نصیر الدین طوسی،اخلاق ناصری،ص314-315 .
29- محمد بن ابی بکر پسر خلیفه اول در حجه الوداع زاده شد و در مدینه در دامن علی(ع) پرورش یافت . مادرش اسماء بنت عمیس ، پس از وفات شوهرش ابوبکر به همسری امام علی(ع) در آمده بود . محمد به همراه محمد ابی حذیفه به روزگار عثمان رهسپار مصر شد و نطفه انقلاب را در آنجا کاشت . در رأس انقلابیون مصر به دیدار عثمان آمد و چون عثمان در مقام برآوردن انتظارات مردم مصر بر آمد او را به عنوان حاکم معرفی و حکم فرمانداری آنجا را به نام وی نوشت . نام وی در فهرست کشندگان عثمان ذکر کرده اند . پس از عثمان با علی(ع) بیعت کرد و در کنار وی در جنگ جمل و صفین شرکت کرد . پس از قیس بن سعد بن عباده حاکم مصر گردید . معاویه که از جنگ صفین فارغ شده بود ، عمرو بن عاص را به سوی مصر روانه کرد . وی با محمد بن ابی بکر رو به رو شد و جنگ سختی در گرفت . یمنی ها وی را تنها گذاشتند و به عمرو عاص کمک کردند . او پس از ساعاتی نبرد ، کناره گرفته در خرابه ای پناه گرفت ولی شناسائی شد و به شهادت رسید . مدت فرمانروائی وی 5 ماه به طول انجامد . ( تاریخ یعقوبی ج 2 ، ص 19 .
30 - شرح ابن ابی الحدید،ج5 ، ص83 .
31-نهج البلاغه، نامه 53 .
32-نهج البلاغه،فیض الاسلام،حکمت83 .
33-همان،حکمت147 .
34-همان،نامه78 .
35-لسان العرب،ج2،ص456 .
36-بحار الانوار،ج33، ص282 .
37-همان،ص789 .
38-شیخ عباس قمی،سفینه البحار،ج2،ص640 .
39-ابن اثیر، الکامل ،ج2 .
40-شرح غررالحکم ،ج7،ص41 .
41- همان،ص45 .
42-همان،ص95 .
43-نهج البلاغه،فیض الاسلام،خطبه134 .
44- شرح غررالحکم،ج2،ص 324.
45-هیثمی،کشف الاستار ،ج2، ص206 .
46-ابن اثیر ،اسدالغابه، ج2، ص351 .
47-شرح غررالحکم،ج2،ص407.
48-همان،ص205 .
49-بحار الانوار،ج75، ص103 .
50-ر.ک.به کتاب علل پیروزی و شکست ، تالیف جمعی از نویسندگان .
51-شرح غرر الحکم،ج2،ص205 .
52-همان،ص156.
بسمه تعالی
خبرگزاری فارس: آیتالله روحالله قرهی در درس اخلاق خود اظهار داشت: ترک گناه خود به خود، عبادت لذّت بخش برای انسان میآورد، امّا وقتی روح و جسم مبتلا به گناه شد، دیگر لذّت عبادت برای انسان نیست.
به گزارش خبرگزاری فارس، در آخرین جلسه درس اخلاق آیتالله روحالله قرهی که در مسجد و حوزه علمیه امام مهدی(عج) برگزار شد به بررسی نقش گناه و ترک آن در پیدایش لذت عبادت، پرداخته شد؛ که مشروح آن تقدیم میشود:
ذوالجلال و الاکرام دائماً در قرآن تذکار داده که بشر مقام الهی خودش را متوجّه شود و مواظب یک مطلب باشد؛ که اگر آن مطلب را رعایت کرد، حضرت حق به لطف و کرمش او را اوج میدهد تا جایی که ملائکه الله به حال او غبطه میخورند.
حضرت حق نه تنها این تذکار مهم را در قرآن و به انبیاء عظامش، داوود، زکریّا، یحیی، موسای کلیم و عیسی بن مریم(علی نبیّنا و آله و علیهم الصّلوة و السّلام) در حال مناجات و اتّصال و در بهترین حالاتی که داشتند، فرمود بلکه آن را از روز نخست به آدم ابوالبشر نه در دنیا بلکه در ابتدای خلقتش در بهشت بیان فرمود.
اگر انسان این یک چیز را رعایت کرد، خود ذوالجلال و الاکرام کفالت ما بقی آمورش را به دست میگیرد و او را به اوج میرساند و آن این که انسان گناه نکند.
اگر انسان بتواند بر گناه چیره شود، ما بقی امور در دست خداست. فقط گناه نکند، ببیند چه قیامتی به پا میشود. پروردگار عالم او را بالا میبرد، دیگر هیچ پابند و قفلی در عالم نیست که بخواهد او را به زمین میخکوب کند.
گناه یعنی چه؟ معنی جدیدی از گناه بیان کنم که عرفای عظیمالشّان آن را تبیین کردهاند و عندالعرفا عجیب است. گناه؛ یعنی انسان به آن فعلی که خدا نهی کرده است - که نهی حضرت حق حکمت او برای رشد بشر است - دچار شود.
عرفا میگویند: هر فعلی از ناحیه ذوالجلال والاکرام نهی شد؛ یعنی ای بشر! یک ریسمان از ریسمانهایی که به پای تو است، برداشتم؛ چون گناه ریسمان و زنجیری است که به پای انسان بسته میشود و او را از حرکت و پرواز باز میدارد.
* نشانه حب خدا به انسان
ذوالجلال و الاکرام بندگانش را دوست دارد و نهی از افعال زشت و گناه، دلالت بر حبّ او است. تعبیر بسیار زیبا و عجیبی را عارف بزرگوار ملّا حسینقلی همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دارند. ایشان میفرمایند: هر کس بخواهد نشانه حبّ خدا را ببیند، در اوامر حضرت حق نبیند بلکه در نواهی حضرت حق جستجو کند؛ چون نواهی حضرت حق؛ یعنی ذوالجلال و الاکرام نمیخواهد بندهاش از مقام بندگی و قرب به او بیافتد.
لذا حضرت حق درباره هر چیزی که نهی کرد و اسم گناه بر آن گذاشت، میخواهد بفرماید: بنده من! این عامل میشد تو اوج نگیری، من تو را دوست دارم و به تو عشق می ورزم، نمیخواهم تو به گناه؛ یعنی آن عاملی که تو را از پرواز باز میدارد، مبتلا شوی و اوج نگیری!
سلطانالعارفین، آیتالله سلطانآبادی بزرگ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تعبیر بسیار عالی دارند، ایشان میفرمایند: حبّ ذوالجلال و الاکرام به بندگانش آنقدر زیاد است که حتّی خصّیصین درگاه حضرت حق، این حب را بما هو حب درک نمیکنند.
ایشان در ادامه میفرمایند: چون خدا بندهاش را دوست دارد، قبل از اینکه اعلام کند حسنات را انجام بدهید، به لسان ناطقیّه و حکمتیّه خودش از لسان مولیالموالی، علیّ ابن ابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمود: "اِجتنابُ السیّئات اَولی مِن اِکتِسابِ الحَسنات "[1] - دوری از گناهان برتر است از اکتساب حسنات - و این عین حبّ است.
* تضمین رسیدن به مقام تالی تلو معصوم!
آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عارف بزرگ به بعضی از شاگردان و خصّیصینشان بیان فرمودند: من تضمین میکنم، شما یک سال از هر گناه و فعل زشتی دوری بجویید، اگر به مقام رفیع تالی تلو معصوم نرسیدید، فردای قیامت نزد خدا هاشم را مؤاخذه کنید. حرف بسیار سنگینی است. این را برای خودتان تکرار کنید، ببینید چه به دست میآورید؟ اگر گناه نباشد، طبیعی است انسان به خودی خود در دریای رحمت خدا قرار میگیرد و به اوج؛ یعنی رسیدن به مقام تالی تلو معصوم پرواز میکند. تالی تلو معصوم جزء چهارده معصوم نیست؛ امّا فعل و عملش عین معصوم است- این را به عنوان کد به ذهنتان بسپارید-
حضرت امام (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن امام العارفین راجع به شهید بزرگوار، عارف عظیم الشّأن، شهید چمران(اعلی اللّه مقامه الشّریف)میفرمایند: ایشان فردای قیامت با آبرو است. میدانید این حرف یعنی چه؟ یعنی ایشان تالی تلو معصوم است.
شما در دعای توسّل، وقتی میخواهید به اوج دعا برسید، در هر فرازی میگویید: "یا وجیهاً عند اللّه اشفع لنا عنداللّه " یا به بی بی دو عالم(سلام اللّه علیها) عرضه میدارید: "یا وجیهة عنداللّه اشفعی لنا عنداللّه " ای آبرومند نزد خدا، ای آبرومند نزد پروردگار عالم. امام فرمودند: شهید چمران آبرو دارد؛ یعنی مقام شفاعت دارد؛ یعنی تالی تلو معصوم است.
مناجاتهای شهید چمران را ببینید، حال عجیبی دارد. میدانید دلیل آن چیست؟ از ایشان سؤال کردند: این حالاتی که شما دارید، از چیست؟ ایشان بدون تأمّل فرموده بودند: من از سن قبل از تکلیف مواظبت کردهام که نواهی ذوالجلال و الاکرام را انجام ندهم و گناه نکنم - خیلی حرف بزرگی است- بعد فرموده بودند: نمیدانم، من معصوم نیستم، خطا کردهام، گناه کردهام امّا سعیام بر این بود.
"لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی "[2] سعی انسان بر این باشد که گناه نکند، ببیند تا کجا میرود. اگر گناه نکردیم اوج میگیریم، اگر گناه نکردیم تالی تلو معصوم میشویم؛ یعنی معصوم میشویم.
آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نفرمودند: اگر یک سال گناه نکردید، آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میشوید - که ایشان هم همین حال را داشتند- بلکه به طور کلّی بیان کردند: تالی تلو معصوم میشوید. اگر آیتالله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آیتالله قاضی شد و تالی تلو معصوم شد به خاطر این بود که مواظبت کرد گناه نکند، دنبال این نرفت که ثواب زیادی جمع کند، روزههای مستحبّی زیاد بگیرد؛ چون وقتی کسی گناه نکرد، این کارها خود به خود به وجود میآید.
شخصی در زمان طاغوت اهل قمار بود، در گود عربها یک عدّه از قماربازها را جمع میکرد و خودش هم تلکه بگیر آنها شده بود. ولی در ماه محرم، صفر و ماه مبارک رمضان از این کار خود دست میکشید، تا این که با عنایت و نگاه آن مرد الهی، حاج میرزا علی اصغر صفّار هرندی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، عوض شد و خودش از اوتاد و اولیاء الهی گردید.
خود این شخص تعریف میکرد: حاج میرزا داشت به سمت مسجد میآمد، من هم داشتم از گود بالا میآمدم، به طور ناگهانی به هم برخوردیم، موقعی که من داشتم نزدیک میشدم، احساس کردم الآن یک اتفّاقی میافتد، یک نگاه عمیقی به من کرد، من سلام کردم و او گفت: سلام. با نگاه او دگرگون شدم.
ایشان بعد از آن قضیه با ترک گناه و مطالبی که داشت، به یکی از اوتاد تبدیل شد. من چیزهایی از ایشان دیدهام خودشان فرمودند: من قبلاً در ماه مبارک رمضان که میخواستم روزه بگیرم حتّی در زمستان، در هوای سرد و روزهای کوتاه اصلاً حالی برای روزه نداشتم، وقتی هم که روزه میگرفتم، دائم میگفتم: کی اذان میشود؟ بعدها وقتی در اوج گرما روزه میگرفتم، غروب که میشد، میگفتم: تا نمازم را نخوانم، افطار نمیکنم و دائم از خدا میخواستم که ای کاش ساعات زیادتر میشد.
یک روز با آیتالله انصاری همدانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) برخورد کردم، سلام کردم و دست آقا را بوسیدم، ایشان یک دفعه من را بغل کردند و با خنده در گوشم فرمودند: این قدر نگو ساعات زیاد شود، تو تنها نیستی، دیگران هم دارند روزه میگیرند. یعنی به خاطر لذّتی که خودت از روزه در روزهای بلند تابستان در اوج گرما میبری، دائم میگویی: ای کاش ساعت زیادتر شود تا من از این روزه کیف کنم!
* محرومیّت از عبادت لذّت بخش
ترک گناه خود به خود عبادت لذّت بخش برای انسان میآورد - به این تعبیر دقّت بفرمایید- امّا وقتی انسان مبتلای به گناه شد، برای همین سه رکعت، چهار رکعت نماز واجب هم حالی ندارد. مگر این چند رکعت نماز چقدر از انسان وقت میگیرد؟ نمازی که ما میخوانیم، چهار، پنج دقیقه، نهایت ده دقیقه طول میکشد، امّا انسان مبتلای به گناه، برای همین نماز معمولی کأنّ کوه عظیمی را میخواهد جا به جا کند، میگوید: نمیدانم چرا؟ وقت دارم امّا دائم میگویم: الآن بلند میشوم، ده دقیقه دیگر، پنج دقیقه دیگر، یک موقع نگاه میکنم نمازم قضا شده و به خواب رفتم. اوایل خودم از خودم بدم میآید، میگویم: من که میتوانستم بخوانم، دو رکعت، سه رکعت، چهار رکعت نماز که وقتی نمیگرفت، چرا نخواندم؟ دلیل، همان گناه است.
وقتی روح و جسم مبتلا به گناه شد، دیگر لذّت عبادت برای انسان نیست، برای همین است که از آنجا به بعد عبادت برای انسان سنگین میشود امّا وقتی انسان گناه را ترک کرد، روز طولانی، گرما و عطش برای او مهم نیست. چنان از روزه کیف میکند، چنان با عبادت حال میکند، چنان به خلوت با خدا عشق میورزد که اصلاً میخواهد تمام عمرش در این لحظات باشد "فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب "[3].
ذوالجلال و الاکرام به یحیی بن زکریا(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، آن نبّی مکرّم فرمود: یحیی! اگر بندگان خاصّ خودم را که از گناه بریدند و به من متصّل شدند به حال خودشان بگذارم؛ چون از گناه بریدند و لذّت عبادت را میچشند، دیگر گرسنگی و تشنگی را درک نمیکنند، آنقدر به عبادت مشغول میشوند و آنقدر گرسنه و تشنه هستند که در همین حال جان به من تسلیم میکنند. امّا من خودم یک حالاتی را برای آنها قرار میدهم، لحظاتی آنها را از آن حال بیرون میآورم که احساس گرسنگی، تشنگی و نیازهای بشری و دنیوی کنند.
ببینید ترک گناه چه میکند! اوج میدهد تا جایی که دیگر انسان نمیفهمد گرسنه یا تشنه است. اگر امتحان کنیم، میبینیم تشنگی در یک حدّی است، اوّل عطش میآید، اوج میگیرد، وقتی به آن محل نگذاشتی، جسم عادت میکند دیگر تشنه نیست.
امّا آن چیزی که باعث میشود انسان از اوّل عطش را درک نکند، عطش به قرب خدا و دور شدن از گناه است. با عطش به قرب خدا، انسان عطش جسم را نمیفهمد و دلیل عطش به قرب خدا دوری جستن از گناه است. لذا عزیزان من! جوانهای عزیز! فرزندان عزیزم! کد اصلی همین است، اگر کسی بفهمد کد اصلی این است، دیگر به جایی نمیرود.
* هر دو مدهوشند امّا این کجا و آن کجا؟
پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: گناه و خطا سکرآور است، مست میکند و وقتی انسان دائم بر گناهانش افزود، مستی او بیشتر میشود.
امشب رمزی را که اولیاء داشتند، پرده برداری کنم: بدانید در هر دو طرف سکر است، هم گناه سکرآور است و هم عبادت. ترک گناه سکر دیگری دارد و مشغول شدن به گناه سکر دیگری. هر دو مستی دارند امّا خوشا به حال آن کسی که در مستی عشق به خدا و عبادت به خدا غرق شود.
مست است که در عالم مستی وصال با پروردگار عالم عطش را درک نمیکند و گرسنگی برای او معلوم نیست. خود پروردگار عالم فرمود: اگر من مانع نمیشدم و موانعی برای او ایجاد نمیکردم و لحظهای او را از این حال خارج نمیکردم، آنقدر در این مستی، جوع و عطش را درک نمیکرد که جان به جانآفرین تسلیم میکرد. چون مست، متوجّه نیست چه خبر است، یک جای دیگر است و این حال خوش اولیاء است.
میدانید اولیاء بعد از نماز عشاء یک چیز مختصری، یک دو لقمه نان و انگوری میخوردند و به ساعتی نمیگذشت که شروع به نماز شب خواندن میکردند - حسب مطالب و حالاتی که داشتند - و فقط یک رکعت میخواندند، طوری که وقتی به رکوع میرفتند تا نزدیک اذان صبح و بعضی مواقع هنگام اذان که صدای اذن الهی را باد صبا به گوش آنها میرساند -که اگر آن حال را هم خدا نمیآورد، دیگر صدای اذان را هم نمیشنیدند- سر از رکوع برمیداشتند.
چطور میشود کسی ساعتها، آن هم در زمستان که شبها طولانی است، یک موقع مثلاً از هفت شب تا پنج صبح همینطور در حال رکوع باشد و با پرودگار عالم اینگونه عشقبازی کند، اصلاً چه میگوید؟ یک "سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ " را صد بار تکرار کن، بالاخره خسته میشوی، این چیست که یک "سُبْحَانَ رَبِّیَ " میگوید، چنان با این "رَبِّیَ " عشقبازی میکند که احساس میکند متعلّق به خودش است. "رَبِّیَ "، کدام ربّ من؟ ربّ من که عظیم است "رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ ". آنوقت تکرار این هر بار یک معنایی دارد - مثل نماز وجود مقدّس مولا که صد بار "إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ " بیان میکنند و هر کدام یک معنا و یک حالی برای آنها دارد، آنقدر معانی میآید و برای آنها باز میشود که عشق، عبادت، کمک از او، خلوت با او، حالات حالیّه با او را میبینند و این زبان مدام میچرخد و میگوید: "إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ "، جسم در اختیار این اتّصال قرار میگیرد و اصلاً خستگی نمیفهمد -
از مرحوم آیتالله اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که معروف به مرحوم نخودکی است، سرّ رکوع اولیاء را سؤال کردند و پرسیدند: آقا! این چه حالی است که پیرمردی که دیگر به طور طبیعی وقتی میخواهد راه برود عصا به دست میگیرد، کمرش درد میکند، در آن حال رکوع نمیفهمد کمردرد چیست؟
فرمودند: آن کسی که از گناه دور شد، آنقدر این جسم هم از عبادت لذّت میبرد که اینجا دیگر جسم است که به روح قسم میدهد: ای روح! دائم بگو، بگذار من هم لذّت ببرم. جسم و روح یکی میشوند - حرف خیلی سنگینی است- برای همین است که اجسام این اولیاء در قبر هم نمیپوسد، حتّی کفن هم نمیپوسد. دیگر این جسم نحیف اولیاء الهی به روح اجازه نمیدهد، میگوید: باز هم بگو، من دارم لذّت میبرم. جسم هم دائم در اتّصال است! این حال خوش اولیاء است.
گناه که نباشد، خود عبادت میآید و لذّت از عبادت برای انسان معلوم میشود. یک سال گناه نکنیم، ببینیم چه پیش میآید و چه حالی هست!
* بپرهیز از مستی گناه!
پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: "احْذَرْ سُکْرَ الْخَطِیئَةِ "[4] از مستی خطا و گناه بپرهیز- خطا تو را مست میکند، آن طرف یک مستی دارد و این طرف یک مستی - "فَإِنَّ لِلْخَطِیئَةِ سُکْراً کَسُکْرِ الشَّرَابِ " چون مستی هر گناهی عین مستی شراب است، عقلت را ضایع و زایل میکند.
شراب حرام است، چون مستی دارد. آن کسی که مست شد متوجّه نیست، عربده میکشد، فریاد میزند، فحّاشی میکند، بیادبی میکند، گاهی خودش را عریان میکند، آبرو و حیثیت خودش را میبرد. گاهی حتّی به جایی میرسد که به محارم خودش تعدّی میکند؛ چون مست شده، هیچ چیز نمیفهمد، بیعقل شده و در حال خودش نیست.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، آن حبیب خدا میفرمایند: گناه هم مستیای عین مستی شراب دارد. تو را غرق میکند، وجودت را میگیرد و نمیفهمی. گاهی انسان یک لحظاتی به هوش میآید، میفهمد این کار بد است امّا مجدّد بستر و زمینه گناه که آماده میشود، به آن سمت میرود؛ چون مست شده، بیعقل شده و نمیفهمد، دست خودش نیست. خیلی باید مواظب بود.
آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: هشتاد درصد از مذنبین بعد از گناه برای یک لحظه هم شده پشیمان میشوند ولی میگویند: نمیتوانیم ترکش کنیم، عادت کردیم.
گناه مرض است و انسان گناهکار به مرض مبتلا شده، خودش هم میفهمد این مستی بد است، آبرویش را برده، میگوید: این گناه را انجام دادم، بعد چه شد؟ خودش هم میفهمد خطا کرد، چیزی به دست نیاورد، مقام انسانیّتش خرد شد، امّا نمیتواند ترک کند چون مست است و گرفتار شده است. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: "بَلْ هِیَ أَشَدُّ سُکْراً مِنْهُ " مستی گناه از مستی شراب بدتر است.
شخصی برای مشاوره زنگ زده بود، اشک میریخت، میگفت: به یک گناهی مبتلا هستم. بدم میآید امّا نمیدانم چرا در خلوت که میروم دست خودم نیست، آن را انجام میدهم. بعد سرم را به دیوار میزنم امّا نمیتوانم آن را ترک کنم، میدانم عمل زشتی است، من را عصبی هم کرده است امّا نمیدانم چرا در خلوت یکدفعه دچار میشوم، بدبخت شدم، یک دارویی، یک چیزی به من بدهید، به دادم برسید، چه کنم؟ این فرد مست شده، مستی گناه انسان را با خودش میبَرد - إنشاءالله ما درمان هر کدام از این گناهان را به موقع عرض میکنیم -
مستی گناه از مستی شراب بدتر است؛ چون مستی شراب بالاخره ساعاتی است، بعد از بین میرود امّا مستی گناه انسان را بیچاره میکند. وقتی مستی آن از بین رفت، به آن اعتیاد دارد، مجدّد میخواهد آن را انجام بدهد.
پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در ادامه میفرمایند: "یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ " خدا میفرماید: چنین کسی دیگر کور، کر و لال میشود.
عزیز دلم! اینکه میگویند: "اجْتِنَابُ السَّیِّئَاتِ أَوْلَى مِنِ اکْتِسَابِ الْحَسَنَاتِ "[5] به خاطر این است که وقتی انسان مبتلا شد، دیگر برنمیگردد "فَهُم لا یَرجِعُون ". میگوید: من خودم هم بدم میآید امّا نمیدانم چرا مبتلا هستم؟! مواظب باشیم، دنبال ثواب نرویم.
* دیگر خدا را عبادت نکنید؟!
آیتالله آشیخ جعفر شوشتری(اعلی اللّه مقامه الشرّیف) حرف زیبایی را فرمودند، ایشان در به کار بردن تکّههای ناب معروف هستند. یک روز بالای منبر رفتند و بعد از حمد و ثناء فرمودند: مردم! همه آمدهاند و شما را به عبادت پروردگار عالم دعوت کردهاند، من امشب میخواهم بگویم که شما خدا را عبادت نکنید. ثواب جمع نکنید. والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
گفتند: این شیخ امشب میخواهد چه بساطی را برای ما پهن کند؟! فردی گفت: شیخ ما را بیچاره نکن! ما که میدانیم یک مطلبی داری!
فرمودند: چه عجب، یک کسی چیزی گفت! بعد فرمودند: عبادت نکنید امّا گناه هم نکنید! همه فعلِ انجام دادن را ترویج میکنند، من فعلِ انجام ندادن را. عبادت نکنید، گناه هم نکنید. وقتی انجام ندادید اصلاً خودتان میبینید که عبادت کردید! اگر گناه نکردید دیگر عابد هستید.
لذا رمز این است: گناه نکنید. امّا اگر گناه کردید و مبتلا شدید، پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: "فَهُم لا یَرجِعُون " است؛ یعنی دیگر برگشتی نیست.
* تنها راه بازگشت
البته یک راه وجود دارد، عزیز دلم! راهش این است که انسان در مجالس موعظه، اخلاق و نزد اولیاء الهی برود.
عزیز دلم! جوان عزیز! دختر گرامیام! پسر عزیزم! من به فدای شما! انسان باید خودش را در حصن حصین قرار دهد! به خدا قسم که این امر مولاجان است که به اوتاد و اولیاء فرمودهاند. فرمودند: به جوانها بگویید تا میتوانند خودشان را به اولیاء متّصل کنند، به چهره آن بزرگان نگاه کنند و در محضرشان باشند که نفس آنها انسان را از آن حال و هوای گناه بیرون میکشد.
چطور در مجلس گناه حال و هوای انسان عوض میشود! مجلس الهی هم انسان را به یک حال دیگری میبرد، از دنیا میبُرد! عزیز دلم! یک جایی برو که از دنیا بِبُری! آن کسانی که ما را به دنیا دعوت میکنند، به حسب روایت قُطّاع الطّریق هستند؛ دزدان گردنه هستند. ما خودمان دنبال دنیا میدویم، اهل دنیا هستیم، آنوقت فرد دیگری هم بیاید و ما را به دنیا پرتاپ کند؟! محبّت و عشق به دنیا را بیشتر کند؟!
یک مکانی برویم که ولو ساعاتی ما را از این دنیا بکَنند. ما را از این قیل و قالها، از این های و هویها، از این دنیای رنگارنگ بیرون بکشند، خودمان شویم! عزیز دلم! خود ما این نبودیم. خود ما همان حال خوشی است که داریم. این کد را بدهم: آن لحظهای که حال خوش پیدا کردی، بدان که تازه خودت شدهای!
* ماه دردانه خدا
رجب المرجّب دارد تمام میشود. چشم به هم بزنیم، شعبان المعظّم میآید. باورمان میشد که به این سرعت بگذرد؟! خودمان را برای آن ماه خوبی، ماه مبارک رمضان، عشق اولیاء، محلّ رقص روح اولیاء و اکسیر رحمت خدا، آماده کردهایم؟ عجب ماهی است؟! ماه عشق بازی، ماه سبک شدن، ماه خودمان شدن، ماه خدا شدن!
اولیاء ماه رجب المرجّب که میآمد هر روز اشک میریختند، ناله میزدند که خدا! میشود جان ما را نگیری؟ میدانی ما جان عزیز نیستیم امّا ماه دردانهات، ماه مبارک رمضان دارد میآید. ماه خلوتکده دارد میآید!
یک بریز و بپاشی است! ضیافت است! چه کسی بانی ضیافت است؟ ملکی نیست! خود خدا میزبان شده است! خود خدا میگوید: بنده من! آمدی! خوش آمدی! خودم برایت دعوت نامه داده بودم: "کُتِبَ عَلَیکُمُ الصیام ". در آغوش من بیا! بیا تا با هم خلوت کنیم! یک مهمانی راه انداختم، چه مهمانی؟! ملائکه را راه نمیدهم، فقط باید بوی آن به مشام ملائکه بخورد. من هستم و تو!
یک عشقبازیهایی است! یک ضیافت عجیبی است! اولیاء گریه میکردند که خدایا! وقتی ماه مبارک رمضان تمام شد، اگر خواستی ما را ببر! برای همین است که میبینید اکثر اولیاء و اوتادمان از شوّال به بعد از دنیا رفتهاند. آنها فهمیدند که چه خبر است! "لَیلَة القَدر خَیرُ مِن ألفِ شَهر "
وقتی در ضیافت آمدند میدانند که فقط یک نفر هست، در این خلوتکده با خدا یک نفر همه کاره سفره ضیافت است، حجت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)! آقاجانمان میفرماید: آمدی؟! دیدی چقدر خلوت خوشمزه است؟! دیدی با خدا ضیافت داشتن چقدر میارزد؟! حالا من مهدی فاطمه هم به امر خداوند تو را دوست دارم. بعد میبینی که به خدا قسم، آقاجان دستانشان را باز میکنند و میفرمایند: در آغوش من بیا!
بعضی در ضیافت به جاهایی رسیدند! بعضی در دعای ابوحمزه که اوّل عرفان بود، به جایی رسیدند! چه کسانی از سال گذشته تا به حال با آقاجانشان خلوت کردهاند و حرف زدهاند؟ یکی از مسئولین نظام گفتند: از موقعی که این مطلب را شما فرمودید و من انجام دادم، یک مطالبی برای من اتّفاق افتاده است.
با آقاجانمان خلوت کنیم، بگوییم: آقاجان! من هر شب با شما خلوت میکردم، اسم من از لیست خط نخورد؟! من در ضیافت الله و مهمانی باشم. آقاجان! شما اسامی را مینویسید، دعوت نامهها را شما باید بدهید. ذوالجلال و الاکرام میفرماید: مهدی جان! این دعوت نامهها را به هر کسی میخواهی بده، دست توست! یکی را پاک میکنی، یکی را اضافه میکنی! حجّت خدا تو هستی! آقاجان! من هر شب داشتم با شما حرف میزدم. آقا اسم من خط نخورد؟!
از امشب به بعد اینگونه با آقا حرف بزن! ضجّه بزن! بگو که آقا ماه مبارک دارد میآید، من را فراموش نکن! وقتی کسی دارد به زیارت میرود، پیش او میآیند و میگویند: ما را یادت نرود! ما آخرآمدیم که در ذهن شما بمانیم. هرشب به آقا بگو: آقاجان ما را یادت نرود!
منابع
1. غررالحکم،ص: 185
2. نجم/39
3. الشرح/7
4. بحارالأنوار، ج: 74، ص: 104، باب: 5
5. غررالحکم، ص: 185، حدیث: 3514
بحار الأنوار : روایت شده است که مردى نزد امام حسین علیه السلام آمد و گفت : من ، مردى گُنهکارم و در برابر گناه ، شکیبایى ندارم . مرا اندرزى ده . امام علیه السلام فرمود : «پنج کار را انجام بده و سپس ، هر گناهى که خواستى ، بکن . نخست ، آن که روزىِ خدا را نخور و هر گناهى خواستى ، بکن . دوم ، از ولایت خدا بیرون برو و هر گناهى خواستى ، بکن . سوم ، جایى که خدا تو را نبیند ، پیدا کن و هر گناهى خواستى ، بکن . چهارم ، چون فرشته مرگ آمد تا قبضِ روحت کند ، او را از خود بران و هر گناهى خواستى ، بکن . پنجم ، چون مالک (فرشته جهنّمْ) تو را به دوزخْ وارد کرد ، به آن ، وارد مشو و هر گناهى خواستى ، بکن» .
بسمه تعالی
در تعیین اسامى نبىّ و ائمه عَلیهمُ السلام به روزهاى هفته و زیارت ایشان در هر روز سید بن طاوُس در جَمالُ الاُْسْبوع گفته ابن بابویه (ره ) به سند از صقر بن ابى دُلَف روایت کرده که چون متوکّل حضرت امام علىّ النّقىّ علیه السلام را بِسُرَّ مَنْ رَاى طلبید روزى به خدمت آن حضرت رفتم تا خبرى از احوال آن جناب بگیرم و آنحضرت را نزد زراقى حاجب متوکّل محبوس کرده بودند. چون نزد او رفتم گفت: چه کار دارى؟ گفتم بدیدن شما آمده ام. ساعتى با هم نشستیم و از هرگونه صحبتى باهم کردیم تا آنکه مردم را متفرّق کرد و مجلس خلوت شد. باز پرسید که براى چه آمده اى؟ من همان جواب اوّل را دادم. گفت: گویا آمده اى که خبرى از مولاى خود بگیرى.
من ترسیدم. گفتم مولاى من خلیفه است. گفت ساکت شو که مولاى تو بر حقّ است و من نیز اعتقاد تو را دارم. گفتم الحمد لله. پس گفت آیا مى خواهى نزد او بروى؟ گفتم بلى. گفت: قدرى بنشین تا صاحب البرید از نزد او بیرون آید. من نشستم تا وقتى که صاحب البرید بیرون شد. آن وقت پسرکى را مأمور کرد که مرا به نزد آن حضرت ببرد. چون به خدمت آن جناب رسیدم دیدم بر روى حصیرى نشسته است و در برابرش قبرى کنده اند.
پس سلام کردم. حضرت جواب داد. فرمود: بنشین. پس فرمود که براى چه آمده اى؟ گفتم آمده ام که از احوال شما خبرى گیرم. پس چون نظرم بر قبر افتاد گریستم حضرت فرمود که گریه مکن که در این وقت از ایشان آسیبى به من نمى رسد. گفتم الحمد لله. پس گفتم اى سیّد من حدیثى از رسول خدا صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله روایت شده که معنای آن را نمى فهمم. فرمود: چیست؟ آن حدیث را عرض کردم لا تُعادُوا الایّامَ فَتُعادیکُمْ یعنى: دشمنى نکنید با روزها که آنها با شما دشمنى خواهند کرد. فرمود مُراد از ایّام و روزها ما هستیم مادامى که به پا است آسمانها و زمین ، شنبه اسم رسول خدا صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَاله است و یکشنبه امیرالمؤ منین علیه السلام و دوشنبه حسن و حسین عَلیهِما السَّلام و سه شنبه علىّ بن الحسین و محمّد بن على و جعفر بن محمّد عَلیهمُ السلام و چهارشنبه موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ عَلیهمُ السلام و منم و پنجشنبه فرزندم حسن علیه السلام و جمعه فرزند فرزندم است و به سوى او جمع مى شوند اهل حقّ.
این است معنى ایّام. پس دشمنى مکنید با ایشان در دنیا که دشمنى کنند با شما در آخرت. پس فرمود: وداع کن و بیرون رو که ایمن نیستم برتو و مى ترسم اذیّتى به تو رسد.
بسمه تعالی
رجب ماهی سراسر برکت و رحمت است، ماهی که اولین شب جمعه آن را لیله الرغائب شب آرزوها نامیده اند، شبی که ملائک بر زمین نزول کرده و رحمت واسعه خداوند بر اهل زمین و مومنان جاری می شود. در این شب درهای آسمان به روی اهل زمین گشوده شده و ملایک در پی شنیدن نجواهای اهل ایمان پا بر روی خاک بی مقدار زمین می گذارند و بهترین فرصت برای انسان های دور مانده از اصل خویش است تا به استغفار پرداخته و آرزوهای خود را عاشقانه با حضرت حق نجوا کنند.
لیلة الرغائب از بوستان های بزرگ رجب المرجب است، رغائب جمع رغیبه است یعنی بخششی بزرگ و شب رغائب، یعنی شب بخششهای بزرگ و آن اولین شب جمعه هر ماه رجب است، پیامبر گرامی فرمودند؛ از آن شب غافل نشوید که فرشتگان آن را لیلة الرغائب نامیدهاند! چرا که چون پاسی از شب گذشت، هیچ فرشتهای نیست مگر این که در کنار کعبه آید و آن گاه خدای بزرگ نظر رحمت بر آنان اندازد و بفرماید: ای فرشتگانم هر چه خواهید به شما عطا نمایم، فرشتگان در پاسخ گویند بارالها از تو میخواهیم روزهداران این ماه را ببخشایی، خدای بزرگ در پاسخ می فرماید: بخشیدم.
برای این شب اعمالی از رسول خدا (ص) ذکر شده است که فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
روز پنج شنبه اول آن ماه روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز اقامه شود که هر دو رکعت به یک سلام ختم می شود و در هر رکعت یک مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذکر' اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله' گفته شود. پس از آن در سجده هفتاد بار ذکر 'سبوح قدوس رب الملائکة و الروح' گفته شود.
پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر 'رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم' گفته شود. دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذکر 'سبوح قدوس رب الملائکة والروح' گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست کرد انشاء الله که مستجاب می شود. پیامبر اکرم (ص) در فضیلت این نماز می فرماید: کسی که این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد میگوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد که از هر شدت و سختی نجات یافتی. میت میپرسد تو کیستی؟ به خدا سوگند که من صورتی زیباتر از تو ندیدهام و کلامی شیرین تر از کلام تو نشنیدهام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیدهام. آن زیباروی پاسخ میدهد: من ثواب آن نمازی هستم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمدهام تا حق تو را ادا کنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افکند.
در این شب که باران رحمت الهی بر سر مومنان و بندگان نازل می شود اگر آسمان دلتان بارانی شد برای ظهورش دعا کنید که سخت به آمدنش محتاجیم و چشم انتظار...
بسمه تعالی
دشنام گفتن به دشمنان خدا اجتناب کنید، هر جا (و هر وقت) که عناد و دشمنی خود را به گوش شما برسانند، زیرا ممکن است از روی دشمنی، و جهل و نادانی به خدا ( و دین و آئین و مذهب و اعتقادات شما دشنام دهند).
در جنگ صفین هنگامی که دو لشکر حق و باطل، سپاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام و معاویه- لعنة الله علیه- در مقابل هم صف آرایی کردند، گروهی از سربازان امیرالمؤمنین علیه السلام شروع کردند به لشگر شام فحش دادن.
حضرت وقتی شنید بعضی از افراد سپاهش، دشنام می دهند و ناسزا می گویند. ایشان را از این کار نهی کرد و فرمود:
«من دوست نمی دارم که شما این گونه دشنام داده، مردمی بد زبان و ناسزاگوی باشید (زیرا فحش و ناسزاگویی، عمل زشت و ناپسندی است. و از طرفی اگر شما فحش بدهید، ممکن است این امر سبب دشمنی و کینه توزی بیشتر ایشان شود و مقابله به مثل کرده، به ما و شما حرف های رکیک زده، فحش و دشنام بدهند)، بهتر آن است که رفتار و کردار واقعی و احوال حقیقی ایشان را بیان کنید ( که چگونه راه ظلم، ستم) تعدّی و تجاوز را در پیش گرفته، و از طرفی حقّ منحرف شده، بر حسب هواهای نفسانی و خواهش های شیطانی، بر علیه امام و اسلام و حقیقت قیام کرده، قد علم کرده اند).
امام صادق علیه السلام در رساله ای خطاب به اصحاب و یاران خود نوشته و می فرماید:
و ایاکم و سب اعداء الله حیث یسمعونکم فیسبواالله عدوا بغیر علم:2
از دشنام گفتن به دشمنان خدا اجتناب کنید، هر جا (و هر وقت) که عناد و دشمنی خود را به گوش شما برسانند، زیرا ممکن است از روی دشمنی، و جهل و نادانی به خدا ( و دین و آئین و مذهب و اعتقادات شما دشنام هند) . همین معنا در سوره انعام، آیه 108 ذکر آمده است .
ولی متأسفانه چیزی که در جامعه ما رواج دارد و بسیار عادی شده است دشنام دادن و ناسزاگویی است که نه تنها هنگام دعوا و تنش که در صحبت های عادی و دوستانه هم رواج دارد
به مشرکان و کافران هم فحش ندهید
پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم وقتی شنید، مانع از این کار شد، ایشان را نهی کرد و فرمود: « به این جماعت دشنام ندهید، زیرا نه تنها دشنام دادن شما به ایشان ضرر و زیانی نمی رساند بلکه در عوض باعث رنجش و ناراحتی بازماندگان ایشان خواهد شد.»
سپس حضرت فرمود: آگاه باشید و بدانید، پلیدی و هرزگی زبان، بد گوهری است.4
یعنی در هر حال و هر شرایطی، دشنام دادن و فحّاشی کار زشت و عمل ناپسندی است، چه به حق باشد، چه نباشد.
ولی متأسفانه چیزی که در جامعه ما رواج دارد و بسیار عادی شده است دشنام دادن و ناسزاگویی است که نه تنها هنگام دعوا و تنش که در صحبت های عادی و دوستانه هم رواج دارد . و این واقعا شرم آور است چه خوب است که از کلام و منش مولایمان پند گیریم و به خود اجازه ندهیم که هر سخن ناروایی را بر زبان بیاوریم حال چه در مقام مخاصمه با دشمن و یا به هر بهانه دیگری .
پی نوشت ها:
1- نهج البلاغه فیض، خطبه 198؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، خطبه 199، جلد 11- 12، ص 17.
2- آثار الصادقین، جلد 8، ص 176.
3- بلال حبشی برده امیة بن خلف بود.
4- احیاء العلوم، جلد 3، ص 254؛ محجة البیضاء، جلد 5 ص 215.
منبع : کتاب آفت زبان
در جنگ بدر، بعد از پیروزی لشگر اسلام بر سپاه کفر که به فرماندهی ابوجهل، و «عتبه» پدر هند جگر خوار، و برادرش «شیبه» و پسرش «ولید» دایی «معاویة بن ابی سفیان» و «امیة بن خلف»3 بود، بعضی از مسلمین به مشرکانی که در این جنگ کشته شده بودند، دشنام می دادند. و با این گونه سخنان به جای دشنام دادن به بیان حقیقت پرداخته گفتاری محکم و استوار و رسا و بلیغ بر زبان جاری نموده، دلیل رساتر و محکم تری آورده اید ( که چرا و به چه علّت با آنان می جنگیم و زد و خورد می کنیم). پس به جای این که به آنان دشنام دهید، بهتر است بگویید: «خدایا، خون های ما را از ریختن حفظ کن، و بین ما و آنان را اصلاح نما، و آن ها را از ریختن حفظ کن، و بین ما و آنان را اصلاح نما، و آن ها را از انحراف و گمراهیشان به راه حق و حقیقت هدایت فرما، تا آن کسی که حقّ را نمی شناسد، آن را بشناسد و از گمراهی، ستم کاری، دشمنی و کینه توزی دست کشیده باز گردد».1